درس خارج فقه استاد محمدباقر تحریری

1401/11/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه السیاسة/ضرورت وجود حاکمیت /عنوان ولایت در مسئله لزوم حاکمیت

 

عنوان ولی در مسئلة لزوم حاکمیت

در بحث استفاده از آیات قرآنی در مسئلة لزوم حاکمیت در اسلام یکی از عناوینی که در قرآن کریم به طور خاص آمده است لفظ ولیّ است که چون می‌خواهیم فقط مروری بر مباحث گذشته کنیم، به جزئیات آن که معنای لغوی ولیّ چیست؟ کاری نداریم چرا که این مباحث در جای خودش بحث شده است، این مباحث عملی عمدتاً مبتنی بر مباحث نظری است و در دیدگاه‌های بینشی در این مورد هم ملاحظه می‌کنیم که در آیاتی، خدای متعال خودش را به عنوان ولیّ مطلق معرفی می‌فرماید؛ در برابر کسانی که از جهت بینشی غیر حق تعالی را ولی خودشان می‌دانند. این ولایت به معنای همان سرپرستی ادارة امور تکوینی خودشان است. مشرکین این گونه بودند که بعد از قائل شدن به خالقیت حق تعالی، ربوبیت تکوینی و ولایت تکوینی و ادارة امور خودشان را به طور خاص به شرکاء قائل بودند. آیة 9 سورة مبارکة شوراء صراحت در این معنا دارد: ﴿أم اتّخذوا من دونه أولیاء فالله هو الولیّ و هو یحیی الموتی فهو علی کلّ شیء قدیر﴾[1] که این ها و اوصاف بعدی نشان‌دهندة این است که ولیّ حقیقی چه خصوصیاتی باید داشته باشد! باید بتواند احیاء موتی کند؛ اماتة احیاء کند و همین طور که این کارها از غیر او بر نمی‌آید و بر هر چیزی هم قادر نیستند.

در این رابطه آیات متعدد هستند؛ به عنوان مثال چند آیه را عرض می‌کنم. آیة 28 همین سورة شورا، بعد از بیان بعضی از مظاهر ولایت الهی در عالم: ﴿و هو الذی ینزّل الغیث من بعد ما قَنَطوا و ینشرُ رحمتَه و هو الولیّ الحمید﴾[2] . او ولیّ ستوده شده است. یعنی فقط باید او را ستود در جهت افاضة هستی و شئون هستی. آیات در این زمینه متعدد است؛ گاهی نفی ولایت از انسان‌ها می‌کند: ﴿ما لکم من دون الله من ولی و لا نصیر﴾[3] . این جا گاهی ولایت به معنای نصرت گرفته شده است؛ اما در این جاهایی که هر دو نفی شده است، بیانگر این است که اصلاً ولایت به معنای نصرت نیست. در همه جا لااقل این جاها به معنای همان سرپرستی است. در بعضی از آیات نفی ولایت از غیر حق می‌کند که آن نفی ولایت را با نفی شفاعت می‌آورد. شفاعت یک نوع دخالت است. در سورة انعام در آیة 51 این حقیقت را بیان می‌فرماید که: ﴿و أنذر به الذین یخافون أن یُحشَروا إلی ربّهم لیس لهم من دونه ولیٌّ و لا شفیعٌ﴾[4] ؛ حال فعلاً بحثی راجع به فرق ولایت و وکالت نداریم. در این جا خودش یک نوع اشاره‌ای به فرق آن‌ها می‌شود که بحث خاصی است. ولایت آن تصرفی است که قابلیت برای وساطت هم دارد؛ شفاعت این چنین است. شفاعت از مظاهر ولایت است که آن کسی که خودش کسی را شفیع می‌کند، خودش ولایت دارد و این ولایت را این گونه ظهور می‌دهد. اما در وکالت این گونه نیست.

 

-پرسش: (صوت واضح نیست.)

