1401/10/27
موضوع: المقدمة/المشتق /مبحث پایانی مشتق (تنبیهات) - تنبیه چهارم: چگونگی حمل صفات خدای عزوجل بر ذات مقدسه
بحث در مبحث پایانی مشتق بود. آنچه که تا قبل از ورود به بخش سوم - که مبحث پایانی باب مشتق باشد – مطرح شد، مباحثی درباره مشتق بود که در دو بخش مباحث مقدماتی و مباحث اصلی مشتق بیان شد.
کلام در مبحث پایانی مشتق بود که در این مبحث تنبیهاتی درباره مشتق بیان شده است. تابهحال در این بخش سه تنبیه را بیان کردیم.
تنبیه چهارم: چگونگی حمل صفات خدای عزوجل بر ذات مقدسه
«الرابع: لا ريب في كفاية مغايرة المبدأ مع ما يجري المشتق عليه مفهوماً، وأنّ اتحدا عيناً و خارجاً، فصدق الصفات ـ مثل: العالم، والقادر، والرحيم، والكريم، إلى غير ذلك من صفات الكمال والجلال ـ عليه تعالى، على ما ذهب إليه أهل الحق من عينية صفاته، يكون على الحقيقة، فإن المبدأ فيها وأنّ كان عين ذاته تعالى خارجاً، إلّا إنّه غير ذاته تعالى مفهوماً.
ومنه قد انقدح ما في الفصول، من الالتزام بالنقل[1] أو التجوز في ألفاظ الصفات الجارية عليه تعالى، بناءً على الحق من العينية، لعدم المغايرة المعتبرة بالاتفاق، وذلك لما عرفت من كفاية المغايرة مفهوماً، ولا اتفاق على اعتبارٍ غيرها، إن لم نقل بحصول الاتفاق على عدم اعتباره، كمالا يخفى، وقد عرفت ثبوت المغايرة كذلك بين الذات ومبادىء الصفات»[2] .
در بحث تنبیهات گذشته(تنبیه اول، دوم و سوم) این بحث را بیان کردیم که بین مشتق و مشتقٌ منه، بین مشتق و مبدأش، بین قائم و قیام فرق است. فرق آن هم این است که قائمٌ قابلحمل بر ذات هست، اما قیام این قابلیت را ندارد و غیرقابلحمل بر ذات است؛ یعنی شما میتوانی بگویی: «زيدٌ قائمٌ»؛ اما میتوانی بگویی: «زيدٌ قيامٌ»؛ مگر از مبالغه باشد که مبالغه نوعی تصرف کردن است و اینکه آنرا در خارج از جای خودش استعمال کنید. پس نکته اول این بود که گفتیم بین مبدأ و بین مشتق، بین قیام و قائم، بین مشتق و مشتقٌ منه تفاوتی وجود دارد.
مطلب دیگری که گفتیم، این بود که در قضایای حملیه آنجاییکه میخواهیم موضوع تشکیل بدهیم، محمول هم تشکیل بدهیم و محمول را بر موضوع حمل کنیم، آنجا علاوه بر مشتق و مشتقٌ منه نیاز یک چیزی بهنام ذات مثل زید داریم. در «زيدٌ قائمٌ»؛ قائم قابلٌ للحمل است. آنرا بر ذاتی که زید باشد، حمل میکنیم. حال در قضایای حملیه میان مشتق و ذات، بین موضوع و محمول هم نیاز به اتحاد داریم و هم نیاز به تغایر داریم؛ یعنی هم باید این دو تا یکی باشند؛ یعنی هو هویت باشد(این همان است) و هم بینشان باید اثنینیت و دوئیت باشد. و همانطور که بدون اتحاد نمیشود حملی صورت بگیرد؛ چراکه مستلزم حمل مباین بر مباین خواهد بود که غلط است؛ همانگونه بدون تغایر نیز حمل ممکن نیست؛ چراکه مستلزم حمل الشيء علی نفسه خواهد بود که آن هم غلط است.
