1400/07/27
موضوع: المقدمة/ مقدمات علم اصول / مناقشه در دلیل قول مشهور
بعد از بحث مقدماتی که داشتیم، اولین بحث که مرحوم آخوند& در «کفاية الأصول» بیان میکند، مقدمهای است که ۱۳ امر را در آن مطرح میکند؛ امر اوّل آن موضوع مطلق العلم بود. وی قبلاز اینکه موضوع علم اصول را بیان کند موضوع مطلق العلم را بیان کرد. ایشان فرمودند: موضوع هر علمی اینچنین است تبعاً و تأسّياً لسيرة العلماء والفقهاء اول باید بگوید که آیا ضرورت دارد هر علمی موضوعی داشته باشد، یا نه؟ و آیا ضرورت دارد که آن موضوع واحد باشد یا نه؟ یعنی موضوع مشروط بهشرط واحد باشد، یا این شرط ضرورت ندارد؟
مشهور و منهم صاحب الکفاية قائلاند به اینکه هم وجود موضوع برای هر علمی ضرورت دارد، نمیشود علمی بدون موضوع باشد، و هم اینکه این موضوع باید واحد هم باشد. برخی به این سخن اشکال کردهاند که از جمله مرحوم امام+ بود که سخن ایشان را خواندیم، اینکه آیا سخن مرحوم امام+ اشکال بر صاحب کفایه هست یا نه؟ این سخن را هم بیان کردیم و ادلّهی مشهور رسیدیم؛ دلیل مشهور بر این مسأله چیست؟
گفتیم: تنها دلیلی که میشود در کلمات مشهور پیدا کرد استدلال به این قاعدهی فلسفی است که: «الواحد لايصدر الا من الواحد» و «الواحد لايصدر منه الا الواحد» است؛ اینکه معلول واحد باید علت واحدی داشته باشد، کثرت نمیتواند در واحد مؤثر باشد؛ کثرت در کثرت مؤثر است.
این قاعده و اصل فلسفی است که (اگر نگوییم همهی فلاسفه،) محقّقین از فلاسفه پذیرفتهاند، به تبع آنها فقها و اصولیّین هم در علم اصول به این مسأله توجه کرده و از آن رد شدهاند.
به این قاعده و اصل فلسفی استدلال شدهاست؛ کیفیت استدلال این است که میگویند: هر علمی دارای غرض و هدف است؛ یعنی «أُسّس العلم للبلوغ الی هذا الهدف وهذا الغرض» همهی مباحث علم برای این است که هدف تامین بشود.
مثلاً: علم اصول برای این است که قدرت بر استنباط را در انسان ایجاد کند.
غرض در علم نحو این است که «صون اللسان عن الخطاء في المقال»[1] ، انسان را بهجایی برساند که از خطای در گفتار در امان باشد.
غرض در علم منطق این است که «صون الإنسان عن الخطاء في الفكر»[2] ، یعنی به دنبال آن است که انسان را از خطای در فکر باز دارد.
غرض یکی است؛ وقتی غرض یکی شد، «لايصدر الغرض الواحد الا من الواحد» حتما باید از واحد باشد، غرض واحد باید موضوع واحدی داشته باشد؛ لذا میگویند: موضوع علم واحد است.
اما مناقشاتی در این کلام داریم.
مناقشه در دلیل مشهور
بحث ما مناقشه در دلیل مشهور است؛ برخی از بزرگان، خصوصا معاصرین و غیر معاصرین (از محقق عراقی گرفته تا برخی دیگر) به این قاعده و استدلال بر این قاعده اشکال گرفتهاند؛ میگویند: در این مواردی که میخواهیم در موضوع علم بحث کنیم، به این قاعده نمیشود استدلال کرد.
دیگران این اشکال را بر مشهور و صاحب کفایه کردهاند و ما هم آن را قبول داریم. مجموعه اشکالاتی که انجام دادهاند را اینگونه بیان میکنیم: میتوانیم در ۲ بخش اشکال کنیم:
اولاً: میگوییم: شما که گفتید غرض هر علمی واحد است، دلیل شما بر این ادعا چیست؟
ممکن است برخی از علوم دارای اغراض و اهداف متعددی باشند، دلیل شما بر اینکه میگویید غرض علم باید واحد باشد، چیست؟ اشکال در اینجا ابتدایی بوده و بدون تحلیل است.
