1401/12/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه السیاسه/ ضرور حکومت دینی /ولیّ به عنوان امام
اطلاق عنوان ولی و امام بر ائمه(ع) و منصوبان ایشان
بحث ما در مسئلة حاکمیت، به استدلال به بیاناتی از قرآن و سنت رسید. میخواهیم عرض کنیم که این عناوین امام و ولیّ، در روایات ما به صورت مکرر، در ابواب مختلف آمده است و نشان دهندة این اصل اولیّه است که ما در نظام اسلامی، حاکمیّت و حاکم الهی داریم و نکتة دیگر این که این عناوین، در لسان ائمه علیهمالسلام، هم شامل خودشان است و هم به آن کسانی که از ناحیه خودشان بر این امر که امر خاصی است گمارده شدهاند، اطلاق کردهاند؛ این را باید در روایات مختلف توجه کنیم که بیانگر یک منصبی از جانب اولیای دین علیهمالسلام است.
پرسش: پس این بحث فارغ از معصوم و غیر معصوم و زمان حضور و غیبت است؟
پاسخ: بله؛ لکن فعلاً آن مواردی را که امام در زمان حضور خود، این امور را انجام داده است بیان میکنیم.
ویژگیهای شخصی و اجتماعی مالک اشتر در کلام حضرت امیر(ع)
در نامة 38 که حضرت برای معرّفی مالک اشتر رضوان الله علیه، به مردم مصر مینویسند، بیاناتی را در ویژگیهای ایشان دارند که ویژگیهای شخصی و اجتماعی و سیاسی ایشان است. «فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللهِ، لاَ يَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ، وَلاَ يَنْكُلُ عَنِ الاَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ، أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ، وَهُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ»[1] این ویژگیهای شخصی هستند که بر این ویژگیها، ویژگیهای سیاسی را مترتّب میکنند.
محور در اطاعت از ولیّ غیر معصوم
این نکته را اجمالاً عرض میکنیم و قبلاً هم عرض کردهایم که قطعاً حاکم باید از جهت عقلاء و به ویژه شرع، ویژگیهای خاصّی داشته باشد؛ از جهت آگاهی به جنبة ادارة امور و از جهت توانایی که در آن خطبهای که دیروز هم عرض کردیم - خطبة 173 - خطبة کوتاهی است[2] ؛ اما مطالب خیلی بلندی را دارد، به این نکته توجه شده است. «وَلاَ يَحْمِلُ هذَا الْعَلَمَ إِلاَّ أَهْلُ الْبَصَرِ وَالصَّبْرِ وَالْعِلْمِ بِمَوَاضِعِ الْحَقِّ»[3] ؛ این سه شاخصة مهم را دارد. آن وقت در این جا هم حضرت بعد از بیان ویژگیهای شخصی مالک، میفرماید: فَاسْمَعُوا لَهُ؛ این سمع و طاعت بر مسئلة حاکمیتش را بیان میکند؛ منتها چون معصوم نیست، میفرماید: «فِيَما طَابَقَ الْحَقَّ»؛ محور حقّ است. «فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللهِ، لاَ كَلِيلُ الظُّبَةِ... فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا، وَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا، فَإِنَّهُ لاَ يُقْدِمُ وَلاَ يُحْجِمُ، وَلاَ يُؤَخِّرُ وَلاَ يُقَدِّمُ إِلاَّ عَنْ أَمْرِي»؛ خیلی نکته دارد که جنبه ی ولیّ بودنش تکیه می کند به ولایت دیگری و ولایت خودش تکیه می کند به ولایت مطلقه ی الهیه که ما بحث ولایت را از بالا می دانیم که باز إن شاء الله در فرمان مفصّلشان به مالک، این نکات را خیلی با ظرافت حضرت بیان فرموده اند. «وَقَدْ آثَرْتُكُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِي لِنَصِيحَتِهِ لَكُمْ، وَشِدَّةِ شَكِيمَتِهِ عَلَى عَدُوِّكُمْ»[4] .
اطلاق عنوان ولیّ به فرماندهان نظامی از طرف امیرالمؤمنین (ع)
در نامة 50 میبینیم که حضرت عنوان ولیّ را به فرمانده نیروهای نظامی اطلاق کرده است. «مِنْ عَبْدِ اللهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى أَصْحَابِ الْمَسَالِحِ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ حَقّاً عَلَى الْوَالِي أَلاَّ يُغَيِّرَهُ عَلَى رَعِيَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ، وَلاَ طَوْلٌ خُصَّ بِهِ»[5] ؛ هم یک سری دستورات حقوقی و هم یک سری دستورات اخلاقی، در این جا دارند. غرضم این عنوان است که این عنوان برای آن موارد خاصّی که جنبة اداره دارد، اطلاق شده است. در نامة مفصّل حضرت به مالک اشتر برای حکومت که موفق نشد و معاویه - لعنة الله علیه - ایشان را زهر داد، عبارتهای مختلفی را حضرت در این نامة شریف دارند که لفظ والی را برای مناصب گوناگونی که ایشان آنها را دارد اطلاق کرده است.
ارائة حقّ به عنوان قاعدة کلّی
پرسش: در نامة قبلی[6] این مطالب چطور باهم جمع میشود که از یک طرف حضرت میفرماید «فِيَما طَابَقَ الْحَقَّ»[7] ؛ و از طرفی میفرماید که هر چه که مالک میگوید «إِلاَّ عَنْ أَمْرِي».
