1401/08/24
موضوع: المقدمة/المشتق /اسم زمان(توجيه محقق نائيني)
کلام در باب اسم زمان بود؛ بحث در این بود که مشتق اصولی «هل يشمل الزمان»؛ آیا اسم زمان را شامل میشود یا نه؟ بهعبارتیدیگر، «اسم الزمان، هل يمکن القول بدخوله في محل النزاع في المشتق الاصولي او لا يمکن»؛ آیا میشود یا نمیشود؟
مرحوم آخوند قائل به امکان و شمول آن بوده و گفتند که مشتق اصولی اسم زمان را شامل میشود. مشهور هم همین نظر را دارند؛ اما اشکالی که در اینجا پدید میآید این است که گفتند، در مشتق دو خصوصیت باید باشد: 1. وصف عنوانی 2. ذات؛ که اگر وصف رفت، ذات بماند؛ «بعد انقضاء الذات عن الوصف، يبقی الذات»؛ اما در اسم زمان «بعد انقضاء زمان القتل مثلاً لا يبقی ذات اصلاً»؛ اصلاً ذاتی وجود ندارد؛ چراکه «الذات ينقضی مع الوصف»؛ یعنی درحقیقت اینجا یک فرد بیشتر نداریم. موضوعٌله یک فرد بیشتر ندارد و آن فرد متلبس بالمبدأ است. «مقتل، مشتق حين تلبس بزمان القتل لا يمکن تصور المقتل دون زمان القتل» قابل تصور نیست؛ بنابراین این باید خارج باشد.
صاحب کفایه و خیلی از اصولیین [بهتعبیر خودمانی] بهدست و پا افتادند تا بیایند توجیه و راهی را بیان کنند، «لحل المشکل» تا این مشکل حل بشود.
صاحب کفایه دراینباره بیانی داشتند[1] ؛ «قد قدّم توجيها لحلّ هذه المشکلة و نحن قد اوردنا علی توجيه صاحب الکفاية بثلاث ايرادات علی نفس المطلب و علی المؤيدين اللذين ذکرهما صاحب الکفاية».
توجیهی را از محقق صاحب کفایه نقل کردیم و اشکالات آنرا نیز بیان نمودیم.
أمّا توجيه الثاني
و اما توجیه دوم از محقق نائینی نقلشده که اینجا بدان توجه خواهیم نمود.
میرزا محمدحسین نائینی (محقق نائینی) از بزرگان فقه و اصول است؛ ایشان تقریراتی را با عنوان «فوائد الاصول» از خودشان بهجا گذاشتهاند. وی در آنجا توجیهی را دراینباره بیان میکند.
عبارت مرحوم محقق نائینی بدینصورت است:
(الأمر الرّابع)
«يعتبر في المشتق المتنازع فيه، بقاء الذّات مع انقضاء المبدأ، كالضّارب، حيث تكون الذّات فيه باقية مع انقضاء الضّرب، ولأجل ذلك ربّما يستشكل في إدراج مثل اسم الزّمان في محلّ النّزاع، لانعدام الذّات فيه كانقضاء المبدأ، لأنّ الذّات فيه انّما يكون هو الزّمان، وهو مبنىّ على التّقضّي والتّصرّم، فمثل مقتل الحسين عليهالسلام لا يمكن إدراجه في محلّ النّزاع، لأنّ كلّا من الزّمان والقتل قد انقضى، فلا يصح ان يقال: انّ هذا اليوم مقتل الحسين عليهالسلام هذا.
ولكن يمكن ان يقال: انّ المقتل عبارة عن الزّمان الّذي وقع فيه القتل، وهو اليوم العاشر من المحرّم، واليوم العاشر لم يوضع بإزاء خصوص ذلك اليوم المنحوس الّذي وقع فيه القتل، بل وضع لمعنى كلّي متكرّر في كلّ سنة، وكان ذلك اليوم الّذي وقع فيه القتل فردا من افراد ذلك المعنى العامّ المتجدّد في كلّ سنة، فالذّات في اسم الزّمان انّما هو ذلك المعنى العامّ، وهو باق حسب بقاء الحركة الفلكية، وقد انقضى عنه المبدأ الّذي هو عبارة عن القتل، فلا فرق بين الضّارب وبين المقتل، إذ كما انّ الذات في مثل الضّارب باقية وقد انقضى عنها الضّرب، فكذا الذّات في مثل المقتل الّذي هو عبارة عن اليوم العاشر من المحرّم باقية لتجدّد ذلك اليوم في كلّ سنة وقد انقضى عنها القتل، نعم لو كان الزّمان في اسم الزّمان موضوعا لخصوص تلك القطعة الخاصّة من الحركة الفلكيّة الّتي وقع فيها القتل، لكانت الذّات فيه متصرّمة، كتصرّم نفس المبدأ، إلّا انّه لا موجب للحاظ الزّمان كذلك، فتأمل جيّدا»[2] .
