درس خارج فقه استاد محمدباقر تحریری

1401/12/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فقه السیاسه/ضرورت حکومت دینی/نقش حاکمیت در اجرای احکام

 

مشکلات عدم اطاعت از امام حق

در بحث ادلة لزوم و وقوع حاکمیت در اسلام، به صورت گذرایی به بیان بعضی از ادلة نقلیة قرآنی و روایی رسیدیم. در ادلة روایی هم به مباحث اصول حاکمیّت در جامعه اشاره می‌شود یعنی اصل حاکمیت و هم نقش حاکمیت در اجرای احکام است؛ یعنی همان احکام جزئیه. یک مروری به فرمایشات علی علیه‌السلام در نهج‌البلاغه در خطبة 25 کردیم. حضرت در خطابشان به طرف‌دارانشان، در آن وقتی که معاویه لعنة الله علیه مقداری گستاخی کرده و تجاوزهایی کرده بود، حضرت این خطبه را بیان کرده و تهدید کردند که کوفه در مسیر خطر است. بعد فرمود: «وَإِنِّي وَاللهِ لاَظُنُّ أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ بِاجْتِماعِهمْ عَلَى بَاطِلِهمْ، وَتَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ، وَبِمَعْصِيَتِكُمْ إِمَامَكُمْ فِي الْحَقِّ»؛ این نکته مهم است. «وَطَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي الْبَاطِلِ»[1] ؛ این مسئلة امامت و لوازمش در این جا مطرح شده است و این که اگر امامت حق مورد توجه قرار نگیرد، چه مشکلاتی را ایجاد می‌کند! این مشکلات، مشکلاتی اساسی و اصولی است که مشکلات فردی هم گاهی به وجود می‌آورد و ممکن هم هست که به وجود نیاورد؛ اما این مسئله خیلی مهم است که معاویه در آن قضیه‌ای که با امام حسن علیه‌السلام در افتاد به این نکته توجه داشت. آمد بالای منبر و گفت نماز می‌خواهید بخوانید، نخوانید؛ روزه می‌خواهید بگیرید یا نگیرید. غرض این بود که در این جا تصرّف شود که تصرّف شد و این جسارت بزرگ را کرد که صلح نامه را زیر پا گذاشت. غرض این مسائل است که ما به آن توجه داشته باشیم و در نامه‌هایی که حضرت دارند در خطبة 152، در رابطه با ائمه تعبیراتی دارند که «إنّما الأئمة قوّام الله علی خلقِه»[2] ؛ البتّه یک نمونه‌هایی را در این جا عرض می‌کنیم. در نهج‌البلاغه در موارد مختلف علی علیه‌السلام مطلب دارند. در خطبة 210 در رابطه با منافقین می فرمایند: «فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلاَلَةِ، وَالدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِوَالْبُهْتَانِ، فَوَلَّوْهُمُ الأعْمَال»؛ یعنی آن حاکمیّت چه اقتضائی را دارد؟! «وَجَعَلُوهُمْ (حملوهم) حُكّاماً عَلَى رِقَابِ النَّاسِ».[3]

 

حق والی بر مولّی علیه و حقّ مولّی علیه بر والی در کلام حضرت امیر(ع)

در خطبة 216 مطالب خیلی اساسی دارند که در آنجا حقّ والی را بر مُولَّی علیه و حق مولَّی علیه را بر والی بیان می‌کنند. می‌فرماید که «فَقَدْ جَعَلَ اللهُ سُبْحانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلاَيَةِ أَمْرِكُمْ، وَلَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْكُمْ»؛ بعد نتیجه می گیرند، «فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الأشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ» در وصف کردن خیلی وسیع است اما در مقام عمل ضیق است. وَأَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ؛ در انصاف دادن؛ «لاَ يَجْرِي لأحَد إِلاَّ جَرَى عَلَيْهِ»[4] . غرض این است که در ولایت و حاکمیت الهی در همه شئون محور حق است. این نکته را باید توجه داشته باشیم. هم خود والی و هم مولّی علیه باید این را اساس قرار دهد. لذا هم والی، مولّی علیه را بر این اساس مؤاخذه می کند و هم مولّی علیه به عنوان نصیحت که فرمودند النّصیحة لأئمّة المسلمین[5] ؛ این نصیحت مقتضایش این است که خواهان اجرای حق که مساوق با عدالت است خواهد بود. «وَلاَ يَجْرِي عَلَيْهِ إِلاَّ جَرَى لَهُ. وَلَوْ كَانَ لاَحَد أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَلاَ يَجْرِيَ عَلَيْهِ، لَكَانَ ذلِكَ خَالِصاً لِلّهِ سُبْحانَهُ دُونَ خَلْقِهِ»[6] ؛ خدا حق مطلق است که نسبت به کسی الزام و تکلیفی ندارد. بعدش هم حقّ الله را بر بندگان بیان می کند: « أَنْ يُطِيعُوهُ، وَجَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ... ثُمَّ جَعَلَ ـ سُبْحانَهُ ـ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَى بَعْض... وَأَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ ـ سُبْحانَهُ ـ مِنْ تِلكَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِي عَلَى الرَّعِيَّةِ، وَحَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْوَالِي، فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللهُ ـ سُبْحانَهُ ـ لِكُلٍّ عَلَى كُلٍّ»؛ آن وقت حضرت نتایجی را بیان می کند. «فَجَعَلَهَا نِظَاماً لاُلْفَتِهِمْ»؛ یعنی این اصل است. چون کشش به حق در وجود انسان ها گذارده شده است و این هم بر اساس آن حقّ، دارد پیش می رود، این کشش ها با هم جمع می شود. «وَعِزّاً لِدِينِهِمْ. فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ إِلاَّ بِصَلاَحِ الْوُلاَةِ، وَلاَ تَصْلُحُ الْوُلاَةُ إِلاَّ بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيَّةِ»[7] .

