1401/09/12
موضوع: المقدمة/المشتق /اختلاف المبادی و نقش آن در دلالت مشتق
کلام در مقدمات بحث مشتق بود، بحث در این بود که محل نزاع مشتق اصولی کجاست؟ آیا مشتق اصولی شامل جمیع مشتقات صرفیه میشود یا نمیشود؟ دربارهی اسم آلت، اسم زمان، افعال و مصادر بحث کردیم و گفتیم که همهی اینها «خارج عن المشتق الاصولي»؛ از مشتق اصولی خارجاند؛ و بحثی را هم در جلسه گذشته از قول مرحوم آخوند& مطرح کردیم، و آن این بود که آیا اصلا زمان در فعل دخالت دارد یا ندارد؟ که گفتیم این یک بحث استطرادی است و بحث اصلی، خیلی دربارهی این ماجرا نبود.
یکی دیگر از مباحثی که در مقدمهی مشتق موردبحث واقع شده، این است که مشتق دارای مبادی و موادی است که از آن مشتق شده و اشتقاق یافته است؛ و این مبادیِ اشتقاقِ مشتق مختلف هستند و از همینجا نیز اختلاف خود مشتق و دلالت مشتق نشأت گرفته است؛ بنابراین گفتهشده که اختلاف مشتق درحقیقت ریشه در اختلاف مبادی مشتق دارد!
بهعنوانمثال، ضارب از ضرب؛ تاجر از تجارت، کاسب از کسب اشتقاق پیدا کرده است. اینها یک مبدأ اشتقاق دارند. بحثی که در اینجا مطرح است این است که مبادی اشتقاقِ مشتق مختلف هستند؛ چراکه یکی از ضرب مشتق شده است، یکی از تجارت مشتق شده است، یکی از حرفه مشتق شده است، یکی از خیاطی و خیاطت مشتق شده است، یکی از صنعت مشتق شده است. مبادی این مشتقات مختلف هستند و هرکدام یک مبدأ جدایی دارد؛ و اختلاف مبادی سبب اختلاف مشتق خواهد شد.
وقتیکه در مشتق بحث میکنیم که آیا شامل این موارد میشود یا نمیشود؟ آیا اسم زمان، اسم مکان، اسم آلت و ... را شامل میشود یا نمیشود؟ اینها بهخاطر مبدأ اشتقاقشان است؛ چون مبدأ اشتقاقشان با یکدیگر فرق میکند، این مباحث مطرح میشود.
گاهی از اوقات مبدأ اشتقاق ضرب است، یکلحظه میزنی و فقط همان لحظهی زدن تلبس دارد، بعدش دیگر تلبس ندارد؛ اما گاهی فردی عالم است، او همیشه عالم است، بیست سال، پنجاه سال عالم است، اینجا از علم و آنجا از ضرب اشتقاق پیدا کرده است. این اختلافها اثر میگذارد.
پس عنوان بحث: «اختلاف مبادی و نقش آن در دلالت و یا اطلاق مشتق» است.
این مطلب اگرچه خیلی طولانی نیست؛ اما از مطالب بسیار مهمی است که ثمرات و فواید فراوانی هم میتواند در این بحث و حتی در فقه داشته باشد.
ازاینرو ابتدا باید ببینیم، آیا این حرف درست است که اختلاف مبادی سبب اختلاف مشتق است تا اینکه بگوییم در اینجا متلبس است و در آنجا متلبس نیست؟ یا اینکه در متلبس حقیقت است و در «ما انقضی عنه التلبس» مجاز است؟
ازاینرو مبادی مشتق بر چند گونه است که در اینجا گونههایی از آنرا برمیشماریم[1] :
1. مبدأ مشتق از فعلیات است.
یعنی مبدئی که مشتق از آن اشتقاق یافته از فعلیات است؛ همانند ضرب، آکل، قیام، جلوس، نطق و ... که هرکدام از اینها تا زمانیکه انسان به آن اشتغال دارد عنوان مشتق آن نیز صادق است؛ مثلاً ضارب، آکل، قائم، جالس و غیره؛ که هرکدام از اینها بهترتیب از افعال ضرب، اکل، قیام، جلوس و ... اشتقاق یافته است.