خلاصه سخن محقق نائینی این است که ایشان فرمودهاند: در مشتقی که محل تنازع است حتماً شرط است که ذات بعد از انقضاء مبدأ بماند؛ ولی در مقتل که اسم زمان است نمیماند. [اینجا چه باید بکنیم؟] ایشان میفرماید: ممکن است اینگونه بگوییم: بهعنوانمثال «مقتل الحسين»؛ یعنی «يوم العاشر من شهر المحرم»؛ در محرم سال 61 هجری زمانیکه شمشیر روی گردن امام حسین× گذاشته شد، آن زمان، زمان القتل است؛ امروز که زمان القتل نیست. آن زمان رفت و الآن زمان جدید است. روز دهم از ماه محرم سال 61 هجری نیست، بلکه الآن سنه و زمانی جدید است. حال سؤال این است که این مشکل چگونه ممکن است حل بشود؟
مرحوم محقق نائینی در توجیهی که بیان کردهاند، فرمودند بر اینکه، این اسم زمان برای زمان شهادت امام حسین× وضع نشده است، بلکه «وضع لکلّ زمانٍ يُجری فيه القتل»؛ برای هر زمانی است که در آن قتل صورت بگیرد. عبارت محقق نائینی در معنای مقتل این است: «انّ المقتل عبارة عن الزّمان الّذي وقع فيه القتل»؛ مقتل آن زمانی است که قتل در آن واقع شده است؛ در این مثال، زمان قتل «يوم العاشر من المحرم» است.
پس مقتل «وُضِع ليوم العاشر من المحرم»؛ برای آن زمانی وضع شده است که قتل در آن اتفاق افتاده است. اگر اینگونه باشد، میفرمایند: «و اليوم العاشر لم يوضع بإزاء خصوص ذلك اليوم المنحوس الّذي وقع فيه القتل» روز دهم محرم خصوص دهم سال 61 هجری نیست که در آن قتل صورت گرفته است. تعبیر محقق اینگونه است: «بل وضع لمعنى كلّي متكرّر في كلّ سنة»؛ بلکه برای معنای کلی که هر سال تکرار و تجدید میشود. «يوم العاشر من شهر المحرم» هر سال میآید، و این روز ایجاد میشود. این روز، «وكان ذلك اليوم الّذي وقع فيه القتل» آن روزی است که قتل در آن واقع شده است، این یک فرد از این کلی است؛ یعنی این وضع شده برای کلی «يوم العاشر في کل عام و في کل سنة»؛ و لکن آن یک روز «فردٌ من افراد هذا الکلي»؛ فردی از افراد این کلی است.
بنابراین اگر اینطور باشد، مشکل حل میشود. وقتیکه مقتل (زمان القتل) «راح و ذهب يبقی يوم العاشر من شهر المحرم» این عاشر هست و مشتق اصولی میشود. همانند «زید» و «ضارب» میشود، «نفس المثال الذي ذکرناه زيدٌ ضاربٌ. بعد انقضاء الضرب يبقی زيد» بعد از اینکه ضَرَبَ رفت، زید میماند؛ یعنی «زيد» هست بدون «ضرب». اینجا هم بعد از زمان قتل امام حسین× «يبقی يوم العاشر، کأنّه يوم العاشر ذاتٌ و زمان القتل وصفٌ عنوانيٌ يُعرَض عليه»؛ این بیان جناب محقق نائینی است.
اشکال بر توجیه محقق نائینی
آنچه که اساتید و بزرگان دربارهی سخن مرحوم محقق نائینی گفتهاند و بهنظر میرسد که حرف درستی باشد این است که با بیان ایشان(محقق نائینی) همچنان این اشکال باقی است و رفع اشکال نخواهد شد.
چراکه سؤال ما این است؛ هر سال «لمّا شاهدنا و دخلنا في يوم العاشر من شهر المحرم ما ذا نقول؟ نقول يوم العشر أو نقول مقتل الحسين×؟» هر سال چه میگوییم؟ آیا فقط میگوییم که روز دهم محرم است، یا اینکه میگوییم «اليوم، يوم القتل الامام الحسين×»؟ یعنی «لا يمکن انفکاک بين يوم العاشر و بين زمان القتل» بین این دو عنوان(يوم العاشر و زمان القتل) نمیتوان تفکیک نمود.
