1400/11/11
موضوع: المقدمة/الوضع /الأمر التاسع: الحقيقة الشرعيه (قول اول و اشکالات آن)
درباره حقیقت شرعیه در دو جلسه قبل مقداری بحث کردیم ولی آنچه که باید موردبحث قرار گیرد در اینجا توجه به اقوال و ادله آنان است.
بحث در امر نهم از امور سیزدهگانهای بود که مرحوم آخوند در مقدمهی کتاب «کفایه» بیان کرده است. دو جلسه درباره حقیقت شرعیه بحث کردیم و نکاتی را که برای روشن شدن اصل موضوع حقیقت شرعیه لازم بود بیان کردیم؛ اما آنچه که باقیمانده و باید موردبحث قرار بگیرد، اقوال در مسأله ی حقیقت شرعیه و ادله اقوال است.
قول اول: نفی حقیقت شرعیه
اولین قولی که در باب حقیقت شرعیه وجود دارد، قول نافین است؛ یعنی قول کسانی که حقیقت شرعیه را نفی میکنند و آن را قبول ندارند؛ و اعتقادشان بر این است که هیچ لفظی در اسلام و در شریعت اسلامی از حقیقت لغویه خود بهحقیقت جدیدی به نام حقیقت شرعیه نقل داده نشده است و پیامبر اسلام نیز هر آنچه از الفاظ را که در شرع بهکار برده و استخدام نموده است همان حقایق لغویه است؛ یعنی در معنای لغوی خودش استعمال نموده است؛ یعنی همان لفظی را که واضع لغت وضع کرده پیامبر هم آمده و همان لفظ را استعمال کرده است و هیچ استعمالی که حقیقت در معنا و مفهوم جدیدی باشد، انجام نداده است؛ یعنی در مفاهیم اختراعی نبوده است. هرچه که بوده در همان مفاهیم لغوی خودشان استعمال شده است. هیچ لفظ جدیدی نیست.
یعنی الفاظ عبادات در شريعت، در همان معاني لغويهاي كه بين اهل محاوره وضع شده بوده، استعمال شده است. بهعنوانمثال، «لفظ (صلاة) استعملها نبي في معناها اللغوي»؛ در همان معنای لغویاش استعمال کرده و هیچ تغییری در آن ایجاد نشده است؛ یعنی همان محاورهای که عرف قبل از اسلام انجام میدادند، اسلام هم آمده و همان محاوره را پیگیری کرده و هیچ نقلی انجام نشده و انتقالی صورت نگرفته است، یعنی اصلاً هیچ چیز جدیدی رخ نداده است.
به تعبیری میخواهد بفرماید که در باب وضع و در باب استعمال الفاظ بهجهت القاء و ارائه مفاهیم شرعی اسلامی هیچ چیز جدیدی رخ نداده است. همانطوری که مردم خودشان حرف میزدند، اسلام هم آمده و همانگونه حرف زده است. هیچ مسأله ی جدیدی انجام نداده است.
تنها کاری که بهنظر صاحبان این قول و نظریه از سوی پیامبر اسلام| انجامگرفته این است که آن حضرت مصادیق جدید و تازهای را برای همان مفهوم لغوی قدیمی که قبل از اسلام نیز استعمال میشده ذکر کرده است.
یعنی آن حضرت مصداق جدیدی را از آن مفهوم لغوی ارائه کرده است درحالیکه معناي عبارات همان معناي لغوي است.
بنابراین آنچه که میتوان از این سخن استفاده نمود این است که در بیان آقایان اصلاً سخن از تأسیس حقیقت شرعیه و حقیقت جدیدی در مقابل حقیقت لغویه نیست؛ یعنی محل نزاع تعارض میان دو حقیقت نیست، همچنین محل نزاع تغيير معنا و مفهوم و نقل آن لفظ بهمعنایی دیگر و یا جعل لفظ و معنا نیست، بلکه اينجا بحث توسعهي مصداقي است.
پس بهنظر نافین که حقیقت شرعیه را در قول اول نفی کرده و میگویند که هیچ حقیقت شرعیه ای وجود ندارد؛ هیچ لفظی از الفاظ شرعی در غیر حقیقت لغوی و عرفی استعمال نشده است؛ اینها میگویند تنها کاری که از ناحیه شارع انجامشده این بوده است که مصداق جدیدی را بیان کرده است.