در فعلی مانند ضرب مادامیکه ضارب به زدن اشتغال داشته باشد، به او ضارب اطلاق میشود؛ اما بعد از اینکه دست از زدن کشید، دیگر ضارب نیست؛ همچنین فردی که الآن غذا میخورد به او آکل گفته میشود؛ اما همینکه دست از خوردن کشید و کنار رفت، دیگر به آکل گفته نمیشود.
بنابراین تا زمانیکه انسان به فعلی اشتغال داشته باشد، مشتق بر او صادق است. افعالی همچون ضارب، آکل، ناطق، قائم، قاعد و همه اینها که گفتیم از نوع اول از مبادی اشتقاق است؛ یعنی اشتقاق یافته از فعلیات هستند.
2. مبدأ مشتق از شأنیات است.
یعنی در اتصاف به آن فعلیت شرط نیست، بلکه همین مقدار که شأنیت این کار را دارد کفایت میکند و مشتق بر آن صادق است.
همانند قاتل دربارهی «السم القاتل»؛ که هنوز کسی را نکشته است؛ ولی شأن کشتن را دارد و میگویند این سم قاتل است. مبدأ این قاتل «من القتل»؛ از قتل است. این سم الآن کسی را نکشته است، چون کسی آنرا نخورده که بمیرد؛ اما شأنیت کشتن را دارد.
یا همانند چیزهایی مثل مکنسة، منشار، مقراض و امثالهم که آلات و ابزار هستند. بهعنوانمثال، «مقراض»؛ یعنی قیچی، ولو اینکه هنوز برشی انجام نشده است؛ ولی شأنیت بریدن را دارد.
3. مبدأ مشتق از باب حرفه است.
در این بخش تا مادامیکه انسان در این حرفه هست، اطلاق مشتق بر او صادق است؛ همانند تاجر، بقال، کاسب و غیره.
یک تاجر فقط آن لحظهای که پول میگیرد و جنس تحویل میدهد، تاجر نیست، یا فقط آن لحظهای که مشغول تجارت است به او تاجر نمیگویند، بلکه وقتی در مغازهاش نشسته است و یا به خانهاش میرود، باز هم به او تاجر اطلاق میشود، چون اطلاق این اشتقاق از باب حرفه است نه از باب فعل؛ یعنی تلبس به مبدأ از باب تلبس بالحرفة است نه از باب تلبس بالفعل.
4. مبدأ مشتق از باب صنعت است.
همانند بنا، نجار، خیاط، نساج و ... که اینها صنعت است؛ یعنی یک ذات متلبس به صنعت و حرفهی نساجی میشود و نساج بر او صادق است؛ ولو اینکه در حال نساجی هم نباشد.
بهعنوانمثال، شخصی نجار میشود، این شخص وقتیکه نجاری هم نمیکند باز هم نجار است. چون شغل و صنعت او نجاری است.
البته فرقی میان حرفه و صنعت وجود دارد که صنعت نیازمند تعلم و تعلیم است؛ ولی حرفه همانند بقال و تاجر نیازمند تعلم و یادگیری و آموزش نیست. حتماً لازم نیست برود شاگردی کند و کلاس برود تا تجارت یاد بگیرد، بلکه همینکه شروع میکند و آرامآرام جلو میآید؛ کارش انجام میشود. پس حرفهها همیشه مستلزم تعلم نیستند؛ اما صنایع همیشه مستلزم تعلیم و تعلم هستند. ازاینجهت بود که این دو را دو تا حساب کردیم.
5. مبدأ مشتق از باب ملکات و قوای ثابته در انسان است.
این موارد مادامیکه انسان واجد آن ملکه هست مشتق آن به او اطلاق میشود؛ ولو اینکه فعلاً کاری انجام نداده است.
همانند مجتهد، عادل، شجاع که داری ملکه ثابت استنباط، عدالت و شجاعت هستند.
فردی درسخوانده و بهجایی رسیده است که ملکه استنباط دارد و میتواند استنباط کند؛ اما نشسته و استنباط نمیکند، بلکه به احتیاط عمل میکند. آیا چنین به شخصی مجتهدٌ اطلاق میشود یا نه؟ یا در مورد انسانی که عادل است، به او عادل میگویند ولو اینکه الآن حکمی انجام نمیدهد و قضاوتی نمیکند؛ یعنی فعلاً بهچیزی مشغول نیست و دارد استراحت میکند؛ اما باز هم به این شخص عادل میگویند. یا در مورد انسانی که شجاع است و شجاعت خود را در میدان بهنمایش میگذارد؛ اما همین شخص مادامیکه استراحت میکند، ولو اینکه الآن در جنگ نیست و شجاعت خود را بهنمایش نمیگذارد؛ اما باز هم به او شجاع میگویند. اینها از باب ملکه است.
