1401/11/01
موضوع: المقدمة/المشتق /مبحث پایانی مشتق (تنبیهات)- تنبیه پنجم: چگونگی قیام مبدأ بهذات
به مبحث پایانی مشتق و جلسات نهایی و اخیر از بحث مشتق رسیدیم. مبحث پایانی بحث مشتق را به تنبیهات عنوان دادیم. تابهحال چهار تنبیه را بیان کردیم.
تنبیه پنجم: چگونگی قیام مبدأ بهذات
«الخامس: إنّه وقع الخلاف بعد الاتفاق على اعتبارٍ المغايرة ـ كما عرفت ـ بين المبدأ وما يجري عليه المشتق، في اعتبارٍ قيام المبدأ به، في صدقه على نحو الحقيقة.
وقد استدل من قال[1] بعدم الاعتبار، بصدق الضارب والمؤلم، مع قيام الضرب والألم بالمضروب والمؤلمَ ـ بالفتح ـ ...»[2] .
همانگونه که در جلسات قبل بیان کردیم لازم است میان مبدأ و ذات تغایری وجود داشته باشد، چراکه اگر نباشد حمل الشيء علی نفسه لازم میآید.
و همینطور گفتیم که میان مبدأ و ذات بایستی رابطهای نیز وجود داشته باشد تا امکان حمل باشد؛ و حمل المباین علی المباین لازم نیاید.
بهعبارتیدیگر از مبدأ، مشتق میسازیم [مبدأ قیام، و مشتق قائم است. قائم را از قیام میسازیم] و سپس وقتیکه قابلحمل شد، آنرا بر ذات - که زید باشد - حمل میکنیم؛ زیرا مشتق قبل از ساختن قابلحمل نیست.
و اینجا ذات نیز باید معین شود که مبدأ پس از تبدیلشدن بهمشتق بتواند بر آن حمل گردد و قائم بهذات باشد، چراکه اگر مبدأ بر ذات حمل نشود و قائم بهذات نباشد، لازم میآید هر ذاتی به هر وصفی متصف شود.
بهعنوانمثال، باید معین کنیم که این ذات، زید است، عمر است، تقی است، نقی است و ...، تا بر آن حمل کنیم. نمیتوانیم آنرا بهکلی ذات حمل کنیم. لذا اگر این ذات معین نباشد، لازم میآید هر ذاتی به هر وصفی متصف بشود. پس ذات باید معین بشود.
اما اینجا مشکلی ایجاد میشود و آن مشکل این است که در خارج با مثالهایی مواجه میشویم که قیام آنها بر ذاتشان مورد نزاع و بحث واقعشده است؛ یعنی اوصافی هستند که قائم بهذاتی که معینشده نیستند.
همانند: ضارب و مؤلِم. (بهصورت اسم فاعلی و بالکسر).
مبدأ در این دو مثال، ضرب و الم است، ولی این دو بهذات ضارب و ذات مؤلِم قائم نیستند! بلکه اینها بهذات مضروب و ذات مؤلَم (بالفتح) قائماند، چراکه ضرب بر مضروب واقع میشود نه بر ضارب؛ ضارب میزند، و ضرب بر مضروب واقع شده است. مضروب همیشه مضروب است. ضارب یکلحظه زد و تمام شد. ألم نیز همینطور است. مولم از ألم و درد است. کسیکه دردی را وارد کند، مولِم میگویند، اما اینجا قیام ألم بهذات مولَم است. پس آن ذاتی که از او اخذشده، اینجا به او قیام ندارد.
و یا نمونههای دیگر که گونههایی دیگری از مشکلات را دارد.
بنابراین سخن و بحث اینگونه وارد شده است که نوع ارتباط و نوع قیام مبدأ بهذات چه نوعی است؟ آیا همهی مبادی به یک نوع بر ذوات قائم میشوند یا خیر؟
بهجهت اینکه برخیها نتوانستهاند پاسخی مناسب ارائه کنند بهناچار اصل قیام مبدأ بهذات را منکر شده و این مسئله را حذف کردهاند و گفتهاند اصلاً لازم نیست که مبدأ بهذات قائم باشد، ولی چنانچه تأمل کنیم، راهکاری جهت ارائه پاسخ نیز وجود دارد و آن توجه بهعدم انحصار قیام مبدأ بهذات در یک نوع است(یعنی قیام مبدأ بهذات یک نوع نیست که بگوییم نمیشود؛ پس حذفش کنیم) و اینکه قیام بهذات انواع و اقسامی دارد و نظریههای گوناگونی پیرامون تبیین این نوع ارتباط و قیام وجود دارد.
اقسام قیام بالذات را چند نوع ذکر کردهاند:
1. قیام حلولی؛ همانند: اسم فاعلها و صفات مشبهه که از فعل لازم گرفته شده باشد.