بهعنوانمثال، لفظ «صلاة»، «وُضِعَت هذه اللفظ للدعاء لغوياً»؛ لغتاً برای دعا وضع شده است. «استعملها النبي في معناها اللغوي»؛ پیامبر اسلام| نيز اين عبارت را به همان معناي لغوی خودش؛ یعنی دعا بهکار بردهاند؛ ولی تنها کاری که کردهاند این بوده که ایشان مصداق خاص و جدیدی از دعا را ذکر کردهاند که ما در فارسي به آن نماز ميگوييم.
معنای لغویِ لفظ «صلاة»، دعا بوده است؛ الآن پیامبر آمده و این لفظ را در این رکعات مخصوصه بهکار برده است. میگوید این رکعات مخصوصه هم دعاست؛ اما مصداقی جدید از دعاست. اینکه باید حالت خاصی به خودش بگیرد، رو به قبله بایستد، گاهی رکوع برود، گاهی سجده کند، گاهی دستش را بالا بیاورد؛ اما همهی اینها نوعی دعاست. پیامبر| در اینجا نوع و مصداق جدیدی از دعا را ابراز و احراز کرده است؛ وگرنه کلمهی جدید صلاة را که فرمود: «صَلُّوا»، «أَقِيمُوا الصَّلَوة»؛ همان دعایی است که در لغت بوده و هیچ تغییری نکرده است؛ فقط مصداق جدیدی را بیان کرده است.
در حقیقت به عقیدهی آقایان نافین حقیقت شرعیه، نماز مصداقی جدید از دعا است و مفهوم و یا عمل دیگری نیست.
بنابراین آنچه که در جلسه قبل بیان کردیم دربارهی اینکه اصلاً حقیقت شرعیه چیست و محل نزاع کجاست؟ گفتیم: محل نزاع، تعارض میان دو حقیقت (حقیقت لغویه و حقیقت شرعیه) است؛ یعنی میخواهند بگویند علاوه بر اینکه حقیقت لغويه داریم، یک حقیقت دیگر هم داریم؛ اما اینکه آن حقیقت دیگر چه طور است؟ آیا مجازی است یا حقیقت جدید است؟ یعنی اینکه یک حقیقت شرعیه و یک حقیقت لغویه با هم در تعارض هستند؛ اما بنابراین قولی که در این بحث بهعنوان قول اول بیان کردیم که قول نافین بود، میگوییم: اصلاً تعارض بین الحقیقتین نیست؛ بهجهت اینکه در اینجا یک حقیقت بیشتر نیست و آنهم همان حقیقت لغویه قدیمیه اصلیه است؛ لکن شرع مقدس آمده و در اینجا مصداق جدید و تازهای از دعا، از امساک، از قصد بهسوی خانهی خدا برای انجام حج را برای ما بیان کرده است.
پس حقیقت شرعیه، نماز را مصداقی جدید از دعا میدانند؛ آن را مفهوم دیگری نمیدانند؛ و میفرمایند عمل دیگری هم نیست. بهعبارتیدیگر، نماز کار جدیدی نیست، بلکه نماز همان دعاست، اما صورت جدیدی از دعا است.
این قول را با این کیفیت برخیها به ابوبکر باقلانی که از متکلّمین اشعری است، منسوب دانستهاند؛ وی معروف به قاضی ابوبکر باقلانی نیز هست. ایشان از علمای اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم به شمار میآید و تقریباً همدورهی شیخ مفید و سید مرتضی بوده و ظاهراً ارتباطاتی هم باهم داشتهاند.
این قول اول است و همانطور که بیان کردهاند و بهنظر ما میرسد، این قول اشکالات عدیدهای دارد.
اشکالات قول اول
اشکال اول
میگوییم: شکی نداریم که عرف، قبل از شرع بوده است؛ یعنی قبل از اینکه شرع مقدس اسلام نازل بشود، مردمی بودهاند. این مردم هم با هم محاوره و گفتمانی داشتهاند؛ یعنی یک گفتمان عرفی و مردمی وجود داشته که با آن اصطلاحات باهم محاوره داشتند و سخن میگفتند؛ اما اسلام و شرع مقدس که آمد، یک عرف خاص و ویژه و جدیدی را آورد و گفتمان جدیدی آغاز شد که همان عرف متشرعه باشد.
