1400/11/09
موضوع: المقدمة/الوضع /الأمر التاسع: الحقيقة الشرعية
تابهحال هشت امر از اموری را که صاحب کفایه در مقدمهی کتاب «کفایه» بیان فرمودهاند، بررسی کردهایم.
«الحقيقة الشرعية» نهمین امری است که مرحوم صاحب کفایه در مقدمه مطرح کرده و پیرامون آن بحث نموده است و بهطور عام نیز همهی اصولیون دربارهی آن گفتگو کردهاند. اگرچه در جاهایی هم ممکن است که دربارهی ثبوت و عدم ثبوت حقیقت شرعیه بحثهای مختلفی کرده باشند؛ اما دربارهی اینکه آیا حقیقت شرعیه ثابت است، یا حقیقت شرعیه ثابت نیست، آیا حقیقت شرعیه داریم یا حقیقت شرعیه نداریم؛ دراینباره بحث کردهاند.
اینجا برای تمهید و آمادگی ورود به بحث و برای اینکه ورود خوبی به بحث داشتهباشیم، مقدمهی تمهیدیهای را تقدیم محضرتان میکنیم که بدانیم و بشناسیم فضای بحث کجاست و محل نزاع و اختلاف بحث کجا هست؛ لذا باید بحث را اینگونه بیان نماییم که «وضعُ الالفاظ علی قسمَين» الفاظ که برای معانی وضع میشوند به دو صورت[1] است:
صورت اول: گاهی الفاظ برای عموم مردم وضع میشوند؛ یعنی دایرهی استفادهی از الفاظ عام است و مخاطب واضع نیز عموم هستند. بهگونهای که هرکجا کسی این لفظ را بشنود، وقتیکه برای این معنا وضع شده باشد، این معنا به ذهنش تبادر میکند؛ حال میخواهد عالم باشد، یا جاهل، منطقی باشد یا اصولی، چه فرقی نمیکند که کسی باشد، این لفظ برای همه است.
بهعنوانمثال: «لفظ ماء وُضِعَ للمايع السيال»؛ لفظ ماء برای این مایع سیال وضع شده است؛ اما مخاطب آن فرقی نمیکند که چه کسی باشد، هرکسی که لفظ ماء را بشنود ذهنش به این معنا تبادر میکند.
صورت دوم: «القسم الثاني وضعِ اللفظ للصنف الخاص» گاهی هم وضع لفظ برای گروهی خاص است. لفظ برای آن معناست؛ اما وضع آن لفظ برای این معنا برای همگان نیست، بلکه برای گروهی خاص است. لذا هرگاه نزد این گروه خاص استعمال شد، ذهن تبادر به آن معنا پیدا میکند؛ اما اگر برای سایرین استعمال بشود این معنای خاص متبادر نمیشود. این وضعی است که میگویند برای صنفی خاص میباشد. برای عده مخصوص و گروهی خاص انجام میگیرد و تنها در دایرهی آنان مورداستفاده قرار میگیرد. دایرهاش شامل همه نمیشود. این وضع لفظ فقط شامل برخی از افراد میشود که در این صنف خاص قرار دارند.
شکی نیست که بیشتر الفاظ در بخش اول قرار دارند و مربوط به عموم است و از آن بهحقیقت لغویه تعبیر مینمایند. وقتیکه لغت وضع شد و واضع این لفظ را برای این معنا وضع کرد «کلُّ من يستمع الی هذه اللغة»؛ هرکسی که این لغت را استماع میکند و میشنود «يتبادرُ بذهنه ذلک المعنی» آن معنا به ذهنش تبادر میکند. کاری ندارد که چه کسی باشد؛ این آقا اهل منطق است، یا اهل اصول است، یا اهل فقه است؛ فرقی ندارد.
اما برخی از الفاظ هم در بخش دوم قرار دارند که برای صنف خاصی وضعشدهاند و از این گروه گاهی تعبیر به مصطلحات میشود؛ یعنی اینها در اصطلاح گروه خاصی در این معنا وضع شده است.
و این بخش دوم میتواند دارای اصناف گوناگونی باشد چراکه هر صنفی دارای اصطلاحات خاص خودش هست.
