درس خارج فقه استاد محمدباقر تحریری

1402/02/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فقه السیاسه/حاکمیت فقیه /نظرات مرحوم منتظری در بررسی روایات دالّ بر حکومت فقهاء

 

بحث در بیان ادله خاصه در رابطه با مسئله حاکمیت دینی و حاکم دینی است که این روایات دلالت بر این معنا دارد و مدعا این است که باید توضیح داده شود، مفاد این روایات که عده‌ای از اینها صحیحه است؛ اما مجموعاً این دلالت را برای ما دارد.

روایت خلافت، دالّ بر حاکمیت دینی فقیه

یکی از آن ادله روایت خلافت است که امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام می‌فرمایند که رسول خدا (ص) فرمود: ‌«اللهمَّ ارْحَمْ خُلَفائی»؛ خدایا خلفاء مرا رحم کن. «قیل: یا‌‌ ‌‌رسول الله، و مَن خلفائک؟»؛ خلفاء شما چه کسانی هستند؟ فرمود: «الّذینَ یَأتُونَ مِنْ بَعْدی، یَروُنَ حَدِیثی وَ سُنتّی»[1] که البته این با تعبیرات مختلفی هم در کتب اهل سنت و هم در کتاب‌های روایی خودمان نقل‌شده است. در بعضی از روایاتش آمده است که حضرت سه مرتبه فرمودند: «إرحَم»؛ در بعضی‌ها آمده که «الّذین یُبلِّغونَ حدیثی و سنّتی ثمَّ یُعَلِّمونَها أُمَّتی»؛ در بعضی‌هایش آمده است که «الّذین یُحیونَ سنّتی و یعَلِّمونَها عِبادِ الله» که این حدیث آخری در بحار، جلد دوّم، صفحه 25 حدیث 83 آمده است. مقداری از این نقلها بدون سند است و عرض شد که بعضی از این روایات در کتاب فقیه و من لایحضُر[2] آمده است[3] . عبارت مرحوم صدوق (ره) را یک روز عرض کردیم که در جلد اول ایشان می‌فرماید که من، آن روایاتی را که به آنها تکیه می‌کنم و بین من و خدای متعال حجّت است می‌آورم که عرض شد که نوعاً قال الصّادق (ع) یا قالَ الباقر (ع) دارد و بعضی از جاها رُوِیَ دارد که بعضی‌ها گفته‌اند که این رُویَ نشان‌دهنده این است که برای خود ایشان هم ثابت نشده است. همان طور که وقتی که قال فرموده است این ها نشان‌دهنده این است که برای خود ایشان ثابت است.

 

اشکال: این روایت، دلالت بر موضوع بحث که ولایت باشد ندارد و می‌تواند مقیّد باشد.

پاسخ: باید اوّلاً باز کنیم که معنای خلافت چیست؟ مثل الفقهاء أمناء الرّسُل که امین بودن به چه معناست؟ امین رسول بودن به چه معناست؟ رسول چه جایگاهی دارد که در جلسات گذشته این را عرض کردیم. خلیفه هم به همین معناست. خلیفه، وقتی که مطلق آورده می‌شود، همه جوانب مستخلفٌ عنه را شامل می‌شود. فقط یک بعد را شامل نمی‌شود. نبیّ اکرم صلی‌الله علیه و آله چند سمت داشت؟ اول سمَت تعلیم و تعلّم و تبلیغ، دوّم سمَت اجرا و اقامه و سوّم هم سمَت قضاوت داشت. اطلاقش همه این امور را می‌گیرد. غرضم این است که اولاً باید تبیین کرد و ثانیاً منافات ندارد که هم بعضی‌هایش جنبة دلیل برأسه دارد و مجموعاً مؤید آن ادله، هم عقلیه و هم ادلّه مسلّمه‌ای است که قبلاً عرض کردیم که مجموعاً به آن استدلال می‌شود. غرضم این است که مجموعاً به آن استدلال می‌شود.

 

