1400/09/20
موضوع: المقدمة/الوضع /بررسی معنای حرفی (بررسی قول مرحوم سید خوئی&)
بحث در اقوال پنجگانه برای معنای حرفی بود که تابهحال سه قول آنرا بررسی کردیم که عبارتاند از:
قول اول: این بود که «لا معنی للحرف اصلا بل هي کالاعراب و کالعلامات»؛ اصلاً حروف معنایی ندارد و فقط مانند اعراب، علامت هستند؛ اشکالات آنرا هم بیان کردیم.
قول دوم: قول صاحب کفایه بود؛ ایشان میفرماید: حروف و اسماء مستقل میباشند و خصوصیات در استعمالات شکل میگیرد.
قول سوم: قول محقق نائینی بود؛ ایشان میفرماید: معانی حرفیه، معانی ایجادیه است و هیچ معنایی برای حروف وجود ندارد؛ وقتی حرف را استعمال میکنید مثل این است که معنا را برای حرف ایجاد میکنید؛ مثلاً وقتیکه میگویید: «سِرتُ من البصرة» کلمه «مِن» مثل این است که معنای ابتدائیت ایجاد میکنید.
در ادامه بررسی اقوال و آراء در معنای حرفی به قول چهارم میرسیم که قول منسوب به سید خویی است، ایشان درباره معنای حرفی در «محاضرات» و در حاشیه «اجود التقریرات» اینگونه میفرماید: بین معانی حرفیه و معانی اسمیه تباین ذاتی و حقیقی وجود دارد؛ و هیچ ارتباطی بین حرف و اسم نیست؛ فقط حرف یک تأثیر میگذارد، آنهم تأثیر «فی الاسماء» است؛ یعنی اسمها مستقل و مطلق هستند؛ اعم از اینکه کلی باشد؛ مثل انسان، یا یک صنف از انسان باشد؛ مثل الإنسان الأبيض، یا اینکه یک فرد از اصناف انسان باشد؛ مثل زید که همهی اینها؛ اوّلاً: مستقل هستند؛ ثانیاً: اطلاق و شمول دارند.
توضیح بیان سید خوئی&
توضیح بیان سید خوئی& اینگونه است که ایشان بهجهت اینکه همهی اقوال دیگر را باطل میدانستند و بهنظر ایشان همهی اقوال ناتمام بود؛ لذا این قول را انتخاب نموده و بیان کردند. البته نکات دیگری هم ایشان بیان مینمایند.
سید خوئی معتقد است که معانی حرفیه با معانی اسمیه در تباین ذاتی هستند و هیچ نوع ارتباطی را نیز نمیتوان میان آنها پیدا کرد؛ یعنی معانی حرفیه هیچ ارتباطی با معانی اسمیه ندارد.
ایشان میفرمایند: وقتیکه به مفاهیم اسماء و همچنین در معانی کلی آنها نگاه میکنیم، میبینیم که هیچ نوع تضییقی در آنها وجود ندارد؛ بلکه نوعی سعه و وسعت معنایی در آنها وجود دارد و مطلق هستند.
این معنای وسیع هیچ کاری به تقیید و تضییق ندارد و هیچکدام از خصوصیات نوعیهاش نیز در آن دخالتی ندارد.
بهطور مثال؛ وقتیکه کلمهی «انسان» را بهکار میبرید، این معنای اسمی با همان وسعتی که دارد با شنیدن این کلمه بدون هیچگونه قیدی و تضییقی بهذهن انسان تبادر میکند؛ یعنی هیچکدام از خصوصیات نوعیه و یا صنفیه آن در معنایش دخالتی ندارد و همه را شامل میشود، اعم از اینکه انسانِ ابیض و یا اسود؛ یا جاهل و یا عالم، یا کوچک و یا بزرگ، یا زشت و یا زیبا، یا شهری و یا روستایی و ... باشد، همه را شامل میشود.
پس در این حالت، کلمهی انسان به نسبت به همهی اصناف از انسان متساوی النسبه است.