بهعنوانمثال، لفظ «معرف» و «حجت» برای معنا و مفهومی وضعشدهاند، این وضع برای منطقیون و اهل منطق است. عوام مردم، کلمه معرف را بهعنوان کلمهی منطقی نمیفهمند. حجت را بهعنوان حجت منطقی نمیفهمند. پس این لفظ برای این گروه خاص که منطقیون باشند وضع شده است. از این بخش گاهی تعبیر به مصطلحات میشود. اصطلاح منطقی، اصطلاح اصولی، اصطلاح فقهی و ...؛ مثلاً اصطلاح اصول عملیه؛ اصل و عمل این دو یک معنای عمومی دارند و همه از آن میفهمند که اصل چیست؟ اما وقتیکه اصول عملیه یا اصل عملی، یا خود مطلق اصل در نزد اصولیون بهکار برده میشود این لفظ «وُضِعَ للمعنی الآخر» برای معنای دیگری وضع شده است. در علم اصول و عند الاصولیون، اصل عملی بدون قرینه استعمال میشود؛ چون مجازی نیست، بلکه حقیقت است. اینجا هم حقیقت است؛ اما «حقيقةُ عندهم» چون این اصطلاحی است که در نزد آنهاست و برای همگان نیست؛ اما معنای عام آن (اصل) «للجمیع» برای همهی مردم است. «وُضِعَ للنّاس»؛ هر کسی که اصل را میفهمد، معنای لغوی آن به ذهنش میآید.
مثالهای زیادی دراینباره وجود دارد؛ مثلاً: کلمهی اماره. اماره در عام یک معنا دارد و از یک معنا را از آن میفهمند؛ اما همین اماره در اصول معنای دیگری از آن فهمیده میشود.
همچنین کلمهی ورود و حکومت هر کدام از اینها در موضوع علم اصول یا در مسائل دیگر اصطلاحی خاص است؛ «حتی عند المتشرعة»؛ متشرّعین هم صنف خاصی هستند.
مثلاً کلمهی «صلاة» در نزد متشرّعه عند الجميع یک معنا دارد و آنهم بهمعنای دعاست؛ لکن این وضع حقیقتی لغویه است؛ اما صلاة «عند المتشرعين»، زمانیکه پیش متشرّعین آن را بهکار میبری «هذه اللفظ تُطلَق علی هذه الرکعات المخصوصة» این لفظ بر این رکعات مخصوص اطلاق میشود. در آنجا هم بدون قرینه استعمال میشود، عندالمتشرعه نمیگویند که صلاة را با قرینه استعمال کن. بدون قرینه استعمال میشود و حقیقت هم هست؛ اما حقیقت عندالمتشرعه است که اصطلاحاً به آن حقیقت متشرّعه یا حقیقت متشرعیه میگویند که در نزد اینهاست. میان متشرّعین و مسلمانان، این معنا از کلمه و واژهی «صلاة» فهمیده میشود.
پس بنابراین تفاوت میان این دو گونه وضع در الفاظ در این است که در بخش اول، وقتیکه لفظ استعمال میشود بهصرف استعمال در هرکجا که باشد مفید آن معنی خواهد بود و به ذهن تبادر میکند؛ اما در بخش دوم که برای صنف خاصی (اصطلاحات و مصطلحات) است، مفید معنا برای عموم نیست. لذا بایستی در همان دایرهی خاص استعمال بشود تا مفید معنای موضوعله خود باشد و دیگران با این معنی آشنا نیستند و تبادر به ذهن آنان نمیکند.
با این مقدمه و تمهیدی که بیان کردیم میتوانیم بگوییم که چند حقیقت در جامعه الفاظ وجود دارد که کسی دربارهی آنان بحثی و گفتگویی ندارد. «يمکن أن نقول بإمکان تصور حقائق عديدة» حقیقتهای گوناگون را میتوانیم تصور کنیم:
1. حقیقت لغویه؛ لفظ عند ارباب اللغة برای این معنا وضع شده است.
2. حقیقت عرفیه؛ در عرف لفظ برای یک معنایی وضع شده است.
3. حقیقت اصطلاحیه که همان نوع دوم از حقیقت عرفیه است که عرفیه خاص باشد؛ همین مثالهایی که زدیم، در اصطلاح منطق، در اصطلاح فقه، در اصطلاح اصول، در اصطلاح عرفان، در اصطلاح فلسفه هر کدام اصطلاحی دارد که البته این حقیقت اصطلاحیه را میشود انسان در حقیقت عرفیه با یک زیادهای مندرج کند و بگوید «حقیقت عرفیه خاصه» عرف خاص نه عرف عام. عرف منطقیون، عرف فلاسفه، عرف فقها.
