1400/09/22
موضوع: المقدمة/الوضع /بررسی معنای حرفی (بیان قول پنجم و قول مختار)
بحث در اقوال پنجگانه معانی حرفیه بود؛ قول چهارم را که قول سید خوئی& بود بیان کردیم؛ ایشان در «أجود التقريرات» و در «محاضرات» دربارهی معنای حرفیه اینگونه میفرماید: نقش حروف، فقط تضييق المعاني الاسميه المستقله است؛ و غیرازاین چیزی برای حروف وجود ندارد؛ حروف تضییق، در معانی اسمیه محدودیت ایجاد میکنند؛ مثلاً بین «زید مطلق» و «دار مطلق» به سبب «فی» تضییق ایجاد میشود.
سه اشکال و ایراد بر قول سید خوئی& را در جلسهی گذشته بیان کردیم.
اشکال چهارم کلام سید خوئی
اشکال چهارم کلام سید خوئی این است که ایشان فرمود: تضییق، فقط در عالم مفهوم و دلالت است و ارتباطی با نسبتهای خارجی ندارد.
اشکال ما براین قول این است که به ایشان میگوییم، شما در مقام إخبار هستید یا در مقام إنشاء؟
اگر در مقام إنشاء هستید، کلامتان درست است؛ اما اشکال کار این است، همانگونه که قبلاً هم گفتیم، این بیان شما به قول محقق نائینی برمیگردد؛ و کلام جدیدی نیست؛ چون «الانشاء هوالايجاد، ولو اعتباراً»؛ انشاء همان ایجاد است و لو اینکه اعتباراً باشد.
اما اگر در مقام إخبار هستید (کما هوالحق: حروف باید در مقام حکایت باشند) إخبار از چه چیزی میکنند؟ چه واقعیتی را تضییق میکند؟ آیا واقعیت تخیّلی و توهّمی است یا واقعیت خارجی؟
حتماً واقعیت تخیلی و توهمی نیست؛ چون شما هم قبول ندارید که تضییق مفهومی تخیلی است، بلکه یک مفهوم واقعی و خارجی است؛ پس شما در حال خبر دادن از یک واقعیت خارجی و عینی هستید و این مقام اخبار و حکایت است نه مقام دلالت و مفهوم.
اشکال پنجم کلام سید خوئی
اینکه سید خوئی فرمود، حروف فقط در معانی اسمیه تضییق ایجاد میکند، برای ما قابلپذیرش نیست! چون شما با استعمال حروف چیزی را ایجاد نمیکنید، بلکه استعمال حروف در حکم آینه بوده و مثل مرآت است؛ مرآت، چیزی را ایجاد نمیکند، بلکه از آن چیزی که وجود دارد حکایت میکند؛ پس حروف مرآتیت دارند، نه اینکه جنبهی ایجادیه داشته باشند و بخواهند معنایی را ایجاد کنند.
نکته مهم کلام سید خوئی این است که ایشان فرمود: این قول را بهجهت اینکه مطابق وجدان است، انتخاب کردم؛ یعنی انسان بهآسانی آنرا درک میکند و با آنچه که مورد وجدان انسان است سازگاری دارد؛ لذا ما هم همین را میگوییم که آنچه درک میکنیم و در واقعیت خارج مشخص میشود این است که حروف هم مثل اسم و فعل و آینه حاکی هستند. آینه جنبه مرآتیت دارد، باید واقعیت در خارج موجود باشد تا آنرا نشان دهد؛ اگر آینه را بگیرید و چیزی در خارج وجود نداشته باشد، فقط هوا را نشان میدهد؛ لذا حروف، واقعیت آینه است.
چون سید خوئی بهوجدان استناد کرد، ما هم میگوییم که همگان تصدیق میکنند و این امری وجدانی است.
اشکال ششم بر کلام سید خوئی&
سید خوئی& فرمود: زمانیکه متکلّم میخواهد بین «زيد» و «دار» ارتباط برقرار کند، از کلمهی «فِي» استفاده کرده و میگوید: «زيدٌ فِي الدار»؛ این کلمهی «فِي» در کلام متکلّم سبب تضییق در معنای «زيد» و «دار» میشود.
بهعبارتی، سید خوئی& میگوید؛ اینکه متکلّم وقتی قصد دارد بین معنای اسمی «زيد» و معنای اسمی «دار» ارتباطی برقرار کند، این ارتباط را به سبب حرف برقرار میکند؛ مثلاً میگوید: «زيدٌ في الدار»؛ کلمهی «فِي» بر زبان متکلّم که جاری شد، سبب ایجاد تضییق در معنای زیدی میشود که در دار (خانه) است.
