درس خارج فقه استاد محمدباقر تحریری

1401/11/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فقه السیاسة/ضرورت وجود حاکمیّت /ولایت الهی

 

جایگاه حاکمیت تکوینی خدای متعال

در مسئلة حاکمیت در دین و حاکمیت دینی، در آیات قرآنی به جنبه‌های مختلف از این معنا پرداخته شده است و چون حاکمیت، یک امر اعتباری در حیطة جامعه است، به آن امر حقیقی که حاکمیت تکوینی حق تعالی است بازگشت دارد؛ و این حاکمیّت تشریعی، در جای خود با برهان عقلی اثبات می شود و در قرآن هم طبق این برهان عقلی مطلب را بیان می‌کنند که خداوند متعال حقّ الطّاعه[1] دارد و به لحاظ این که او مبدأ فیض و شئون وجودیه است، این حاکمیت را در نظام اختیاری، در قالب شریعت و در قالب پیاده‌کنندة شریعت ظهور داده است؛ چرا که نظام انسانی نیاز به اداره در شئون گوناگون دارد و این جایگاه، جایگاه اولیه برای خداوند متعال است. نه اینکه بگوییم اُولی این است. از جهت دینی هم غیر از این نیست و این مطلب را با عناوین مختلف بیان کرده است که یکی از آن‌ها عنوان «ولی» بود که در جلسة گذشته، آیاتی را در این رابطه عرض کردیم و گفته شد که ولایت مطلقة تکوینی برای خدای متعال مقرر است و از همین جهت ولایت تکوینی برای غیر او نفی می‌شود. ﴿فالله هو الولی﴾[2] به معنای نفی استقلالی؛ در برابر مشرکین که آن‌ها به نوعی، ولایتی را در اداره شئون انسان قائل بوده‌اند و این دیدگاه، دیدگاه استقلال بوده؛ لذا به طور جدی با این دیدگاه برخورد شده است.

 

ولایت تشریعی خدای متعال و مقابل او

خدای متعال ولایت تشریعی را برای خودش و عده‌ای اثبات کرده و در مقابل این ولایت تشریعی، ولایت دیگری را هم بیان می‌کند که در همان حیطة تشریع یعنی ولایت شیطان است. ولایت شیطان، از جهت تحلیل عقلی و دیدگاه توحیدی در طول ولایت خداست. همان طور که در ولایت‌های تکوینی جزئی هم این چنین است. عبارت «در طول» به این معناست که ابتدائاً ارادة تشریعی و رحمت واسعة خدای متعال این بوده که انسان در مسیر مطلوب و هدایت قرار بگیرد؛ لذا هدایت از جانب اوست. حال اگر انسان هدایت را نپذیرفت، ولایت دیگری مطرح می‌شود که خداوند متعال آن ولایت و آن راه را بعد از ولایت خودش و راه اصلی قرار داد. به‌عنوان‌مثال وقتی که حضرت آدم را آفرید، فرمود: ﴿انّی جاعل فی الارض خلیفه﴾[3] ؛ بعد هم او را وارد بهشت کرد و بعد هم به او فرمود: ﴿إنّ هذا عدوٌّ لک﴾[4] و آن ولایت تشریعی خود را این گونه ظهور داد و به او فرمود: این می‌خواهد که ولایت بر تو و ذریه‌ات پیدا کند.

غرضم این است که این ولایت اگر چه تشریعی است، اما در طول و بعد از آن ولایت الهی هست؛ لذا ضلال بعد از هدایت محسوب می‌شود و وقتی خود شخص ضلال را می‌پذیرد خدای متعال او را بر ضلالش نگه می‌دارد ﴿یضلّ من یشاء﴾[5] . به این نکات باید توجه داشته باشیم که کنار این موضوع بحث می‌شود.