4. حقیقت متشرعیه؛ گفتیم که در نزد اهل شرع و متشرّعه این حقیقت وجود دارد و قابلانکار هم نیست. الآن لفظ «صلاة» در نزد متشرّعین با غیر متشرّعین تفاوت میکند. نزد متشرّعین مفید معنای خاصی است؛ مثلاً در نزد متشرّعه واژهای به نام تکبیر داریم؛ «تکبير» این تکبير «عندالجميع لمطلق التعظيم» بهمعنای مطلق تعظیم و بزرگداشت است؛ اما عند المتشرعین «وُضِعَ للفظة اللهاکبر لهذه المرکبة» برای جملهی اللهاکبر وضع شده است. وقتیکه میگوییم: تکبیر، همه «اللهاکبر» میگویند. این در نزد ا متشرّعه هست؛ اما در همهجا اینگونه نیست. اگر برای عربی که متشرّع نباشد تکبیر را استعمال کنید، معنای مطلق تعظیم به نظرش میآید و از آن مطلق تعظیم را استفاده میکند.
درهرصورت در این حقایقی که اسم بردیم (حقیقت لغویه، حقیقت عرفیه، حقیقت اصطلاحیه و حقیقت متشرعیه) ممکن است مسائل دیگری هم وجود داشته باشد. در اینها هیچ بحثی وجود ندارد که این حقایق هست و قابلانکار هم نیست و ثابت میباشد. هم حقیقت لغویه داریم، هم حقیقت عرفیه داریم، هم حقیقت متشرّعه و هم حقایق دیگری که نام بردیم، همه را داریم. در اینجا هیچ بحثی نیست، بلکه «إنما البحثَ» آنچه که موردبحث در این مجال است و عقد این عنوان «الحقيقة الشرعية» نیز برای همین صورت گرفته، این است که آیا حقیقتی به نام حقیقت شرعیه داریم و یا خیر؟
تعریف حقیقت شرعیه
سؤال: حقیقت شرعیه چیست؟
جواب: حقیقت شرعیه این است که ما میدانیم الآن «لفظة الصلاة» در نزد ما مسلمانان «حقيقةٌ في هذه الرکعات المخصوصة»؛ حقیقت در این رکعات مخصوصه است؛ شکی در این نداریم که هست و بدون قرینه هم استعمال میشود؛ چون مجاز هم نیست، بلکه حقیقت است؛ اما سؤال این است که آیا اطلاق و بدون قرینه بودن این لفظ صلاة در این رکعات مخصوصه «في زمن الشارع» هم همینطور بوده است؟ آیا در زندگی پیامبر| و آغاز رسالت ایشان هم همینطور بوده است؟ یعنی پیامبر اسلام| در زمان خودش آمده م لفظ «صلاة» را برای این رکعات مخصوصه وضع کرده و بدون قرینه هم استفاده کرده، یا نه، آنجا پیامبر| با قرینه استعمال میکرده است؟ در ابتدا «لفظة الصلاة وُضِعَت للدعاء»؛ لفظ «صلاة» برای دعا وضع شده؛ اما پیامبر| آمدند و فرمودند: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي»[2] ؛ نماز بخوانید آنگونه که من نماز میخوانم؛ یعنی قرینه داشت. آیا پیامبر از همان ابتدا آمد و این لفظ «صلاة» را بدون قرینه استعمال کرد که حکایت از این بکند؟ یا اینکه باید بیاید و بگوید: «إنّي وضعتُ لفظةَ الصلاة لهذه الرکعات المخصوصة التي صلّيتُها» یا «فعلتُها»؛ این نمازی که من انجام دادم برای این وضع شده است، یا آمد همان تعبیر را بهکار برد و فرمود: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي» همانگونه که من نماز میخوانم شما هم نماز بخوانید. مردم که یاد گرفتند، بعدش حضرت فرمود: «صلّوا، صلّوا»؛ و همه هم میفهمیدند که باید نماز بخوانند و دیگر نیاز به قرینهای نبود؟ خلاصه اینکه آیا این وضع در زمان شارع بوده یا بعد از زمان شارع انجام شده است؟
حقیقت شرعیه آن است که در زمان شارع باشد. بعد از زمان شارع هیچ ملاکی برای حقیقت بودن ندارد. امروزه هم وضع هست؛ اما حقیقت شرعیه نیست، بلکه حقیقت متشرّعه است.
