1401/08/09
موضوع: المقدمة/استعمال اللفظ في أكثر من معنى /الادلة في المقام (الاستدلال بالنصوص الدالة على أن للقرآن ظهراً وبطناً)
کلام در تتمه بحث از امر دوازدهم با عنوان «استعمال اللفظ فی اکثر من معنا» بود. بعد از اینکه قائل به امکان اشتراک لفظی شدیم، بحث در این بود که آیا استعمال یک لفظ در بیش از یک معنا جایز است؟ یا جایز نیست؟
چهار قول وجود داشت.
1. جواز مطلقاً.
2. عدم الجواز مطلقاً.
3. «التفصيل بين النفي و الاثبات»، قائل بهتفصیل بین مثبت و منفی شدهاند به اینکه در مثبت جایز است؛ ولی در منفی جایز نیست.
4. «التفصيل بين المفرد من جانب، و التثنية و الجمع من جانب آخر» از یک جهت در مفرد و از جهت دیگر در تثنیه و جمع.
آنچه تابهحال بیان کردیم در مقام ابطال و رد استدلال قائلین بهقول استحاله «استعمال اللفظ في اکثر من معنی» بود که توانستیم دلیل آنها را باطل نموده؛ و برخی ادله بر جواز استعمال را نیز اقامه نماییم.
اما دلیل دیگری نیز وجود دارد که میتواند دلالت بر جواز استعمال لفظ در بیش از یک معنی داشته باشد؛ لکن برخیها همانند مرحوم آخوند آنرا یک توهم دانسته و رد نمودهاند؛ ایشان تصریح میکند که این دلیل، دلالت بر جواز استعمال لفظ در بیش از یک معنی ندارد، بلکه استدلال به آن یک توهم است.
خلاصه اینکه ما قائل به جواز امکان استعمال لفظ در اکثر از یک معنا هستیم و به اینمطلب قائل شدیم؛ اما مرحوم آخوند& که ازجمله قائلین بهقول استحاله است، قائل به این است که استعمال یک لفظ در اکثر از یک معنا استحاله دارد.
ازجمله چیزهایی که ایشان آنرا توهم میداند «الاستدلال بطائفة من الروايات التي تحکي أنّ للقرآن بطنًا و ظهرًا».
بیان مطلب:
در منابع روایی در باب قرآن و تفسیر قرآن با تعداد زیادی از روایات مواجه میشویم که فروان هم هستند و مضمون همهی آنها این است که قرآن دارای دو مرحله است: 1- مرحله ظاهر؛ 2- مرحله باطن.
بهعبارتیدیگر، یک سری از روایات داریم که مضمون آنها این است که قرآن کریم یک ظاهر و یک باطن دارد؛ و باطن آن نیز باطنی دارد. برخی از روایات میفرمایند: قرآن هفت بطن و یا هفتاد بطن دارد[1] ؛ برخی از روایات هم بطون مختلفی را برای قرآن بیان کردهاند[2] . قائلین به جواز و امکان استعمال لفظ در اکثر از یک معنا به این روایات استدلال کردهاند.
این مجموعه روایات در منابع متعددی آمده است که مرحوم مجلسی بیشتر آنها را در جلد 89 بحارالانوار[3] جمعآوری نموده است. این روایاتی هم که به آن اشاره کردیم، قرآن کریم را به دو بخش تقسیم میکند:
1. آنچه که ظاهر قرآن است؛
2. آنچه که باطن قرآن است.
در این روایات استدلال شده است به اینکه قرآن دارای یک ظاهر و یک باطن است؛ پس الفاظ قرآن [هم در معنای ظاهری و هم در معنای باطنی] در بیش از یک معنا استعمال شده است.
از باب مثال، در اینجا به دو تا از این روایات اشاره میکنیم.
روایت اول:
عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ شُرَيْسٍ الْوَابِشِيِّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ قَالَ: «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ× عَنْ شَيْءٍ مِنَ التَّفْسِيرِ فَأَجَابَنِي، ثُمَّ سَأَلْتُهُ عَنْهُ ثَانِيَةً، فَأَجَابَنِي بِجَوَابٍ آخَرَ، فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! كُنْتَ أَجَبْتَنِي فِي هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ بِجَوَابٍ غَيْرِ هَذَا قَبْلَ الْيَوْمِ، فَقَالَ: يَا جَابِرُ! إِنَّ لِلْقُرْآنِ بَطْناً وَ لِلْبَطْنِ بَطْناً، وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ لِلظَّهْرِ ظَهْرٌ؛ يَا جَابِرُ! لَيْسَ شَيْءٌ أَبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجَالِ مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ إِنَّ الْآيَةَ يَكُونُ أَوَّلُهَا فِي شَيْءٍ وَ آخِرُهَا فِي شَيْءٍ وَ هُوَ كَلَامٌ مُتَّصِلٌ مُنْصَرِفٌ عَلَى وُجُوهٍ»[4] .