 

ولایت شیطان، در حیطة ولایت تشریعی

پاسخ به پرسش یکی از طلاب:

ولایت شیطان هم در همان حیطة ولایت تشریعی است منتها بعد از ولایت تشریعی خدا و نیز بعد از ولایت تشریعی اولیای الهی است؛ یعنی شیطان در برابر صراط مستقیم می‌ایستد. صراط مستقیم را ابتدا خداوند معرفی می‌کند: ﴿و انّ هذا صراطی مستقیماً فاتَّبعوه﴾[6] ،﴿ألم أعهد إلیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین﴾[7] ﴿و أن اعبدونی هذا صراطٌ مستقیم﴾[8] این را اول فرمود. ﴿انا هدیناه السبیل إما شاکرا و إما کفورا﴾[9] ؛ شاکرا که شد، این در ادامة ولایت تشریعی الهی پیاده کردن است که این ولایت الهی ادامه پیدا می‌کند ﴿یخرجهم من الظلمات إلی النور﴾[10] ؛ اگر این ولایت الهی نباشد، کفورا، ولایت شیطان است. فرمود: ﴿زیّن لهم الشیطان أعمالهم﴾[11] ﴿و هو ولیّهم بما کانوا یعملون﴾[12] ؛ گاهی اینجا درست تحلیل نمی‌شود. بحث بسیار مهمی از جهت معرفتی است که رابطة شیطان با ما و هواهای نفسانی چیست؟ رابطة مُعِد است؛ شیطان مُعِد است؛ لذا خودش هم می‌گوید که من سلطه ندارم؛ در آیة 22 سورة ابراهیم علیه السلام این مطلب را می‌گوید: ﴿ما کان لی علیکم من سلطان ... قال الشیطان لمّا قضی الأمر﴾[13] به کرسی خطابه می‌رود که ﴿ان الله وعدکم وعد الحق و وعدتُکم فأخلفتُکم﴾؛ (خداوند به شما وعدة حق داد ...) یعنی اینها را می‌فهمد منتها در این جا مخفی می‌کند، شیطان می‌خواهد وعدة خودش را حق نشان دهد؛ ﴿وعدتُکم فأخلفتکم ما کان لی علیکم من سلطان ... فلا تلومونی و لوموا انفسکم﴾؛ خیلی دقیق و علمی صحبت می‌کند. ﴿ما أنا بمُصرخِکم و ما أنتم بمصرخی﴾؛ نه شما می‌توانید مرا نجات دهید و نه من شما را می‌توانم نجات دهم ﴿ان الظالمین لهم عذاب ألیم﴾[14] . غرض این است که این رابطه، باید روشن شود که چه رابطه‌ای است؟ مرحوم علامه اینجا مانند سایر موارد، خوب و دقیق بحث کرده‌اند و این مباحث را بیان فرموده‌اند.

پرسش: این که گفته است بدون سلطان، ولایتش در واقع به چه صورت است؟

پاسخ: یعنی من با اختیار سلطة او را - نعوذ بالله - می‌پذیرم؛ فرمود: ﴿انه لیس له سلطان علی الّذین آمنوا و علی ربّهم یتوکّلون﴾[15] ﴿إنّما سلطانه علی الذین یتولّونَه﴾[16] ؛ سلطه را اثبات می‌کند برای آن کسی که ولایت را پذیرفته است؛ بنابراین سلطة اختیاری است. مثل این که در نظام‌های انسانی با اختیار زیر سلطة کسی می‌رود و می‌تواند نرود. بر خلاف سلطة ارادة من بر زبان من که این سلطة تکوینی است که زبان، اختیاری ندارد. این سلطه، برای شیطان نیست و خودش هم این سلطان را نفی می‌کند و از طرفی خداوند هم این نفی را نفی نمی‌کند؛ واقعیت هم همین است. اما ادامه‌اش هم خیلی مهم است: ﴿و الذین هم به مشرکون﴾[17] که این جا سلطه به طور کامل ظهور پیدا می‌کند.

 

تمام ولایت‌ها در طول ولایت الهی

بنابراین، بایستی به این نکته توجه داشته باشیم که این ولایت‌ها در طول ولایت الهی است؛ هم ولایت مثبت و هم منفی؛ لذا خداوند به او اختیار داد: ﴿واستفزِز من استَطَعتَ ... ﴾[18] ؛ اگر این نبود، قسم هم یاد نمی‌کرد (نمی‌توانست یاد کند) که ﴿فبعزّتک لأغوینَّهم أجمعین﴾[19] ،﴿ثمّ لأتینَّهم من بین أیدیهم﴾[20] ؛ این ها نکات بسیار دقیق معرفتی است که بایستی به آن‌ها توجه داشته باشیم تا بدانیم بحث حاکمیت از بالاست و عالم، از بالا اداره می‌شود. عمده این است که آیا ما با اختیار خودمان، این ادارة بالا را می‌پذیریم و به کمالش می‌رسیم و یا مسائل دیگر؟ توضیحی در این باره عرض کردیم که رابطة ولایت، رابطة اداره و سرپرستی است که همواره، آن ولیّ با مولّی علیه است و همراه اوست و سلطة اداره را داراست و مقصود از سلطة اداره، مهجوریت نیست؛ بلکه لازمة زندگی این است که به جهت عدم اختلال در نظام، باید جنبة سلطه باشد؛ منتها یک سلطة مشروع و یک سلطة نامشروع داریم. سلطة مشروع همین سلطه‌ای است که از جانب خداوند متعال و کسانی که او معرفی کرده، هست.