2. قیام صدوری؛ قیام مبدأ بهذات؛ یعنی این مبدأ از این ذات صادر میشود، همانند: ضارب و قاتل؛ قتل، مبدأ اشتقاق قاتل است. ضرب مبدأ اشتقاق ضارب است؛ این مبدأ الضارب که ضرب باشد قیام صدوری میشود.
3. قیام وقوعی؛ یعنی قیام بهمعنای واقعشدن در آن. همانند اسم زمان و مکان؛ که اینها در این زمان، در این مکان و ... در او واقع میشود.
4. قیام بهمعنی واقعشدن به آن. همانند اسم آلت. مِضرَب؛ یعنی «يقع الضرب بسبب هذا المِضرَب»؛ مثلاً قتل بهسبب این آلة القتل واقع میشود. اینهم وقوعی است، اما وقوع بسببه میباشد.
5. قیام انتزاعی. همانند صفت ممکن که مبدأ امکان از ذات ممکن انتزاع میشود و بهذات او قائم است.
انتزاعی؛ یعنی اینکه ما آن مبدأ را از خود این ذات میگیریم و بر آن حمل میکنیم و میگوییم قیام به آن دارد؛ یعنی اینکه بهعنوانمثال، انسان ممکن است، وجود هم ممکن است. امکان را از این ذات ممکن انتزاع میکنیم و میگوییم ایشان قبلاً نبوده و الآن هست، فردا هم ممکن است معدوم بشود. لذا میگوییم این ممکن است، چون نشانههای امکان در آن هست.
بهعبارتیدیگر، امکان را از خودش انتزاع میکنیم و دوباره بر این حمل میکنیم و میگوییم: «ممکنٌ»؛ این قیام انتزاعی است.
با توجه به اقسام متعدد قیام، اقوال گوناگونی هم ایجادشده که در ذیل بدانها میپردازیم.
القول الاول: قول الاشاعرة
اشاعره معتقدند به اینکه قیام تنها منحصر در قیام حلولی است و لا غیر؛ و شرط صدق حقیقی مشتق بر ذات نیز همین قیام حلولی مبدأ بهذات است[3] .
آنجاییکه قیام حلولی نباشد، مشتق صدق نمیکند. در مثال «زيدٌ قائم»؛ قائم آن وقتی صدق میکند که قیام در زید حلول کند. یا در مثال «زيدٌ ضاربٌ»؛ ضاربٌ آن وقتی صدق میکند که حلول الضرب بر شخص ضارب که زید باشد صدق کند.
القول الثاني: قول المعتزله
معتزله قائل به این هستند که قیام منحصر در قیام حلولی است، اما این را شرط صدق مشتق نمیدانند و بدون آن هم مشتق اطلاق میشود؛ یعنی اگر حلول نباشد، قیام هم پیدا نکند، باز هم مشتق اطلاق میشود. همانند ضارب و مولِم که اگرچه در آنها حلول نکرده، اما اطلاق آنها صحیح است.
القول الثالث: قول صاحب الفصول الغرويه
قول سوم، قول صاحب الفصول الغرویه[4] است؛ ایشان مدعی است که قیام مبدأ بهذات ضروری و لازم است و باید مبدأ بهذات قیام پیدا کند، ولی انحصار در قیام حلولی را قبول ندارد و میفرماید: انحصار بیان در قیام حلولی حرف درستی نیست، بلکه میتواند اعم از قیام حلولی و صدوری باشد؛ یعنی دو نوع از قیام سبب صدق المشتق میشود؛ یعنی یا بر او حلول میکند و یا از او صادر میشود.
لذا «زيدٌ ضاربٌ و الجسمُ ابيض صحيحٌ»؛ صحیح است و حقیقت است؛ یعنی درحقیقت «الابيض»؛ در جسم حلول کرده است؛ پس قیام حلولی میشود و صحیح است. «زيدٌ ضاربٌ» هم صحیح است، چون «الضرب يصدر من الزيد»؛ یا صدوری است و یا حلولی است.
القول الرابع: قول صاحب الکفايه
مرحوم آخوند معتقد است[5] که قیام مبدأ بهذات لازم و ضروری است، اما قیام را در حلولی و صدوری منحصر نمیداند، بلکه همهی آن انواع پنجگانهای که در بالا بیان نمودیم را ممکن میداند و در هر جایی و بهمناسبت نوعی از قیام قابلاجرا میباشد.
بنابراین مطابق آنچه که بیان شد بیان مبدأ بهذات امری ضروری در اطلاق مشتق است اما نوع قیام بهذات در هر موردی متفاوت است.
نظریه استاد: آنچه که در مقام تحقیق بهنظر میرسد این است که سخن جناب محقق صاحب کفایه «بالنسبة الی سائر الاقوال»؛ اقرب به قبول است.