جابر بن یزید جعفی گوید: از امام باقر× در مورد چیزی از تفسیر قرآن سؤال کردم. امام× پاسخ مرا داد؛ سپس دوباره [حالا یا با فاصله و یا همانجا] از ایشان [همان سؤال را] پرسیدم. حضرت جوابی دیگر [غیر از پاسخ اولی] به من فرمود. [سؤال یکی بود، از یک موضوع بود؛ اما دو بار سؤال شد و امام× دو پاسخ متفاوت از هم بیان فرمودهاند.
ایشان میگوید پس گفتم: آقا! فدای شما بشویم، قبلاً که خدمت شما آمدم، پاسخی غیر از پاسخ امروز به من دادید؛ امام× فرمود: ای جابر! همانا قرآن باطنى دارد و باطنش نيز باطنى دارد. و ظاهرى دارد و ظاهرش نيز ظاهرى دارد؛ بعد حضرت نکاتی را توضیح دادند. [ای جابر!] از دسترس خِرد مردان چيزى دورتر از تفسير قرآن نيست؛ [زيرا] آيه قرآن آغازش دربارهی چيزى است و پايانش دربارهی چيزى ديگر. قرآن گفتارى پيوسته است كه به شکلها و معانى گوناگون حمل میشود.
این روایت حکایت از آن میکند که الفاظ قرآن یک معنای ظاهری و یک معنای باطنی دارد؛ و اینمطلب حکایت از این میکند که الفاظ قرآنی در اکثر از یک معنا استفاده شده است.
روایت دوم:
عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ× عَنْ هَذِهِ الرِّوَايَةِ: مَا فِي الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ وَ مَا فِيهِ حَرْفٌ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ، وَ لِكُلِّ حَدٍّ مَطْلَعٌ مَا يَعْنِي بِقَوْلِهِ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ، قَالَ: ظَهْرُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْوِيلُهُ مِنْهُ مَا مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَكُنْ بَعْدُ يَجْرِي كَمَا تَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ كُلَّمَا جَاءَ مِنْهُ شَيْءٌ وَقَعَ؛ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: {وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ}[5] ؛ نَحْنُ نَعْلَمُهُ»[6] .
فضیلبنیسار گوید: از امام باقر× دربارهی این روایت: «در قرآن آیهای نیست مگر اینکه ظاهری دارد و باطنی؛ و در آن حرفی نیست مگر اینکه مگر اینکه حد و اندازهای هم دارد و هر تعریفی، مدخلی دارد». پرسیدم که منظور از این سخن که آیات قرآن ظاهری و باطنی دارد چیست؟
امام× فرمود: منظور از ظاهر و باطنِ آن، تأویل آن است. بعضی از آنها اتّفاق افتاده و بعضی از آنها هنوز اتّفاق نیفتاده است؛ قرآن جریان پیدا میکند همانگونه که خورشید و ماه جریان دارند. زمان هر مقداری از آنکه برسد اتّفاق میافتد.
[در آیهی شریفهی قرآن که فرمود: {مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ}[7] ؛ دو دریای مختلف (شور و شیرین، گرم و سرد) را در کنار هم قرار داد، درحالیکه با هم تماس دارند؛ و {يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ}[8] ؛ از آن دو، لؤلؤ و مرجان خارج میشود.
گفتهاند که مقصود از {الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ}؛ امیرمؤمنان علی× و فاطمه زهرا÷ است؛ و مقصود از {يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ}؛ حسنَین‘ هستند. اگرچه لولوء و مرجان معنای ظاهریاش چیز دیگری است؛ اما به امام حسن و امام حسین‘ تأویل برده میشود. یا مطابق روایات در مورد {قَالَ هَٰذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ}[9] ؛ گفتهاند: «صِرَاطُ عَلِیٍّ»؛ صراط مستقیم، صراط امیرالمؤمنین× است[10] . اینها تأویل است.]
و فرمود: منظور از بطن، همان تأویل است. در ادامه میفرماید: خدای تعالی فرمود: {وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ}؛ ما آنرا میدانیم و از راسخان در علم هستیم.
