درس خارج فقه استاد محمدباقر تحریری

1401/12/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فقه السیاسه/ضرورت حکومت دینی /ادله حاکمیت الهی در بیان امام حسین (ع)

 

بیان حاکمیت الهی در دوره های مختلف توسط امام حسین (ع)

بحث در نقل فرمایشات حضرت امام حسین علیه‌السلام در جایگاه‌های گوناگون نسبت به اثبات حاکمیت الهی در دین بود و این حاکمیت خودشان تداوم نبی اکرم -صلوات‌الله‌علیه‌و‌آله- است و ویژگی‌های این فرمایشات این است که حضرت در مقابله‌ی با مخالفین و دشمنان و یا دوستان و هم قبل از حاکمیت فعلی خودشان این مطالب را بیان فرمودند. و همچنین در زمان امام حسن علیه‌السلام و هم در زمان حاکمیت فعلی خودشان که زمینه ی ظهور و بروز نداشتند به جهت پایبندی به صلح نامه‌ای که امام حسن علیه‌السلام داشتند و هم بعد از به درک واصل شدن معاویه که زمینه‌ی در معرض قرار گرفتن برای آن حضرت پیدا شد که باید امام خودش را در معرض قرار بدهد که مطالب مختلفی را آن حضرت بیان فرموده اند.

 

پایبندی امام حسین(ع) به صلح نامه امام حسن(ع) با معاویه

پرسش: آیا امام علیه‌السلام پایبند به مفادّ صلح نامه بودند یا نقض به آن را امضا کردند؟

پاسخ: چون به هر حال این صلح نامه به حسب ظاهر بین مسلمین واقع شده است؛ آن تعهدی که قرآن‌کریم بیان می‌کند: ﴿وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَىٰ سَوَاءٍ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ﴾[1] که اگر طرف مقابل شکست شما هم می‌توانید بشکنید، بین مسلمانان و کفّار است. اما اینجا چون به حسب ظاهر بین دو طائفه از مسلمین است، حضرت آن پایبندی خودشان را دارند، ﴿وَ الَّذِینَ هُمْ لِاَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ؛﴾[2]

به نظر می رسد این‌ها نکات دقیقی است و پشتوانه هم دارد؛ باید این ویژگی‌ها را توجه کرد. به عنوان مثال آن صلح حدیبیه که رخ داد، شکسته شد و حضرت هم زمینه‌ای شد برای این که مسئله‌ی گرفتن مکّه و این‌ها را انجام دهند و به نوعی زمینه‌ی خوبی شد. و همچنین امام علی علیه‌السلام در جنگ جمل بر ناکثین احکام مشرکین را بار نکردند که مسئله‌ی اسارت و ... مطرح شود؛ لذا برخی اعتراض کردند که چرا شما مانند پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلّم عمل نمی‌کنی؟ این‌ها فرق‌های جنبه‌های حاکمیتی است که زمان حضرت رسول (ص) با زمان امام (ع) احکامش تفاوت دارد اگر چه اصول یکی است اما احکام مختلف است.

رویکرد های امام حسین (ع) برای تحقّق حاکمیت الهی

 

مواجهه با فرماندار مدینه در مقابله ی بیعت با یزید

اوّلین فرمایشی که حضرت فرمودند، مسئله‌ی مقابله ی با بیعت بود که فرماندار مدینه از آن حضرت خواست و مروان ملعون هم با این که قبلش خیلی با معاویه رابطه‌ای نداشتند، اما الآن که فهمید باید طبق منافعشان عمل کنند، آمد پشتیبانی کرد. حضرت فرمودند که «أیّها الأمیر، إنّا أهلُ بیتِ النّبُوّة و مَعدِنُ الرّسالة ...»؛ حضرت اول آن مبانی را بیان کردند که حاکم باید چه ویژگی هایی داشته باشد؟! بعد شخص را بیان کردند. «وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ وَ یَزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِی لَا یُبَایِعُ بِمِثْلِه ‌وَ لَکِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ»؛ بعد هم در بعضی نقل‌ها است که بیعت مخفی که درست نیست، باید بیعت علنی باشد؛ اما در همین جا حضرت آن مطلب خودشان را بیان فرمودند «وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَیُنَا أَحَقُّ بِالْبَیعَةِ وَ الْخِلَافَة»[3] ؛ خیلی حضرت با احتیاط بیان می‌کنند که این دو با هم همراه است.

