1401/12/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه السیاسه/ضرورت حکومت دینی /حکم تکلیفی لزوم حکومت
حکم تکلیفی منتزَع از حکم وضعی لزوم حاکمیت
بحثی که در مبحث فقه السیاسة مطرح میشود، بیانگر یک حکم وضعی در جامعه ی اسلامی علاوه بر جامعة انسانی است که دستگاه شریعت ایجاب میکند که برای اجرای قوانینش در شئون گوناگون، باید حاکمیتی باشد این یک حکم الزامی است که ابتدایش وضعی است که از آن یک حکم تکلیفی انتزاع میشود که البته حکم وضعی، همانطور که عرض کردیم یک حکم ارشادی است؛ اما در شرع مقدس ویژگیاش این است که این حکم الزامی وضعی، حکم تکلیفی دارد. فرقش با سایر احکام ارشادی همین است که هم برای تکتک افراد و هم بر خود حاکم، حکم تکلیفی و وضعی میآورد. به این نکته خیلی توجه داشته باشیم. البته این را توجه داریم که وقتی مسئلة اصل حاکمیت ثابت میشود که ضرورت دارد، غیر از فعلیت حاکمیت است که ممکن است - که به همین صورت هم هست - که فعلیت حاکمیت منوط به یک جنبهای باشد و آن استقبال مردم باشد.
غرض ما، از این حکم که گفتیم حکم وضعی، حکم تکلیفی، دارد بعد از تحقق آن شرط است و معنایش باز این است که وقتی این حکم وضعی هست و فعلیت این امر به یک امری منوط است، کسانی که این شرط برعهدهشان است باید بیایند و این معنا را اظهار کرده و آن شرط را محقّق کنند. از جانب حاکم، فعلیت حاکمیتش منوط به شرط است؛ اما خود این شرط که منوط به چیز دیگری نیست. خود این شرط منوط به حضور خارجی حاکم و در معرض بودن حاکم است. منتها حساب هر یک از این ها را باید به صورت جدا بررسی کرد. ممکن است که شرط محدود باشد، اما به هر حال این شرط باید از ناحیة مردم که اصل دین و حاکمیت را پذیرفتهاند، محقق شود وظیفهاش را انجام داده است. منتها برای فعلیت باید اکثریت باشد. این نکته را خوب دقت داشته باشید. علی علیهالسلام در بعضی از خطاباتش به اکثریت تمسک کردهاند. مراد از این اکثریت دموکراسی نیست که بگوییم آقا همان مسئلة دموکراسی را دارید بیان میکنید؛ بلکه مسئلة فعلیت آن حاکمیت الهی است که این حاکمیت الهی که میخواهد فعلیت پیدا کند، به طور معقول این چنین است؛ باید اکثریت مردم بیایند لذا در بعضی از این خطابهایی که به طلحه و زبیر دارند حضرت همین مطالب را مطرح میکنند.
شرط واجب در لزوم حاکمیت
پرسش: آیا این شرط مانند شرط استطاعت در حج است؟ یعنی باید خودش حاصل شود یا باید تحصیل کرد؟
پاسخ: خیر؛ شرط واجب است نه شرط وجوب.[1] استطاعت شرط وجوب است؛ این شرط، شرط واجب است؛ یعنی باید محقّق شود. کسی که دین را می پذیرد، باید رسالت را هم بپذیرد. این خصوصیت پذیرش توحید این است. این باید آن باید را هم به دنبال دارد. این جا هم همچنین است.
اشکال: این در زمان امام باید باشد؛ در حال حاضر که امکانش اصلاً نیست.
پاسخ: بله فعلاً آن جا را عرض میکنم؛ امام معصوم را عرض میکنیم که این حکم را دارد. منتهی در بین پرانتز اشارهای میکنم که بحثش را بعداً مطرح میکنیم که در زمان غیر امام معصوم، اگر یک ولیّ فقیهی آمد، دیگران هم باید بیایند. آن جا شرط، بعد از آمدن ولیّ فقیه در عرصه است.