همینطور اگر یک صنف از انسان را در نظر بگیرید بازهم نسبت به همهی افراد آن صنف اطلاق دارد؛ بهطور مثال: انسانِ سفید و ابیض وقتی در نظر گرفته میشوند همهی افراد آنرا اعم از کوتاهقد و بلندقد، زباندان و غیر زباندان، عالم و جاهل و ... شامل میشود.
حتی در مورد افراد یک صنف خاص از انسان نیز اینگونه است؛ بهطور مثال: چنانچه زید را در نظر بگیرید، بازهم او اطلاق دارد و نسبت به همهی حالات و خصوصیات او را شامل میشود.
مثلاً: انسان شامل همهی انسانهای ابیض و اسود، نائم و مستیقظ، عالِم و جاهل، سالم و بیمار و ... میشود؛ اطلاق عام است و هیچ قیدی در آن وجود ندارد؛ شنونده هم وقتی کلمه انسان را میشنود هیچ قیدی در آن نمیبیند.
در صنف انسان هم «الإنسان الأبيض»؛ بدون مقید شدن به قیدی اطلاق دارد؛ یعنی همهی انسانهای ابیضِ قائم، قائد، نائم، جاهل، غافل و... را شامل میشود.
در قسم سوم هم عام است و اطلاق دارد؛ مثلاً در مورد زید که او هم مطلق است و هیچ قیدی در او وجود ندارد؛ یعنی زیدِ عالم، زیدِ جاهل، زیدِ نشسته، زیدِ في المدرسة، زیدِ في المسجد، زیدِ في البيت و... را شامل میشود؛ چون هیچ قیدی ندارد.
پس بنابراین معانی اسمیه در کلیات آنکه بهصورت وضع عام و موضوع له عام هستند اطلاق دارند و در اصناف و افراد همانند زید ابیض و یا فرد و شخص زید همگی اطلاق و استقلال دارند.
بهتعبیری، اسمها هیچ قیدی ندارند و بهخودیخود مستقلاند و شامل همه میشوند.
سؤال: اگر متکلّم و گوینده تصمیم داشته باشند که در مقام استعمال و تکلّم، قیدی را اضافه کنند و این انسان را محدود و مقید به قیدی کنند، به چه وسیلهای تمسک پیدا میکند؟ مثلاً زمانیکه میخواهد بگوید: منظورم از زید، هر زیدی نیست، متکلّم در مقام تکلّم حکم صادر میکند؛ مثلاً حُکمِ اکرام در «أکرم زيداً» این زید مستقل و مطلق است؛ اصل اکرام هم جنبهی اسمی دارد و مستقل و مطلق است و شامل «في کل زمان»، «في کل مکان» و «عند المجيء» یا «عدم المجيء» و ... همیشه اکرام را شامل میشود؛ اما این متکلّم میخواهد بین این دو اسم ربطی ایجاد کند و تقییدی بزند؛ لذا میگوید: «اکرم زيداً إن جاءک»؛ زید را اکرام کن، بهشرط اینکه بیاید؛ بهشرط مجیء «يجب عليک اکرام زيد»؛ اکرام زید بهشرط آمدن زید است؛ این آقای زید شامل تمامی حالات میشود؛ اما بعد از «اکرم زيداً إن جاءک»؛ بین اکرام اسمی و بین زید اسم، تضییق و محدودیتی در معنا ایجاد شد، بهگونهای که از آن وسعت کاسته شد و به «إن جاءک»؛ به زیدی که آمد محدود گردید و مقید شد؛ اینکار حرف است.
بنابراین معنای حرفی معنای تضییق در اسماء است که معنای وسیعی را شامل میشود.
حتی در مسائل شرعیّه نیز وقتیکه در مقام تکلم و سخن و صدور حکم توجه میکنیم میبینیم که فرد متکلّم نیز در مقام تکلم و صدور حکم گاهی همین معنای اسم را با همان اطلاقش بهکار میبرد و با آن حکم صادر میکند.