گفتگو با ولید به عتبه

زمانی که حضرت با ولید بن عتبه مواجه شدند و این مطالب (مقابله با بیعت) را اجمالاً بیان فرمودند و این نکته را هم فرمودند که از جدّم شنیدم که فرمود «الْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبی سُفْیانَ»[4] ؛ و نکته‌ی بعدی هم همان مواجهه ی حضرت است با مروان ملعون که حضرت فرمود: «إِنّا للهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُوَن وَعَلَى الاِسْلامِ اَلسَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الاُمَّةُ بِراع مِثْلَ یَزیدَ»[5] ؛ بعد هم آن برخوردی که با مروان کردند و ماهیتِ مروان را در آن جا علنی کردند.

 

مکاتبه با محمد بن حنفیه

موارد دیگری که حضرت بیان فرمودند، آن نامه‌ای است که به محمّد بن حنفیه نوشتند، وقتی که می‌خواستند از مدینه بیرون بیایند، بعد از بیان مقدّماتی، آخرش حضرت فرمودند که «أُرِیدُ أَن آمَرَ بالمَعرُوفِ و أَنهی عَنِ المُنکَر و أَسیرُ بِسیرَةِ جَدِّی و أَبِی علیِّ بنِ أبِی طالِب علیه السلام»[6] ؛ بعد این نکته‌ی حائز اهمیتش این است که «فَمَن قَبـِلنی بقبول الحقِّ فاللهُ أولی بالحق»؛ یعنی من در معرض قرار می‌گیرم و این حاکمیت هم حاکمیت الهی است. یک نکته‌ای را در بحث‌های منبری عرض کرده‌ام که جنبه‌ها و پشتوانه‌های اعتقادی دارد و آن این که حضرت اساسا قبل از این که نامه از اهل کوفه بیاید، این حرکت را انجام دادند، این قیام را انجام دادند؛ این قیام در راستای همان در معرض قرار گرفتن است که مهم ترش این است که اینجا دیگر اصل اسلام در خطر است وقتی که اصل اسلام در خطر است، در آنجا دیگر حاکم دینی باید آن قیام را انجام دهد، حال اگر با موفقیت انجام شد که بعضی می‌گویند که حضرت برای حکومت حرکت نکرد؛ خیر. اینها همگی دالّ بر این است که حضرت یک مأموریّت ظاهری داشتند و آن مأموریت را باید عمل کند؛ مخصوصاً در این نامه. «وَمَن ردّ علیَّ هذا اصبِرُ حتّی یقضی الله بینی وبین القوم بالحق وهو خیرُالحاکمین»[7] . تقریبا شبیه کلامی که حضرت شعیب علیه‌السلام فرمود؛ ﴿ قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَىَ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّي وَرَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ﴾[8] حضرت شعیب علیه‌السلام آن کلامش دارد ﴿إِنْ أُريدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ﴾؛ این إِنْ أُريدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ را قبلش حضرت فرمودند که «إنّی لَمْ أَخْرُجْ اَشِراً وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً، وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فی اُمَّهِ جَدّی»[9] ؛ این تطبیق‌ها را دقت که داشته باشیم خیلی مهم است منتهی حضرت شعیب علیه‌السلام در مقام رسالت و حضرت در مقام امامت بودند.