مراد از خلیفه در روایت و ابهامات آن

یکی دو ابهام در اینجا هست و آن این که مقصود از خلیفه ائمه علیهم‌السلام باشد؛ اما ظاهر روایت که بعد توضیح می‌دهد و معرّف برای این خلیفه که الّذین یروون من بعدی بیان می‌کند؛ تعبیر راوی برای ائمّه - علیهم‌السلام - در روایات تا به حال ما ندیده‌ایم. اگر چه که یکی از سمت‌های آنها نشر علم است که برای آنها تعبیرات خزّانُ العلم[4] و یا معادن علم[5] و امثال اینها آمده است. خود نبیّ اکرم (ص) که راوی نبوده است تا اینها خلیفه آن حضرت در روایت باشند. این به عنوان یک نوع معرّفیّت است؛ نه این که محدود کند، این دو مسئله است. یکی معرّف بودن و یکی محدود شدن است که بگوییم خلیفه فقط همین است در حالی که این‌طور نیست. البته این مطالب را دیگران هم دارند. حال به اشکالی که به این استدلال شده، می‌خواهیم ببینیم که این اشکال درست است یا نیست؟! مثل حضرت آدم علیه‌السلام که خلیفه خدا است؛ منتهی خدای متعال برای معرّفی‌اش می‌فرماید که و ﴿علّمَ آدمَ الأسماءَ کلَّها﴾[6] ؛ داشتن علم را به عنوان معرّف این خلیفه دارد بیان می‌کند. پس کلامی به عنوان معرّف بودن یک چیز است و اینکه در این جهت خلیفه باشد، مسئله دیگری است که اینها را نباید با هم خلط کرد.

 

اشکالات آقای منتظری به این استدلال

انحصار این خلافت در تعلیم و تعلّم

در کتاب ولایت فقیه به این استدلال اشکال کرده است که ذیل این روایت را ایشان شاهد بر این گرفته که این خلافت فقط در رساندن احکام و تعلیم و تعلّم است که دو سه موردش را خواندیم و عبارت «ثمَّ یُعَلِّمونَها أمَّتی»[7] ظهور قوی در محدود کردن خلافت دارد، و ظهور در معرّفی کردن آن ندارد و این مانع از اطلاق می‌شود «وإطلاق الخلافة عنه (صلى الله عليه وآله وسلم) يقتضي العموم لجميع الشؤون الثلاثة لو لم نقل بكون الأخير هو القدر المتيقن، إذ المعهود من لفظ الخلافة عنه في صدر الإسلام كان هو الخلافة عنه في الرياسة العظمي على الأمة وتدبير أمورهم. والخلفاء جمع الخليفة.... وثانيا: إن الظاهر أن الذيل ذكر معرفا للخلفاء لا محددا للخلافة، فيكون المراد توصيف من له أهلية الخلافة عنه (صلى الله عليه وآله وسلم) وإن كانت الخلافة مطلقة»[8] .

 

عدم اطلاق روایت در خلافت

یک اشکال دیگر که دایره این روایت ضیق است. این ذیل در بعضی از روایات وجود ندارد؛ پس اینکه وجود ندارد دلیل نمی‌شود که ما بگوییم که آنها مطلق هستند. ایشان می‌گوید که اینها نوعاً یک روایت بوده و این تقطیع در روایات به نوعی شایع است. پس این یعَلِّمونَها در همه اینها تقریباً محدود است «و لکن مع ذلك كله في النفس منه شئ: فإن قوله (عليه السلام): " فيعلمونها الناس من بعدي " له ظهور قوى في تحديد الخلافة و أن الغرض منها هو الخلافة عنه (صلى الله عليه وآله وسلم) في التعليم والتبليغ. والاحتفاف بما يصلح للقرينية مانع من انعقاد الإطلاق. فإثبات الخلافة عنه (صلى الله عليه وآله وسلم) في الولاية و القضاء يحتاج إلى دليل أقوى من ذلك.
وعدم وجود الذيل في بعض النقول لا يوجب الحكم بالإطلاق فيه، إذ الظاهر كون الجميع رواية واحدة ربما نقلت تامة وربما نقلت مقطعة، والتقطيع في نقل الأحاديث كان شائعا، فتدبر»[9] .

 

پاسخ از اشکالات آقای منتظری

اولاً: همان‌طور که خود ایشان هم در بعضی از جاها گفته است، ما باید اوّلاً جنبه خلیفه بودن را معنا کنیم. خود خلیفه معنای اطلاق دارد و باید ابعاد خلافت از مستخلَفٌ عنه روشن شود. منتهی وقتی که این اطلاق محرَز شد، عبارت بعدی قطعاً به عنوان معرِّف بیان می‌شود.