پاسخ: در این جا بحث ولایت تکوینی و ولایت مطلقه منافات ندارد که ولایت استقلالی و ولایت غیر استقلالی داریم؛ این ها ولایت استقلالی را اثبات می‌کند که برای غیر حق نیست اما در جاهای دیگر اثبات می‌کند. ﴿إنّما ولیّکم الله و رسولُه﴾[5] . البته این ولایت تشریعی است اما به هر حال دارد اثبات می‌کند. این ها باید با هم جمع شود که این جا که اثبات می‌کند و آن جا که نفی می‌کند چیست؟ این جا اثبات ولایت مطلقه مستقله است و آن جا که نفی می‌کند، عدم ولایت برای این شرکاء که اصلا ولایتی ندارند. آن جایی هم برای غیر که باز اثبات می‌کند، اثبات ولایت در طول، به صورت غیر مستقله است. مثل بعضی آیات دیگر که علم غیب را در بعضی از موارد از غیر خدا نفی می‌کند ﴿الْغَیبِ لا یعْلَمُها إِلاَّ هُو﴾[6] . اما در بعضی از جاها اثبات می‌کند. ﴿عالم الغیب فلایظهر علی غیبه أحداً﴾[7] ﴿إلّا من ارتض من رسولٍ﴾[8] که در این جا بیانگر این است که او این غیب را می‌دهد. به این ها باید توجه داشته باشیم که باید این امور را باهم جمع کرد.

 

مسائل طولی این چنین است که خدای متعال گاهی اصل مسئله را برای خودش اثبات می‌کند مثل: ﴿توفّی الله یتوفی الأنفس حین موتی﴾[9] و گاهی هم به ملک الموت: ﴿قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکّل بکم﴾[10] و گاهی هم به أعوان و أنصار ملک الموت که ﴿الّذین تتوفّاهم الملائکة طیِّبین یا ظالمین﴾[11] ؛ این ها را به این صورت باید توجه کنیم که هم مسئله وسائط فیض و هم زمینه‌های فیض را که اجمالا چون بحثش نبود اشاره کردیم. این‌ها دوتاست. یکی وسائط فیض و دیگری زمینه های فیض است. زمینه های فیض غیر از وسائط است. ﴿الله أنزل من السّماء ماءً فأحیا به الأرض بعد موتها﴾[12] این «به» اشاره به «من السّماء» که این زمینه می‌شود. فأحیا به زمینه می‌شود. پس بین در واسطه و زمینه واسطه فرق است که البته این جا بحثش نیست و چون به زبان جاری شد عرض می‌کنیم. چرا فرق است؟ چون در زمینه ها قابلیت برای جا به جایی هست. حال آب از روی زمین می‌رود و یا از ره های دیگر احیاء صورت می‌گیرد اما در وسائط این طور نیست و همان که خداوند قرار داده از همان طریق یک فیض تحقق پیدا می‌کند. به هر حال این آیاتی که نفی ولایت می‌کند معنایش این است که به هرحال این سرپرستی نیست و این سرپرستی نشان دهنده یک رابطه سرپرست با آن کسی که سرپرستی می شود؛ یک رابطه وجودی در تکوین دارد. در تشریع هم یک ویژگی را برای آن واسطه نشان می‌دهد که باید آن را داشته باشد به عنوان مثال آن کسی که می‌خواهد وساطت در یک سرپرستی داشته باشد باید علمی نسبت به آن کار داشته باشد؛ قدرتی نسبت به آن کار داشته باشد. این ویژگی هایش است. در سرپرستی تشریعی هم به همین صورت است. در بین عقلاء اگر کسی را به عنوان سرپرست برای خودشان معیّن می‌کنند، با احراز این خصوصیات این معنا را به او واگذار کرده و عهده دارش می‌کنند. منتها در جامعه دینی این شرایط، شرایط واقعی است. چون از جانب خدای متعال این امر تحقق پیدا می‌کند و او عالم به همه این خصوصیات است. ﴿ألا یعلم من خلَقَ و هو اللطیف الخبیر﴾[13] و امثال این آیات که دیگر مسلم است. این هم ولایت تکوینی و هم ولایت تشریعی را شامل می‌شود منتها ظهور بیشترش در ولایت تکوینی خدای متعال است. بعضی از آیات ولایت تشریعی را برای غیر خدا ثابت می‌کند که آن هم دو گونه است. یک ولایت مثبت و یک ولایت منفی داریم اما به هرحال از جانب خدای متعال این اثبات شده است. این ولایت مثبت همین آیه شریفه ولایت است که ﴿إنّما ولیّکم الله و رسوله و الّذین آمنوا الذین یقیمون الصّلاة و یؤتون الزّکاة و هم راکعون﴾[14] ؛ به هر حال این ولایت را خدای متعال به این سه دسته منحصر کرده که اول خودش بعد رسولش و بعد هم الّذین آمنوا است. این ویژگی‌های ولایت برای رسول باید به فیض الهی، در طول ویژگی‌های خداوند باشد همان‌طور که خداوند علم مطلق، قدرت مطلق و حاکمیت مطلق دارد، رسول هم باید در طول او داشته باشد؛ بعدش هم الّذین آمنوا باید داشته باشد.