آنچه که امروزه در میان مسلمانان وجود دارد، فقط بهصرف اینکه در عصر ما هست و در عصر قبلی ما تا زمان ائمه معصومین^ هم بوده، آیا این دلالت دارد بر اینکه حقیقت شرعیه است؟ ابداً این دلالت ندارد. حقیقت شرعیه آن است که فقط در زمان پیامبر| باشد، نه بعد از ایشان. در زمان اصحاب هم فایدهای ندارد، بلکه فقط باید در زمان خود پیامبر باشد. اگر این وضع در زمان پیامبر وجود داشته باشد، میشود حقیقت شرعیه؛ ولی اگر نباشد، حقیقت شرعیه نمیشود. در این حقیقت هم باید وضعی وجود داشته باشد؛ یعنی «استعمال اللفظ في الموضوعله» استعمال لفظ در موضوعله میشود حقیقت؛ بنابراین حتماً باید وضعی صورت بگیرد و واضعی باید باشد تا وضع کند.
اگر این حقیقت شرعیه را بپذیریم و اگر توانستیم فرض کنیم که پیامبر آمده و این الفاظ را برای این معنا وضع کرده؛ حال سؤال این است که این وضع چگونه بوده است؟ آیا بالوضع التعييني بوده یا بالوضع التعيّني بوده است؟ آیا فرق میکند در اینکه این وضع با وضع تعیینی بوده باشد یا بهوضع تعیّنی؟ اینجا اطلاق دارد. اگر حقیقت شرعیه باشد «لا فرق بين أن يکون الوضع التعييني في زمن الشارع او بالوضع التعيّني في زمن الشارع» فرقی نمیکند. وضع تعینی و وضع تعیینی را قبلاً گفتیم و واضح و روشن است.
وضع تعیینی: آن است که واضع میآید و لفظی را برای معنایی معین وضع میکند. «انّي وضعتُ هذا اللفظ لِهذا المعنا»؛ آیا پیامبر هم اینگونه آمده و وضع کرده، یا اینکه نه، بهوضع تعیّنی بوده است؟
وضع تعیّنی: یعنی اینکه کثرت استعمال داشته باشد. آیا پیامبر| اول با قرینه استعمال کرد و فرمود: «صَلّوُا کما رَأيتُمُونِي اُصَلِّي»؛ اما کثرت استعمال بهجایی رسید که در زمان خود شارع مقدس (در زمان پیامبر نه بعدش) این لفظ در این معنا حقیقت شد و بدون قرینه هم استعمال شد، آیا اینگونه بوده است؟
فرقی نمیکند که کدام یک از اینها باشد. حتی قسم سومی را هم میتوانیم فرض بکنیم.
قسم سوم این است که «الوضع التعييني علی قسمَين»:
قسم اول: «الوضع التعييني الابتدائي الصريح» وضع تعیینی ابتدائی و با صراحت؛ یعنی بدون هیچ مقدمهای پیامبر آمد و فرمود: «إنّي وضعتُ لفظةَ الصلاة لهذه الرکعات المخصوصة التي صلّيتُها»؛ من لفظ صلاة را برای این رکعات مخصوصه وضع کردم. یا لفظ زکاة را برای این مقدار «المخرجُ من المال» وضع کردم. یا لفظ خمس را برای این یکپنجمی که از اموال برداشته میشود، از غنیمت برداشته میشود، وضع کردم. این وضع صریح ابتدایی است. هم تصریح دارد که من وضع کردهام و هم در ابتدا و بدون هیچ مقدمهای است.
قسم دوم: گاهی هم وضع تعیینی ابتدایی نیست، و به آن وضع تعیینی استعمالی میگویند؛ یعنی اینکه پیامبر اعلام نکرده که نماز و صلاة برای این رکعات مخصوصه وضع شده است؛ اما خود پیامبر بلند شد و فرمود: «صَلّوُا»؛ نماز بخوانید و خودش شروع به نمازخواندن کرد. پیامبر نفرمود که نماز را برای این وضع کردم؛ ولی وقتیکه پیامبر نماز خواند، مردم فهمیدند که مقصود پیامبر از این «صَلّوُا» که فرموده، این رکعات مخصوص است نه آن دعا.
همانند مثال عامیانه و عرف خودمان در اعلام شخصیه؛ وقتیکه فرزند انسان به دنیا میآید، نامی را برای او نگذاشته است؛ اما اراده کرده تا نام فرزندش را علی یا حسن یا ... بگذارد؛ یعنی اراده کرده؛ ولی ابلاغ نکرده است؛ اما وقتیکه قنداقه فرزندش را میبیند، میگوید: «ناولوني ابني هذا علياً» اینجا با استعمال لفظ علی برای فرزندش همگان متوجه میشوند که این لفظ و اسم برای فرزند او انتخاب شده است؛ درحالیکه از قبل نگفته بود که من فرزندم را علی یا حسن و یا ... نام گذاشتهام. شما میگویید بچه مرا که نامش علی است، به من بدهید؛ یعنی اسمش را علی انتخاب کردهاید.