بنابراین، اینگونه روایات فراوان هستند و دلالت بر این میکنند که قرآن دو گونه معانی دارد: 1- معانی ظاهریه؛ 2- معانی باطنیه. این دو گونه معنا را خود الفاظ قرآن حکایت میکند. اگر امام حسن و امام حسین‘را از {يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ}؛ استخراج میکنیم، از همین لفظ است؛ اما با قرینه این لولوء به امام حسن× و مرجان نیز به امام حسین× تأویل برده میشود[11] . بنابراین لفظ در بیش از یک معنا استعمال شده است.
حال این روایات، فراوان در مسائل و آیات گوناگون مصداق دارد؛ مثلاً در آیهی شریفهی {قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَّعِينٍ}[12] ؛ بگو: «به من خبر دهید اگر آبهای (سرزمین) شما در زمین فرو رود، چه کسی میتواند آب جاری و گوارا در دسترس شما قرار دهد؟!»
دربارهی {مَاؤُكُمْ غَوْرًا} گفتهاند که اشاره به غیبت امام زمان# دارد؛ و نیز دربارهی {فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَّعِينٍ} فرمودهاند که مقصود امام زمان# هستند.
این دسته از روایات مورد استدلال و شاهد واقعشده که لفظ واحد در آنِواحد در دو معنا و بلکه بیشتر که تا 71 معنی هم استعمال شده است و این مهمترین دلیل بر امکان وقوع استعمال لفظ مشترک در چند معنی است.
اما مرحوم صاحب کفایه میفرماید: اینکه لفظ دلالت بر جواز استعمال لفظ در اکثر از یک معنا کند یک توهم بیش نیست؛ و هیچ دلالتی بر مدعا ندارد.
تعبیر صاحب کفایه اینگونه است:
«ولكنك غفلت عن إنّه لا دلالة لها أصلاً على أن إرادتها كان من باب إرادة المعنى من اللفظ، فلعله كان بارادتها في أنفسها حال الاستعمال في المعنى، لا من اللفظ، كما إذا استعمل فيها، أو كان المراد من البطون لوازم معناه المستعمل فيه اللفظ، وأنّ كان أفهامنا قاصرة عن إدراكها»[13] .
ایشان میفرماید: شما غافل شدید از اینکه این روایات دلالتی ندارد بر اینکه معنا از همین لفظ اراده شده است. اگر معنا از همین لفظ نیست پس چه اراده شده است؟
[گفتیم: قرآن دو گونه معنا دارد: 1- معنای ظاهری؛ 2- معنای باطنی. این روایات از کجا کشف میشود؟] این روایات میفرماید از همین الفاظ کشف میشوند؛ اما مرحوم صاحب کفایه میفرماید نه، شما غافل شدهاید، اینها از این لفظ برداشت نمیشود که این لفظ حاکی از آن معنا نیست. [صاحب کفایه میفرماید:] این معانی باطنی در خود همین معانی است نه از لفظ؛ همانگونه که وقتی حین استعمال، متکلّم سخن میگوید، این معنا در ذهن متکلّم هست. متکلّم، حال الاستعمال آن معنی دوم را اراده میکند؛ اما نه از لفظ، بلکه آن معنایی که در ذهن متکلّم است. بهتعبیری از کلام آخوند استفاده میشود که این معانی باطنی، همان معانی موجود در ذهن متکلّم است، نه آن معانی که این لفظ علامت برای آنها باشد.
لذا ایشان میفرماید: این یک توهم بیش نیست که شما استفاده کردهاید.
مرحوم آخوند بر عدم دلالت بر مدعی دو توجیه بیان نموده است:
1. از قرآن همان معنای ظاهری فقط اراده شده؛ اما معنای باطنی در ظرف استعمال صورت گرفته و ارتباطی با لفظ ندارد؛ یعنی لفظ حاکی از آن معانی نیست تا استعمال اکثر از یک معنا لازم آید.
2. اینکه سایر معانی - غیر از یک معنای ظاهری - از لوازم معنی ظاهری باشد، نه معنایی که لفظ بر آن دلالت میکند.
توجیه دوم مرحوم آخوند بر توهم بودن این برداشت این است که میفرماید: ممکن است اینچنین باشد و این لفظ «وُضِعَ للمعنی الظاهري»؛ این لفظ برای معنای ظاهری قرآن وضعشده، نه برای معنای باطنی قرآن؛ اما معنای باطنی، لازمهی معنای ظاهری قرآن است. مثلاً اگر بخواهیم توجیه کنیم اینگونه میشود: {اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ}[14] ؛ این صراط در همین راه با قید مستقیمش که قید توضیحی است، وضع شده است. برای همین راه وضع شده است؛ اما لازمهی اینکه بخواهد این راه، راه مستقیم باشد، باید از امیرالمؤمنین× نشأت گرفته باشد. به این خاطر میفرمایند: صراط مستقیم صراط علی× است. این معنا از جهت لوازم است اما از خود لفظ این معنا استفاده نمیشود.