• یعنی هر سال که میآید «لا يمکن تصور يوم العاشر من شهر المحرم دون القتل الامام الحسين×»، چون روز عاشورا با یوم قتل الحسین× همراه است.
• یعنی هر سال عاشورا که روز میآید با همان وصف مقتل الحسین× بودنش میآید؛ یعنی وصف مقتل الحسین× وصف ملازم یوم العاشر الی الابد است. یا روز بیستویک ماه مبارک رمضان، «يوم مقتل اميرالمؤمنين×» است، این وصف عنوانی دائماً ملازم با روز 21 ماه مبارک رمضان است.
لذا این دو همزمان است و اگر بخواهیم مقتل را برداریم، کأنّ دیگر «یوم العاشری» وجود نخواهد داشت. پس همچنان بهنظر میرسد که این مشکل باقی است و قابل حل نمیباشد.
توجیه سوم: توجيهٌ لسيد البروجردي&[3]
مرحوم آیه الله بروجردی هم برای حل این مشکل توجیهی را بیان نمودهاند و آن اینکه اشکال مورد نظر صاحب کفایه و دیگران که موجب اهتمام آقایان برای حل مشکل شده است این بود که در اسم زمان، ذاتی مستقل از زمان نداریم، زمان که متصرم شد، ذات هم رفته است.
پس اصل اشکال معلوم است که ذاتی برای اسم زمان نمیماند تا بخواهیم بحث کنیم که آیا این ذات اطلاق المشتق عليه باعتبارما انقضی عنه التلبس حقيقة او مجاز؟ اصلاً ذاتی نیست که این بحث را مطرح کنیم و خارج از محل نزاع میباشد.
جناب سید بروجردی میفرمایند: این اشکال در جایی وارد است که هر وصف عنوانی دارای یک هیئت مخصوص و ویژه باشد. همانند هیئت اسم فاعل و هیئت اسم مفعول که هرکدام مستقل هستند؛ یعنی اسم فاعل هیئت خاصه دارد، اسم مفعول هم هیئت خاصهای دارد؛ جدای از هم هستند.
اما در جاییکه همانند اسم زمان و مکان دارای یک هیئت مشترک باشند این اشکال از ابتدا وارد نیست تا بخواهیم دنبال توجیه باشیم، چراکه هیئت مفعل، هیئتی مشترک میان اسم زمان و مکان است و درنتیجه دو فرد دارد، و هرگاه که یکی منقضی شد دیگری میماند و اینگونه نیست که همه بروند و هیچ نماند.
بنابراین مقتل هم زمان القتل است و هم مکان القتل.
اینجا هیئت مفعل وضع شده برای دو اسم بهنام اسم زمان و اسم مکان، اسم زمان بعد انقضاء الزمان(بعد تصرم الزمان) میرود؛ اما اسم مکان میماند؛ بنابراین ذات باقی است، پس اشکال در اینجا وارد نیست.
اشکال بر توجیه سید بروجردی:
توجیه جناب سید بروجردی در اینجا مبتنی بر درک درست از یک مسئله است، و آن، اینکه از ایشان سؤال میکنیم، مقصودتان از اینکه هیئت مفعل بین اسم زمان و مکان مشترک است، چیست؟ آیا مقصودتان مشترک لفظی است یا مشترک معنوی؟ کدام مراد است؟ اگر مقصودتان در اینجا مشترک لفظی باشد مشکل همچنان باقی است؛ و اگر مقصودتان مشترک معنوی باشد، از شما سؤال میکنیم که آنقدر مشترک میان زمان و مکان چیست؟ زمان و مکان از مقولات مختلفه هستند که رابطهی آنها تباین است؛ و قابل جمع نیستند و نمیتوان قدر مشترکی را برای آن دو پیدا نمود تا آنها «فردان» (دو فرد) برای آن باشند، پس مشکل همچنان باقی است. چه «علی القول باالشتراک اللفظي» و چه «علی القول باالشتراک المعنوي»؛ مگر اینکه تمکن داشته باشیم «بتصوير قدر جامع شفاف واضح بين الزمان و المکان» مگر اینکه قدر جامعی داشته باشم، که بهحسب وجدان معلوم میشود قدر جامعی در اینجا وجود ندارد.
نظر استاد: سخن محقق نائینی و سید بروجردی در توجیه این مسئله بعد از توجیه صاحب کفایه هیچکدام مفید واقع نشد و نتوانست مشکل را حل نماید و مشکل همچنان باقی است.