1401/08/16
موضوع: المقدمة/المشتق /آیا نزاع در مسئله، نزاعِ عقلی است یا نزاع لغوی و مربوط بهواضع میباشد؟
کلام در سیزدهمین و آخرین امر از اموری است که مرحوم آخوند در مقدمهی علم اصول در کتاب کفایه با عنوان «المشتق» بیان کرده است. تابهحال دو جلسه دربارهی مشتق مطالبی را بیان کردیم. ازجمله مباحثی که باید بیان بشود که بخشی از آنرا بیان کردیم تبیین و تعیین محل نزاع بود. اینکه در بحث مشتق، کجا محل بحث است؟ «انّما الخلاف و انّما النزاع»؛ آن نزاع و اختلافی که میان علماء رخداده و میدهد و از آن بحث میکنند و نیاز هم هست که چنین بحثهایی صورت بگیرد کجای بحث اصول است؟ این محل نزاع باید روشن بشود.
جلسه گذشته در محل نزاع بحث کردیم و گفتیم وقتیکه شما میخواهید یک قضیهای را تشکیل بدهید و محمولی را بر موضوعی بار کرده و حمل کنید تا بگویید، «زيدٌ ضارب» و «زيدٌ کاتبٌ»؛ اینجا بهصورت حال النسبة عنوانی جدید تشکیل میشود؛ آن زمانیکه شما ضارب بودن را به آقای زید نسبت میدهی، این حال نسبت ضارب بودن در آقای زید همین الآن است؛ یعنی امروز آقای زید در حال ضرب است و همین الآن میزند، یا اینکه «ضرب بالامس»؛ دیروز ضارب بوده است، و یا اینکه «سيضرب غدا» فردا میزند؛ یعنی این شخص که واجد ضرب و ضاربیت است، یا واجدیتش ماضویه و در گذشته است، یا واجدیتش حال النسبة است (همین الآن به ضرب تلبس دارد)، یا واجدیتش «سيتلبس» و مستقبلیه است.
گفتیم درصورتیکه حال النسبة تلبس دارد، «لا شکّ» که این استعمال و اطلاق، استعمال و اطلاق حقیقی است؛ و درصورتیکه مستقبل است، «لا شکّ» که این استعمال و اطلاق، استعمال و اطلاق مجازی است و اطلاق مشتق در اینجا اطلاق درستی نیست؛ اما «انما النزاع» در آن صورتی است که «کان ضاربا»؛ در گذشته ضارب بوده و الآن ضارب نیست؛ الآن که در خانه خودش نشسته است، آیا میشود به اعتبار «من قضی عنه التلبس» هم به آن مشتق اطلاق نمود و گفت ضارب، یا کاتب، یا نمیشود؟ «انما النزاع» اینجاست.
بحثی که فیالحال لازم است اینجا مطرح کنیم و متفرع بر آن بحث است، این است که این نزاع چه نزاعی است؟ «هل هذا النزاع نزاعٌ عقلیٌ او نزاع لفظی و مرتبطٌ بالوضع؟»؛ این نزاع و خلاف آیا در مسئلهی عقلیه است، یا در مسئله لفظیه و مرتبط بهوضع است؟ یعنی اینکه اینجا که اختلاف داریم، یک عده اعمی میشوند و یک عده نیز اخصی میشوند، یک عده میگویند: حال تلبس و سیتلبس همهجا حقیقت است، برخی میگویند: در سیتلبس حقیقت نیست؛ اما در «من قضی» حقیقت است، و برخی نیز میگویند: فقط در حال تلبس حقیقت است و در «من قضی عنه التلبس» حقیقت نیست؛ «انما النزاع»؛ آیا نزاع عقلی است یا نزاع وضعی است؟ یعنی آیا ما باید برویم بگردیم و ببینیم که «وضع المشتق للمتلبس حال النسبة او وُضِعَ للاعمّ من حال التلبس ومن قضی وسيتلبّس؟» باید ببینیم این واضع لغوی که مشتق را وضع کرده، آیا آنرا فقط برای کسیکه متلبس بالمبدا است وضع کرده، یا برای اعم از «من قضی عنه التلبس» و «سيتلبّس» هر دو وضع شده است، حالا یا با اشتراک لفظی و یا با اشتراک معنوی. اگر این باشد نزاع، نزاع لفظی خواهد بود که مرتبط با وضع است. دنبال این میگردیم که واضع برای چه وضع کرده است؛ وقتی پیدا کردیم و دلیل آوردیم که «واضع، وضع المشتق للمتلبس بالمبدا»؛ طبیعتاً «من قضی عنه التلبس» مجاز میشود، سیتلبس هم مجاز میشود، همین مقدار دلیل هم کافی است و کفایت میکند؛ چون بحث لفظی است و ما هم تابع واضع هستیم؛ اما اینکه واضع چرا وضع کرده و چرا اینطور گفته؟ ارتباطی بهما ندارد و بحثی در آن نداریم.