این میشود وضع تعیینی استعمالی؛ یعنی با استعمال خود واضع که در حقیقت اراده کرده بود، ارادهاش بوده؛ اما اعلان و استعمالش نبوده است. اینجا استعمال میکند و مشخص میشود.
در حقیقت شرعیه فرقی نمیکند که وضع تعیینی ابتدایی باشد یا وضع تعیینی استعمالی باشد یا وضع تعینی باشد، بلکه مهم این است که وضع باشد. در چه زمانی باشد؟ آیا در زمان شارع مقدس هم باید باشد یا نه، هر دوی آن را شامل میشود؛ لذا مهم این است که حقیقت شرعیه اینگونه است.
پس «انما النزاع» مشخص شد که در محل بحث کجاست. در حقیقت لغویه، در اصطلاحیه، در عرفیه و در متشرّعه هیچکدام بحثی نداریم. کسی منکر حقیقت متشرعیه هم نیست که وجود دارد، بلکه محل نزاع در حقیقت شرعیه است، در اینکه آیا وضع این الفاظ برای معانی مخصوصه غیر از معانی عامی که وجود دارد، و غیر از معانی لغوی که وجود دارد آیا در زمان شارع مقدس انجام شده یا در زمان شارع مقدس انجام نشده است؟ میگوییم که حتماً باید در زمان خود پیامبر باشد و انجام بشود.
اقوال در حقیقت شرعیه
در اینجا با اندک مراجعه و مطالعه میتوان فهمید که اقوال چندگانهای وجود دارد؛ که برخیها تا شش قول نیز رساندهاند.
1. برخی «بثبوت الحقيقة الشرعية مطلقا» معتقدند؛ یعنی مطلقاً حقیقت شرعیه در همهی موارد و در همهی مسائل وجود دارد.
2. «عدم ثبوت حقيقة الشرعية مطلقا»؛ در هیچ کجا و در هیچ بخشی از ابواب دین حقیقت شرعیه نداریم و همهاش حقیقت لغویه است.
3. تفصیل میان عبادات و معاملات است؛ یعنی حقیقت شرعیه در عبادات هست؛ اما در معاملات نیست. «بثبوت الحقيقة الشرعية في الاول و عدم ثبوت الحقيقة الشرعية في الثاني»؛ ثبوت در اول و عدم ثبوت در ثانی.
دراینباره چند تفصیل وجود دارد:
• تفصیل میان الفاظ کثيرة التداول والاستعمال و الفاظ قليلة الاستعمال در هر دو بخش عبادات و معاملات. کثير التداول؛ یعنی الفاظی که در جامعه زیاد متداول است و کاربرد زیادی دارد؛ حقیقت شرعیه در اینها هست و وضع صورت گرفته است؛ اما قليلة التداول؛ یعنی آنهایی که بهندرت استعمال میشوند؛ و زمانی هم که استعمال میشوند، مع القرینه استعمال میشوند.
• تفصیل از جهت زمان (تفصیل میان عصر النبی| و عصر الصادقين‘)؛ یعنی تفصیل میان زمان پیامبر| و زمان امام صادق و امام باقر‘. در زمان پیامبر اگر ایجاد شد آنجا حقیقت شرعیه است؛ ولی اگر در زمان صادقین باشد، حقیقت شرعیه نیست.
• تفصیل میان الفاظ کثيرة الاستعمال نسبت به زمان
کثيرة التداول در عصر پیامبر|؛ و کثيرة التداول در عصر صادقین‘؛ ولو اینکه الفاظ در عصر امام باقر و امام صادق‘ کثيرة الاستعمال بوده؛ اما آنجا حقیقت شرعیه نمیشود؛ لکن الفاظی که در زمان پیغمبر بوده و کثيرة الاستعمال هم بوده، آنجا حقیقت شرعیه وجود دارد.
البته برخی از اقوال قابل ادغام در برخی دیگر هستند؛ فقط خواستیم اشارهای کرده باشیم که این اقوال وجود دارد؛ ولی در اینجا باید در چندین مقام وارد بحث شویم که یکی از آن مقامات پرداختن به ادله اقوال است.