1401/08/15
موضوع: المقدمة/المشتق /فرق میان مشتق صرفی و اصولی
بحث در باب مشتق بود؛ گفتیم باید مقدمات و یا اموری را بیان کنیم.
ازجمله اموری که در ابن باب بیان کردیم، این بود که «ما المراد من المشتق»؛ مراد از مشتق چیست؟ «هل المقصود من المشتق هنا المشتق الصرفي او غيره؟»
مطابق آنچه که قبلاً بیان داشتیم، «المراد من المشتق، هو المشتق الاصولي»؛ گفتیم که مراد از مشتق، مشتق اصولی است؛ و «المشتق الاصولي يتحقق بعد احراز الشرايط»؛ مشتق اصولی آن است که بعد از احراز شرائط مختلفی محقق میشود که آن شرایط عبارتاند از:
الشرط الاول: مشتق «لابدّ ان يکون وصفًا عارضيًا علی الذات» باید وصف عارضی بر ذات باشد. امکان، امتناع و وجوب ذاتی هستند. اینها در بحث داخل نمیشوند.
الشرط الثاني: گفتیم که «المشتق الاصولی لابدّ أن يکون ذا وضعَين»؛ مشتق اصولی دو وضع باید داشته باشد: 1- «وضع المادّة»؛ 2- «وضع الهيئة»؛ یکی ماده ضرب، و یکی هم هیئت ضارب؛ بهخلاف جامد که یک وضع بیشتر ندارد.
الشرط الثالث: گفتیم مشتق اصولی «لابدّ أن يکون قابلا للحمل علی الذات» باید بشود آنرا بر ذات حمل نمود؛ بهعنوانمثال، ضارب را بر زید حمل کرده و بگوییم: «زیدٌ ضاربٌ».
الشرط الرابع: گفتیم که مشتق اصولی «لا يختصّ بزمان خاصّ»؛ اختصاص بهزمان خاصی ندارد؛ اینگونه نیست که باید ماضی باشد، یا باید مضارع باشد؛ نه، اینگونه نیست. مشتق در زمان واقع میشود؛ اما زمان شرط مشتق نیست.
«بعدَ حصول هذه الشرائط الاربعة»؛ میتوانیم بگوییم که این مشتق، مشتق اصولی است.
ازاینرو آنچه که این شرائط را نداشته باشد، مشتق اصولی نیست و خارج از بحث است.
لکن عنوانی که امروز میخواهیم دربارهی آن بحث و گفتوگو کنیم این است که «ما الفرق بين المشتق النحوي او الصرفي و المشتق الاصولي؟»؛ فرق بین مشتق اصولی و مشتق صرفی چیست؟ چه رابطهای بینشان وجود دارد؟ «ما هي النسبة بينهما من النسب الاربعة؟»؛ کدامیک از نسبتهای چهارگانه بینشان وجود دارد؟
با این توضیح که دیروز گفتیم و امروز هم به آن اشاره کردیم، فرق بین مشتق صرفی و مشتق اصولی-که اصطلاحاً به آن مشتق ادبی[1] و مشتق اصولی نیز میگویند- روشن میشود؛ که رابطهی بین اینها (مشتق صرفی(ادبی) و مشتق اصولی) رابطهی عموم و خصوص من وجه است؛ زیرا در برخی از موارد با هم اجتماع دارند و در برخی از موارد نیز با هم افتراق دارند؛ یعنی در بعضی از جاها، هم مشتق اصولی است و هم مشتق صرفی است. بعضی از وصفها هم مشتق اصولی هستند و هم مشتق صرفی؛ همانند: «في اسماء الفاعل والمفعول»؛ در اسم فاعل و مفعول «حتی في الصفة المشبهة»؛ در صفت مشبهه، در همهی اینها «مورد الاجتماع بين مشتق الاصولي و مشتق الصرفي» هر دو(مشتق صرفی و مشتق اصولی) جمع میشوند.
اما در ماده افتراق: در آنجا نیز همانند جوامدی که «يمکن جريها علی الذات» جری بر ذات دارند، در خصوص برخی از جوامد مثل حرّ، مثل زوج، مثل رقّ، [اینها] اگرچه جامدند؛ ولی بر ذاتی جری پیدا میکنند؛ همچنین در افعال و مصادر مزیدفیه نیز اینگونه است.
مشتق اصولی شامل زوجه و حر و غیره میشود، اگرچه جامد هستند؛ ولی مشتق صرفی شامل آنها نمیشود؛ و در مقابل، «علی الافعال و المصادر يطلق المشتق الصرفي ولا يطلق عليها المشتق الاصولي»؛ مشتق صرفی بر افعال و مصادر صدق میکند؛ ولی مشتق اصولی صدق نمیکند.
ما هو محل النزاع فی البحث حول المشتق؟
مطلب دیگری که در این بحث بیان میکنیم و در جلسهی گذشته هم بدان اشاره کردیم که باید بیان بشود این است که «ما هو محل النزاع في البحث حول المشتق؟» محل نزاع در بحث حول مشتق کجاست؟ یعنی در چه موردی میان علماء بحث و اختلافنظر وجود دارد؟ باید محل نزاع را تصویر کنیم.