پرسش: یعنی اگر در زمان ولایت غیر معصوم باشد، شرط وجوب میشود؟
پاسخ: بله. البته به نوعی بینابین است و خیلی مانند شرط وجوب هم نیست. غرض این است که یک رکنش در ولایت فقیه بر خود فقیه است که خودش را در عرصه قرار دهد. آن هم البته با شرایطش که حال اجتهادش برسد و... که بعداً إن شاء الله این مطلب را عرض میکنیم.
مطالب خطبة 205 حضرت علی علیهالسلام به طلحه و زبیر
در خطبة 205 مختصر است؛ اما خیلی مطالب گویایی را علی علیهالسلام به طلحه و زبیر میفرماید. «لَقَدْ نَقَمْتُـمَا يَسِيراً»؛ شما یک مقداری خشمگین شدید. «وَأَرْجَأْتُمَا كَثِيراً»؛ و خوبیهای فراوان را فراموش کردید. «أَلاَ تُخْبِرَانِي، أَيُّ شَيْء كَانَ لَكُمَا فِيهِ حَقّ ٌدَفَعْتُكُمَا عَنْهُ؟» آیا حقّی را از شما دفع کردم؟ «أَمْ أَيُّ قَسْم اسْتَأْثَرْتُ عَلَيْكُمَا بِهِ؟» چقدر واقعاً مظلومیت را حضرت دارند بیان میکنند. آیا من چیزی برای خودم برداشتم؟ «أَمْ أَيُّ حَقٍّ رَفَعَهُ إِلَيَّ أَحَدٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ضَعُفْتُ عَنْهُ»؛ یعنی شرایط حاکمیت کامل است. شما هیچ شکّی نه نسبت به حقّ خودتان، نه نسبت به اجحاف من، نه نسبت به حقّی که نسبت به دیگران نداريد... «أَمْ جَهِلْتُهُ»؛ یا این که من جاهل بودم؟ این هم که نیست. «أَمْ أَخْطَأْتُ بَابَهُ! وَاللهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْخِلاَفَةِ رَغْبَةٌ»؛ یعنی من از جهت شخصی نه از جهت الهی که حضرت نسبت به حکم الهی، لحظه ای استنکاف ندارند. «وَلاَ فِي الْوِلاَيَةِ إِرْبَةٌ»؛ من علاقه ای در ولایت ندارم. «وَلكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْهَا، وَحَمَلْتُمُونِي عَلَيْهَا، فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَيَّ»؛ خوب وقتی که مردم آمدند فعلیت پیدا می کند. حضور الحاضر را دارند بیان می کنند. «نَظَرْتُ إِلَى كِتَابِ اللهِ وَمَا وَضَعَ لَنَا، وَأَمَرَنَا بِالْحُكْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ، وَمَا اسْتَنَّ النَّبِيُّ(صلى الله عليه وآله وسلم)فَاقْتَدَيْتُهُ»؛ که کتاب الله و سنت هم که جزء کتاب است (و عترتی). «فَلَمْ أَحْتَجْ فِي ذلِكَ إِلَى رَأْيِكُمَا»؛ به مشورت با شما نیاز نداشتم در این امر که بگویید چرا با من مشورت نکردید و ما را مورد مشورت خودتان قرار ندادید؟ «وَلاَ رَأْيِ غَيْرِكُمَا»؛ رأی غیر شما را هم من نیاز ندارم. «وَلاَ وَقَعَ حُكْمٌ جَهِلْتُهُ فَأَسْتَشِيرَكُمَا وَإِخْوَانِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ؛ وَلَوْ كَانَ ذلِكَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْكُمَا»؛ اگر این طور بود که من از شما روی بر نمی گرداندم و می آمدم. وَلاَ عَنْ غَيْرِكُمَا. بعد می فرماید که «وَأَمَّا مَا ذَكَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الاُسْوَةِ، فَإِنَّ ذلِكَ أَمْرٌ لَمْ أَحْكُمْ أَنَافِيهِ بَرَأْيِي، وَلاَ وَلِيتُهُ هَوًى مِنِّي، بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَأَنْتَما مَا جَاءَ بِهِ رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله وسلم)قَدْ فُرِغَ مِنْهُ، فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَيْكُمَا فِيَما قَدْ فَرَغَ اللهُ مِنْ قَسْمِهِ، وَأَمْضَى فِيهِ حُكْمَهُ»[2] ؛ به هر حال این خطبه بیانگر این حقیقت است که وقتی که مسئله ی امامت حتمی است و امام در معرض قرار گرفت و بود و دیگران آمدند و فعلیت پیدا کرد، آن حکم وجوبی وضعی و تکلیفی که تکلیفی اش هم باید اول تبعیت کرد و با نافرمانی، هم عقوبت دنیایی و هم آخرتی در انتظار است. عجیب است که حضرت در بعضی خطبات عقوبت های دنیوی را هم بیان میکنند. عقوبت هایش این است که معاویه میآید، ذلّت میآید که همه این ها را بیان میکند.