بسیار واضح است که اینگونه ملکات دیر تشکیل میشود؛ اما دیر هم از بین میرود. بهعنوانمثال، ملکه اجتهاد زود ایجاد نمیشود، مدتها درس خواندن میخواهد تا انسان به درجهی اجتهاد برسد؛ همچنین ملکهی شجاعت نیز سریع ایجاد نمیشود، تمرین میخواهد؛ اما وقتیکه ایجاد شد بهآسانی از بین نمیرود، ماندگاری دارد.
6. مبدأ مشتق از باب منصب است.
این نوع همانند قاضی یا والی و حاکم است که تا تصدی این منصب و عنوان در او هست مشتق بر او صدق میکند و ممکن است سالیان سال بهطول بیانجامد.
بهعنوانمثال، در مورد قاضی، چون منصب قضاء را به او واگذار کردهاند، عنوان قاضی بر او اطلاق میشود؛ ولو اینکه او هنوز کارش را شروع نکرده است. روز تعطیل است، یا در مرخصی بهسر میبرد، یا ساعت کاریاش نیست؛ اما همچنان منصب قضاوت را دارد. از باب تصدّی منصب قضاوت اطلاق مشتق بر آن میشود و مبدأ اشتقاق آن هم در اینجا منصب قضاوت است.
بنابراین، شش مورد مبدأ اشتقاق وجود دارد که جزء مبادی مشتق هستند.
در این بحث برخیها فرمودهاند: تنها آن مشتقاتی که دارای مبادی فعلیه هستند داخل در محل نزاع میباشند و مورد بحث واقع میشوند؛ و سایر مشتقات خارج از بحث هستند.
برخی همانند فاضل تونی این حرف را زدهاند[2] .
اما مرحوم آخوند در مقابل این نظر قد علم کرده و فرموده است: نه اینگونه نیست که فقط مشتقاتی که دارای مبادی فعلیه هستند داخل در محل نزاع باشند، بلکه کل مبادی مشتق داخل در محل بحث مشتق اصولی هستند. ایشان میفرماید: ما دو مقام از بحث داریم:
1. بحث از ماده.
2. بحث از هیئت.
آنچه که محل اختلاف است مواد در مبادی مشتق است نه هیئت آن؛ چراکه بحث ما در هیئت است که آیا هیئت اسم فاعل و هیئت اسم مفعول در حال تلبس دلالت میکند یا در حال ما انقضی هم دلالت میکند؟
بنابراین اختلاف المبادی تنها در مواد است که مهم نیست؛ ولی در هیئت اختلافی نیست و تنها اختلاف در این است که مقدار زمان تلبس از جهت اندک بودن و طولانی بودن متفاوت است.
مثلاً در فعلیات همانند ضرب اندک است؛ ولی در حرفه و صنعت و ملکه و غیره طولانیتر است و گاهی از جهت زمان اصلا قابلمقایسه با هم نیستند.
مرحوم آخوند میفرماید: شما ضارب را که مشتق است اطلاق میکنید، مقدار تلبس ضارب یک لحظه است؛ فقط همان لحظه که دستش را بالا میآورد و به پشت سر کسی ضربه میزند یا به گوش کسی میزند؛ بنابراین زمان تلبسش کوتاه است و بعدش تمام میشود؛ اما بعضی دیگر اینطور نیست. مثلاً، نجار یک عمر نجار است. تلبس او زمانش بیشتر است و دوام دارد. یا همانند کتابت، مثلاً شخص چهار ساعت مینشیند و مینویسد، او چهار ساعت متلبس است؛ ولی ضارب یک لحظه متلبس است. جلوتر که میرویم، مجتهد یک عمر متلبس است.
پس «إنّما الخلاف في الهيئة» در قلت و کثرت تلبس است؛ یعنی اندک زمان تلبس و فراوانی و طول زمان تلبس است. در اصل تلبس اختلافی وجود ندارد.
بنابراین، مرحوم آخوند میفرماید: همه اینها داخل در محل نزاع هستند؛ اما اختلافشان در مواد است نه در هیئت؛ و در هیئت هم «انما الخلاف» فقط در زمان تلبس است و لا فی غیر.