 

آثار تحقق ولایت حقّ

آن وقت حضرت این مطالب را پیرامون آثار تحقق ولایت حقّ بیان می‌کنند: «فَإِذَا أَدَّتِ الرَّعِيَّةُ إِلَى الْوَالِي حَقَّهُ، وَأَدَّى الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ، وَقَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ، وَاعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ»[8] ؛ نگاه کنید؛ حضرت ابتدا به آن اصل توجه می کنند که اگر آن اصل باشد، این فروع هم بر آن مترتب می شود و آثار انجام این فروع در پرتو این اصل ظهور پیدا می کند و اگر این اصل نباشد، آثار عمل به فروع، آن طور که باید مترتب نمی شود. چه بسا اصلا نباشد.

اگر عمل به فرع به طور کامل باشد، اما التزام به اصل نباشد، هیچ فایده‌ای ندارد که آن روایاتی که در اصول کافی هست؛ حدود دوازده روایت در جلد دوم در باب ایمان - دعائم الإیمان – به این مطلب اشاره دارد. دعائم الإیمان را که ملاحظه کنید که معروف هم هست؛ با لسان‌های مختلف که بُنی الإسلام علی خمسٍ و در بعضی روایات علی ثلاث که پنجمی‌اش به ولایت است. «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَال: بُنِيَ اَلْإِسْلاَمُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى اَلصَّلاَةِ وَ اَلزَّكَاةِ وَ اَلصَّوْمِ وَ اَلْحَجِّ وَ اَلْوَلاَيَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلاَيَةِ»[9] بعد در بعضی روایاتش هست که هر یک از این احکام، استثنائی برای انجامش دارد اما ولایت در هر شأنی باید انجام شود. در بعضی از روایات هم معنای ولایت را توضیح می‌دهند که استناد به عمل با اسناد به حاکم حق باشد. «وَجَرَتْ عَلَى أَذْلاَلِهَا السُّنَنُ، فَصَلَحَ بِذلِكَ الزَّمَانُ، وَطُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ، وَيَئِسَتْ مَطَامِعُ الاَعْدَاءِ»[10] ؛ خیلی عجیب است. بعدش هم می فرماید: «وَإِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا، أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ، اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْكَلِمَةُ، وَظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ»؛ در واقع ولایت حق می خواهد این نفسانیات را به سوی حق تنظیم کند که این خود خواهی ها درست تنظیم شود. طرف زیاده خواه است، باشد؛ این زیاده خواهی اش در مسیر حق باشد. کمال خواه است، کمال خواهی اش در مسیر حق باشد. یعنی حاکمیت حق همه ی شئون حقّ انسان را در مسیر حق قرار می دهد. این شئونی که داریم حق است و خدا به ما برای آثار خاص داده است. چه وقت این شئون با هم به نتیجه می رسد؟ هم شأن مادی اش و هم عاطفی و هم عقلانی اش؟ آن وقتی که حاکمیّت این گونه ای تحقق پیدا کند که در دین همین را داریم.