عقوبت و بلا در اثر عدم پذیرش امر رسالت و امامت
در رابطه با رسالت هم همین طور است که در آیاتی بیان میکند که اگر پذیرفته نشود، به عقوبتهایی مبتلا میشوید که از مهمترین و خانمانسوزترین عقوبتها، اختلاف بین امّت و تسلّط بیگانه بر امّت اسلامی است. این خطبة 205 در این رابطه بود و در خطبة 187، حضرت میفرماید که «أَيُّهَا النَّاسُ، أَلْقُوا هذِهِ الاَزِمَّةَ الَّتِي تَحْمِلُ ظُهُورُهَا الاَثْقَالَ مِنْ أَيْدِيكُمْ، وَلاَ تَصَدَّعُوا عَلَى سُلْطَانِكُمْ فَتَذُمُّوا غِبَّ فِعَالِكُمْ» که این ها آثار حاکمیت است. «وَلاَ تَقْتَحِمُوا مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ فَوْرِنَارِ الْفِتْنَةِ، وَأَمِيطُوا عَنْ سَنَنِهَا، وَخَلُّوا قَصْدَ السَّبِيلِ لَهَا: فَقَدْ لَعَمْرِي يَهْلِكُ فِي لَهَبِهَا الْمُؤْمِنُ، وَيَسْلَمُ فِيهَا غَيْرُ الْمُسْلِمِ»[3] که همان فتنه است. فتنه، مخلوط کردن حقّ با باطل است. حقّ روشن است و با شبهات واهی دنیا گرایی های گوناگون به انواع مختلف فتنه ایجاد کردند. بالاترین فتنه هم از جانب کسانی که به حسب ظاهر حقّ طلب هستند. این بالاترین فتنه است. لذا جنگ جمل خیلی آسیب رساند. آسیب ترین مسائل را به امّت اسلامی رساند که البته معاویه لعنة الله علیه آن را پشتیبانی می کرد و از خدا می خواست. اما چون به حسب ظاهر معاویه در عرصه نبود و غایب بود اما آن ها در عرصه بودند؛ لذا بهانه ی مهمّی برای دیگران بود که این ها به هر حال اصحاب رسول الله هستند. آن تعاریفی که در ذهنشان برای صرف صحابی بودن یا أمّ المؤمنین بودن تراشیده بودند، آن وقت این مشکلات را خلاصه آوردند و در بیانات مختلفی حضرت اظهار ناراحتی میکنند. در همین خطبهی 205، در آخرش، تعبیرات بسیار عجیبی هست. «أَخَذَ اللهُ بِقُلُوبِنَا وَقُلُوبِكُمْ إِلَى الْحَقِّ»[4] ؛ که این خیلی مهم است؛ وقتی که حقّ روشن شد، التزام به حقّ خیلی سخت است. «وَأَلْهَمَنَا وَإِيَّاكُمُ الصَّبْرَ»؛ صبر بر حق سخت است. بعد حضرت دعا می کنند: «رَحِمَ اللهُ رَجُلا رَأَى حَقّاً فَأَعَانَ عَلَيْهِ، أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ، وَ كَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ»[5] . با حقّ بر صاحبش عون باشد.