«انما الکلام» بحث فقط در این است که وقتی محل نزاع در باب مشتق روشن و واضح شد بدانیم که واضع این لفظ برای چه چیزی وضع کرده است. این نزاع از چه نوع و چه صنفی از نزاعات است؛ یعنی مسئله در اینجا یک مسئلهی عقلی است یا مسئله مربوط بهوضع واضع است؟
توضیح مسئله اینگونه است که باید ببینیم آیا این اختلاف بهخاطر وضع واضع است یا بهخاطر درک عقل است؟
اینجا طبعاً باید بهدنبال برهان باشیم نه بهدنبال دلیل؛ بهدنبال برهان بودن یعنی باید استدلال عقلی بیاورید، نه اینکه واضع وضع کرد. باید بدانیم که چرا واضع این لفظ را وضع کرده است؛ در مسئلهی عقلی چرایی این وضع را باید جواب داد. عدهای که گفتند مسئله، مسئلهی عقلی و نزاع، نزاعِ عقلی است اینچنین وارد بحث شدهاند و گفتهاند: ما به آنهایی که در «من قضی عنه التلبس» و «متلبس» و «سیتلبس» بهطور مطلق گفتهاند که حقیقت است و آنهایی که گفتهاند مطلقاً مجاز است به هیچکدام کاری نداریم، بلکه با کسی کار داریم که تفصیل قائل شده و گفته است که یک جا حقیقت و یک جا هم مجاز است. اطلاق مشتق در یک جا درست است و یک جا هم درست نیست. سؤال ما این است که میگوییم: او از کجا فهمیده است و چرا اینچنین تفصیل قائل شده است؟ چرایی آن از این باب است و اینچنین است که میگوید: مشتق عبارت است از: «قيام العرض علی المعروض» بهسبب یک عرضی (ضرب عرض است) بر یک شخصی (زید) عارض میشود. وقتی ضرب بر زید عارض شد، اینجا مشتق ایجاد میشود و میشود ضارب؛ ضارب مشتق است. زید قبل از اینکه بزند ضارب نبود؛ اما ضرب که یک عرض است وقتیکه بر یک ذاتی که زید باشد عارض شد، ضاربٌ که مشتق است ایجاد میشود. پس «ايجاد المشتق بقيام العرض علی المعروض» بهسبب این ایجاد میشود. حالا میخواهیم ببینیم که اطلاق مشتق کجا درست است؟ عقل شما به شما حکم میکند(اینجا مسئله عقلی است)؛ وقتی ایجاد مشتق بهسبب «قيام العرض علی المعروض» است. میگوید تا زمانیکه عرض بر معروض ایجاد نشده، مشتق هم ایجاد نشده است. در سیتلبس کسیکه فردا میخواهد بزند، شما امروز میگویید: «زيدٌ اليوم ضاربٌ، يا زيدٌ ضاربٌ»؛ زید فردا میخواهد بزند؛ هنوز عرضی بر ذات عارض نشده، و بر معروض قیام پیدا نکرده است تا مشتق ایجاد بشود؛ اصلاً «ضاربٌ» ایجاد نشده است تا شما بگویی: «زيدٌ ضاربٌ»، ضارب فردا ایجاد میشود، چون عرض «ضرب» فردا بر زید بار میشود و از زید صادر میشود؛ پس در سیتلبّس اطلاق درست نیست؛ این مسئله را عقل بررسی میکند.
