درس طب استاد تبریزیان

94/09/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بحث خطوط کلی درمان

 

بحث راجع به خطوط کلی درمان در طب اسلامی است. این خطوط یک پایه هایی برای درمان است و در حقیقت درب هایی است که پیامبر و ائمه علیهم السلام برای ما در درمان گشوده اند.

یکی از این درب ها این است که پیامبر (ص) طوری ترکیب بدن را تشریح کردند که درمان بدن سهل و آسان بشود. یک خط و یک راه کلی و سهل و آسان برای درمانِ بدن نشان داده اند. آن راه کلی مطرح کردن مسئله طبائع چهارگانه است.

بدن از چهار طبع تشکیل و ترکیب شده است که پیامبر تمامی بیماری ها را به یکی از این چهار طبع ارجاع داده اند.

ارجاع تمام بیماری ها به یکی از طبائع چهارگانه رازی است که کل مشکلات طب را حل می‌کند.

فرض کنید مرضی داریم که درمان آن شناخته شده نیست. بشر راه رسیدن به دارو را گاهی پیدا می‌کند و گاهی پیدا نمی‌کند. پیامبر جوری ترکیب بدن را ذکر کرده اند که مسئله درمان هیچگاه به بن بست نمی‌رسد.

حضرت امیر می‌فرماید:

عَلَّمَنِي‌ بَاباً مِنَ‌ الْعِلْمِ‌ فَفَتَحَ لِي ذَلِكَ الْبَابُ أَلْفَ بَاب[1]

یعنی پیامبر بابی از علم به من آموخت که آن باب برای من هزار باب را گشود.

درباره طب هم همین حالت وجود دارد. یعنی پیامبر چیزهایی فرموده اند که برای بشر بابی در درمان می‌گشاید.

می‌شود گفت که کل بیماری ها به این طبائع چهارگانه ارجاع داده می‌شود. پیامبر می‌فرماید کل بیماری ها با هر علامت و شکل و حالت به این چهار طبع بر می‌گردد. خط کلی این است:

الدَّاءُ ثَلَاثَةٌ وَ الدَّوَاءُ ثَلَاثَةٌ فَأَمَّا الدَّاءُ فَالدَّمُ وَ الْمِرَّةُ وَ الْبَلْغَمُ فَدَوَاءُ الدَّمِ الْحِجَامَةُ وَ دَوَاءُ الْبَلْغَمِ الْحَمَّامُ وَ دَوَاءُ الْمِرَّةِ الْمَشِي[2]

یعنی تمام بیماری ها و تمام درمان ها سه گونه اند و اما بیماری ها غلبه خون و مره(صفراء و سوداء) و بلغم است و اما درمان غلبه خون حجامت و غلبه بلغم حمام و غلبه مره مسهل است.

مراد پیامبر این است که حقیقت بیماری ها سه موردی است که بیان شد.

حقیقت یک سوم بیماری ها غلبه دم است و حقیقت یک سوم بیماری ها مره و حقیقت یک سوم دیگر بلغم است.

نام بیماری ها مانند ام اس و سرطان و میوپاتی و دیابت شما را مرعوب و منحرف نکند زیرا همه این ها به این سه بیماری بر می‌گردد.

یک بیماری انسان را دیوانه می‌کند و یک بیماری انسان را سلب قدرت می‌کند و یک بیماری انسان را کور می‌کند. بنابراین نباید به ظاهر بیماری ها نگاه کرد بلکه حقیقت آن ها یکی از سه بیماری است که ذکر شد.

پیامبر یک راه کلی برای افرادی که می‌خواهند تحقیق و آزمایش کنند را باز کرده است. هر بیماری را که اراده درمان آن است باید به حقیقت آن بیماری پی برد که کدام یک از سه بیماری کلی است؟

امروز مشکل بشریت سرطان و دیابت و ام اس و ای ال اس و امثال این بیماری ها است. نمی‌دانند درمان آن ها چیست چون حقیقت آن ها شناخته نشده است.