بهطور مثال؛ در «مفهوم الصلاة»؛ الصلاة اسم است و عام و شامل هر صلاتی میشود؛ چه صلاة ایستاده، چه صلاة در مسجد، چه صلاة در خانه، چه صلاة فرادی، چه صلاة جماعت و ... جمیع افراد صلاة را شامل میشود؛ اما مولی میگوید: «صَلِّ فِي المَسجِد»؛ اگر فقط صلّ را میگفت شامل تمامی نمازها میشد اما در اینجا فرمود: «صَلِّ فِي المَسجِد»؛ مسجد اسم است، صلاة هم اسم است و هیچ علاقهای بین این دو وجود ندارد؛ یعنی نه مسجد در ماهیت صلاة دخالت دارد و نه صلاة در ماهیت مسجد دخالت دارد؛ هر دو مستقل هستند؛ اما مولی فرمود: «صَلِّ فِي المَسجِد»؛ در مسجد نماز بخوان! در اینجا یک علاقه و محدودیتی ایجاد شد و آن محدودیت نماز در مسجد است که اینکار حرف «فِي» است؛ «فِي» محدودیت و تضییقی در صلاة ایجاد کرد و آنهم صلاة در مسجد است؛ بنابراین صلاة و مسجد بهطورکلی هیچ اثری ندارد؛ و متکلّم زمانیکه بخواهد قید و تضییقی در آن ایجاد کند با کلمهی «فِي» آنرا نشان میدهد.
یا در مثال قبل که «اکرم زيداً إن جاءک»؛ بود، اکرام و زید هر دو مفهوم اسمی مستقلاند؛ اما حرف «إن» شرطیه در اینجا معنای اکرام مطلق را مقید به مجیء زید کرد که تضییق در معنای اسمی است.
ایشان معتقد است که از خصوصیات این قول این است که تضییق فقط در دلالت و در عالم مفهوم انجام میگیرد؛ لذا این تضییق در همهی ابعاد انجام میشود؛ چه در آنجاییکه روابط خارجی وجود دارد و چه در آنجاییکه روابط خارجی وجود ندارد.
بنابراین در واجبالوجود و ممکنالوجود و ممتنعالوجود در همه بهکار میرود.
این کلام جناب سید خوئی هم در کتاب «محاضرات» و هم در کتاب «اجود التقریرات» است؛ ایشان این قول را در حاشیهی کتاب «اجود التقریرات» بهعنوان قول خودش مطرح کرده است. در کتاب «محاضرات» نیز آنرا بهعنوان قول مختار در معانی حرفیه بیان کرده و میفرماید: وظیفهی حرف تضییق است؛ و این تضییق بهوسیلهی حروفی از قبیل: «إن» شرطیه، «مِن»، «إلی» و ... ایجاد میشود.
بنابراین معنای حرفی، تضییق در معنای اسمی است؛ ولی از خودش هیچ ندارد، نه آنکه بر معنایی دلالت کند و نه آنکه معنایی را ایجاد کند؛ بلکه فقط و فقط تضییق معنای اسمی است.
نکته: سید خوئی معتقد است که این تضییق در عالم دلالت و مفهوم است و ربطی بهمسألهی خارج ندارد. وقتیکه میگویید: «صَلِّ فِي المَسجِد»؛ کاری ندارد که در مسجد نمازی وجود دارد یا ندارد؛ کاری ندارد که الآن اینجا مسجدی هست و نماز در مسجد میخواند یا نمیخواند؛ مفهوم صلاة (به سبب تعلّق امر به صلاة در مسجد) مقید شده به سبب این حرفی که استعمال شده است.
لذا سید خوئی میفرماید: «هذا هو القول الصحيح»؛ این قولی که من گفتهام از همه اقوال بهتر و صحیحتر است؛ چون هم واجبالوجود، هم ممکنالوجود و هم ممتنعالوجود را شامل میشود؛ بهجهت اینکه فقط ارتباط در مفهوم داشته و دلالت مفهومی دارد.
بنابراین پس میگوییم که میشود مفهوم واجبالوجود، ممکنالوجود و ممتنعالوجود را تصور و مضیّق و موسّع کرد؛ اما در اقوال دیگر شامل این نمیشود.