 

معنای ولایت مثبت و منفی

ولایت مثبت یعنی در نظام اجتماعی، انسان برای رسیدن به آن هدف مطلوبی که خدای متعال برای انسان قرار داده و برای این هم خداوند کسانی را معین کرده که راهبری کنند انسان را به سوی آن هدف و آن دستورات را در جامعة اسلامی پیاده و تثبیت کنند.

ولایت منفی یعنی آنچه که در برابر این ولایت قرار می‌گیرد، در برابر ولایت تشریعی حق قرار می‌گیرد که این ولایت منفی هم دو گونه تعبیر شده است. یک تعبیر گاهی با نهی و گاهی با بیان واقعیت است . بیان واقعیتش دربارة شیطان است. نسبت به شیطان فرموده است ﴿إنّا جعَلنا الشّیاطین أولیاء للذین لا یؤمنون﴾[15] و ﴿زیّن لهم الشیطان أعمالهم و هو ولیّهم بما کانوا یعملون﴾[16] .

این ها ولایت منفی در حیطة تشریع و در لسان واقعیت است. در لسان نهی، همان آیات سورة مبارکه مائده است: ﴿یا أیّها الذین آمنوا لا تتّخذوا الیهودَ و النّصاری أولیاء بعضهم أولیاء بعض فمن یتولّهم منکم فإنّه منهم إنّ الله لایهدی القوم الظالمین ﴾[17] ؛ ادامه‌اش هم روشن می‌کند که مقصود نه یاری طلبیدن از آن‌ها بلکه سرپرستی است. کسی که از شما ایشان را ولی کند از آن‌هاست و مسیر انحراف را رفته است. بعد پایین‌تر آیة 57 هم همین را بیان می‌کند: ﴿یاأیها الذین آمنوا لاتتّخذوا الذین إتّخذوا دینکم هزواً و لعِباً من الّذین أوتوا الکتاب من قبلِکم و الکفّار أولیاء﴾[18] ؛ حیطة نهی را وسیع‌تر بیان می‌کند که حتّی این افراد را هم ولیّ قرار ندهید. بنابراین از این آیات این را استفاده می‌کنیم که در جامعة دینی، ما یک ولایت خاص داریم علاوه بر ولایت حقیقی که از جانب خدای متعال هست که این ولایت خاص برخاسته از آن ولایت حقیقی خدای متعال است. البته آثار این ولایت ادامه پیدا می‌کند. مانند بحث حاکمیت که عرض کردیم آثارش در قیامت هم ظهور پیدا می‌کند، آن آثار تحت این ولایت رفتن و نرفتن است. یکی از آثار مهمش آیة شریفة ﴿الله ولیّ الّذین آمنوا یخرِجهم من الظلمات إلی النّور﴾[19] است. این اخراج از ظلمات به نور از آثار آن تحت ولایت الهی رفتن است با ایمان چون که فرمود کسانی که ایمان ندارند، شیطان اولیائشان است. در مقابل کسانی که ایمان دارند، خدا ولیّشان است. به این ایمان عمل کرده‌اند این ولایت الهی را در جامعه تحقّق بخشیده‌اند. آن وقت آثارش ظاهر می‌شود. خلاصة مطلب این است که ولایت در تحقّقش عمدتاً با عمل باید تحقّق پیدا کند. این نکتة آخر است که آیة سوم سوره اعراف این نکته را بیان می‌کند. ﴿إتّبعوا ما أُنزِلَ إلیکم من ربّکم و لا تتّبعوا من دونه أولیاء قلیلاً ما تذکّرون﴾[20] یعنی اگر بخواهد این ولایت تحقّق پیدا کند باید با تبعیت همراه باشد. یعنی فرمان از جانب ولیّ و اطاعت از جانب مولّی علیه که این ولایت تحقّق پیدا کرده است؛ حال در هر حیطه‌ای و مقطعی و در هر حدّی این تبعیت باشد، این ولایت تحقّق پیدا کرده است.