باید دانسته شود که کدام خلط در این بیماران غلبه پیدا کرده است. باید علائم اخلاط چهارگانه را بشناسیم. بیماری های قلبی یا بیماری های روحی و روانی یا بیماری های همراه عفونت و تب هر کدام معلول غلبه کدام خلط است؟ با پیدا کردن خلط غلبه یافته می‌توانیم کل بیماری ها را درمان کنیم و این راز طب است.

پیامبر می‌خواهد بفرماید که درمان پیچیده نیست و این بشر درمان را پیچیده کرده است:

الْعِلْمُ‌ نُقْطَةٌ كَثَّرَهَا الْجَاهِلُون[3]

یعنی علم یک نقطه است ولی افراد نادان آن را زیاد کردند.

بیماری های قلبی و عروقی معلول غلبه‌ی کدام خلط است؟

یک تفحص کوچکی در مورد بیماری های قلبی انجام می‌دهیم چون در اینجا جای تفصیل نیست. بیماری های قلبی معلول غلبه کدام خلط است؟

یک راه این است که بیماری های قلبی را بررسی کنیم یا راه دیگر این است که آمار از افرادی بگیریم که مشکل قلبی دارند علائم کدام خلط را دارند.

اگر اسباب بیماری های قلبی را بخواهیم بررسی کنیم می‌بینیم تمامی علل بیماری های قلبی به خون بر می‌گردد. مثلا چربی خون سبب گرفتگی کرونر قلب است.

عامل دیگر در بیماری های قلبی فشار خون یا همان «تَضَیُّق» است که موجب بیماری های قلبی می‌شود.

عامل دیگر رسوبات خون است. وقتی خون صاف نباشد و کدر و آلوده باشد و مواد زائد داشته باشد در رگ ها رسوب می‌کند و باعث تنگی عروق قلب می‌شود.

اگر همین طور مشکلات قلبی بررسی بشود می‌بینیم تمام آن ها مربوط به خون است. بنابراین نتیجه می‌گیریم که درمان بیماری های قلب حجامت است چون پیامبر فرمود درمان خون حجامت است.

غلظت خون روی قلب فشار می‌آورد چون قلب برای خون رسانی فشار مضاعفی وارد می‌کند و این سبب ضعف قلب می‌شود.

بیماری های معلول غلبه خلط بلغم

اگر بررسی بشود کل بیماری های عفونی و التهابات و حتی تب مربوط به غلبه بلغم می‌شود. بلغم کشته های گلبول های سفید و پلاکت ها است. وقتی بر اثر دفاع از بدن در مقابل بیماری ها مقدار کشته های گلبول های سفید یا تعداد گلبول های سفید زیاد می‌شود سبب تب می‌شود و باعث التهاب و قرمزی و عفونت می‌شود.

بیماری های معلول غلبه سوداء و صفراء

سوداء علت بیماری های روانی است. پس ماهیت بیماری های روانی به سوداء بر می‌گردد و برخی دیگر از بیماری های روانی مانند زود عصبانی شدن به بیماری صفراء بر می‌گردد.

هر جور که بتوانیم ماهیت بیماری ها را به دست بیاوریم مانند آمار و تحقیق و بررسی علل و اسباب می‌توانیم آن بیماری را درمان کنیم.

می‌توانیم بیماری ها را به سه قسمت کنیم. یک سوم دم و یک سوم مره و یک سوم دیگر بلغم هستند. اگر به این نتیجه رسیدیم و ماهیت همه بیماری ها مشخص شد راز تمام طب حل می‌شود و هیچ بیماری بدون درمان نمی‌ماند.

البته شاید بعض چیزها محل بحث باشد. مثلا برخی زخم ها بر اثر چاقو یا تصادم بوده است نه بلغم، در این موارد یا بیماری محسوب می‌شوند که در این صورت استثناء از بیماری ها محسوب می‌شود. یا اینکه بگوییم این موارد جزو بیماری محسوب نمی‌شود. یعنی لفظ «داء» شامل زخم های با منشا چاقو یا شکستگی نمی‌شود. این موارد منشا خارجی دارند. شکسته بندی خود یک فنی است.

در قدیم درمان زخم و شکسته بندی مربوط به آرایشگاه ها که حلاق می‌گفتند می‌شده است.