خلاصه کلام سید خوئی&
ایشان دربارهی معنای حرفی میفرماید: «انّ الحروف موضوعة لتضييق المعاني الاسمية وتقييدها بقيود خارجة عن حقائقها، بلا نظر الى النسب الخارجية، بل التقييد انّما هو في عالم المفهومية وفي نفس المعنى، سواء كان له وجود في الخارج أم لا، فمفاهيم الحروف متعلّقا بغيرها ومتدلّية به قبال المفاهيم الاسمية المستقلّة في أنفسها»[1] ؛ حروف در معانی اسمی که معانی مستقل هستند تضییق ایجاد میکند و تقییدش به قیود خارجه از حقائق آن هست.
علت تأسیس قول سوم:
مرحوم سید خوئی دراینباره میفرماید: «و الّذي دعاني إلى اختيار ذلك القول أسباب أربعة»؛ بهخاطر چهار سبب این قول را تأسیس کردم.
1. «السبب الأول: بطلان سائر الأقوال و الآراء؛ همهی اقوال غیر از این قول باطل بود و هیچکدام را صحیح نمیدانم.
2. السبب الثاني: ان المعنى الّذي ذكرناه مشترك فيه بين جميع موارد استعمال الحروف من الواجب والممكن والممتنع على نسق واحد، وليس في المعاني الأخر ما يكون كذلك كما عرفت؛ این قول بهجهت اینکه کار بهروابط و نسبتهای خارجی ندارد، شامل واجب، ممکن و ممتنع میشود؛ لذا در عالم مفهوم و دلالت حتی مفهوم ممتنعالوجود و واجبالوجود را میتوان مضیّق و موسّع کرد؛ درحالیکه اقوال دیگر در معانی حرفیه این شمول را ندارد.
3. (السبب الثالث): ان ما سلكناه في باب الوضع من أن حقيقة الوضع هي:
(التعهد و التباني) ينتج الالتزام بذلك القول لا محالة، ضرورة ان المتكلم إذا قصد تفهيم حصة خاصة فبأي شيء يبرزه إذ ليس المبرز له إلا الحرف أو ما يقوم مقامه؛ این قول تقویت میکند و سازگاری دارد با آنچه که در حقیقت وضع بیان کردیم که عبارت بود از تعهد که نتیجهی آن همین قول در معانی حروف است.
4. (السبب الرابع): موافقة ذلك للوجدان و مطابقته لما ارتكز في الأذهان ...»[2] ؛ این قول باوجدان و ارتکاز ذهنی موافقت تر است؛ یعنی زمانیکه انسان کلمهای را استعمال میکند و میخواهد برخی از خصوصیات را در برخی از افراد و اجزاء ملاحظه کنند، حتماً با حروف استعمال میکند؛ و بدون آن حروف، هیچ خصوصیتی در ذهن ارتکاز نخواهد کرد و این وجدانی است.
بهعبارتیدیگر؛ اینکه میگوییم اسماء مطلقاند و حروف تضییق ایجاد میکنند، این یک امر وجدانی است؛ یعنی وقتیکه کلمهی «انسان» را بهکار میبرید، باوجدان پی به این میبرید که شامل همهی انسانها میشود. یا وقتیکه میشنوید: «الإنسان الأبيض»؛ بهعنوان یک صنف از انسان، بازهم در نفس خودتان وجداناً درمییابید که در اینجا هم اطلاق دارد و عام است؛ و وقتیکه میگویید: «زَيدٌ فِي الدّار»؛ وجداناً احساس میکنید و درمییابید که کلمهی «فِي» وجود زید را مضیّق به «در خانه بودن» کرد و الّا قبل از وجود «فِي» هیچ قیدی دربارهی زید نبود و قید «در بیرون خانه» شامل «زید» میشود.
این چهار علت، سبب شد که مرحوم سید خوئی& در معانی حرفیه قائل شود به اینکه کار معانی حرفیه، ایجاد تضییق در معانی اسمیه است؛ خصوصاً زمانیکه بهدنبال ربط بین اسماء هستیم؛ اما این سخن قابل بحثوبررسی است که آیا میشود به این اشکال کرد یا نه؟ که انشاءالله در جلسه آینده بررسی خواهیم کرد.