«في تصوير محل النزاع لابدّ من القول» ناچاریم اینطور بگوییم: «حمل الوصف علی الذات و اطلاق المشتقّ علی الذات» به شکلی که «يوجب تشکيل القضية» بتواند قضیهای را تشکیل بدهد
هرگاه که بخواهیم وصفی را بر ذاتی حمل کنیم و قضیهای را شکل بدهیم «يحتاج الی ثلاثة مطالب و ثلاثة محاور» به سه مطلب و سه محور نیاز داریم.
بهعبارتی، وقتیکه انسان بخواهد وصفی را بر ذاتی حمل نماید، بهعنوانمثال، زیدی دارد که میخواهد ضارب را بر او حمل نماید، میخواهد بگوید: «زيدٌ ضاربٌ»؛ که اینجا به شکل یک قضیه بشود، اگر بخواهید این کار را بکنید «تحتاج الی ثلاثة اشياء»؛ سه چیز را باید داشته باشید:
1. «ذات الموصوف»؛ خود ذاتی که وصف برایش میآید. مثلاً زید، نیاز داریم که فردی بهنام زید باشد تا برایش وصفی بیاوریم.
2. «يحتاج الی الوصف»؛ يعني «يحتاج الی المشتق»؛ احتیاج به مشتق دارد؛ مثل عالم، «زيدٌ عالمٌ» احتیاج به این وصف مشتق دارید.
3. «مبدأ اشتقاق الوصف و اشتقاق المشتق»؛ آن مبدئی که مشتق از او اشتقاق پیداکرده و به آن مشتقٌ منه میگویند. ما به مشتقٌ منه هم احتیاج داریم.
پس «نحتاج الی هذه الثلاثة» نیاز به این سه تا (به زید، به عالم و به علم) داریم تا بتوانیم بگوییم «زيد عالم»؛ «زيد ضارب».
پس از احراز سه مطلب فوق، به این امر اقدام مینماییم که وصف مشتق از مشتق منه را بر ذات حمل میکنیم که در این حمل یک مطلب جدیدی پدید میآید و آن وضعیت حال النسبه است یعنی در حال اطلاق مشتق بر ذات؛ با یکی از سه صورت و سه حالت برای مشتق و ذات مواجه میشویم.
«بعد احراز هذه المطالب و النقاط الثلاثة»؛ بعد از اینکه این نقاط ثلاثه را احراز کردیم ناچاریم به اینکه بر حمل مشتق بر ذات اقدام کنیم. زید هست، عالم هست، مبدأ اشتقاقش هم معلوم است که از علم است، حالا باید اقدام کنیم و بگوییم: «زيدٌ عالم»؛ عالم را بر زید حمل کنیم. وقتیکه میگوییم: «زيد عالم»؛ اینجا زید هست، عالم هست، و علم هم مبدأ اشتقاق است، وقتیکه میخواهیم بگوییم «زيدٌ عالمٌ»؛ سه صورت ممکن است.
یعنی «حمل المشتق علی الذات يتصور في ثلاث صور»، در سه صورت قابل تصویر است:
1. تلبس در زمان حال است؛ یعنی همان زمان که مشتق بر ذات اطلاق میشود همان حال تلبس است؛ یعنی حال نسبت و حال تلبس یکی است و در یک زمان اتفاق افتاده است. مثل اینکه وقتی میگویید: «زيدٌ عالم»، نسبت بهحال یک مطلب جدید ایجاد میشود. وقتیکه شما وصف و مشتق را حمل بر ذات میکنید و میگویید: «زيدٌ قائمٌ»، «زيدٌ ضارب»، «زيدٌ عالم»، اینجا اینطور بیان میکنید که «يوجد شیءٌ جديد و عنوانٌ جديد و هو حال النسبة»؛ یعنی شما میگویید: «زيدٌ عالمٌ»؛ عالم بودن را به زید نسبت میدهید. در مشتق -همانگونه که میدانید- باید آنرا طوری نسبت داد که بین مشتق و بین ذات اتحاد ایجاد بشود. وقتیکه میگویید «زيدٌ ضارب»؛ ضارب یک چیز نیست و زید یک چیز دیگر، بلکه این ضارب در خود زید حلول میکند، یا بر خود زید حادث میشود. زید و ضارب یکی میشود، زید و عالم یکی میشود، زید و کاتب یکی میشود. وقتیکه اینطور شد یک عنوان جدید بهنام «حال النسبة» ایجاد میشود. حال سؤال این است، در آن زمانیکه ضاربیت و عالمیت و ... را به زید نسبت میدهید، این ضاربیت در چه زمانی اتفاق افتاده است؟ آیا همین الآن بوده است؟ آیا دیروز بوده است؟ یا اینکه فردا خواهد بود؟ حينما تنسب و تقول: «زيدٌ عالم»؛ يعني «حال نسبة العالم الی زيد» عالم را به زید نسبت میدهی، «يُمکِن تصور ثلاث صور»؛ سه صورت قابلتصور است: صورت اول این است که همان لحظهای که شما میگویی: «زيدٌ عالم»؛ زید عالم هست. وقتیکه میگویی: «زيدٌ ضارب»؛ همان لحظه زید ضارب است و دارد میزند. زید امروز زده است و شما میگویی: «زيدٌ اليوم ضارب»؛ زید امروز زد؛ و شما هم میگویی: «زيدٌ ضاربٌ»؛ یعنی حال نسبت و حال صدور این وصف یکی است. ضرب او در زمان حال است، اطلاق این ضارب هم در زمان حال است.