حمام به اتاق گرم گفته می‌شود. آیا هر اتاق گرمی است یا اتاق گرمی که آماده شده باشد برای شست و شو مراد است؟ در رساله ذهبیه معلوم می‌شود که حمام شامل چهار اتاق است. یک اتاق سرد و خشک و دیگری سرد و تر و دیگری گرم و مرطوب و دیگری گرم و خشک باید باشد. بنابراین شاید حمام هایی که در خانه هاست را شامل نشود. البته شاید شامل هر اتاق گرم و خشکی نیز بشود. مثلا کسی که مبتلا به بیماری است در اتاقی می‌رود که شدیدا گرم است و درمان می‌شود. در لغت گفته اند که حمام اتاق شدیدا گرم است. بلغم چون سرد و جامد است اتاق گرم آن را آب می‌کند.

حمام چهارگانه یعنی دارای چهار اتاق می‌تواند چهار خلط را تعدیل کند. اتاق سرد و خشک آن دم را تعدیل می‌کند و اتاق سرد و تر آن صفراء را تعدیل می‌کند و اتاق گرم و تر آن سوداء و گرم خشک آن بلغم را تعدیل می‌کند.

رختکن سرد و خشک است و جکوزی سرد و مرطوب است و داخل اتاق بخار گرم و مرطوب است و سنای خشک گرم و خشک است. این مشابه حمام اسلامی است.

 

خط کلی ششم

 

دارو بودن بعض چیزها معلول از بهشت بودن کل آن یا قسمتی از آن چیز است. چون مواد بهشتی درمان و دارو است. مثلا هر روز یک قطره ای از بهشت روی کاسنی می‌ریزد و یا هفت قطره از بهشت روی تره می‌ریزد. و آب فرات درمان است زیرا:

يُصَبُ‌ فِيهِ‌ مِيزَابَانِ‌ مِنْ مَيَازِيبِ الْجَنَّة[4]

یعنی در فرات دو ناودان از ناودان های بهشت می‌ریزد.

یا درباره خرمای عجوه روایت می‌فرماید:

الْعَجْوَةُ مِنَ‌ الْجَنَّة[5]

یعنی خرمای عجوه از بهشت است.

مهم این است که قطره های بهشتی یا اجزای بهشتی که در این موارد وجود دارد باعث خاصیت درمانی آن ها شده است.

این مسئله می‌تواند بابی برای تحقیقات بیشتر باشد. بهشت کجا است؟ روایت داریم می‌فرماید که ارواح مومنین می‌روند در بهشتی که در غرب زمین است و ارواح کفار به جهنمی می‌روند که در شرق زمین است. ممکن است با پیشرفت علم مراد از بهشت و آبی که از بهشت روی گیاهان بهشتی می‌ریزد معلوم بشود.

 

خط کلی هفتم

 

نکته درمانی هفتم درمان بیماری با متضاد آن است. در طب های رایج قدیمی دنیا بیماری را با متضاد آن درمان می‌کردند یعنی مثلا گرم را با سرد و خشک را با تر درمان می‌کردند.

روایتی می‌فرماید:

فَفَزِعَ‌ إِلَى‌ مَا كَانَ‌ عَوَّدَهُ الْأَطِبَّاءُ مِنْ تَسْكِينِ الْحَارِّ بِالْقَارِّ وَ تَحْرِيكِ الْبَارِدِ بِالْحَارِّ [6]

یعنی وقتی انسان بیمار می‌شود و احساس خطر می‌کند می‌رود به سمتی که اطباء او را به آن عادت داده اند که وقتی بیماری او سرد است با گرم درمان بکند و اگر بیماری سرد است با گرم درمان کند.

گرمی حالت هیجان و غلیان دارد و با سرد آن را ساکن می‌کند و سردی حالت جمود دارد که با گرمی آن را به هیجان می‌آورد.

از این روایت استفاده می‌شود که درمان در زمان قدیم شایع این بوده است که گرم را با سرد و سرد را با گرم درمان می‌کنند.