اشکال ما بر کلام سید خوئی& این است که بر مبنای خود شما (سید خوئی)، این تضییق کار و عمل متکلم است نه عمل این حرف؛ یعنی این آقا تا میگوید: «فِي»؛ تضییق ایجاد میکند؛ بنابراین این تضییق از عمل و فعل متکلم است.
بنابراین بهتر است بگوییم: «وضعت الحروف لعمل المتکلم لا لتضييق المعاني الاسمية»؛ چون این حرف را متکلم استعمال میکند و در حقیقت این تضییق، عمل متکلم است.
البته، اگرچه خود سید خوئی تصریح میکند به اینکه آن معنایی که ما میگوییم ایجادیه نیست؛ اما درواقع این ادعا خلاف حقیقتی است که از کلام ایشان حاصل میشود؛ یعنی نتیجهی قول ایشان همان ایجاد است؛ اگرچه خود ایشان به اینکه ایجاد همان سخن محقق نائینی است، ملتفت بودند و بر محقق هم اشکال کرده بودند که اشکالات آنرا در جای خود بیان کردهایم.
تابهحال محور اشکالاتمان بر کلام سید خوئی به این برمیگشت که در نزد ایشان حروف ایجادیات هستند؛ یعنی حروف ایجاد و انشاء میکنند؛ درحالیکه اغلب حروف مثل مرآت، باید از حاکیات باشند؛ امّا خود سید خوئی خصوصاً در «المحاضرات» در امر دوم تصریح کرده و میگوید؛ این قول ما ایجادی نیست؛ یعنی مثل حرف محقق نائینی نیست؛ ولی با این بیان و اشکالاتی که بیان کردیم، کلام سید خوئی خلاف حقیقت است؛ زیرا زمانیکه سید میفرماید: این حروف برای تضییق در معانی اسمیه مستقله وضع شده است؛ و تضییق، یعنی ایجاد کردن تنگنا؛ و این یعنی در مقام انشاء نه در مقام حکایت.
خلاصهی کلام اینکه باکمال احترام نسبت به سید خوئی، کلام ایشان به کلام محقق نائینی برمیگردد و کلام جدیدی نیست؛ مگر با عنوانی جدید؛ یعنی حروف هیچ معنایی ندارند و بهصرف استعمال، معنا ایجاد میشود.
هذا تمام المطلب دربارهی اشکالات قول چهارم.
قول پنجم: حروف حکایت از مفاهیم غیرمستقله میکند
این قول را برخی از محققینی بیان کردهاند که از آنها تعبیر به بعضالاعاظم شدهاست؛ آنها میگویند: حروف، از نسبتهایی خارجی و مفاهیم غیرمستقله حکایت میکنند؛ یعنی حرف چیزی ایجاد نمیکند، اما از معنایی حکایت میکند که در هیچ مرحلهای مستقل نیست، بلکه معنای غیرمستقل و وابسته است.
توضیح و بیان قول پنجم
برای توضیح مطلب، دو مقدمه را در اینجا بیان میکنیم:
مقدمهی اول: مفاهیم و معانی به دودسته تقسیم میشوند:
1. مفاهیم مستقله؛ مثل مفهوم سیر؛ (مطلق السير مفهومی مستقل است)
2. مفاهیم غیرمستقله؛ مثل ابتداء السير و انتهاء السير؛ اینها مفهوم مستقلی نیستند، بلکه وابستهی بین بصره و کوفه هستند.
مقدمه دوم: در معانی مستقله نیازمند به لفظ یا چیزی هستیم که آن معنا را برای ما حکایت کند؛ مثل اینکه به اسم نیاز داریم تا معنای اسم را معرفی کند؛ به فعل نیازمندیم تا معنای فعل را برای ما حکایت کند؛ در معانی مستقله نیازمند بهچیزی هستیم که برای ما حکایت کند، بیان کند و نشان بدهد؛ تبعاً در مفاهیم غیرمستقله همانند حروف هم که معانی غیرمستقله هستند، نیازمند بهچیزی هستیم که برای ما حکایت کند.
سؤال: در معانی غیرمستقله مثل ابتداء و انتهاء السیر، آیا نیاز بهچیزی نداریم که برای ما حکایت کند؟ چه چیزی جز حروف برای ما حکایت میکند؟
میگوییم: جزء حروف چیز دیگری نیست؛ حروف موجودات و الفاظی هستند که معنای غیرمستقل را برای ما حکایت میکنند.