شرع مقدس اسلام اینجا یک گفتمان جدیدی را ایجاد کرده است؛ و همیشه گفتمان جدید غیر از گفتمان قدیم بوده است. شما نمیتوانید گفتمان شرعی را تماماً با گفتمان قدیمی یکی بدانید. چون محاورهی آنها اصطلاحاتی داشته و شرع مقدس هم اصطلاحات دیگری دارد و این اصطلاحات غیر از آن اصطلاحات گفتمان قدیمی است؛ بنابراین وجود گفتمان و محاوره جدیدی به نام گفتمان شرع را نیز نمیتوانیم منکر شویم.
ازاینرو و با این توجه گفتمان جدید، یک عرف جدید و خاصی است که اصطلاحات خاص خود را دارد و این معمول همهی ادوار زندگی بشریت است.
این اصطلاحات، در گفتمان جدید آغاز شده است؛ لذا این گفتمان، گفتمانِ جدیدی است و یک عرف جدیدی ایجاد شده است؛ بنابراین انکار حقیقت شرعیه به نحو کلی که همهی الفاظ در حقیقت لغویه استعمال شدهاند، قابلپذیرش نیست؛ بله، در بخشی از موارد ممکن است که شرع در همان معنای لغوی استعمال کرده باشد.
ما در اینجا سخن از زبان دین میکنیم. سؤال این است که زبان دین چطور است؟ البته منظور از زبان دین، زبان عربی، فارسی و انگلیسی نیست، بلکه زبان دین؛ یعنی گفتمان دین چگونه است؟ حتماً گفتمان دین با گفتمان قبل از دین تفاوتهایی دارد. نمیخواهیم بگوییم که در همهی الفاظ قابلپذیرش نیست، بلکه در بخشی از الفاظ ممکن است حرف ایشان درست باشد؛ یعنی امکان دارد که بخشی از الفاظ در همان حقایق لغوی استعمال شده باشند. مصداق جدید معرفی کردهاند؛ اما اینکه همه الفاظ اینگونه باشد، این جای تأمل دارد و ما نمیتوانیم آن را بپذیریم، چون قابلپذیرش نیست.
بهعنوانمثال ببینید در عصر ما کتاب لغتی به نام «المنجد» وجود دارد که لغت دمدستی خوبی هم هست و در اختیار خیلیها قرار دارد؛ نویسندهی این کتاب یک شخص مسیحی است؛ اما وقتیکه میخواهد واژگان اسلامی را معنا کند، مطابق معنایی که ما قبول داریم معنا میکند؛ یعنی مفهوم اسلامی معنا کرده است و این حکایت از این میکند که گفتمان اسلام و گفتمان شرع، گفتمانی غیر از گفتمان عادی و اهل عرف آن زمان و قبل از اسلام بوده است. این اصطلاحات هم بهاندازهای هست که وقتی امروزه «المنجد» میخواهد آنها را معنی کند، بهمعنای لغویاش معنا نمیکند، بلکه آن معنای مسلط و آن معنای حاکم را بیان میکند؛ یعنی آن مسیحی هم میداند که شرع اسلام هم اصطلاحات خاصی دارد؛ مثلاً امروزه کلمهی صلاة بهمعنای رکعات مخصوصه است؛ لذا نماز را به عبادت مخصوص معنا میکند. ولو کتاب لغت است؛ اما وقتیکه میخواهد معنا کند بهعنوان مفهومی که امروز حاکم است آن را معنا میکند.
بنابراین، اشکال اول این است که حتماً یک گفتمان و عرف جدیدی هست؛ و نمیتوانیم تصور کنیم که همان عرف و گفتمان قدیمی باشد و هیچ تغییری ایجاد نشده باشد.
اشکال دوم:
اشکال دوم این است که چگونه قابلتصور است و میتوانیم بپذیریم و بگوییم که شارع مقدس تنها کاری که انجام داده است توسعه در مصداق بوده و هیچ تغییر مفهومی ایجاد نشده است.