روایت مفصلی را شیخ صدوق نقل می‌کند که خیلی ارزشمند است و باید با آب طلا نوشته بشود و ما آن را می‌خوانیم:

حَضَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ ع مَجْلِسَ الْمَنْصُورِ يَوْماً وَ عِنْدَهُ‌ رَجُلٌ‌ مِنَ‌ الْهِنْدِ يَقْرَأُ كُتُبَ الطِّبِّ فَجَعَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع يُنْصِتُ لِقِرَاءَتِهِ فَلَمَّا فَرَغَ الْهِنْدِيُّ قَالَ لَهُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَ تُرِيدُ مِمَّا مَعِي شَيْئاً قَالَ لَا فَإِنَّ مَا مَعِي خَيْرٌ مِمَّا مَعَكَ قَالَ وَ مَا هُوَ قَالَ أُدَاوِي الْحَارَّ بِالْبَارِدِ وَ الْبَارِدَ بِالْحَارِّ وَ الرَّطْبَ بِالْيَابِسِ وَ الْيَابِسَ بِالرَّطْبِ وَ أَرُدُّ الْأَمْرَ كُلَّهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَسْتَعْمِلُ مَا قَالَهُ رَسُولُهُ ص وَ أَعْلَمُ أَنَّ الْمَعِدَةَ بَيْتُ الدَّاءِ وَ الْحِمْيَةَ هِيَ الدَّوَاءُ وَ أُعَوِّدُ الْبَدَنَ مَا اعْتَادَ فَقَالَ الْهِنْدِيُّ وَ هَلِ الطِّبُّ إِلَّا هَذَا فَقَالَ الصَّادِقُ ع أَ فَتَرَانِي عَنْ كُتُبِ الطِّبِّ أَخَذْتُ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا أَخَذْتُ إِلَّا عَنِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَأَخْبِرْنِي أَنَا أَعْلَمُ بِالطِّبِّ أَمْ أَنْتَ فَقَالَ الْهِنْدِيُّ بَلْ أَنَا قَالَ الصَّادِقُ ع فَأَسْأَلُكَ شَيْئاً قَالَ سَلْ قَالَ ع أَخْبِرْنِي يَا هِنْدِيُّ لِمَ كَانَ فِي الرَّأْسِ شُئُونٌ‌ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ جُعِلَ الشَّعْرُ عَلَيْهِ مِنْ فَوْقِهِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ خَلَتِ الْجَبْهَةُ مِنَ الشَّعْرِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ كَانَ لَهَا تَخْطِيطٌ وَ أَسَارِيرُ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ كَانَ الْحَاجِبَانِ مِنْ فَوْقِ الْعَيْنَيْنِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ جُعِلَتِ الْعَيْنَانِ كَاللَّوْزَتَيْنِ قَالَ لَا أَعْلَمُ[7]

یعنی امام صادق(ع) روزی در مجلس منصور حاضر شد و در نزد منصور مردی از هندوستان کتاب های طبی برای منصور می‌خواند و امام هم به قرائت آن هندی گوش داد. زمانی که خواندن کتاب تمام شد از امام پرسید از این کتاب ها چیزی می‌خواهی؟ فرمود نه زیرا نزد من چیزی است که بهتر از چیزی است که نزد تو است. عرض کرد آنچه دارید چیست؟ فرمود من بیماری گرم را با سرد و بیماری سرد را با گرم درمان می‌کنم و مرطوب را با خشک و خشک را با مرطوب درمان می‌کنم و همه امور را به خدا بر می‌گردانم و آنچه پیامبر فرموده عمل می‌کنم و می‌دانم که معده خانه بیماری است و پرهیز درمان است و عادت بدن را تغییر نباید داد. طبیب هندی عرض کرد تمام طب همین است که شما فرمودی. فرمود آیا از کتاب های طب این علم را یاد گرفتم عرض کرد بله فرمود نه به خدا قسم من فقط از خدا گرفتم آیا علم من بیشتر است یا علم شما بیشتر است عرض کرد علم من بیشتر است فرمود آیا از شما بپرسم عرض کرد بپرس فرمود به من خبر بده چرا خداوند بینایی و بویایی و شنوایی را در سر قرار داد؟ عرض کرد نمی‌دانم فرمود چرا موها بالای سر قرار گرفت؟ عرض کرد نمی‌دانم فرمود چرا پیشانی مو ندارد؟ عرض کرد نمی‌دانم فرمود چرا پیشانی خط خطی است عرض کرد نمی‌دانم فرمود چرا ابرو ها بالای چشم است عرض کرد نمی‌دانم فرمود چرا چشم لوزی شکل است عرض کرد نمی‌دانم.