بهعنوانمثال، اگر بگویید «شجرٌ حجرٌ» این غلط است، چون بین شجر و حجر تباین است و نمیشود بگوییم شجر حجر است. لذا باید بینشان اتحاد باشد؛ مثل «انسان حیوان ناطق»، حیوان ناطق با انسان یکی است و اتحاد دارد. حال یا اتحاد مصداقی است، یا اتحاد مفهومی است و یا اینکه اتحاد ماهوی است و حرفهایی که قبلاً گفتیم. تغایر هم لازم است؛ یعنی حتماً باید دو تا باشند. دوئیت باشد، غیریت باشد، نباید عین هم باشد. باید فرق داشته باشند، چون اگر تغایر نباشد، لازم میآید حمل الشيء علی نفسه که آن هم غلط است.
لذا گفتند که این تغایر و اتحاد گاهی حقیقی است و گاهی هم اعتباری(مفهومی) است. اینها مسائلی است که بین صاحب فصول و صاحب الکفایه گذشت.
در بحث قبل علی المشهور گفتیم که اتحاد باید اتحاد حقیقی باشد، اما تغایر میتواند اعتباری (مفهومی) باشد. اتحاد در خارج باید حقیقی باشد؛ یعنی مصداقی باشد. بهعنوانمثال، زیدٌ و قائمٌ باید در خارج یکی باشند؛ اگرچه مفهوم قائم و زید مختلفاند. اینها مطالبی بود که در دو جلسه قبل به آن اشاره کردیم تا این نکته روشن بشود.
حالا درباره خدای عزوجل در خارج میبینیم صفاتی وجود دارد که مشتق هستند و حمل بر ذات خداوند میشود همانند: عالم، قادر، مرید، محیط و ...، میگوییم: «الله عالمٌ، الله قادرٌ، الله محيطٌ» همه اینها را نسبت بهخدا میدهیم، اما حمل این صفات بر ذات مقدسه خداوند با حمل سایر صفات در قضایای حملیه متفاوت است؛ و اینجا سؤالات و اشکالاتی بهوجود میآید که باید دنبال نمود.
ازجمله آن اشکالات و پرسشها این است که در حمل مشتق بر ذات گفته شد که باید تغایر وجود داشته باشد، درحالیکه دربارهی خداوند میان ذات او و صفاتی که بر ذات خداوند حمل میشود تغایری وجود ندارد؛ چراکه صفات خداوند عین ذات خداوند است، نه اینکه دو چیز جدای از هم باشند.
سؤال و اشکالی که در اینجا پیش میآید این است که وجود مغایرت میان مبدأ و ذات که از شرائط شکلگیری قضیه حملیه بود دربارهی خداوند چگونه قابل تحقق است، درحالیکه در مورد خداوند، همهی اوصاف او عین ذات اوست و چیزی جدای از او نیست؟
بهعبارتیدیگر، وقتیکه دربارهی ممکنات سخن گفته میشود، در حمل محمول بر موضوع تغایر وجود دارد و واضح است که علم غیر از زید است که این زائد بر ذات زید حمل میشود همینطور درباره قیام و قدرت و غیره.
علاوهبراین، دربارهی ممکنات هر وصفی از آنها که بر ذات آنها حمل میشود، غیر از وصف دیگری است که بر خود او حمل میشود؛ مثلاً برای زید، عالم غیر از قادر و غیر از قائم است.
اما دربارهی خداوند اینگونه نیست؛ در مورد خداوند همهی اوصاف او عین همدیگر هستند؛ یعنی در عین کثرت، واحد هستند و هرکدام عین دیگری میباشند.
بهعنوانمثال، علم زید غیر از قدرت اوست، قدرت زید غیر از فضل اوست. فضل زید غیر از کتابت اوست. همهی اینها مختلفاند و با هم تفاوت دارند، اما «بالنسبة الی الله تعالی» همهی اوصاف خداوند عین ذات اوست و چیزی جدای از او نیست. علم او عین قدرت اوست، و قدرت او عین علم اوست. نمیتوانیم بگوییم: علم خداوند غیر از قدرت اوست. پس صفات الله هم عین ذات خداست. تغایری بینشان وجود ندارد.
اینهم اشکال دیگری است.
اما در مقام حل مشکل آراء و نظرات متعددی از طرف صاحب کفایه، صاحب فصول، محقق نائینی، محقق عراقی و دیگران ارائهشده و سخنانی دراینباره رد و بدل شده است. هرکدام راهکارهایی پیشنهاد داده و نظراتی را بیان کردهاند که اگر بخواهیم به تکتک اقوال بپردازیم موجب اطالهی کلام خواهد شد.