اما در «من قضی عنه التلبس» عقل همیشه نمیگوید که همهجا همینطور است، بلکه در «من قضی»؛ یعنی آنجاییکه دیروز بود، میگوید مشتق ایجاد شد، چون عرض «ضرب» بر معروض که «زید» باشد قیام پیدا کرد؛ و به قیام عرض، ضارب ایجاد شد؛ اما ایجادش مال زمان دیروز بود و مهلتش تمام شد؛ امروز دیگر ضارب نیست؛ اما اگر از ما سؤال کنند که: «مشتق هل وجد ام لا يوجد؟ میگوییم: «وُجِدَ، ولکن وُجِدَ بالامس» دیروز (در زمان ماضی) ایجاد شده است.
بنابراین، اگر عدهای قائل تفصیل شدند و گفتند در مستقبلیت، فردا که میخواهد ضرب از او صادر بشود، آنجا مجاز است، و در ماضویت که آنجا «من قضی عنه التلبس» باشد، در گذشته حقیقت است، بهجهت این است که این استدلال عقلی است؛ و نیز بهجهت اینکه عقلشان حکم کرده بر اینکه شما در آینده تلبس پیدا میکنید؛ پس مشتق ایجاد نشده است؛ چراکه ایجاد مشتق به قيام العرض علی المعروض است؛ اما عرض بر معروض هنوز قیام پیدا نکرده است. پس نزاع، نزاعِ عقلی است نه نزاع لفظی.
پس دنبال این نمیگردیم که ببینیم واضع، این مشتق را برای چه چیزی وضع کرده است، بلکه تحلیل میکنیم و میگوییم که مشتق در اینجا باید ایجاد بشود؛ اما ایجادش هم به قیام عرض بر معروض است و هنوز ایجاد نشده است، و این مسئله، مسئلهای عقلی است که عقل آنرا درک میکند. این بیان برخی از بزرگان اصول است که نزاع را نزاع عقلی میدانند.
اما تحلیلی هم باید دربارهی این سخن انجام داد که آیا این سخن درست است یا درست نیست؟ آیا قابل تمسک و پذیرش هست که نزاع عقلی باشد، یا نه، نزاع، نزاعِ لفظی است؟
میگوییم: در مشتق نباید نزاع عقلی باشد، بلکه نزاع باید نزاعِ لفظی و مرتبط با وضع باشد. ما باید دنبال این بگردیم که واضع مشتق را برای چه چیزی وضع کرده است؟ چون از آن دسته از افرادی که گفتند نزاع عقلی است سؤال میکنیم و میگوییم که عقل شما چگونه عقلی است؟ آیا عقل مسامحه گر است؟ و حال آنکه چنین عقلی وجود ندارد، بلکه عقل دقیق است و اهل دقت میباشد؛ و مسامحه کار عرف است، کار عقل نیست.
عقل بهدقت بررسی میکند و با دقت هم حکم مینماید. عقل هیچگاه بدون دقت و با مسامحه حکم نمیکند، درحالیکه حکمی که الآن شما در این تفصیل بیان کردید، مسامحه است. بهجهت اینکه ما با شما همراهیم و قبول داریم که در سيتلبّس «لو قلنا بأنّ المشتق يوجد بقيام العرض علی المعروض»؛ اگر ما همین حرف شما را بپذیریم، در سيتلبّس، آنجا که فردا متلبس به این وضع میشود «لم يوجد بعده» هنوز آنجا مشتق ایجاد نشده و حرف شما درست است؛ اما درباره ماضی شما فرمودید که مشتق ایجاد شده است و امروز به اعتبار ایجادشدهاش میگوییم: «ضاربٌ»؛ سؤال ما در اینجا این است، وقتیکه شما امروز میگویید: «زيدٌ ضاربٌ» آیا میتوانید بدون هیچگونه حکم عقلی ثابت کنید که امروز این شخص «صدر منه الضرب؟»؛ ضاربی از او ایجاد شده است؟ نه نمیتوانید، چونکه امروز ایجاد نشده است، بلکه دیروز ایجاد شده و تمام شد. امروز «لم يصدر منه الضرب» و «لم يتلبّس بالمبدأ» هیچ ضربی امروز ایجاد نشده است. پس ضارب بودن در دیروز مثل فردا ضارب شدن است. عقل دقیق بوده و حکم آن هم یکنواخت است. اینجا بهگونهای و آنجا بهگونهای دیگر حکم نمیکند. ملاک که یکی شد، اگر عدم الایجاد باشد، امروز عدم الایجاد است. دیروز مشتق «وُجِدَ و عُدِمَ» ایجاد شد و از بین رفت؛ اما امروز «لم يوجَد» اصلاً ایجاد نشده است. پس اینکه دیروز ایجاد شده با آنکه فردا ایجاد میشود درحقیقت یکی است و فرقی در آنجا نمیکند.