حرف و سخن ما در برابر فرمایش صاحب کفایه این است که؛ آنچه بهنظر میرسد این است که این سخن صحیحی نیست و بطلان و عدم قبول این حرف واضح و روشن است و نمیتواند موردپسند واقع بشود، بلکه لفظ آیه میتواند قابلیت داشته باشد که هر دو معنا را حکایت کند؛ خود این لفظ دو بار علامت قرار داده شده است: یک بار «علامة للمعنی الظاهري» و یک بار هم «علامة للمعنی الباطني» برای آن قرار داده شده است؛ البته شکی نیست که در استعمال لفظ مشترک در بیش از یک معنا نیازمند قرینه است و حتماً بهقرینه باید استفاده بشود.
چطور میشود قائل شد که معانی باطنی ربطی بهلفظ نداشته باشد و در ذهن متکلم باشد و هنگام استعمال آورده باشد این واضح است که قابل پذیرش نیست.
علاوهبراین، در لوازم بودن هم قابلنقض با برخی از آیات است که نمیتوان به لوازم بودن آنها قائل شد.
اینجا هم معنی باطنی قرآن نیازمند قرینه است و بهخودیخود و بدون قرینه قابل فهم و اثبات نیست و نخواهد بود.
بنابراین استعمال لفظ واحد در بیش از یک معنی مستحیل نیست و ممکن میباشد؛ اما در دلالت بر معنای دوم و یا بیشتر نیازمند قرینه است و بدون آن نمیشود مراد متکلم را فهمید.
در باب اشتراک لفظی هم همین را قائلیم. آنجا میگوییم استعمال لفظ در اکثر از یک معنا هر جا که انجام بشود یک معنای آن ظاهر است؛ اما معنای دوم آن حتماً باید قرینه داشته باشد؛ یعنی اگر لفظی مثل لفظ «عَين» بود که برای چند معنا وضع شده بود در هنگام استعمال باید همراه با قرینه باشد تا تعیین مراد بشود، که عین باکیه مراد است، عین جاریه مراد است، یا چیز دیگری در اینجا مراد است. شکی در این نداریم؛ اما اینکه میگویید در خود معنای لوازم باشد، قابل پذیرش نیست؛ چون اینکه میگویید، در خود معنا، مقصودتان این است که در ذهن متکلّم هست، یعنی بگوییم معانی باطنی قرآن در ذهن پیامبر بود و آنرا بیان کرد، این حرف دیگران است که دارند ما را متهم میکنند و میگویند که قرآن، ساختهی ذهن پیامبر است. اگر بگوییم معانی حین الاستعمال در ذهن متکلّم است؛ اما لفظ هیچ ارتباطی با آنها ندارد، در این نکته اول دچار مشکل خواهیم شد. این واضح البطلان است.
در مورد نکته دوم نیز باید بگوییم اینکه سایر معانی - غیر از یک معنای ظاهری - از لوازم معنی ظاهری باشد، نقض دارد؛ چراکه خیلی از موارد در قرآن هست که جزء لوازمش نیست و نمیتواند باشد. مثلاً همین آیهی شریفهی {يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ}؛ که مقصود امام حسن و امام حسین‘ است، چه لازمهای نسبت بین این دو امام و لولوء و مرجان است؟ بله، صراط مستقیم را میتوانیم بگوییم که لازمهاش هست؛ اما لازمهای لولوء و مرجان که امام حسن و امام حسین‘ بودن نیست. پس اگر بگوییم که جزء لوازم است حتماً مورد نقض دارد و قابل پذیرش نیست.
خلاصه اینکه، استعمال لفظ واحد در اکثر از یک معنا ممکن است، و مشکلی هم ندارد؛ «مضافاً الی ما ذکرناه من الادلة»؛ مضافاً بر آنچه از آن ادلهای که ذکر کردیم، این روایات دلالت میکند بر اینکه قرآن، ظاهر و باطنی دارد، این روایات هم میتواند دلالت بر جواز استعمال یک لفظ در اکثر از یک معنا بکند؛ اما آن قید اولیهای که اشاره کردیم و الآن هم دوباره متذکر میشویم، این است که آنجاییکه چند معنا همزمان مورد استعمال قرارگرفته، حتماً باید در تعیین مراد، قرینه وجود داشته باشد؛که اگر قرینه نداشته باشد لفظ بهخودش ابهام و اجمال میگیرد و دیگر تعیین مراد از آن نخواهد شد.