اما خلاصهاش را اینگونه بیان میکنیم که تغایر دو گونه است:
1. تغایر مصداقی و خارجی و حقیقی.
2. تغایر مفهومی و معنایی.
دربارهی ممکنات و غیر از خدای عزوجل هر دوی این تغایرها قابلتصور است که موضوع و محمول [یعنی ذات و مبدأ] دو چیز مستقل و جدای از هم هستند و یکی بر دیگری حمل میشود، اما دربارهی خداوند اینگونه نیست، بلکه صفات او عین ذات اوست.
در قضیه حملیه میگوییم: «زيدٌ عالمٌ» با «الله عالمٌ»؛ هیچ فرقی نمیکند. در قضیه حملیه اتحاد و تغایر شرط است و باید این دو شرط باشند؛ فرقی بین فرق بین «زيدٌ عالمٌ» با «الله عالمٌ»؛ یعنی در هر دو هم تغایر میخواهیم و هم اتحاد. این قاعده، قاعدهای اصلی است که فرقی نمیکند «الله عالمٌ» باشد یا «زيدٌ عالمٌ». در مورد اتحاد میگوییم که باید اتحاد عینی باشد؛ یعنی اتحاد نباید اعتباری و مفهومیباشد؛ اما در تغایر، تغایر مفهومی وجود دارد. در «زيدٌ عالمٌ» تغایر وجود دارد، در «الله عالمٌ»؛ هم تغایر وجود دارد، لکن تغایر در این(«زيدٌ عالمٌ» و «الله عالمٌ») با یکدیگر فرق میکند؛ چراکه در «زيدٌ عالمٌ»؛ زید با علم دو چیز است، اما در «الله عالمٌ»؛ علم خداوند عین ذات اوست و هر دو یکی هستند.
اما تغایر بین «مفردة الله و مفردة عالم بالنسبة الی مفهوم»؛ است؛ چراکه مفهوم عالم غیر از مفهوم الله است؛ یعنی زمانیکه شخصی بشنود که میگویند: «الله عالمٌ»؛ نه با شنیدن لفظ عالم، الله بهذهن او تبادر میکند و نه با شنیدن لفظ جلاله ی الله، عالم بهذهن تبادر میکند، چون الله با عالم تغایر مفهومی دارند؛ یعنی مفهوم عالم غیر از مفهوم الله است؛ و مفهوم الله غیر از مفهوم عالم است، لکن در خارج و درواقع صفت خداوند عین ذات اوست. پس قضیه تغییر نکرده است. هر دو قضیهی حملیه هستند. اما «انما اختلاف» این است که این دو تغایر مفهومی و معنایی دارند؛ یعنی معنای عالم با معنای الله فرق میکند و متفاوت است. پس قضیهی حملیه درست است.
البته نکتهای که در اینجا وجود دارد و باید به آن التفات داشته باشیم این است که صفات خداوند به دو بخش تقسیم میشود:
1- صفات ثبوتیه؛ 2- صفات سلبیه. صفات ثبوتیه نیز به دو قسم تقسیم میشود: 1- صفات ذاتیه؛ 2- صفات فعلیه.
آنچه که مسلم است، این است که صفات ذاتیه خداوند عین ذات اوست نه صفات فعلیه؛ همانند علم و قدرت که عین ذات خداوند است، اما رحیم و رحمان جزء صفات فعل خداوند هستند.
و البته اینجا اقوال دیگری، ازجمله قول اشاعره نیز مطرح است که به آن نمیپردازیم.
آنچه که مشهور فرمودهاند این است که دربارهی وجود مغایرت میان ذات و مبدأ یکی از آن دو صورت تغایر کفایت میکند و لازم نیست که حتماً تغایر مصداقی و خارجی باشد.
لذا دربارهی خداوند نیز قائل شدهاند به اینکه تغایر مفهومی در حمل صفات خداوند بر ذات او کفایت میکند.
و این همان چیزی است که عرف نیز میفهمد.
صاحب کفایه نیز همین حرف را بیان میکند که علم و قدرت و غیره وقتیکه بر ذات حمل میشوند همانند همان حملی است که بر زید و بکر و ... صورت میگیرد؛ یعنی همانطور که میگوییم «زيدٌ عالمٌ»؛ همانگونه نیز میگوییم: «اللهُ عالمٌ».