ما مشتق را اینگونه معنا کردیم، میگوییم: «زيدٌ ضاربٌ»؛ یعنی «زيد واجدٌ للضرب»؛ زید واجد ضرب شده است. در آنجاییکه همانند فردا «فاقد الضرب» است، ضرب ایجاد نشده است، چون فاقد الضرب است؛ جایز نیست که مشتق را بهعنوان حقیقت بر آن اطلاق کنید.
ما سؤال میکنیم، کدام عقل است که بین فاقد الضرب به قید مستقبلیت با فاقد الضرب به قید ماضویت فرق میگذارد؟ فاقد الضرب، فاقد الضرب است؛ فاقد الوصف هم فاقد الوصف است. در این ماضویت و مستقبلیت تأثیری ندارد؛ مضاف بر اینکه سابقاً در جلسات پیش گفتیم: مشتق اصولی در زمان واقع میشود؛ اما «لا يختصّ بزمان» اختصاص بهزمان ندارد. شما آنرا بهزمان گذشته اختصاص دادهای. پس اگر بگوییم: «مشتق يُتولّد من قيام العرض بالمعروض»؛ در ماضی(من قضی عنه التلبس) و در سیتلبّس، در هر دوی آنها یکی است؛ بنابراین نمیتواند مسئله، مسئلهی عقلی باشد، چون عقل مسامحه نمیکند و حال آنکه در این حکم شما مسامحه هست؛ فاقدیت و واجدیت چه مسبوق بهزمان باشد و چه ملحوق بهزمان، فرقی در این مسئله ندارد. پس مسئله، مسئله عقلیه نیست، بلکه همان مسئلهی لغویه و مربوط با وضع است؛ بنابراین باید بهدنبال واضع بگردیم تا ببینیم که این لفظ را برای چه وضع کرده است.
اضف الی ذلک: اینکه دلیل هر دو طرف و استدلال همه آنها در هر دو جانب اعمی و اخصی، به ادلهای است که تأمل در آنها موجب تقویت قول به لغوی بودن و مرتبط بودن بحث بهوضع میشود.
مثلاً کسانیکه قائل به متلبس بودن هستند و حال نسبت را همان حال تلبس میدانند، آنها استدلال به تبادر و صحت سلب نمودهاند که مثلاً، به عالمی که علمش را فراموش کرده، دیگر عالم گفته نمیشود؛ چراکه صحت سلب از او دارد.
اینها همه حکایت از آن میکند که بحث در وضع واضع برای مشتق است؛ یعنی واضع مشتق را برای چه وضع کرده است؛ لذا مسئله همان مسئلهی لفظی است، نه عقلی.
علاوهبراین، اصلاً ریشهی خیلی از مباحث عقلی، لفظ است؛ یعنی مثلاً اگر شما بخواهید قضیهای را تشکیل بدهید و بگویید «زيدٌ ضاربٌ» و مشتق را بر زید بار کنید. مشتق محمول است و ذات موضوع. شما میخواهید محمولی را بر موضوعی بار کنید تا مشتق اطلاق بشود. اینجا موضوع و محمول هر دو لفظ است، ابتدا باید لفظ الموضوع و لفظ المحمول را بررسی کنید تا بعد بتوانید قضیه را بر آن حمل کنید.
پس «لو قلنا بأن المسالة مسألة عقلية کذلک» مسئله عقلی مبتنی بر مسئله لفظیه است.
در هر صورت «انما النزاع»، نزاع عقلی نیست «کما قاله البعض»، بلکه نزاع، نزاعِ لفظی است «کما قاله المشهور».