1400/09/13
موضوع: المقدمة/الوضع /بررسی معنای حرفی
بحث درباره اقسام وضع و امکان تصور هرکدام از صورتهای چهارگانه آن بود؛ نظریاتی دراینباره مطرح شد که ازجملهی آن نظریات نظریه مشهور بود و ما هم قائل شدیم که نظریه صحیح، همان نظریه مشهور است که سه قسم از اقسام چهارگانه امکان تصور عقلی دارند و قسم چهارم آن ممکن نیست.
آن اقسام چهارگانه عبارت بودند از:
1. وضع عام، موضوع له عام
2. وضع خاص، موضوع له خاص
3. وضع عام، موضوع له خاص
4. وضع خاص، موضوع له عام
سه صورت اول امکان تصوری دارد اما قسم چهارم امکان تصوری ندارد زیرا فرد و جزء نمیتواند مرآتیت برای کل داشته باشد، امّا کل و عام میتوانند مرآتیت برای جزء داشته باشند.
مقام دومی که باید درباره آن بحث کنیم و امروز به آن میپردازیم: بحث از وجود خارجی داشتن هرکدام از اقسام ثلاثهای است که قابلتصور بود. (وضع عام، موضوع له عام؛ وضع خاص، موضوع له خاص؛ وضع عام، موضوع له خاص)
درباره وجود خارجی دو قسم اول بحثی نیست و همه پذیرفتهاند که وجود خارجی دارند.
برای قسم اول (وضع عام، موضوع له عام)؛ به اسماء اجناس (اسم جنس) مثال زدهاند؛ همانند الماء و الحنطه و الشعیر و...
یا همانند برخی اسماء اجناسی که اهل هرزمانی آنرا اختراع میکنند؛ مثل طائرات، سیارات (اسمٌ لجنس السیارة) و ...
برای قسم دوم (وضع خاص، موضوع له خاص)؛ نیز به اعلام شخصیه مثال زدهاند؛ همانند زید و عمرو و بکر و ... اینها اعلام شخصیه هستند که وضعشان خاص و موضوع له آنها هم خاص است؛ مثلاً لفظ زید که خاص است و برای این هیکل زید وضع شدهاست.
در این دو قسم هیچ بحثی وجود ندارد که وجود خارجی دارند.
اما آنچه موردبحث واقعشده که آیا وجود خارجی دارد یا ندارد، قسم سوم است که وضع عام و موضوع له خاص باشد.
سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که:
آیا قسم سوم (وضع عام، موضوع له خاص) مصداق خارجی دارد، یا ندارد؟ و به چه نمونهی خارجی میشود مثال زد؟
یعنی آیا میشود لفظ انسان که عام است را برای زید که خاص است، وضع کرد؟
در تصور عقلی گفتهشده که مشکلی ندارد و میشود تصور کرد؛ چون عام و کلی مرآتیت برای جزء دارند؛ انسان آینهای است که میلیاردها انسان در آن قابلنمایش هستند و انسان میتواند زیدی که در ایران است و یا زیدی که در چین و آمریکا است را نشان بدهد؛ یعنی هم میتواند یک فرد را نشان بدهد و هم میتواند میلیاردها فرد را نشان بدهد.
اما در مقام خارج و دربارهی وجود خارجی آن بحث است.
مشهور قائلاند که این قسم سوم (وضع عام و موضوع له خاص) وجود خارجی دارد و بهترین مثال برای این بخش معانی حرفیه هستند.
گفتهاند: معانی حرفیه وضعشان عام و موضوع له شان خاص است؛ یعنی وضعِ حرف عام و موضوع له اش خاص است؛ یعنی مِن وضع عامی دارد؛ اما موضوع له آن خاص است. برای ابتدا السیر، إلی لفظ عامی است؛ اما موضوع له آن برای انتهاء السیر است. خصوصاً که گفتهاند: وقتیکه وضع عام و موضوع له خاص باشد، مستعمل فیه هم خاص میشود؛ یعنی وضع حروف عام، موضوع له حروف خاص و مستعمل فیه نیز خاص است.
اما مرحوم آخوند در اینجا بهخلاف مشهور قائل به این شده که در معانی حرفیه همانند: وضع لفظ (مِن و إلی برای ابتدا و انتها و ...) عام و موضوع له آنها نیز عام است و بالطبع مستعمل فیه نیز عام خواهد بود و هیچ خاص و جزئیتی، اعم از وضع یا موضوع له و یا مستعمل فیه در حروف نیست؛ یعنی وضع مِن و الی برای ابتدا و انتهاء، وضع عام است و برای عموم ابتدا و انتها استفاده میشوند و بالطبع مستعمل فیه هم همینطور (عام) است.