بهتعبیری دیگر، موجودات ممکن بر سه قسم تقسیم میشوند:
1. دسته اول موجوداتی هستند که هم در ذهن و هم در خارج، وجودات مستقلهای دارند؛ مثل جسم و روح که هیچ وابستگی ندارند و متعلّق به غیر هم نیستند؛ جسم هم همانند روح، هم در ذهن و هم در خارج وجودات مستقلی دارند.
2. موجوداتی هستند که فینفسه وجود دارند؛ اما برای غیر هستند؛ یعنی در مفهوم مستقلاند (در وجود ذهنی مستقل هستند)؛ اما چنانچه بخواهند ایجاد شوند، باید در موضوعی همانند اعراض ایجاد بشوند. (خودش بهخودیخود ایجاد نمیشود).
مثل سفیدی و سیاهی که مفهوما وجودی مستقل دارند؛ ولی در مرحلهی ایجاد لا محاله در موضوع دیگری ایجاد میشود.
باید «علی الارض» یا «علی البيت» یا «علی السقف» یا «علی الجدار» یا صفحه کاغذ ایجاد بشود؛ «عَرَض» از این قسم میباشند؛ یعنی وجود دارند؛ اما استقلالشان مفهومی است و در مرحلهی ایجاد و خارج، باید نیازمند چیزی باشند که در آنها ایجاد بشود.
3. موجوداتی هستند که نه در مفهوم و نه در خارج، اصلاً وجود مستقلی ندارند؛ بلکه برای غیر هستند و در غیر هم تحقق مییابند؛ یعنی نه استقلال مفهومی دارند و نه استقلال خارجی.
در چند مرحله میشود آنرا برشمرد:
• در مرحلهی تصور عقلی؛ یعنی اگر بخواهید عقلاً معنای ابتدائیت را تصوّر کنید؛ این ابتدا نیاز به مکانی، مثل ابتدای بصره یا کوفه و یا... دارد.
• در مرحلهی وجود ذهنی نیز اگر بخواهید تصوّر کنید، بازهم نیازمند غیر است.
• در مرحلهی خارج نیز اگر بخواهید آنرا تصور کنید، بازهم نیازمند غیر است.
• حتی در مرحله دلالت هم نیازمند به غیر است.
در عالم الفاظ آنچه که براین قسم سوم دلالت میکند همان حروفی هستند که بر مفاهیمی دلالت میکنند که نه در ذهن و نه در خارج مستقل نیستند؛ اما وجود دارند.
بنابراین قول، حقیقت حروف حاکیات هستند و حکایت میکنند، نه اینکه در مقام ایجاد باشند و یا بخواهند تضییق کنند.
دلیل قول پنجم:
سؤال: با این توضیحی که دادیم و گفتیم، موجوداتی داریم که در هیچ مرحلهای استقلال ندارند و نیازمندیم که چیزی پیدا کنیم تا این معانی را برای ما حکایت کنند و حروف اینچنین میباشند؛ این یک ادّعاست، حال سؤال این است که از کجا و به چه دلیل میگویید که حروف برای حکایت این معانی غیرمستقله وضع شده است؟
جواب: صاحب این قول میگوید: آنچه میتواند دلیل باشد، حکمة الوضع است؛ میگوید: ما دیدیم که اسم برای معانی اسمیه و فعل برای معانی فعلیه وضعشدهاند؛ اما معانی دیگری هم در اینجا وجود دارد و آن معانی غیریهای است که در حرف وجود دارد؛ آنچه اینجا در مقام وضع میشود گفت این است که حکمت وضع اقتضاء میکند، برای این امور نیز چیزی همانند وضع اسم و فعل وضع بشود؛ و در این مقام چیزی جز حروف نیست.
این حکمت اقتضا میکند که وضع حروف، برای اینکه بر آن معانی دلالت کنند، وضع شده باشند.
البته باید دربارهی این قول اینگونه بگوییم: موضوع له اولی دربارهی این قول، حتماً ممکنات هستند نه ممتنعات و واجبات؛ یعنی نمیشود این حرف را که الآن بیان میکنیم، دربارهی ممتنعات و واجبات هم بیان کنیم، مگر اینکه بگوییم در معنای آن توسعهای ایجاد میشود.
