درس خارج فقه استاد محمدباقر تحریری

1401/11/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: فقه السیاسة/ضرورت وجود حاکمیت /انواع ادله در فقه السیاسة

 

ما عرض کردیم در رابطه با بحث فقه السیاسة ادلة بر مدعا دو گونه است:

 

انواع ادله بر مدعا، در فقه السیاسة

یکی ادلة عقلی محض که وقتی به نظام دنیایی خود توجه می‌کنیم، با آن مقدمات، در هر زمان و مکانی باشیم، عقل حکم می‌کند که برای رسیدنِ انسان به مصالح زندگانی دنیایش باید در جامعة انسانی یک حاکمیتی باشد که امور انسان را در شئون مختلف زمام داری و اداره کند. این دلیل عقلی محض می‌شود، اگر دقت شود این ادلة عقلی به یک سری ادلة عقلی دیگر هم تکیه می‌کند که آن هم یک بحث عقلی است که در این حالت بحث گسترده‌تر و عمیق‌تر می‌شود و آن اینکه وقتی که ما به ماهیت و مرتبة وجود انسان در این عالم توجه می‌کنیم، ملاحظه می‌کنیم که اقتضائات گوناگونی دارد که بحث قانون گذاری در این جا مطرح می‌شود. در این موضوع که هر کسی نمی‌تواند برای انسان، برای رسیدن به مصالحش، جعلِ قانون کند، قهراً با آن ادلة عقلیة بینشی، به قانون گذاری حق تعالی که خالق انسان است و ضرورت مقنّن بودن ذات اقدس الهی می‌رسیم و هم چنین به این مطلب می‌رسیم که تقنین از جانب او، مستلزمِ مجری این قانون است که این هم یک بحث عقلی می‌شود.

 

روایات عقلی در مباحث فقه السیاسة

اگر ما در روایات، چنین بحثی داشته باشیم، آن هم یک بحث عقلی است که امام علیه‌السلام آن را در قالب بیانات مطرح کرده‌اند. به‌عنوان‌مثال در یک مواجهه‌ای، ملحدی خدمت امام رضا علیه‌السلام می‌آید و یک بحث طولانی دارند و در آخر سؤال می‌کند که: «مِن أین أثبتَ الأنبیاء»[1] شما از کجا پیامبران را اثبات کردی؟ حضرت یک سری مقدمات عقلی را پایه‌ریزی می کند که نتیجة آن به این مسئله منتهی می‌شود که چون ما برای رسیدن به اهدافمان، نیاز به اداره داریم، باید طبق قوانینی که برایمان از ناحیه خدای متعال معیّن شده است، حرکت کنیم.

غرض این است که این بحث خودش فی حدّ نفسه یک بحث عقلی است؛ منتها در متون دینی هم این مباحث آمده است. دو روایت هم در آخر باب عقل و جهل اصول کافی آمده است - که البته شماره ندارد و در برخی نسخ که آمده بوده در این کافی که به چاپ شده است آوردند - آن هم در همین رابطه مفاد بسیار بلندی دارد که حکم عقل در ادارة جامعة انسانی چیست؟

 

آیات قرآنی دالّ بر جایگاه‌های نبیّ اکرم

این مباحث را فقط اشاره کردیم و به مباحث ادلة عامّه رسیدیم که در متون دینی به این مباحث پرداخته شده است.

جایگاه نبیّ اکرم (ص) در قرآن کریم، جایگاه‌های گوناگونی است. اولاً جایگاه آوردن قانون و شریعت است که همان اظهار ﴿ما اوحی الیه﴾[2] است، دوم جایگاه قضاوت و سوم هم جایگاه حاکمیت است که این ها ادلة وجود حاکمیت در نظام اسلامی است.

آیات دالّ بر جایگاه ابلاغ شریعت و عصمت

آیة شریفة ﴿إن أتّبِعُ إلّا ما یوحی الیّ﴾[3] یا ﴿قل إنّما أنا بشرٌ مثلُکم یوحی إلیّ﴾[4] ؛ از جمله آیاتی است که دالّ بر این سمت اول است. حال اینکه در این جهت، عصمت هم وجود دارد، آیاتی دیگر بر این معنا دلالت می‌کند؛ به عنوان اشاره عرض می‌کنیم که آیة آخر سورة جنّ عصمت را این گونه بیان می‌کند:

﴿عالمُ الغیب فلا یُظهِر علی غیبِه أحداً﴾[5] ﴿إلّا من ارتضی مِن رسولٍ فإِنَّه یَسلُکُ من بین یدیه و من خَلفِه رصداً﴾[6] ﴿لِیَعلَمَ أن قد أبلَغوا رسالاتِ ربِّهم و أحاطَ بما لَدیهم و أحصی کلَّ شیءٍ عدداً﴾ [7]

آیة دالّ بر تبعیّت از ایشان

بعضی از آیات دلالت بر تبعیّت از آن حضرت می‌کند: ﴿وما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا﴾[8] که البته حیطه‌اش وسیع است و بر احکام فردی و عبادی و همچنین احکام اجتماعی نیز دلالت می‌کند.