گفتگو امام حسین(ع) با عبدالله بن عمر

مورد دیگر سخنی است که حضرت با عبدالله بن عمر دارند؛ او از طریق دلسوزی که حضرت به شهادت نرسد و ... به حسب ظاهر وارد می‌شود؛ منتهی حضرت او را نصیحت می‌کند. حال یک جایگاه تقدّس مآبانه‌ای هم داشته است و حضرت طبق این می‌فرماید که وَاذکُرنِی فِی صَلاتِکَ[10] ؛ منتهی کلام قبلشان این است که لا تَدعَنَّ نُصْرَتی[11] که این بیانگر آن جایگاه است. حضرت می‌فرماید که اگر پدر خودت هم بود و این موقعیت بود مرا نصرت می‌کرد. حضرت با این بیان می‌خواهد که رگه‌های دینی او را تحریک کند. بعد حضرت فرمودند که فَإِنْ کانَ الْخُرُوجُ مَعی مِمّا یَصْعَبُ عَلَیْکَ وَ یَثْقُلُ فَأَنْتَ فِی أَوْسَعِ الْعُذْرِ، وَ لکِنْ لاتَترُک أنَّ لی الدعاء[12] ؛ بعدش هم فرمود وَ لا تَعْجَلْ بِالْبَیْعَهِ لَهُمْ؛ حضرت نکات را بیان می‌کنند؛ خوب از جهات سنّ و ... این اعتقاداتی که ما به امام داریم که آن موقع نبوده است؛ این جهات ظاهری را هم حضرت مراعات می‌کردند که حال یک شخصیت ظاهری دارد اما در عین حال آن نکته ی خودشان را بیان می‌کنند. حَتّى تَعْلَمَ إِلى ما تَؤُولُ الاُمُورُ[13] .

 

نامه امام حسین( ع) به کوفیان

نامه ای که حضرت به کوفیان می‌نویسند؛ بعد از اینکه مسلِم بن عقیل سلام‌الله‌علیه را فرستاد که فرمود وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی[14] مسلِم بن عقیل؛ بعد حضرت آن نکات اصلی را بیان می‌کند؛ نامه نوشت که اگر نظر شما اجتماع است، من می آیم فَلَعَمْرِي‌، مَا الإمَامُ إلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ، الْقَآئِمُ بِالْقِسْطِ، الدَّآئِنُ بِدِينِ الْحَقِّ، الْحَابسُ نَفْسَهُ عَلَي‌ ذَاتِ اللَهِ[15] ؛ بعدش هم در طبق بعضی نقل‌ها می‌فرماید که جمعنا الله و إیاکم علی الهدی و الزمنا و ایّاکم کلمة التقوی ...[16] ؛

نامه امام حسین(ع) به مسلم بن عقیل

آن نامه‌ای هم که به مسلم ابن‌عقیل حضرت می‌نویسند نشان دهنده‌ی این است که مسلم را به عنوان والی خودشان معرّفی کرده‌اند. می‌فرماید که فامض علی برکة الله وَ ادْعُ النّاسَ إِلی طأعَتی، و اُخذُلْهُم عَنْ آل أبی‌سُفیانَ، فَإنْ رَأَیْتَ الناسَ مُجْتَمِعینَ عَلی بَیْعَتی فَعَجِّلْ لی بالخَبْرِ[17] ؛ اینها نکاتی است که دلالتهای صریح بر این مطلب دارد.

 

نامه امام حسین(ع) به اهل بصره

نکته دیگر نامه‌ای است که به اهل بصره حضرت می‌نویسند که در آن جا هم عده‌ای از اشراف اهل بصره را حضرت نام می‌برند که یکی دو نفر از آن ها مردانگی کردند و رفتند و افراد را جمع کردند؛ برخی از آنها نیز متأسفانه روز عاشوراء رسیدند. در اینجا حضرت توصیفاتی از خودشان دارند و بعدش هم می‌فرماید که و قد بعثتُ رسولی بهذا الکتاب و أنا أدعوکم إلی کتاب الله و سنّة نبیّه فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ أُمیتَتْ، وَ إِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ أُحْیِیَتْ، وَ اِنْ تَسْمَعُوا قَوْلی وَ تُطیعُوا أَمْری اَهْدِکُمْ سَبیلَ الرَّشادِ[18] که اینها همگی جایگاه‌های امامت و حاکمیت است.

