«درس طب در روایات»

استاد تبریزیان

94/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیماری‌های طحال

 

بیماری‌های طحال

طحال عضوی مهم در بدن است زیرا محل سرریز بعضی از اخلاط چهارگانه به‌خصوص سودا است، در طب امروزی هم معروف است که طحال صاف‌کننده یا صافی خون است. خون ترکیبی از گلبول قرمز، گلبول سفید، پلاکت و چیزهای دیگر است، این اجزا عمر محدودی دارند و یا در اثر عوارضی تلف می‌شوند و این ضایعات باید از خون خارج گردد و عضوی که این‌ها را از خون جدا می‌کند طحال است. مستفاد از روایات بیماری‌های طحال سه تا است، ورم طحال، درد طحال، خون‌ریزی طحال.

 

ورم طحال

در این بیماری طحال بزرگ می‌شود.

 

درد طحال

طحال در سمت چپ شکم و بالاتر از معده قرار دارد و بین معده و دیواره شکم و چسبیده به دیواره شکم است. این درد معمولاً شدید است.

 

خون‌ریزی طحال

بیماری اساسی و شایع طحال خون‌ریزی است، البته خود طحال خون‌ریزی نمی‌کند بلکه مراد نوعی خون‌ریزی است که نشانه بیماری طحال است، احتمالاتی دراین‌باره وجود دارد، یک احتمال این است که مراد خروج خون از مقعد و همراه با مدفوع یا به‌تنهایی است. وظیفه طحال خارج کردن اجزای مرده و رسوبات خون است ولی گاهی دچار خلل می‌شود و ترکیبات زنده و سالم خون و یا خود خون را خارج می‌کند، در روایات به این بیماری طحال گفته می‌شود و مراد همان خون‌ریزی طحال است. احتمال دیگری هم وجود دارد، ممکن است مراد از خون‌ریزی طحال، خون‌ریزی از اعضای مختلف بدن باشد مانند خون‌ریزی بینی، چشم، لثه و اعضای دیگر، این یکی از انواع سرطان خون است، در این بیماری میزان پلاکت خون پایین می‌آید و به همین علت در صورت بروز خون‌ریزی، خون بند نمی‌آید. وظیفه پلاکت جلوگیری از خروج خون در اثر خون‌ریزی است، پلاکت‌ها با چسبیدن به یکدیگر بافتی را تشکیل می‌دهند که راه خروج خون را می‌بندد. گاهی در طحال مشکلی به وجود می‌آید و طحال پلاکت‌های خون را خارج می‌کند و سبب پایین آمدن پلاکت خون می‌شود، در این حالت در صورت بروز خون‌ریزی، خون بند نمی‌آید و این از نشانه‌های سرطان خون است. امروزه بعد از تحقیقات زیاد دریافته‌اند که بند نیامدن خون و سرطان خون به علت مشکل در طحال است و در روایات و نیز در قدیم به خون‌ریزی، بیماری طحال گفته می‌شد.

 

درمان خون‌ریزی طحال

اولین درمان تره است، از مجموع روایات استفاده می‌شود که تره جلوی انواع خون‌ریزی را می‌گیرد حتی خون‌ریزی بواسیر، بنابراین بنده به این نتیجه رسیدم که تره تولیدکننده پلاکت است و پلاکت هم بخشی از خون است، به عبارتی تره خون‌ساز هم هست. با توجه به این خاصیت تره، هرگاه کسی مبتلا به خون‌ریزی شود مانند خون‌دماغ، خون‌ریزی روده، خون‌ریزی رحم و دیگر انواع خون‌ریزی، درمان مؤثر برای او یا خود تره است یا دارویی که تره داشته باشد، مانند قرص خون که عمدتاً از تره و آب تره تشکیل‌شده است. البته علت خون‌ریزی هم مهم است برای مثال خون‌ریزی لثه به علت جرم دندان است و بالا بردن میزان پلاکت با مصرف تره هرچند می‌تواند در بند آمدن خون مؤثر باشد ولی مهم این است که علت برطرف شود. ما معمولاً به کسانی که کمبود پلاکت دارند و دچار خون‌ریزی می‌شوند توصیه می‌کنیم که روزی ۲۰۰ تا ۲۵۰ گرم تره مصرف کنند.