می‌خواستیم بحث و عنوان دیگری را مطرح کنیم که ان شاء الله جلسة آینده مطرح خواهد شد که بحث اطاعت و آیات اطاعت است. بحث بسیار شریفی است که جنبه‌های بسیار مختلفی دارد که از این طریق هم قرآن کریم، بحث حاکمیت در نظام اسلامی را با یک مجرای خاصی قرار داده است.

 

علت شروع عقلی بحث

پرسش: این سؤال مربوط به قبل است که فرمودید در بحث حکومت، بحث را عقلی شروع می‌کنیم؛ آیا به خاطر مخاطب این کار را می‌کنیم؟

پاسخ: خیر؛ اصل بحث در این جا به این صورت است.

     اصل را نمی‌توان بر آیات و روایات گذاشت؟

     ببینید ما مباحث عقلایی را چه طور مطرح می‌کنیم؟ آیا بایستی متدین باشد؟ خیر؛ این هم همچنین است. این مباحث در نظام انسانی است و عقل حکم می‌کند که در این نظام به حاکم نیاز دارد؛ حال این حاکم چه خصوصیاتی بایستی داشته باشد؟ باید طبق ضوابط حکم کند. خوب این ضوابط از کجا می‌آید؟ این ها همه عقلی است؛ نه اینکه برای جواب‌گویی باشد . برخی خیال کرده‌اند که مباحث عقلی برای مقابله با طرف است؛ در حالی که مباحث عقلی به خودی خود نفسیت دارد؛ یکی از کاربردهایش این است که در برابر مخالف هم می‌تواند برهان بریزد.


[1] نظریه حق الطاعه در مقابل قبح عقاب بلابیان، نظریه‌ای است اصولی که با نام شهید سعید آیة الله سید محمد باقر صدر، توام گشته است. گر چه در محافل علمی حوزه شنیده می‌شود بزرگانی قبلا این نظریه را پذیرفته و بدان ملتزم شده‌اند، ولی در هر حال تبیین دقیق این نظریه و دفاع تمام از آن در مقابل نظریه مخالف یعنی«قبح عقاب بلابیان»، از برکات و آثار شهید صدر است. مساله اصلی این نظریه این است که در موارد احتمال تکلیف غیر مقارن با علم اجمالی، یا به تعبیر دیگر در شبهات بدوی، قبل از ملاحظه ترخیص یا احتیاط شرعی، مقتضای حکم عقل چیست: احتیاط است یا برائت؟ آیا عقل حکم می‌کند در موارد احتمال تکلیف باید از جهت رعایت احتمال، احتیاط کرد یا این که چون بیانی بر واقع قائم نشده است، انسان آزاد و رها است، و استحقاق عقابی بر ارتکاب یا اجتناب محتمل الحرمه یا محتمل الوجوب.، مترتب می شود یا خیر
[2] سوره شورى، آيه 9.
[3] سوره بقره، آيه 30.
[4] سوره طه، آيه 117.
[5] سوره نحل، آيه 93.
[6] سوره انعام، آيه 153.
[7] سوره یس، آيه 60.
[8] سوره یس، آيه 61.
[9] سوره انسان، آيه 3.
[10] سوره مائده، آيه 16.
[11] سوره نمل، آيه 24.
[12] سوره انعام، آيه 127.
[13] سوره ابراهیم، آيه 22.
[14] سوره ابراهیم، آيه 22.
[15] سوره نحل، آيه 99.
[16] سوره نحل، آيه 100.
[17] سوره نحل، آيه 100.
[18] سوره اسراء، آيه 54.
[19] سوره ص، آيه 82.
[20] سوره اعراف، آيه 17.