قول مختار در معانی حرفیه
در میان اقوال پنجگانه بهنظر میرسد آن قولی که از بقیه اقوال قویتر است، همین قول پنجم باشد؛ چراکه حروف را حاکیات مینامند؛ اما از یک معنای غیری حکایت میکنند؛ کاملاً وابسته است و وجود استقلالی ندارد.
امّا این قول پنجم هم خالی از اشکال نیست؛ لکن با یک تکمله و ملاحظهای آنرا میپذیریم و قول مختار قرار میدهیم.
مهمترین نکتهی امتیازی این قول آن است که حروف را حاکیات میداند نه ایجادیات؛ و این همان ادعای حق است.
اما نکته مهمتر این است که ما نمیتوانیم همهی حروف را حاکیات بدانیم، بلکه حروف چندگونه هستند و هرکدام دارای خصوصیات و ویژگیهای خاص خود هستند.
برخی حاکیات هستند و از معنای غیرمستقلی حکایت میکنند که در همهی جهات غیرمستقل است.
در مقام تصور، غیرمستقل است در مقام وجود ذهنی، غیرمستقل است در مقام وجود خارجی، غیرمستقل است؛ حتی در مقام دلالت هم غیرمستقل است.
یعنی در مراحل چهارگانه وابسته و غیرمستقل است و در همهی این مورد بهچیزی غیر از خودش نیاز دارد.
اما برخی از حروف هم حاکیات نیستند؛ بلکه در مقام انشاء هستند و حقیقتاً اینکه با آن حروف معنی ایجاد میشود.
بهطور مثال «مِن» و «إلی» از معنای ابتدائیت و انتهائیت وابسته و غیرمستقلی که «مِن البصرة» و «إلی الکوفة» باشد حکایت میکند.
اما برخی از حروف هم همانند حروف لیت، لعل و حروف نداء و حروف تأکید و ... حاکیات نیستند؛ بلکه با خودشان ایجاد میکنند و قبل از آن چیزی وجود ندارد.
یعنی حروف تأکید ازجمله حروفی هستند که با خودشان تأکید را ایجاد میکنند، نه اینکه از معنای تأکیدی حکایت کنند!
مثلاً یکبار میگویید: «زيدٌ قائمٌ»؛ زید قائم است؛ امّا یکبار هم میگویید: «زيدٌ لقائمٌ»؛ با لام تأکید میگویید؛ یکبار هم میگویید: «إنّ زيداً لقائمٌ»؛ «إنّ» حرف است، لام در «لقائمٌ» هم حرف است، این حروف جز اینکه تأکیدی ایجاد میکنند، چیز دیگری نیستند؛ یعنی تأکید را در رابطهی وصفی بین زید و قیام ایجاد میکنند (بین دو معنای اسمی).
در عالم واقعیت و خارج هیچ فرقی میان اینها وجود ندارد؛ واقعیت یکی است و آن واقعیت این است که زید ایستاده است؛ ولی تأکید ایستادن زید با حروف ایجاد میشود.
یا حتی مثل حروف قسم که آنها نیز تأکید را ایجاد میکنند.
بنابراین دربارهی همهی حروف نمیتوان یکنواخت قضاوت کرد؛ چون هم حروف حاکیّه داریم و هم حروف ایجادیه.
لذا در قول مختار میگوییم: اغلب الحروف حاکیات هستند؛ اما برخی از حروف هم انشائیات بوده و غیر استقلالی هستند؛ یعنی آن تأکید هرگز بدون «زيد» و «قیام» قابل ایجاد نیست؛ لذا در عامل حروف ناچاریم بگوییم که برخی از حروف مثل «من» و «الی» و ...؛ حکایت از معنا میکنند؛ حتماً ابتداء و انتهایی باید باشد که اینها حکایت میکنند؛ اما برخی از حروف هم انشائی هستند.
نکته: آیا بین حروف حاکی و حروف ایجادی و انشائی، جامعی وجود دارد؟ بعضی گفتهاند: جامع سخت است پیدا کنیم؛ ولی ما میگوییم: خیر، سخت نیست و جامع را اینچنین میگوییم: «ما لیس له معنیً مستقل، هم در مرحلهی ایجاد و هم در مرحله حکایت».
البته باید اینجا بهدنبال جامعی میان آنها بگردیم که شامل همهی آنها بشود؛ و میتواند این جامع، همان جملهی همیشگی «ما ليس له معنی مستقل»؛ دربارهی حروف باشد. این جامع میان همه است؛ اعم از اینکه حاکیات باشد و یا آنها که در مقام انشاء هستند.