آیا واقعاً خود شما که این حرف را میزنید، قبول دارید که این نماز چهار رکعتی همان دعاست و فقط مصداق جدیدی ایجاد شده است؟! وجداناً اگر تأملکنیم، آن دعا با این فقط تفاوتی ندارد؟! من در دعا میگویم: «رَبِ زِدْنِي عِلْماً»؛ این دعاست؛ اما در این نماز آیا حرکت نیست؟! آیا در این نماز عمل نیست؟! آیا در این نماز افعال مخصوصه وجود ندارد؟ یک ویژگیهایی در این صلاة وجود دارد که اصلاً قابلمقایسه نیست. بله، دعا جزئی از نماز است، شکی در این نداریم؛ اما همهی نماز، دعا نیست. نماز فعل است، حرکت است، اقدام و عمل است؛ دعا جزئی از نماز است.
«يمکن لاحدٍ أن يَقول»؛ ممکن است کسی بگوید، دعا جزئی از نماز که هست، اسم جزء را روی کل گذاشتهاند یا اسم کل را روی جزء گذاشتهاند. صلاة کلی است و دعا جزئی از آن کلی است. اسم کل را روی جزء گذاشتن اشکالش این است که اینجا دیگر حقیقت نمیشود و مجاز است. اگر اینطور بگوییم، استعمال، استعمال مجازی میشود درحالیکه شما خودتان میگویید حقیقت لغویه است؛ هیچ چیز جدیدی نیست و در معنای دیگری هم استعمال نکرده است، چون مدعی میگوید که همان حقیقت لغویه است و این الفاظ هم در همان معنای لغویاش معنا شده است. پس در صلاة دعا و نیایش وجود دارد؛ اما همهاش دعا نیست؛ رابطهی آنهم رابطهی کل و جزء است؛ و اگر کل در جزء استعمال بشود، مجاز میشود و دیگر حقیقت نخواهد بود.
نکتهی بسیار مهمی که در اینجا وجود دارد و باید به آن اضافه کنیم این است که در همان عهد بعثت نيز هنگامیکه كلمهي صلاة گفته ميشد به همان معناي مناسك مخصوصه بهکار ميرفت که حکایت از این میکند که شاید نقل در معنا صورت گرفته است.
به تعبیری دیگر، در آغازین روزهای بعثت پیامبر|، همان زمان که ایشان این واژههای جدید را بهکار برد، این واژگان جدید برای مردم شناختهشده بود و از همان زمان این مسأله وجود داشت؛ یعنی این نقل در همان زمان انجام شد و دوئیت در اینجا وجود دارد.
اشکال سوم
سومین اشکال بر قول نافین این است که از همان زمان آغاز شریعت اسلام و با حضور پیامبر اسلام| تاکنون در بسیاری از واژگان مشاهده میکنیم که دوگانگی در استعمال وجود داشته و هنوز هم وجود دارد؛ یعنی صلاة را هم بهمعنای دعا استعمال کردهاند و هم بهمعنای اعمال و رکعات مخصوصه استعمال کردهاند. هر دو استعمال هست. اینطور نیست که از روز اول تابهحال همه در یک معنا استعمال شده باشند. هر دو معنا هست. گاهی استعمال میکند و فقط دعاست. گاهی هم استعمال میکند و فقط رکعات مخصوصه است.
جالب است که قرآن کریم هم در هر دو معنی (هم در دعا و هم در رکعات مخصوصه) استعمال کرده است.
معلوم میشود که معنای لغوی که بوده است ولی معنای دوم اختراعی است.
قرآن زمانیکه {أَقِيمُوا الصَّلَاةَ}[1] ؛ را استعمال میکند مقصود رکعات مخصوصه است، مشخص میکند. یا آنجا که میفرماید: {أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَىٰ غَسَقِ اللَّيْلِ}[2] ؛ صلاة وسطی و صلاة که در قرآن وجود دارد، یا نماز جمعه را که در سورهی جمعه به آن تصریح کرده و میفرماید: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ}[3] ؛ اینها همهاش در این رکعات مخصوصه استعمال شده است.
اما خود قرآن جایی هم لفظ «صلاة» را بهکار برده که بهمعنای دعاست. آنجا که میفرماید: {إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ۚ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا}[4] ؛ مقصود از صلاة در اینجا بهمعنای رکعات مخصوصه نیست، بلکه مقصود همان دعاست.