 

دفع شبهه از تقلیل قیام امام حسین (ع) به شهادت

کسانی که می‌گویند حضرت برای این معنا یعنی استقرار حاکمیت الهی حرکت نکرده است اینها ( مکاتبه ها و گفتگوهای امام حسین ع) در مقابل آنها است. به هر حال هر یک را باید در جای خودش معنا شود. مسئله‌ی خبر دادن به شهادت سرجای خود و حرکت ظاهری سر جای خودش باید در نظرگرفته شود. اما باید دقت کرد گاهی شخص یک بُعدی نگاه می‌کند و بُعد دیگر را غافل می‌شود. بعضی از آن طرف علم غیب امام را منکر می‌شوند که از این طرف افتاده‌اند؛ برخی نیز از آن طرف افتاده اند که اصلاً بحث حاکمیت و گرفتن حکومت در این جا نبوده و اساساً حضرت برای شهادت رفته است.

 

نامه امام حسین (ع) به اشراف کوفه

نامه‌ای که حضرت به اهل کوفه نوشته‌اند این ظاهرا یک نامه ی دیگری است: فإذا قدم علیکم رسولی و جدّوا فإنّی قادم علیکم فی ایامی[19] . یک بیان دیگری را هم از حضرت بخوانیم که آخری‌اش است. فرمایشات حضرت متعدّد است اما این را به طور خاص توجه کنیم. حضرت باز به اشراف کوفه می‌نویسند و نام هم می‌آورند در این جا می‌فرماید که و قد عَلِمتُم أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّیْطَانِ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ، عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَیْ‌ءِ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ، حَرَّمُوا حَلَالَهُ وَ إِنِّی أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص)[20] بعد هم مطالب دیگری را بیان می‌کنند که اتمام حجّت می‌کنند این خلاصه‌ی فرمایشات حضرت است. چند مورد دیگر نیز هست که به نظر می‌رسد که عمده‌ی فرمایشات حضرت را در این جهت که هر کدام ویژگی‌هایی را دارد عرض کردیم. که البته مطالب دیگری برای قیام فرموده‌اند اما محور اصلی قیام تقریباً تا روز عاشوراء چند جمله هم با لشکر حرّ فرموده‌اند؛ هم بعد از نماز ظهر و هم بعد از نماز عصر که دیگر نخواندم تا آن جایی که دیگر به نوعی حجّت تمام شد دیگر بعدش حضرت از این مسئله صحبتی نکردند و مطالب دیگر را حضرت بیان کردند؛ خودشان را به نوعی معرّفی کردند که اگر آن‌ها آن حضرت را حمایت نمی‌کنند، بر علیه او هم نیایند. این خلاصه‌ی فرمایشات حضرت است که فرمودند که اگر کسی صدای ما را بشنود و ما را هدایت نکند، خدای متعال او را به جایگاه خودش می‌برد.

 

طریقیت یا موضوعیت داشتن حاکمیت دینی

پرسش: یک سوؤال اساسی که به نظر می‌آید در این بحث قابل طرح باشد این است که اساساً حکومت و حاکمیت دینی طریقیت دارد یا موضوعیت؟

پاسخ: طریقیت دارد برای پیاده کردن احکام و اصلاح است.

     پس آیا اساساً هدف است یا وسیله؟

     وسیله است.

     استحضار دارید که بحث‌هایی که فرمودید در حوزه ی حقوق عمومی است. یکی از سوؤالات مهم فلسفه ی سیاسی اسلام و حقوق عمومی همین است.

     بله دیگر حقّ است همه‌اش حقّ است.

     پس طریقیت دارد؟

     بله. همه‌ی امور این عالم طریقیت دارد؛ مسائل اقتصادی‌اش هم برای پیاده شدن دستور خدا طریقیت دارد و حاکمیت خدا اصل است.