آیة دالّ بر جایگاه حاکمیّتی حضرت

آیة 105 سورة مبارکة نساء به طور خاص، دلالت بر حاکمیت می‌کند: ﴿إنّا أنزلنا إلیک الکتابَ بالحقّ لتحکمَ بین النّآسِ بما أراک الله و لا تکن للخائنینَ خصیماً﴾[9] ؛ ما کتاب را به حق بر تو نازل کردیم - که همان سمت اولی می‌شود – برای این که تو حاکم شوی - که سمت حاکمیت است - و این که تحت لواء خائنین نباش به این معنا که تو، باید حاکم باشی «و لا تکن للخائنینَ خصیماً» که دلالتش را بر حاکمیت قطعی می‌کند.

آیات دالّ بر لزوم تبعیت از ایشان در مقام قضاوت

بعضی از آیات، بر لزوم تبعیت از آن حضرت در مقام قضاوت دلالت دارد: ﴿فلا وربّک لایؤمنون حتّی یحکّموک فیما شجرَ بینهم ولا یجدوا فی أنفسهم حرجاً ممّا قضیتَ و یسَلّموا تسلیماً﴾[10]

مجموعة این آیات، این حقیقت را به ما بیان می‌کند که نظام دینی با ابعادی که دارد، نمی‌تواند بدون حاکم باشد؛ به هر حال آن مباحث را مروری می‌کنیم که به آن مباحث خاص برسیم.

 

آیات دالّ بر جایگاه حاکمیّتی اولی الأمر

آیات دیگری هم داریم در قرآن که علاوه بر نبی اکرم (ص) عدة دیگری را هم در جهت حاکمیّت قرار می‌دهد؛ ﴿آیة أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و اُولی الأمر منکم﴾ هم بر این معنا دلالت می‌کند که «أولی الأمر» در ردیف الله و رسول قرار گرفته است. قطعاً اطاعت از رسول، اطاعت از خداست که فرمود: ﴿فمن یطع الرسول فقد اطاع الله﴾[11] ؛ این بیانگر این است که حاکمیتی که رسول دارد، جز حق چیزی نیست. چرا که از جانب خدای متعال جز حق صادر نمی شود و آنچه را هم که برای ما نسبت به این شخصیت حجّت کرده، این طور استفاده می‌شود که چیزی جز حق، از این شخصیت صادر نمی‌شود. پس حاکمیت در این جا ثابت می‌شود. اولی‌الامر هم باید به این صورت باشد. هر کسی نمی‌تواند مصداقِ این اولی الأمر باشد.

 

پشتوانه عقلی مباحث اساسی قرآن

در برخی مباحث با تحلیل آیات به این مسئله می‌رسیم که تحلیل کتاب یک تحلیل عقلی می‌شود؛ منتها در پرتو متن دینی. به‌نوعی این طور می‌توان گفت که این دلیل، دلیل ِممزوجِ تعبّدی و عقلی می‌شود؛ چون که باتوجه‌به سیاق آیه استدلال می‌کنیم. عقل، این استدلال را در پرتو وجه و دلیل تعبّدی انجام می‌دهد؛ بنابراین اجمالاً این نکته را تا مباحث بعدی می‌خواهیم استفاده کنیم که مباحث اساسیِ قرآن، بر اساس مباحث عقلی پیش می‌رود؛ یعنی در مباحث اصلی، هیچ تضادی بین احکام عقلی و شرعی نیست. در همین راستا می‌بینیم که این احتجاجات می‌شود؛ یعنی احتجاجات خدای متعال بر بشر، متفرّعِ درک‌های عقلی انسان از این موارد خطاب است. موارد خطاب، از ظواهر هستند؛ اما این ظواهر بر آن درک‌های مسلّم عقلی تکیه می‌کنند. تا این که این حجّیّت ثابت شود و بر بشر حجّت می‌شود. خود خدا فرمود که ﴿رُسُلاً مبشّرین و منذِرین لئلّا یکون للنّاس علی الله حجة ٌ علی الرُسُل﴾[12] . زبان، زبان تعبّد است اما پشتوانه، پشتوانة عقلی است و مباحث اصولیِ فرعی بر مباحث اصولی عقلی تکیه می‌کند. مسئلة حاکمیّت یکی از مباحث اصولی تعبّدی است که بر آن مباحث اصولی عقلی تکیه می‌کند که اگر این نباشد، حجّت تمام نمی‌شود. بر همین اساس، بیاناتی هم که در قرآن کریم، در این حول و محور است، تا این مقدار را عرض کردیم و بعد هم مباحث دیگر مطرح می‌شود.

 

تکیه گاه امور اعتباری

هر عنوانی که جنبة تکلیفی داشته باشد، بر یک عنوانی تکیه می‌کند که جنبة واقعی دارد. بحث سرپرستی یک بحث اعتباری است. امور اعتباری بر امور حقیقی تکیه می‌کند. پشتوانة امور اعتباری که تکالیف باشد، امور حقیقی است.