در روایت آمده: «اشتكى غلام إلى أبي الحسن (عليه السلام) فسأل عنه، فقيل: إنه به طحالا فقال: أطعموه الكراث ثلاثة أيام، فأطعمناه إياه فقعد الدم ثم برأ.»[1] یعنی «یکی از غلامان حضرت امام کاظم (ع) به امام شکایت کرد، امام فرمودند چه مشکلی دارد؟ (دیگران) به امام عرض کردند که (بیماری) طحال دارد، امام فرمودند به او تره بدهید، سه روز، پس خون او بند آمد و خوب شد.» با توجه به این روایت مردم تنها مشاهده کردند که بیمار دچار خون‌ریزی است و در پاسخ سؤال امام که از مشکل بیمار پرسیده بودند، جواب دادند که مبتلا به طحال است، بنابراین در قدیم برای مردم واضح بود که مشکل خون‌ریزی و بند نیامدن خون معلول مشکل طحال است.

اگر مدت طولانی انسان دچار خون‌ریزی نشود و پلاکت خون بیکار بماند، می‌تواند منجر به انعقاد بی‌جای خون در رگ‌ها و مویرگ‌ها شود که در اصطلاح به آن غلظت خون می‌گویند و از نشانه‌های آن خواب رفتن و سرد شدن دست و پا است. برای تولید پلاکت ویتامین K نیاز است و این ویتامین در روده توسط باکتری‌های مفید در روده تولید می‌شود. امروزه برای رقیق کردن خون آسپرین تجویز می‌شود، آسپرین باکتری‌های روده را از بین می‌برد و ازاین‌رو سبب کاهش پلاکت خون می‌شود. در طب اسلامی داروی صاف کننده خون داریم که هنوز مکانیسم آن به‌دقت بررسی نشده ولی به نظر می‌رسد که از چسبیدن بی‌جای پلاکت‌ها و انعقاد خون جلوگیری می‌کند. در طب سنتی باز زالو استفاده می‌شود زیرا در بزاق زالو ماده هپارین وجود دارد که رقیق کننده و ضد انعقاد خون است، البته استفاده از زالو در روایات وارد نشده است.

در نقل دیگری آمده: «اشتكى غلام لابي الحسن (ع) ، فقال : أين هو؟ فقلنا به طحال ، فقال : أطعموه الكراث ثلاثة أيام ، فأطعمناه فعقد الدم ثم برئ.»[2] یعنی «یکی از غلامان امام کاظم (ع) بیمار شد، امام فرمودند کجاست، به امام عرض کردند که او بیماری طحال دارد، امام فرمودند سه روز به او تره بدهید، به او تره دادیم و خون او منعقد شد و خوب شد.» تفاوتی ندارد که تره خام مصرف شود یا پخته.

 

دومین درمان تره پخته با روغن زرد است، در روایت آمده: «شكا إليه رجل من اوليائه وجع الطحال وقد عالجه بكل علاج وانه يزداد كل يوم شرا حتى اشرف على الهلكة فقال له اشتر بقطعة فضة كراثا واقله قليا جيدا بسمن عربي واطعم من به هذا الوجع ثلاثة أيام فانه إذا فعل ذلك برئ ان شاء الله تعالى.»[3] یعنی «یکی از اولیا امام صادق (ع) به ایشان از بیماری طحال شکایت کرد، خود را درمان کرد با هر داروی ممکن و هرروز بدتر می‌شد تا جایی که نزدیک بود تلف شود، امام فرمودند با یک‌درهم نقره تره بخر و آن را خوب سرخ‌کن با روغن زرد عربی و هرکس این بیماری را دارد سه روز این غذا را به او بده.» در این روایت اشاره به خون‌ریزی یا انعقاد خون نشده و شاید مراد از بیماری طحال درد طحال باشد زیرا وجع در عربی هم به معنی درد و هم به معنی بیماری است اما چون این روایت شبیه به روایات قبلی است که گفته‌شده سه روز تره مصرف شود، به‌احتمال‌زیاد مراد همان بیماری طحال و خون‌ریزی است. در این روایت اشاره نشده که از روغن گاو استفاده شود یا گوسفند بلکه گفته‌شده روغن زرد عربی، شاید استفاده از روغنی که از سرزمین اعراب باشد خصوصیتی دارد، احتمال دارد چون سرزمین اعراب خشک است این در خواص شیر و روغن آن‌ها تأثیر داشته باشد، همچنین احتمال دارد که چون امام خود در سرزمین اعراب بوده این کلمه را بکار برده و مراد صرفاً روغن زرد گاو یا گوسفند باشد، شاید هم چون بیمار عرب بوده امام فرمود که از روغن زرد مناطق خودش استفاده کند و هرکس نیز باید از روغن زرد منطقه خودش استفاده کند. در روایت آمده که تره سرخ‌شده را به‌عنوان غذا مصرف کنند نه به‌عنوان دارو.