ثانیاً: اشکال مان، اشکال اساسی است که خیلی از علما و بزرگان هم این اشکال را گفتهاند که آن را همراه با تحلیل بر قول مشهور ارائه میکنیم. میگوییم: در قول شما دو کلمه واحد قرار دارد: یکی در قاعدهی فلسفی «الواحد لايصدر الا من الواحد» یا «لايصدر منه الا الواحد»، اینجا یک واحد است؛ قبلاً هم گفتیم که هر علمی غرض واحدی دارد.
سؤالمان از مشهور این است که میگوییم: (آقای مشهور!) شما بیان کنید که مقصود از این واحد(چه واحد اول و چه واحد دوم) کدام واحد است؟ چون للواحد اقسامٌ، وحدت دارای اقسامى است، برای آن اقسام عدیدهای ذکر شدهاست. لکن قبل از شمارش اقسام آن میگوییم که استدلال به این قاعده بر مبنای همه اقسام واحد غیر تام است.
واحد چند قسم دارد:
1. واحد شخصی
اولین نوع از واحد، واحد شخصی و حقیقی است. به عنوان مثال؛ میگوییم: «زيدٌ واحدٌ» جناب زید یکی است، واحد حقیقی هم هست؛ یعنی واحد شخصی است؛ یعنی همین وحدتش شخصیت او را شکل دادهاست، زید نمیتواند دو نفر باشد؛ بله! نام زید میتواند چند تا باشد، میتوانیم ۱۰ نفر به نام زید داشتهباشیم، اما هیچ کدام از این زید ها خودشان نمیتوانند دوتا باشند؛ چون شخصیت او را وحدت تشکیل دادهاست و این وحدت هم واحد حقیقی است؛ یعنی در خارج هم وجود دارد، در خارج کسی را نشان میدهیم و میگوییم: «هذا زيدٌ وَواحدٌ بوحدته الشخصيّة وبوحدته قد شکلت شخصيّته»، شخصیتش با وحدتش شکلگرفته است، این واحد شخصی و حقیقی است. واحد شخصی است؛ یعنی در شکل و شخصیتش تاثیرگذار بودهاست، یعنی وحدت حقیقی مابازاء خارجی و حقیقی دارد، در خارج وجود دارد بهگونهای که میتوان او را نشان داد، این یک واحد شخصی و حقیقی که گاهی از آن تعبیر به واحد حقیقی هم میشود اصلاً امکان ندارد که زید متعدد یا متکثر بشود. نام زید متعدد میشود، اما امکان ندارد که جناب زید از واحد خارج شده و متکثر یا متعدد شود.
2. واحد نوعی
نوع دوم از واحد، واحد نوعی است؛ امکان دارد که واحد نوعی در خارج متکثر شود، اما خودش واحد است. وجود ذهنیاش واحد است، اما ممکن است وجود عینیاش به وجود افرادش متعدد باشد، مانند: کلی طبیعی انسان؛ میگوییم: «الإنسانُ واحدٌ»، إنسان واحد است. این درست است، انسان وحدت دارد، اما اگر بخواهیم این انسان را در خارج نشان دهیم نمیشود، چون انسان مصادیق و افراد متعددی دارد که جز انسان نیستند، بلکه فرد انسان هستند. بین فرد و جزء تفاوت وجود دارد، و آن تفاوت در این است که جز بخشی از آن وجود است، اما فرد کل همان وجود است؛ لذا شما به زید بتمامه میتوانی بگویی: «زيدٌ إنسانٌ» زید یک انسان کامل است. زمانیکه آدم ابوالبشر خلق شد، یک انسان بود، اما اگر جزء بود، مثل رکوع و سجده در نماز که جزءٌ مِن الصلاة است نمیتوانی به آن صلاة بگویی. بلکه به مجموعهی رکوع، سجود، تشهد، قیام و ... میشود صلاة گفت؛ لذا تفاوتش در این است که انسان کلی طبیعی است کلی طبیعی خودش وجود ندارد، وجودش به وجود افرادش میباشد، مثلاً وجود انسان به وجود زید و عمرو و بکر و خالد و تقی و نقی و ... است؛ اینهم واحد است. به آن واحد نوعی میگویند؛ یعنی زید و عمرو و تقی و نقی و ... همهی اینها یک واحد انسان هستند؛ چون مشترکشان نوع انسانیت است؛ یعنی در نوع انسان باهم مشترکاند؛ لذا به آن واحد نوعی میگویند. همهی اینها مصادیق و افراد انسان هستند و در نوع انسان با یکدیگر مشترکاند. پس وحدت نوعی این است که وحدت وجود دارد، اما ما بهازاء خارجی آن میتواند متکثر باشد.