و همانطور که میان زید و علم مغایرت هست باید میان علم و الله هم مغایرت باشد، لکن نوع مغایرت فرق میکند.
دربارهی زید و عمرو مغایرت مصداقی و خارجی وجود دارد، اما دربارهی خداوند علم او در خارج و درواقع عین ذات اوست، ولی در عالم مفهوم بسیار روشن است که مفهوم علم غیر از مفهوم الله است؛ و مفهوم قادر غیر از مفهوم الله است. و این همان تغایر مفهومی است که در حمل مشتق بر ذات خداوند کفایت میکند.
این مطلب را عرف هم میفهمد و آنرا تشخیص میدهد، چراکه با شنیدن کلمهی الله، علم بهذهن او تبادر نمیکند و همچنین با شنیدن کلمهی عالم، الله بهذهن او خطور نمیکند؛ این همان تغایر مفهومی است و کفایت میکند.
اما مرحوم صاحب فصول فرمودهاند که تغایر بایستی حتماً تغایر خارجی و مصداقی باشد و این امر دربارهی خداوند امکان ندارد، چراکه در خارج، علم خداوند غیر از ذات او نیست که همانند عرض بر جوهر حمل شود! بلکه عین ذات اوست. پس برای حمل باید راه و چارهای دیگر پیدا کرد که ایشان برای حل این قضیه دو راه پیشنهاد میکند:
1. قائل شویم به اینکه عالم از معنای خودش نقل پیداکرده و در معنای دیگری حقیقت یافته است. بهعنوانمثال، بگوییم: عالمٌ در «اللهُ عالمٌ»؛ همانند عالمٌ در «زيدٌ عالم»؛ یک معنا و مفهوم دارد. برای ذاتی که «ثبت له العلم»؛ اینجا وقتیکه دربارهی علم خداوند صحبت میکنیم، میبینیم که بین عالم و الله تفاوتی حقیقی وجود ندارد، چون علم خدا عین ذات خداست. ایشان میفرماید: اینجا میتوانیم قائل شویم به اینکه راه حل این قضیه این است که بگوییم معنای علم از معنای خودش بهمعنای دیگری نقل پیدا کرد.
2. یا اینکه بگوییم عالم در همان معنای موضوعله خود حقیقت است، لکن استعمال و اطلاق آن بر خداوند از باب مجاز میباشد!
این حرف صاحب فصول است، لکن جناب صاحب کفایه حرف ایشان را نمیپذیرد و آنرا رد میکند.
لکن با آن توضیحی که قبل بیان کردیم معلوم میشود که حق با صاحب کفایه است و عرف نیز همین مطلب را میفهمد و آنچه که صاحب فصول فرموده برای عرف قابلدرک نیست.
عرف که میگوید: «الله عالمٌ»؛ یعنی الله عالم است، اما این را نمیفهمد که جهل در ذات تو راه ندارد. آنچه که عرف میفهمد این است که «الله عالمٌ»؛ با «زیدٌ عالمٌ»؛ فرقی ندارد؛ خداوند عالم است، زید هم عالم است، لکن فقط علم خدا وسیعتر است. عرف فقط این را میفهمد. اینکه در ذات الله هیچ جهلی راه ندارد، این را نمیفهمد. لذا تبادر بهذهن عرف همان تغیر مفهومی است. میگوید: مفهوم علم خدا با علم زیدٌ متفاوت است. الله یک چیز است و علم خدا چیزی دیگر. البته از جهت مفهومی.
البته نکتهی عجیبی که در اینجا وجود دارد این است که صاحب فصول در بحث قبلی در خصوص اتحاد قائل به این شد که اتحاد اعتباری را هم قبول داریم، اما در باب تغایر قائل بهضرورت وجود تغایر حقیقی است؛ یعنی آنجاکه همه گفتند، اتحاد باید اتحاد حقیقی باشد، ایشان اصرار داشت که اتحاد اعتباری هم کفایت میکند، اما اینجا که همه در خصوص الله میفرمایند، تغایر حتماً باید تغایر خارجی باشد، ایشان قائل به این است که از معنای خودش بهمعنای دیگری نقل پیدا کرده است و یا اینکه باید قائل بهمجاز شویم.