ثانیاً: اینکه عمدتاً کار اوّلیه حاکم و خلیفه تعلیم و تعلّم و بیان احکام است. بیان آن مواردی که می‌خواهد حاکمیتش را اعمال کند؛ و این منافات ندارد که بعضی از مناصب در رتبه اوّل و بعضی از مناصب در رتبه بعد باش. قطعاً این چنین است که مناصب برای کسی جعل شده، اعطاء می‌شود؛ منتهی بعضی در مرتبه اول است. همان‌طور که در رابطه پیامبر اکرم (ص) آیات متعدّد دارد که ﴿یَتلُوا علَیهِم آیاتِه و یُزَکِّیهِم و یُعَلِّمُهم الکِتابَ و الحِکمَة﴾[10] ؛ این تعلیم کتاب و حکمت و تلاوت از جهت زمانی مقدّم است اگر چه که تزکیه از لحاظ رتبی مقدّم است، اما از جهت خارجی مؤخَّر است؛ یعنی بعد از تعلیم‌وتعلم و به کار بستن، تزکیه تحقق پیدا می‌کند. غرض این است که با آن آیه‌ای هم که عرض کردم که این روایات را باید با آیات بسنجیم که آیه 13 سوره شوری به طور خاصّ بحث اقامه دین ﴿شرَعَ لکم من الدّین ما وصّی... أن أقیموا الدِّین﴾[11] یا آن آیه شریفه که ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[12] که این قیام به قسط بعد از بیان علمی قسط است که قسط در شئون گوناگون زندگی چیست؟ بعد، اقامه به قسط می‌شود. اینجا می‌بینیم که لیقومَ را غایت برای این رسالت بیان کرده و با اینکه از جهت رتبی قیام به قسط بعد از یعَلِّمون است. پس غرضم این است که این شواهد نشان می‌دهد که ﴿الّذین یُبَلِّغون رسالات﴾[13] این قطعاً به صورت معرِّف نسبت به این جنبه خلافت مطرح می‌شود و خلافت یک معنای عامّی با توجه به آن جایگاه مستخلَفٌ عنه دارد.

یکی از ادلّه دیگر، روایتی که در اصول کافی در باب فقد العلماء که پنج روایت در این جا آمده است؛ روایت سوّم «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع يَقُولُ‌ إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ بَكَتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ وَ بِقَاعُ الْأَرْضِ‌ الَّتِي كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَيْهَا وَ أَبْوَابُ السَّمَاءِ الَّتِي كَانَ يُصْعَدُ فِيهَا بِأَعْمَالِهِ وَ ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْ‌ءٌ لِأَنَّ الْمُؤْمِنِينَ الْفُقَهَاءَ حُصُونُ الْإِسْلَامِ كَحِصْنِ سُورِ الْمَدِينَةِ لَهَا»[14] که جایگاه علما را بیان می‌کند.

اشکال انحصار عنوان خلافت در ائمّه علیهم‌السلام

اشکال: روایاتی داریم که خلفاء اثنی عشر می‌گوید.

پاسخ: ببینید خلفاء اثنی‌عشر[15] درست است؛ اما الذین یروون حدیثی[16] این نوعاً معرِّف اهل‌بیت علیهم‌السلام نیست. معرّف بودن ائمّه خیلی بالاتر است و خزّان العِلم و امثال این تعبیرات آمده است.

     اشکال ندارد اینها هم داخل می‌شود؛ اما آن روایات خلفاء اثنی‌عشر حصر را می‌رساند که دوازده نفر بیشتر نیستند؛ لذا ظاهراً این روایات شامل حال فقهاء نمی‌شود که بخواهیم از آن ولایت را اثبات کنیم. یکی از اشکالاتی که ما به اهل سقیفه می‌کنیم، این است که اینها سعی کردند با عبارات خلیفة‌الله و خلیفة رسول‌الله این را جا بیندازند؛ در صورتی که هر چه بیشتر در مباحث اعتقادی امامت کار می‌کنند، می‌بینند که این اشکال به آنها می‌شود که پیغمبر بارها فرمود که خلفاء من دوازده نفر و کلُّهم از قریش هستند.

     منافات ندارد. آنها خلفاء بالأصالة هستند؛ فقهاء خلفاء بالتَبَع هستند. اهل‌بیت علیهم‌السلام خلفاء واقعی هستند. فقهاء، خلفاء عن الخلفاء که با این تعبیرات می‌شوند.

     این تعبیر ما می‌شود و جعل اصطلاح کرده‌ایم. آن چیزی که از خود روایات بر می‌آید ظاهراً این نیست.

     به هر حال ما باید مجموعه روایات را ملاحظه کنیم.

     ؟

     این گفتن یا نگفتن یک بحث دیگر است؛ اینکه روایت مفادش چیست؟ بله به‌عنوان‌مثال لفظ امیرالمؤمنین را حتّی نسبت به ائمه دیگر هم گفته‌اند که نمی‌توان بیان کر؛ اینها تعبیرات خاصّ است.

     الآن نسبت به رهبری شما نمی‌توانید بگویید خلیفة رسول‌الله است.

     حال اینکه ما از جهت علمی این را بگوییم که اشکال ندارد؛ اما این که الآن در جامعه مرسوم نیست یک بحث دیگر است و مرسوم بودن در جامعه را نباید در بحث علمی دخیل کنیم.

     خواصّ هم نمی‌گویند، در بین خودشان هم نمی‌گویند.