پس این استعمال دوگانه بین معنای لغوی و معنای شرعی از روز اول وجود داشته و دلیل بر این است که نقل و انتقالی صورت گرفته و حداقل در بخشی از مباحث باید حقیقت جدیدی انجام گرفته باشد، اگرچه در همه انجام نگرفته باشد.
این هم دلیلی دیگر بر این است که نمیتوانیم بپذیریم همه حقیقت لغویه باشند. به تعبیری دیگر، اشکال را مطرح میکنیم و میگوییم این معنای جدید استعمال شده؛ اما آن معنای لغوی ترک نشده است، بلکه معنای لغوی سر جای خودش هست. آیهی شریفهی قرآن {إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ۚ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا}؛ هم دلیل بر این است که هنوز استعمال لفظ «صلاة» در معنای لغوی آن ترک نشده و هم چنان ادامه دارد و در معنای جدید هم استعمال میشود.
اشکال چهارم
در مرحله چهارم از اشکال بر قول نافین اینگونه میگوییم که ما در ادبیات اسلامی و شرعی برخی واژگانی داریم که در قبل اسلام وجود نداشته و این اصطلاحات با آمدن اسلام ایجاد شده است. همانند خمس در معنای شرعی و رایج امروزی که با آمدن اسلام ایجاد گردیده و از ابداعات اسلام است.
البته مفهوم خمس در قبل هم بوده و ما در کتاب الخمس[5] بیان کردهایم؛ اما این اصطلاح وجود نداشته است.
برخیها کلمهی فطرت را هم گفتهاند که جزء واژگان اسلامی است و قبل از اسلام حتی در لغت و در اشعار عربی هم وجود نداشته و بهکار نمیرفته؛ اما اسلام و قرآن آن را آورده است.
اینها دلیل بر آن است که نفی حقیقت شرعیه و یا به تعبیری، نفی زبان دین که زبان و لغت جداگانهای باشد و عرف جداگانهای داشته باشد قابلپذیرش نیست؛ نمیتوانیم بپذیریم که اصلاً وجود نداشته باشد.
بنابراین این لغت و زبان جدیدی است؛ حقیقتی جدید به نام همان حقیقت شرعی یا حقیقت دینی است؛ اما ممکن است که در همهی الفاظ وجود نداشته باشد و تنها در بخشی از الفاظ باشد؛ بنابراین، اینکه مثل شما منکر شویم و بگوییم که هیچ لفظی از حقیقت لغویه بهحقیقت شرعیه انتقال نیافته و هیچ لفظی در معنای غیر لغویاش استعمال نشده است؛ یعنی همهی الفاظ دین و همهی الفاظ شرع در همان معنای لغویاش استعمال شده باشد، این قابلپذیرش نیست و نمیشود آن را پذیرفت.
در تکمیل این بیان میتوان اینگونه گفت که بهطورمعمول با آمدن عرف جدید که شرع نیز نوعی عرف جدید است بهناچار اصطلاحات جدید به وجود میآورد که در بسیاری از موارد واژگان قدیمی و در عرف قدیم و قبلی حتی عرف لغویون نیز تحمل رساندن مفاهیم عرف جدید را ندارند لذا بهناچار باید جعل جدید و یا نقل انجام بشود.
به تعبیری دیگر، اسلام و شرع که آمد، یک عرف جدیدی آورد؛ و همیشه در عرفهای جدیده، برخی از اصطلاحات وجود دارند که عرفهای قدیمی تحمل حکایت معنای آن را ندارند. اسلام که آمد یک سری مفاهیمی را بیان میکند که هر چه در لفظهای لغوی و در حقیقتهای قبلی بگردیم هیچ لفظی را نمیتوانیم پیدا کنیم که این مفهوم را بتواند تحمل کرده و برای ما بیان کند؛ لذا ناچاریم لفظ جدید برایش قرار دهیم و خود این دلیل بر وجود حقیقت شرعیه در بخشی از قسمتهاست.
نتیجه: پس قول اول که نفی حقیقت شرعیه بهصورت عام و شامل بود بهگونهای که هیچ لفظی در اصطلاح دین و شرع، در مفهوم جدیدش استعمال نشده صحیح نیست و قابلپذیرش نمیباشد.