چند بیان دیگر از امیرالمؤمنین هست که جلسة آینده آن را عرض کنیم که از نهجالبلاغه بیرون بیاییم که البته نهجالبلاغه دریایی عميق است که هر چه تحقیق کنیم، واقعاً مطالب نابی از آن استفاده میکنیم که متأسفانه مورد بی مهری علمی و نیز اخلاقی و روحی و عملی قرار گرفته است.
پرسش و پاسخ
پرسش: آیا آن جاهایی که حضرت امیر علیه السلام چنین بیاناتی دارند، در مقام جدل نیست؟
پاسخ: بله هم جدل است و هم این نکته ای که عرض کردم که فعلیت یک منصب به مسئله ی آمدن مردم است که جلوی دیگران را بگیرد؛ چون این ها که می آیند حمایت و بیعت می کنند. لذا مسئله ی بیعت مطرح می شود. نبی اکرم صلوات الله علیه و علیه وقتی که هجرت می کنند، مسئله ی بیعت که مطرح می شود، یک الزاماتی را می آورد که دفاع کنند. این مسئله، عقلائی هم هست که حضرت طبق این مسئله ی عقلائی وارد می شوند. فهمیدند که این هم از جهت دنیایی و هم آخرتی به نفعشان است پس باید پای آن بایستند. این جنبه ی عقلائی مسئله است.
اشکال: شما فرمودید که اقبال مردم شرط واجب است. اگر شرط واجب باشد، تحصیل کردنش هم واجب است.
پاسخ: بله؛ یعنی باید بروند.
• در این صورت خودش حاصل می شود؛ تحصیل که نشده است.
• حاصل یعنی چه؟ یعنی این که آمدند؟
• بله
• خوب بیایند، فعلیت پیدا می کند.
• حرف این است که اگر مردم نیامدند، امام باید تحصیلش کند یا باید بنشیند که حاصل شود؟
• نه دیگر؛ می فرمایند: مثل امام مثل کعبه است.
• خوب این طور باشد، شرط وجوب می شود. اگر شرط واجب است، تحصیل کردنی است.
• تحصیل کردنی است؛ باید تحصیل کنند که اگر تحصیل نکنند، عقوبت می شوند.
• یعنی یکی نسبت به امام و یکی نسبت به مخلوق است؟
• بله امام فرق می کند. تحصیلی اش یعنی این که باید جمعیتی بیاید؛ اما خود مأموم خیر، باید بیاید.
• الآن اقبال مردم شرط وجوب شد یا واجب؟
• شرط واجب.
• شرط واجب که باشد، یعنی تحصیل کردنی است.
• بله دیگر؛ باید مردم نزد امام بیایند. «مثل الإمام مثل الکعبة یُجاء و لا یَجیء»[6] . اگر کسی مستطیع شد، آمدنش واجب است اما استطاعت شرط وجوب می شود؛ اما وقتی که شرط وجوب آمد، واجب می شود.
• الآن وظیفه ی امام و مکلّفین در اینجا فرق می کند؟
بله؛ مکلّف باید خودش را عرض بدارد اما امام ملاحظه می کند که آیا در این جا زمینه ی فعلیت هست یا نیست؟ طرف آمد خدمت امام صادق گفت که آقا چرا نشسته اید؟ این همه شما در خراسان تابع دارید. حضرت فرمودند چندتا؟ بعد طرف هی شمارش کرد؛ هارون مکّی آمد، حضرت فرمود: در تنور برو؛ رفت. بعد حضرت شروع کردند احوال خراسانی ها پرسيدند می گفت که از من بهتر خراسانی ها را می شناخت. بعد فرمودند: بروید هارون مکّی را ببینید. فرمود: چند تا از این افراد در خراسان هست؟ گفت: هیچ کس؛ یعنی یک چنین مسئلهای است.