این خطبه، خیلی خطبة شریف و عجیبی است که ما فقط اشاره‌ای می‌کنیم. هر دو جنبه را حضرت دارند بیان می‌فرمایند. «وَكَثُرَ الادْغَالُ فِي الدِّينِ، وَتُرِكَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ، فَعُمِلَ بِالْهَوَى، وَعُطِّلَتِ الاَحْكَامُ، وَكَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ، فَلاَ يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ»؛ یعنی دیگر بی‌تفاوتی‌ها و اجحاف‌ها می‌آید و کسی وحشت نمی‌کند که حقّی تعطیل شود. «وَلاَ لِعَظِيمِ بَاطِل فُعِلَ! فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الاَبْرَارُ، وَتَعِزُّ الاَشْرَارُ، وَتَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللهِ سُبْحانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ»؛ آثار دیگر را حضرت بر این معنا مترتب می‌کند. «تبعات الله» آن آثار آخرتی‌اش است. اینها آثار دنیایی‌اش و آن‌ها آثار آخرتی عدم حاکمیت حق است. «فَعَلَيْكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذلِكَ، وَحُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ. فَلَيْسَ أَحَدٌ ـ وَإِنِ اشْتَدَّ عَلَى رِضى اللهِ حِرْصُهُ، وَطَالَ فِي الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ ـ بِبَالِغ حَقِيقَةَ مَا اللهُ سُبْحانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ». ما به حق طاعت خدا نمی رسیم اما به هر حال به همین مقدار می توانیم پیاده کنیم؛ «وَلكِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللهِ عَلَى عِبَادِهِ النَّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ، وَالتَّعَاوُنُ عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ بَيْنَهُمْ وَلَيْسَ امْرُؤٌ ـ وَإِنْ عَظُمَتْ فِي الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ، وَتَقَدَّمَتْ فِي الدِّينِ فَضِيلَتُهُ ـ بِفَوْقِ أَنْ يُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللهُ مِنْ حَقِّهِ»[11] ؛ یعنی علی علیه السلام که در رأس عدالت است باید کمک شود؛ او که به تنهایی نمی تواند که این مسیر را و حاکمیت را تحقّق دهد. «وَلاَ امْرُؤٌ ـ وَإِنْ صَغَّرَتْهُ (اصغرته) النُّفُوسُ، وَاقْتَحَمَتْهُ الْعُيُونُ ـ بِدُونِ أَنْ يُعِينَ عَلَى ذلِكَ أَوْ يُعَانَ عَلَيْهِ».

در عبارت بعدی هم حضرت جنبه‌های اخلاقی‌اش را بیان می‌کنند که یکی از اطرافیان حضرت را مدح و ثناء کرد، حضرت فرمود: «إِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلاَلُ اللهِ سُبْحانَهُ فِي نَفْسِهِ، وَجَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ، أَنْ يَصْغُرَ عِنْدَهُ ـ لِعِظَمِ ذلِكَ ـ كُلُّ مَا سِوَاهُ»؛ یعنی حاکم حق همین است که جز حق در چشمش عظمت ندارد و خودش هم در پرتو آن عظمت پیدا می‌کند. یعنی برای خودش نباید عظمتی قائل شود. «وَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ كَانَ كَذلِكَ لَمَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ»؛ خیلی عجیب است. یعنی کسی که به این درجه برسد، نعمت الهی بر او خیلی عظیم شده است. «وَلَطُفَ إِحْسَانُهُ إِلَيْهِ»[12] .

حال، در ادامه بعضی فرمایشات دیگر حضرت را ان شاء الله عرض می‌کنیم که گاهی مرور این مسائل، خیلی نکات را هم از جهت حقوقی و هم از جهت معنوی به ما ارائه می‌دهد.


[1] نهج البلاغة - ط دار الكتاب اللبناني، السيد الشريف الرضي، ج1، ص67، خطبه 25.
[2] نهج البلاغة - ط دار الكتاب اللبناني، السيد الشريف الرضي، ج1، ص212، خطبه 152.
[3] نهج البلاغة - ط دار الكتاب اللبناني، السيد الشريف الرضي، ج1، ص326، خطبه 210.
[4] نهج البلاغة - ط دار الكتاب اللبناني، السيد الشريف الرضي، ج1، ص332، خطبه 216.
[5] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج27، ص67.
[6] نهج البلاغة - ط دار الكتاب اللبناني، السيد الشريف الرضي، ج1، ص233، خطبه 216.
[7]نهج البلاغة - ط دار الكتاب اللبناني، السيد الشريف الرضي، ج1، ص233، خطبه 216.
[8] نهج البلاغة - ط دار الكتاب اللبناني، السيد الشريف الرضي، ج1، ص233، خطبه 216.
[9] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج2، ص18.
[10] نهج البلاغة - ط دار الكتاب اللبناني، السيد الشريف الرضي، ج1، ص333، خطبه 216.
[11] نهج البلاغة - ط دار الكتاب اللبناني، السيد الشريف الرضي، ج1، ص234، خطبه خطبه.
[12] نهج البلاغة - ط دار الكتاب اللبناني، السيد الشريف الرضي، ج1، ص334، خطبه 216.