و همین طور امام سوالات دیگر را می‌پرسد و طبیب هندی برای هیچکدام پاسخی ندارد.

در دنیا سه آناتومی مطرح است و این فرمایشات بعد چهارم آناتومی است. رئیس دانشگاه اصفهان آناتومی را بیان می‌کرد که سه مرحله است به او گفتم ما یک بعد چهارم آناتومی داریم که از شما می‌پرسم. من سوال های داخل این روایت را پرسیدم و او مانند آن طبیب هندی جواب داد هیچکدام را نمی‌دانم. بشر تا الان هیچ نفهمیده است و هر چه فهمیده از روایات است.

چرا ما می‌گوییم طب سنتی نه و طب مدرن نه چون امام فرمود نمی‌خواهم و چیزی که نزد من است بهتر است از آن چه نزد شما است. امام صادق(ع) به تمام طب های دنیا فرمود.

معجزات ائمه این است که به اعتراف طبیب هندی کل طب را امام در سه جمله جمع کرده است. ما خیلی قدر این کلمات را نمی‌دانیم. من این روایت یا روایت دیگری بود را به یک اروپایی نشان دادم تعجب کرد و گفت باید ده ها کتاب نوشته بشود تا این مطالب گفته بشود اما امام در سه جمله همه آن ها را بیان کرد.

طب اسلامی منشا خدایی دارد چون امام می‌فرماید که از خدا گرفتم.

 

سوال: زخم اثنا عشر معلول چیست و درمان آن را بفرمایید؟

جواب: معلول عدم رعایت توصیه های معصومین نسبت به غذا خوردن است. یکی از توصیه ها این است که بعد از غذا خوردن یک مقدار آب خوردن ضروری است. امام می‌فرماید:

عَجَباً لِمَنْ أَكَلَ مِثْلَ ذَا وَ أَشَارَ بِيَدِهِ وَ لَمْ يَشْرَبْ عَلَيْهِ الْمَاءَ كَيْفَ لَا تَنْشَقُ‌ مَعِدَتُه[8]

یعنی تعجب می‌کنم از کسی که مانند این غذا بخورد (و با دست مقدار کمی نشان دادند) و بعد از آن آب نخورد و معده او پاره نشود.

اثنا عشر نیز جزو معده است. کل توصیه های ائمه درباره تغذیه و وعده های غذایی و نوع غذا ها در این مسئله نقش دارد.

اگر غذا چرب باشد یا گوشت باشد آب را یک ساعت بعد از غذا بخورند. قبل از غذا و وسط غذا آب خوردن اسید را رقیق می‌کند اما آب خوردن بعد از غذا مفید است و باعث زیر و رو شدن غذا در معده می‌شود و باعث بهتر هضم شدن آن می‌شود.

درمان آن مرکب دو و جامع با آب زیره و قرص خون است.

 

سوال: درمان بیماری هیدروسل یا آب آوردن بیضه چیست؟

جواب: این بیماری معلول یک عفونت و التهابی در بیضه است و درمان آن طریفل و سنای مکی است.


[1] خصال، شیخ صدوق، ج1، ص189.
[2] من لایحضر، شیخ صدوق، ج1، ص126.
[3] عوالی الئالی، ابن ابی جمهور، ج4، ص129.
[4] المحاسن، برقی، ج2، ص575.
[5] المحاسن، برقی، ج2، ص532.
[6] بحارالانوار، مجلسی، ج74، ص436.
[7] خصال، شیخ صدوق، ج1، ص511.
[8] الکافی، کلینی، ط اسلامیه، ج6، ص382.