هیچ فرقی بین حروف و اسمها در این جهت نیست و همانند اسماء همه عام هستند.
لذا مرحوم آخوند میفرماید: هم وضع، هم موضوع له و هم مستعمل فیه در حروف، عام هستند؛ یعنی حروف از قسم اول میباشند و جزء قسم سوم نیستند که مشهور به آن قائلاند.
آیا بحث از معانی حروف ثمرهای خواهد داشت؟
قبل از اینکه دربارهی اقوال در مسأله بحث کنیم، اشارهای داشته باشیم به اینکه ثمرهی این بحث چیست؟
آیا بحث از معانی حروف ثمره عملی هم دارد، یا فقط ثمره علمی دارد؟ آیا در مقام استنباط، در علم اصول بهکار میآید یا خیر؟
عمدهی بحث معانی حروف را در مقام وضع از آن بحث کردهاند؛ و بعضی هم خیلی مفصل به آن پرداختهاند؛ سرّ آنهم این است که در برخی از موارد در مقام استنباط علاوه بر ثمره علمی که موجب وسعت ذهن و ایجاد قدرت درک در آن میشود تا بتواند تصورات گوناگونی داشته باشد؛ ثمرهی عملی هم دارد و آنهم در بحث واجب مشروط است.
گفتهاند: بحث از معانی حروف ثمره دارد؛ مثلاً مولی میفرماید: « أکرم زيداً إن جائک»؛ زید را اکرام کن اگر پیش شما آمد؛ یعنی اگر نیامد، اکرامش نکن. این أکرم مشروط به آمدن زید شده است.
یعنی در اینجا، واجب که اکرام باشد، مشروط به شرطی شده که مجیء (آمدن) زید باشد.
اما اینکه آیا در اینجا شرط به هیئت رجوع میکند، یا به ماده.
اکرام دو حیث و دو جهت دارد: 1- از جهت هیئت 2- از جهت ماده
اما اینکه در اینجا، آیا شرط به هیئت (اِفعل) رجوع میکند، یا به ماده أکرم؟ (ماده أکرم اسم است و هیئت اِفعل جنبه حرفی دارد؛ لذا کدام مشروط است؛ و قید شرط به کدام میخورد؟
یعنی آیا ماده اکرام مشروط به مجیء است، یا هیئت أکرم؟ درهرصورت، مجیء شرط کدام است؟
ثمرهی بحث:
اگر این شرط (مجیء) هیئت أکرم باشد میشود شرط وجوب؛ یعنی وجوب اکرام، مشروط به مجیء است؛ اما اگر شرط مادۀ اکرام است، اکرام غیر وجوبی هم مشروط به مجیء است (خودِ اکرام مشروط مجیء است) ولو اینکه اکرام وجوبی نباشد؛ یعنی اگر غیر وجوبی را هم خواستی اکرام کنی بازهم مشروط به مجیء است.
مشهور معتقدند که مجیء مربوط به هیئت أکرم است و به هیئت رجوع میکند؛ یعنی وجوب اکرام مقید و مشروط به مجیء زید شدهاست؛ یعنی تا زید نیامده اکرام واجب نیست.
و اما برخی دیگر قائل هستند که شرط به ماده اکرام میخورد و خود اکرام مشروط است نه وجوب اکرام.
یعنی اگر شما بخواهی بدون قید وجوب هم اکرام کنی بازهم تابع آمدن زید است.
چراکه اگر شرط به ماده که معنای اسمی است بخورد، اکرام بهمعنای اسمی اطلاق دارد و قابل تقیید است؛ اما اگر شرط را به هیئت که معنای حرفی دارد بزنیم، این بحث وجود دارد که آیا معنای حرفی ـ که یک معنای عامی است ـ قابل تقیید خواهد بود یا نه؟ یعنی آیا اطلاقش قابل تقیید هست یا قابل تقیید نیست؟
هر آنچه در معنای حرفی بگوییم در اینجا هم ثمرهاش ظاهر خواهد بود.
این ثمره عملی هم دارد که انشاءالله بهصورت مفصلتر در واجب مشروط از آن بحث خواهیم کرد.
اقوال و آراء در معانی حروف:
بنا بر آنچه تا اینجا گفتیم بهنظر میآید که بایستی درباره معانی حروف مقداری با تأمل و دقت و همراه با وسعت اطلاع نسبت به آراء و نظرات بحث نماییم.
اما اقوال در مسأله را میتوان، پنج قول دانست.