     نفس اخذ حاکمیت توسط حاکم دینی، به عنوان وظیفه ی اوّلاً و بالذّات آیا وظیفه‌اش اخذ حاکمیت است؟ یا اولاً و بالذّات وظیفه‌اش اصلاح امور است؟

     اخذ به چه معنا؟ به معنای از خدا گرفتن؟ آنکه جایگاهش است و اگر از او نگیرد، حاکم دینی نیست. پشتوانه‌ی حکومتش دارا بودن آن معارف دین است.

     طرح اشکال: پس با این فرمایشتان اشکالی هم که نسبت به بعضی از صاحب نظران که گفته‌اند که هدف امام حکومت نبوده است، مرتفع می‌شود.

     پاسخ: خیر هدف، مترتّب است و چند‌تا است. هدف اوّلیه‌ی ظاهری حکومت است و هدف اصلی اثبات حقّانیّت اسلام است؛ علی الإسلام و‌السّلام که با این حرکت روشن شد که اسلام چیست؟ اسلام واقعی محمّدی چیست؟ این به نوعی تحقّق پیدا کرد و آن با شهادت تحقّق پیدا کرد. در این مسیر اگر حاکمیت رخ می‌داد که فبها؛ نداد شهادت است و با شهادت تحقّق پیدا کرد.

     عرضم می‌خواهم به این جا برسد که به هر حال یک تناقض ظاهری یا پارادوکسی میان این دو مطلب وجود دارد که با توجه به این که امام علیه‌السلام علم غیب داشته است و از این طرف هدف ظاهری امام را به دست آوردن حکومت می‌دانیم، این ها چه طور قابل جمع است؟ می‌خواهم عرض کنم که امام اساساً با علم به این که می‌دانسته که به حاکمیت نخواهد رسید، برای خودش فرض می‌دانسته است.

     آن حکم ظاهری‌اش است اینها با همدیگر تهافت ندارد.

     شاید بر این قیام خودش اصلاح را مترتّب می‌بیند؛ یعنی نفس قیام حضرت خودش اصلاح بالتَّبَع دارد.

     بله و اصلاح هم واقع نشد. اما او هدفش این بود. هدف بالاترش را عرض کردم این بود که دین چه دارد؟ و بعدی‌ها هم بر همین اساس حرکت کردند و امامت خودشان را هم معرّفی کردند.


[1] سوره انفال، آيه 58.
[2] سوره مؤمنون، آيه 8.
[3] الملهوف على قتلى الطّفوف، السيد بن طاووس، ج1، ص98.
[4] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج44، ص326.
[5] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج44، ص326.
[6] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج44، ص329.
[7] الفتوح لابن اعثم، ابن أعثم، ج5، ص21.
[8] سوره هود، آيه 88.
[9] الفتوح لابن اعثم، ابن أعثم، ج5، ص21.
[10] الفتوح لابن اعثم، ابن أعثم، ج5، ص25.
[11] الفتوح لابن اعثم، ابن أعثم، ج5، ص25.
[12] الفتوح لابن اعثم، ابن أعثم، ج5، ص26.
[13] الفتوح لابن اعثم، ابن أعثم، ج5، ص26.
[14] الفتوح لابن اعثم، ابن أعثم، ج5، ص30.
[15] مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی، ج2، ص306.
[16] مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی، ج1، ص284.
[17] الفتوح لابن اعثم، ابن أعثم، ج5، ص31.
[18] تاريخ الطبري تاريخ الرسل والملوك وصله تاريخ الطبري، الطبري، ابن جرير، ج5، ص357.
[19] تاريخ الطبري تاريخ الرسل والملوك وصله تاريخ الطبري، الطبري، ابن جرير، ج5، ص394.
[20] تاريخ الطبري تاريخ الرسل والملوك وصله تاريخ الطبري، الطبري، ابن جرير، ج5، ص403.