2. صورت دوم این است که تلبس درزمان گذشته بوده؛ ولی حال النسبه زمان حال است، یعنی «زيدٌ ضارب؛ ولکن زيدٌ ضرب امس»؛ آقای زید دیروز ضارب بوده و تمام هم شده است؛ ولی امروز به اعتبار دیروز او را متلبس به مبدأ اطلاق میکنید؛ یعنی بعد از «من قضی عنه التلبس» مشتق را بر او اطلاق میکنید؛ به این کار اطلاق مشتق بر ما انقضی عنه التلبس گفته میشود. اینجا حال التلبس و حال النسبة دو تا است.
3. اینکه در حال اطلاق مشتق بر ذات هنوز تلبسی رخ نداده و قرار است تلبس در آینده رخ بدهد؛ ولی ما قبل از آن مشتق را بر ذات اطلاق میکنیم. «في حال نسبة ضارب الی زيد، في حال حمل المشتق علی الذات لم يصدر من الذات شيئا لا من الضرب، لا من العلم، لا من الکتابة» چیزی از او صادر نشده است «بل سيصدر منه بعبارة اخری لم يتلبّس»، تلبس پیدا نکرده است، بلکه «سيتلبّس»؛ فردا قرار است این آقا بزند، فردا قرار است این آقا بنویسد.
اینجا حال النسبة زمان حال است؛ ولی حال التلبس زمان آینده است.
پس در حال نسبت، یا آن تلبس، تلبسِ حالی است، یا تلبسِ فعلی است، و یا همین الآن متلبس است.
درباره این سه وضعیت که پدید میآید، نسبت به اطلاق مشتق بر ذات در صورت نخست که حال نسبت و حال التلبس متحد هستند، «لا خلاف و لا اختلاف» شکی نیست که اطلاق آن اطلاقِ حقیقی است و استعمال مشتق، استعمالِ حقیقت است، و نه مجاز. اینجا اطلاق مشتق در ما تلبس بالمبداء است.
در مقابل صورت اول، صورت سوم است. صورت سوم این است که حال نسبت زمان حال است؛ ولی حال تلبس هنوز تحققنیافته و زمان استقبال است که قرار است رخ بدهد؛ اینجا هم «لا شکّ بين جميع الاصوليين و لا خلاف بينهم في أنّ اطلاق المشتق علی الذات الذی سيتلبس بالمشتق بالمبدأ» شکی نیست که اطلاق مجازی است و حقیقت نمیباشد؛ و این اطلاق مشتق در ما سیتلبس بالمبداء است.
اما انما البحث در صورت دوم است که حال نسبت، زمان حال است؛ ولی حال تلبس، زمان گذشته است؛ «تلبّس امس باالضرب او بالکتابة؛ ولکن اليوم تقول زيد ضارب»؛ در آینده مینویسد یا ضارب است؛ لکن شما امروز میگویی: «زيدٌ ضارب، زيد کاتب في من انقضی عنه التلبس. انما الخلاف في من انقضی عنه التلبس؛ يعني کان متلبسًا ولکن انقضی عنه التلبس» متلبس بود؛ اما زمان تلبس گذشت. تلبس دیروز بود و امروز تلبسی وجود ندارد.
«انما الخلاف في هذا الموضع هل اطلاق المطلق في ما انقضی عنه التلبس هل هذا الاطلاق اطلاقا حقيقيّا ام اطلاق مجازي»؟ میان علماء نزاع است که آیا این اطلاق (یعنی اطلاق در ما انقضی عنه التلبس) حقیقت است یا مجاز؟
اینجا محل نزاع این است، و اینجا عدهای اخصی و عدهای هم اعمی شدند؛ و عدهای هم قائل بهتفصیل شدند. یک عده گفتند که این صورت هم بهطورکلی حقیقت است؛ یک عده هم اخصي شدند و گفتند که نه.
برخی هم در موارد گوناگون قائل بهتفصیل شدهاند که در جای خودش به آن تفصیل خواهیم پرداخت. اینکه این نزاع چیست؟ آیا این نزاع، نزاعِ عقلی است یا نزاع وضعی و لفظی (نزاع لغوی) است؟ که بحث از این موارد را در جلسات آینده مورد بحث و بررسی قرار خواهیم داد.