قول اول: حروف اصلاً دارای معانی نیستند؛ بلکه علاماتی برای معانی اسمیه هستند همانند آنچه در اعراب قائل هستیم که علاماتی در کلمات عربیه هستند. مثلاً إعراب رفع که علامت برای فاعلیت است؛ اما خود رفع معنایی ندارد؛ بلکه فاعل بودن معنا دارد. همانطور که در اعراب قائل هستیم، در حروف هم همین را قائلیم؛ مِن، علامت برای ابتدای سیر است والی علامت برای انتهای سیر است.
یعنی همانگونه که رفع، علامت فاعل و نصب، علامت مفعول است، اینجا هم (مِن) علامت ابتدای سیر و (إلی) علامت انتهای سیر است.
قول دوم: قول صاحب کفایه است، ایشان میفرمایند: در معانی حروف هیچ فرقی میان معانی حرفیه و معانی اسمیه وجود ندارد؛ معانی اسمیه و معانی حرفیه مثل هم هستند؛ لذا در اسماء وضع عام و موضوع له هم عام است، در حروف هم وضع عام و موضوع له عام است.
بهتعبیری دیگر: حروف و اسماء و هر دوی آنها جنبه استقلالی دارند؛ یعنی هیچ فرقی میان کلمهی ابتدا و کلمه مِن وجود ندارد. همانطور که معانی اسمیه، معانی مستقلی هستند، معانی حرفیه هم معانی مستقل هستند و هیچ فرقی بینشان وجود ندارد. مثلاً فرق «مِن» با کلمه ابتدا؛ و فرق «إلی» با کلمه انتهاء، هیچ فرقی ندارد؛ همانگونه که ابتدا و انتها مستقل هستند مِن و إلی هم مستقلاند.
قول سوم: این است که معانی حروف ایجادیه هستند و با ربط ایجاد میشوند؛ یعنی حروف حکایت از معنی نمیکند؛ بلکه با آمدن او معنی ایجاد میشود.
بهتعبیری، در حروف اینگونه نیست که یک حرف و یک معنا داشته باشیم، سپس این حرف را روی این معنا بگذاریم؛ اصلاً معانی حروف ایجادیه هستند یعنی حرف که میآید خودش معنا را ایجاد میکند؛ نه اینکه قبل از آمدن معنایی وجود داشته باشد. مثلاً «مِن» که میآید معنای ابتدا را ایجاد میکند؛ و «إلی» که میآید معنای انتهاء را ایجاد میکند والا حرف معنایی ندارد؛ لذا میگویند: معانی حروف ایجادیه است.
قول چهارم: «جاءت الحروف لتضييق في المعاني الاسمية»؛ معانی حرفی برای تضییق معنای اسمیه وضعشدهاند و هیچ ارتباطی میان نسبتهای خارجی آن وجود ندارد.
اسم، ابتدا است؛ ابتدا، برای هر ابتدائی وضعشده است؛ ابتدا، برای هر مصداقی از ابتدا، قابلاستعمال است؛ اما «مِن» که آمد مثلاً «مِن البصرة»؛ آن ابتدا را به ابتدای بصره اختصاص میدهد. یا مثلاً «إلی البصرة»؛ انتهاء وضعشده برای هر انتهائی، اما انتها که آمد به انتهای کوفه اختصاص داده میشود.
قول پنجم: اینکه حروف، برای حکایت از نسبتهای خارجی و مفاهیم غیرمستقله وضعشدهاند. «مِن» آمده تا ابتدا را حکایت کند.
یعنی مفاهیم و معانی به دودسته تقسیم میشوند:
1. معانی و مفاهیم مستقله؛ همانند سیر و حرکت که معنایش مستقل است.
2. مفاهیم غیرمستقله؛ همانند ابتدا و انتهای سیر.
و همانطوری که ما برای حکایت از معانی مستقله نیازمندیم برای حکایت از معانی غیرمستقله هم نیازمندیم که اینجا همان حروف هستند که حکایت از ابتدا و انتهای سیر میکند.
بهتعبیری دیگر، یک سری از مفاهیم غیرمستقله، مثل ابتدا و انتهای سیر داریم؛ این ابتدا مستقل نیست؛ بلکه ابتدا وابسته به سیر است؛ انتها هم وابسته به سیر است، اگر سیر نباشد ابتدا و انتها وجود ندارد؛ حال همانطور که لفظ سیر وضعشده برای اینکه حکایت از معنای سیر و حرکت کند؛ یعنی همانطور که معنای سیر مستقل است، همانگونه ناچاریم برای اینکه لفظ حکایت از معانی غیرمستقله کند؛ لذا «مِن» و «إلی» را وضع کردیم تا حکایت از مفاهیم کند؛ ولی نه از مفاهیم مستقله؛ بلکه از مفاهیم غیرمستقله حکایت کند.