پاسخ: این قیود، قیود توضیحی است که امر من امر حقّ است؛ آنچه که او امر میکند، حقّ است. پس قاعدة کلّی میدهند که آن چیزی که محور است، حقّ است؛ آن وقت چنانچه حقّ را فهمیدید که فرمود: «اِعرِفِ الحَقَّ، تَعرِف أهلَهُ»[8] ؛ اول یک قواعد کلّی را به ما ارائه میدهند. اگر دقت کنیم، در قرآن هم این چنین است که اول یک مبانی به ما میدهند و بعد وارد جزئیات میشوند که ما با عقلانیّت، آن مبانی را درک کنیم و بپذیریم؛ لذا فرمود: «عَلیٌّ معَ الحَقِّ و الحَقُّ معَ علیٍّ»[9] . این کلام برای چه کسی است؟ برای آن کسی است که دنبال حقّ است. این همان شاخصش است. وگرنه اگر کسی دنبال حقّ نباشد، هزاری هم بشنود که «علیٌّ معَ الحَقّ» برایش هیچ فایدهای ندارد. غرض این است که دین بر اساس درک مبانی است. درک آن اصول اولیّه است که با عقلانیت این ها درک میشود و بعد هم فرع بر اصل مترتّب میشود.
• اشکال: میخواهم عرض کنم که این عبارت «فیما طابق الحقّ» نمیخواهد یک روزنهای را باز کند که مردم راحت به او اشکال کنند که این جا حق ّ است، آن جا حقّ است؛ چنین روزنهای را نمیخواهد باز کند. فیما طابق الحقّ، یعنی هر چه که میگوید حقّ است و امر من است و شما حقّ اعتراض به او را ندارید. به عبارتی یک ولایت مطلقه برایش قائل است. اگر بخواهیم بگوییم که چون معصوم نیست، معنایش این میشود که مردم همیشه میتوانند به او اعتراض کنند که این مطابق حقّ هست یا نیست.
• پاسخ: نگاه کنید، در یک بیانی اصلاً حضرت خودشان را بیان میکنند که بعضی از این بیان استفاده کردهاند که حضرت هم نعوذ بالله اشتباه میکند که خلاصة فرمایش حضرت در آن این است که آنقدر تعریف نکنید؛ من فوق این نیستم که «أن یخطأَ»؛ یک چنین تعبیری که إن شاء الله فردا آن را میآورم. این را باید به هر حال معنا کرد که به هر حال حضرت در مصادیق مشاوره میکردند. گاهی با مشاوره گفته میشود که فلان فرماندار را بگذار و بعد معلوم میشد که خطا کرده است؛ فرماندار را برمیداشت. این گونه موارد را دارند بیان میکنند که ولایت مطلقه منافات با مشورت کردن ندارد. در خود این فرمان طولانی یکی از سفارشات حضرت به مالک، مسئلة مشورت کردن است که با چه کسانی مشورت کند؟ و ویژگیهای آن کسی که با او مشورت کند را حضرت فرمودهاند. «وَلاَ تُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِكَ بَخِيلا... وَلاَ جَبَاناً... وَلاَ حَرِيصاً»؛ بعدش هم میفرماید که «وَالْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَالصِّدْق؛ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلاَّ يُطْرُوكَ»؛ هی تو را مدح نکنند. «وَلاَ يَبْجَحُوكَ بِبَاطِل لَمْ تَفْعَلْهُ، فَإِنَّ كَثْرَةَ الاِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ، وَتُدْنِي مِنَ الْعِزَّةِ»[10] ؛ غرض این است که مسئله ی ولایت، منافات با مشورت کردن ندارد که قرآن کریم به پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله می فرماید: ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ﴾[11] ؛ تصمیم با توست منتها مشاوره را داشته باش. اگر یک خطایی می شود، در این مشاوره است. مأموریّت که ندارند با علم غیبشان عمل کنند؛ طبق روال عادّی عمل می کنند، منتها باید نافذ الحکم باشد. این نفوذ حکم را حضرت دارند بیان می کنند.
• این عبارت در رابطه با نفوذ حکم سؤال ایجاد میکند که بنده ببینم آیا تطابق با حقّ دارد یا خیر؟! فَاسْمَعُوا لَهُ و أطیعوا یعنی اصلاً دستور را صادر کرده است که شما باید اطاعت کنید؛ در این جا حضرت میفرماید که نگاه کنید آیا مطابقت با حقّ دارد یا خیر؟...
• باید با کلام بعدشان جمع کنید دیگر؛ «فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا»[12] ؛ اینها مطلق است...
• (صوت سؤال واضح نیست)
• بله میخواهد روشش را بیان کند که ملاک حقّ است. این که میگویم از ایشان تبعیت کنید به این دلیل است که ایشان بر محور حقّ حرکت میکند. حال اگر بر فرض یک جا اشتباه شد، آیا این اشتباه در عملکردهای عمومی معصوم در جامعه پیدا نمیشود؟ علی علیهالسلام، فرماندارانی را نصب کردند دیگر؛ بعداً هم خودشان عزل کردند؛ حال این بر حسب ظاهر اشتباه است. حضرت طبق روال عادی حرکت کردند. آن را نفی نمیکنند. نه این که خود شخص اشتباه کرده است و یا خداینکرده مالک بر خلاف حق حرکت میکند که مثلاً آنها عالمتر از مالک باشند؛ خصوصاً اوّلش که میفرماید: «عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللهِ، لاَ يَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ...»[13] و سایر خصوصیات که خصوصیات بسیار بالایی است.
إن شاء الله نکات دیگری را که در این نامة طولانی هست در جلسة آینده عرض میکنیم که حضرت به مناصب جزئی هم آن عنوانِ ولایت را اطلاق کردهاند که بیانگر این است که این عنوان، در هر امر اجرایی جاری و ساری است و بیانگر این است که حاکمیت دینی در شئون گوناگون ادارة جامعه هست. فعلاً از بیانات حضرت علی علیهالسلام استفاده میکنیم. در روایات دیگر هم در مباحث فرعی إن شاء الله عرض خواهیم کرد.