 

سومین درمان شربت امام رضا (ع) است، این شربت از مویز درست می‌شود و امام رضا (ع) سفارش کرده‌اند که از این شربت بعد از غذا استفاده کنید تا سالم بمانید. امام رضا (ع) می‌فرمایند: «فاشرب من هذا الشراب مقدار ثلاثة أقداح بعد طعامك، فإذا فعلت ذلك فقد أمنت ... وبعض أوجاع الكبد والطحال والمعاء والاحشاء»[4] یعنی «بعد از غذا سه لیوان از این شربت بنوش، اگر این کار را بکنی ایمن می‌شوی ... از بعضی بیماری‌های کبد و طحال و روده و اعضای درون بدن.»

 

چهارمین درمان یک عوذه است، در روایت آمده: «مردی از خراسان نزد امام سجاد (ع) آمده و عرض کرد که نزد شما آمدم به خاطر درد طحال، برای من دعا کنید تا فرجی حاصل شود، امام دعا کردند و فرمودند این آیه را با زعفران و آب زمزم بنویس و بنوش ﴿قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن أيا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى ولا تجهر بصلاتك وتخافت بها وابتغ بين ذلك سبيلا﴾ ﴿وقل الحمد لله الذي لم يتخذ ولدا ولم يكن له شريك في الملك ولم يكن له ولي من الذل وكبره تكبيرا﴾[5] و بر پوست آهو بنویس و آویزان کن بر بازوی چپ، هفت روز، درد تسکین می‌یابد لا س س س ح ح د م كرم ل له ومحى حح لله صره ر ححب سى حجحت عشره به هك ان عنها ح حل يصرس هوبوا اميوا مسعوف تم[6] شاید چون در آن زمان پوست آهو برای نوشتن استفاده می‌شده امام به نوشتن روی پوست آهو امر کردند و اگر روی کاغذ هم نوشته شود بازهم صحیح است، از طرفی چون در آن زمان کاغذ بوده شاید نوشتن روی پوست آهو الزامی باشد، درهرحال می‌توان این مسئله را مورد آزمایش قرار داد.

 

پنجمین درمان داروی جامع امام رضا (ع) است، در روایت آمده: «دخلت على الرضا عليه السلام فشكوت إليه وجعا في الطحال ابيت مسهرا واظل نهاري متلبدا عن شدة وجعه فقال اين أنت الدواء الجامع يعنى الادوية المتقدم ذكرها غير انه قال: خذ حبة منها بماء بارد وحسوة خل ففعلت ما امرني به فسكن ما بى بحمد الله تعالى.»[7] یعنی «شکایت کردم به امام رضا (ع) از درد طحال تا جایی که نمی‌توانم بخوابم و تمام‌روز خمارم از شدت درد، امام فرمودند کجایید از داروی جامع، به‌اندازه یک‌دانه گندم یا جو از آن بگیر و با یک جرعه آب سرد بخور و یک جرعه سرکه هم بخور، این کار را کردم و دردم تسکین یافت.»

 

درمان ششم و هفتم آیه قرآن و رقیه هستند، این دو درمان در کتاب مکارم الاخلاق است و چندان اعتبار ندارد، این‌ها را یا باید خواند یا اینکه نوشته شود و بر موضع بیماری آویزان شود.


[1] الاصول من الکافي، شیخ کلینی، ج۸، ص۱۹۰.
[2] مكارم الاخلاق، رضی الدين أبی نصر الحسن بن الفضل الطبرسی، ص۱۷۸.
[3] طب الأئمة، ابن سابور الزيات، ص۳۰.
[4] مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نوری طبرسی، ج۱۷، ص۴۱.
[5] سوره اسراء، آیه ۱۱۰ تا ۱۱۱.
[6] طب الأئمة، ابن سابور الزيات، ص۲۹.
[7] طب الأئمة، ابن سابور الزيات، ص۹۰.