     باز بحث ما این روایت است، این روایت را با روایات دیگر که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که ابا دارد از این که تخصیص به ائمه با این لحن تعبیر بخورد.

     اشکال ندارد به معنای واقعی‌اش هم راوی حدیث بگیریم.

     آیا خلیفه بودن در روایت است؟ یعنی پیغمبر اکرم (ص) راوی است که اینها خلیفه در روایت هستند؟ یا معرّف است؟

     خود ائمه معصومین علیهم‌السلام در روایات به پیامبر می‌رسانند. فرموده‌اند که اگر من روایاتی را می‌گویم، از پیغمبر می‌گویم.

     دارد نقل می‌کند اما به عنوان راوی خودشان را معرّفی نکرده‌اند.

     ولی بالأخره راوی هستند؛ روایت را از پیغمبر روایت کرده‌اند.

     از جهت معنوی بله اما از جهت اطلاقی خیر؛ ما اطلاق راوی در روایات نداریم که به ائمه علیهم‌السلام شده باشد.

     به هر حال یک رویکردی خود ائمه علیهم‌السلام داشتند که روایات را منتصب به پیغمبر می‌کردند. حتی یک سلسله سندی را هم می‌گفتند.

     بله نقل می‌کردند؛ اما تعبیر ناقل هم حتّی نیامده است. ما با این الفاظ نقل را استفاده می‌کنیم. دو بحث است که ما اولاً با این الفاظ نقل را استفاده کنیم، دوّم این که عنوان ناقل یا راوی به آنها اطلاق شده باشد. ما بحثمان در این الفاظ روایت است که آیا عنوان راوی به ائمه علیهم‌السلام اطلاق می‌شود که معرِّف باشد؟ تا چه رسد به این که محدِّد باشد. به حسب ظاهر این تعبیر، نباید مناسب ائمه علیهم‌السلام باشد.

روایت الفقهاء حصونالإسلام

روایت دیگری هم هست که این را هم اوّلش را عرض می‌کنم و روایت را می‌خوانم که ان‌شاءالله نحوه استدلالش را در جلسه آینده می‌گوییم.

روایت سوّم است. روایات در این باب در رابطه با فقدان فقیه است که روایت دوّمش این است که «إذا ماتَ المومن الفقیه ثُلِمَ فِي الإسلامِ ثُلمَةٌ لايَسُدُّها شَيءٌ»[17] که معروف است و عمدتا این دسته از روایات در جلالت جایگاه فقیه است.

«مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع يَقُولُ‌ إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ بَكَتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ وَ بِقَاعُ الْأَرْضِ‌ الَّتِي كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَيْهَا وَ أَبْوَابُ السَّمَاءِ»؛ ملائکه و زمینهایی که روی آن عبادت می‌کردند، گریه می‌کنند. «الَّتِي كَانَ يُصْعَدُ فِيهَا بِأَعْمَالِهِ وَ ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا يَسُدُّهَا شَيْ‌ءٌ». بعد آن تتمّه روایت محلّ استدلال است که «لأَنَّ الْمُؤْمِنِينَ الْفُقَهَاءَ حُصُونُ الْإِسْلَامِ»؛ مؤمنین فقیه حصن اسلام هستند. «كَحِصْنِ سُورِ الْمَدِينَةِ لَهَا»[18] ؛ مثل حفظ کردن سور مدینه نسبت به مدینه است. یعنی اینها اسلام را حفظ می‌کنند. این حصون بودن در چه جنبه‌ای است؟ إن‌شاء‌الله در جلسه آینده این جنبه‌هایش را عرض می‌کنم و اشکالی هم که به این استدلال شده را عرض می‌کنیم. ببینیم که این اشکال آیا اشکال به جایی هست یا خیر؟


[1] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج2، ص145.
[2] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج4، ص420.
[3] معاني الأخبار، الشيخ الصدوق، ج1، ص375.
[4] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج2، ص610.
[5] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج44، ص88.
[6] سوره بقره، آيه 31.
[7] الأمالي، الشيخ الصدوق، ج1، ص247.
[8] دراسات في ولاية الفقيه وفقه الدولة الإسلامية، المنتظري، الشيخ حسين علي، ج1، ص463.
[9] دراسات في ولاية الفقيه وفقه الدولة الإسلامية، المنتظري، الشيخ حسين علي، ج1، ص466.
[10] سوره جمعه، آيه 2.
[11] سوره شورى، آيه 13.
[12] سوره حدید، آيه 25.
[13] سوره احزاب، آيه 39.
[14] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص38.
[15] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج36، ص236.
[16] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج4، ص420.
[17] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص38.
[18] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص38.