مسئله ولایت بسیار بحث عمیقی است که ما فقط اشاره کردیم منتها گاهی انسان به مرحله‌ای می‌رسد که این ولایت الهی را در وجودش می‌یابد. حضرت یوسف این طور شد؛ بعد از تمام امتحانات و ... در مناجاتی که با خدای متعال دارد می گوید: ﴿أنت ولییّ فی الّدنیا و الآخرة؛ توفّنی مسلماً و ألحِقنی بالصالحین﴾[21] . این ظهور آن ولایت الهی است. مسئله ولایت خیلی مسئله عمیقی است که خدای متعال آن ولایت تامّه را برای عدّه ی خاصی ظهور می‌دهد. این ها بحث های استطرادی مسئله است، این گفتار پیامبر اکرم(ص) است: ﴿إنّ ولییّ الله الّذی نزّل الکتاب و هو یتولّی الصالحین﴾[22] .

غرض این است که ما در قرآن کریم با این عنوان ملاحظه می کنیم که در نظام دینی مسئله ی ولایت الهی یک حقیقت ثابت است که از طریق رسول الله و الذین آمنوا تحقّق پیدا کرده است که مباحث دیگر را بر این امور می خواهیم متفرّع کنیم که به صورت جزئی وقتی به اشخاص می آید که حالا الذین آمنوا مفادش یک نفر است منتها با تنقیح مناط به کسانی هم در این راستا هستند این ولایت آمده است که أئمه علیهم السلام هستند.

که إن شاء الله در جلسه ی بعد به این نکته ی آخر اشاره ای خواهیم کرد با مرور به روایات.


[1] سوره شورى، آيه 9.
[2] سوره شورى، آيه 28.
[3] سوره بقره، آيه 107.
[4] سوره انعام، آيه 51.
[5] سوره مائده، آيه 55.
[6] سوره انعام، آيه 59.
[7] سوره جن، آيه 26.
[8] سوره جن، آيه 27.
[9] سوره زمر، آيه 42.
[10] سوره سجده، آيه 11.
[11] سوره نحل، آيه 32.
[12] سوره نحل، آيه 65.
[13] سوره ملک، آيه 14.
[14] سوره مائده، آيه 55.
[15] سوره اعراف، آيه 27.
[16] سوره انعام، آيه 127.
[17] سوره مائده، آيه 51.
[18] سوره مائده، آيه 57.
[19] سوره بقره، آيه 257.
[20] سوره اعراف، آيه 3.
[21] سوره یوسف، آيه 101.
[22] سوره اعراف، آيه 196.