 

حق آمریّت تکوینی و تشریعی

عقلاً هیچ کس حق آمریّت بر هیچ کس را ندارد مگر در جایی که مأمور تحت حاکمیّت تکوینی آمر باشد؛ این مورد تخصّصاً خارج می‌شود. بله تشریعا هیچ کس حق امر بر دیگری را ندارد و در مباحث اصولی این را می‌گوییم؛ اما در یک جا استثناء منقطع می‌شود و آن در جایی است که رابطه، رابطة حقیقی باشد و یا یک رابطة مسلّم اعتباری باشد؛ مثل این که می‌گویند شما رئیس باش. این مورد هم به خاطر مزایایی است که دارد و برای این که اموراتمان بگذرد؛ در این جا حقّ آمریّت را به او می‌دهند. پس این حق آمریت مسلّم است که کسی بر کسی ندارد؛ مگر در جایی که این حق، حقّ تکوینی باشد که قابلیّت برای تغییر را ندارد. این مسلّم است و اولی است. اگر در جایی این حق آمریّت به امر تکوینی برگردد و تکیه داشته باشد، با آن جایی که این حق را به صورت اعتباری می‌دهند، قابل مقایسه نیست. مثالش را عرض می‌کنیم؛ ما نسبت به اعضاء و جوارحمان چنین رابطه‌ای را داریم؛ اعضاء و جوارح تحت مأموریت من است و این اعضاء و جوارح لحظه‌ای تکوینا از تحت آمریّت و حاکمیّت من خارج نیست. هیچ کس در این جا نمی‌تواند بگوید که چرا تو تحت فرمان هستی. می‌گوید من از نظر وجودی با او چنین رابطه‌ای را دارم و این مأموریت و آمریت، رابطة تکوینی است. ما در نظام اجتماعی و دنیایی آمریت تشریعی هم داریم که آن طور که به نظر می‌رسد، این آمریت، باید به یک آمریت تکوینی بازگردد که عناوینی هم که إن شاء الله عرض می‌کنیم از آیات قرآنی، می‌بینیم که هر دو آمده است. إن شاء الله این جهت را با این مطالب ادامه خواهیم داد.

 

پرسش و پاسخ

پرسش: فرمودید که برخی گفته‌اند که عقل حکم می‌کند و از آن طرف هم گفتید که خیر؛ عقل درک می‌کند. اگر رابطة بین عقل و نفس عموم و خصوص مطلق باشد، آیا می‌توان این طور گفت که عقل درک می‌کند و نفس حکم می‌کند؟

پاسخ: ببینید ما بایستی نفس را با عقل معنا کنیم که چه رابطه‌ای دارند؟ آیا اینها دوتا هستند و یا یکی هستند و دو شأن دارند که بحث فلسفی می‌شود.

 

     حرف مدّعی هر یک از این اقوال، در حدّ ادعاست و کسی گویا اثبات نمی‌کند که بالأخره درک می‌کند و یا حکم می‌دهد؟! آیا این مطلب را بدیهی می‌گیرند که عقل حکم می‌کند.

     ببینید این که عقل یک سری احکام و باید و نباید کلّی دارد و مستندات عقلی چه طور است؟ مثلاً این که عقل می‌گوید عدل خوب است و ظلم بد است، خوب حال باید عدل محقّق شود یا خیر؟ این را چه کسی می‌گوید؟ این را عقل می‌گوید و تعبّد که نیست.

     الآن در این جا عقل درک کرد یا نفس؟

     به این ها کاری نداریم؛ حیطة پیاده شدن مدرَکات با فعالیت‌ها است. به آن فعالیت‌ها نفس می‌گویند. به این وادی اصلاً وارد نشوید؛ همین را ملاحظه کنید که درک واقعیات و امر به آن واقعیت، آیا یک چیز دارد یا خیر؟ در اصول عرض کردیم که مرحوم آقای خویی می‌فرماید که کار عقل حکم نیست. اگر این را به صورت کلّی دارند بیان می‌کنند، اشکال خواهد داشت. در این موارد چه خواهید گفت؟

 

پرسش: فرمودید که اصول جعل نیست؛ اما اماره جعل است. طبق این فرمایش اصول شرعیه مانند استصحاب کدام می‌شود؟

پاسخ: جعل حکم نیست و فقط یک وظیفه در هنگام شک است که این وظیفه، نتیجه‌اش این است که حکم سابق را که ثابت شده است اجرا کن؛ اما خود مفادّ استصحاب فی حدّ نفسه جعل حکم نیست.

 

     در اماره جعل حکم را چه کسی انجام می‌دهد؟

     همان که اماره را قرار می‌دهد، جعل حکم می‌کند. حکم طریقی باشد و یا مصلحت سلوکی و...


[1] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص168.
[2] سوره نجم، آيه 10.
[3] سوره احقاف، آيه 9.
[4] سوره کهف، آيه 110.
[5] سوره جن، آيه 26.
[6] سوره جن، آيه 27.
[7] سوره جن، آيه 28.
[8] سوره حشر، آيه 7.
[9] سوره نساء، آيه 105.
[10] سوره نساء، آيه 65.
[11] سوره نساء، آيه 80.
[12] سوره نساء، آيه 165.