3. واحد عنوانی
سومین قسم از واحد، واحد عنوانی است؛ یعنی واحد هست، اما تحت یک عنوان، واحد است، اگر از تحت این عنوان خارج شود، دیگر واحد نیست؛ مثلاً در مجلس مباحثهای تعدادی از افراد حضور دارند، هرکدام از این افراد به خودی خود یک واحد هستند. در کنار هم که قرار میگیرند یک واحد نیستند، اما عنوانی را تشکیل میدهند که میگوییم: «اهل هذا المَدرَس»، یعنی آنهایی که در این مدرس هستند، اهل این مدرس یکی است؛ اگر قرار شد برای اهل مدرس امتیازی قرار بدهند، برای همهی افراد حاضر در مدرس امتیاز قرار میدهند؛ کلمهی اهلالبیت هم از همین عنوان است؛ یعنی کلمه اهلالبیت یک واحد عنوانی است که در ذیل آن چه خمسه طیبه و چه چهارده معصوم را شامل میشود؛ اهلالبیت واحد حقیقی نیست، بلکه واحد عنوانی است. خیلی از مسائل اینگونهاند؛ اهل یک شهر، اهل یک کشور، اهل یک خانه و ... همهی اینها از نوع واحد عنوانی هستند. هر کسی که در این مدرس نشست، مُعنون به این واحد میشود و هر کسی که خارج شد دیگر جز این واحد نیست؛ پس واحد عنوانی مجموعهای است که تحت یک عنوان قرار میگیرد، مثل مثالهایی که زدیم.
تفاوت این 3 واحد با یکدیگر
واحد عنوانی با دو واحد شخصی و نوعی تفاوتهایی دارد.
یکی از تفاوتهایش این است که واحد عنوانی، واحدی حقیقی نیست، بلکه واحدی اعتباری است. زیرمجموعهی این واحد اعتباری یا از اجزاء تشکیل میشود و یا از افراد. چندین نفر در یکجا حضور پیدا میکنند، همهی آنها افرادی هستند که این جمع را تشکیل میدهند، اما اگر بهعنوان مثال گفتیم صلاة، صلاة واحدی عنوانی است که زیرمجموعهی آن اجزا هستند نه افراد؛ یعنی قیام و رکوع و سجود و ... همهی اینها جزئی از نماز هستند که تحت یک عنوان قرار گرفتهاند.
این صلاة و اهل این مدرس و اهلالبیت و اهل این خانه و اهل این شهر و اهل این کشور و ...، همهی اینها واحدند، اما نه واحد حقیقی، بلکه واحد اعتباری هستند. اعتبار بر ۲ قسم است: یا اعتبره الشارع است یا اعتبره العرف است؛ یا معتبرش شارع مقدّس است مثلاً صلاة واجبی است که شارع مقدس آن را اعتبار کردهاست، اما اهل این مدرس را عرف اعتبار کرده و اعتبارش عرفی است.
این ۳ نوع از واحد است؛ لذا آنهایی که بهعنوان وحدت دارند، در خارج وجود ندارند و تحت این عنوان هستند؛ حال این اجزاء و افراد میتوانند متباین هم باشند؛ مثلاً در صلاة، قیام و قعود قابل جمع نیستند، نمیشود انسان هم قائم باشد و هم قاعد؛ رکوع و سجود با یکدیگر متباینند؛ یعنی اجزاء متباین کنار هم قرار میگیرند. و یک واحد عنوانی را تشکیل میدهند؛ هر انسان یک واحد شخصی است، اما وحدتهای شخصیّه کنار هم قرار گرفتند و یک وحدت عنوانی را تشکیل دادند.
از این مصادیق فراوان هستند.
مثال عرفی آن:
یک داروساز متخصص معجونی میسازد که از ادویههای متنوعی تشکیلشده است؛ همهی این ادویهها مستقل هستند؛ یعنی چندین گیاه و دارو و یا عنصر هستند که با همدیگر ترکیب شدند و یک دارو را تشکیل دادهاند، این معجون یک داروست، اما چند دارو در آن جمع شدهاست. این معجون که ساختهشده درمانی برای فلان درد است؛ عرف که به این معجون نگاه میکند میگوید یک معجون است، اما این وحدت، نه وحدت شخصی است و نه وحدت نوعی؛ بلکه وحدت عنوانی است. بهعنوان معجون معروف شدهاست.
سؤال: سؤال ما و مستشکلین از مشهور و منهم صاحب کفایه این است که میگوییم: قاعدهی «الواحد لايصدر الا من الواحد» و «الواحد لايصدر منه الا الواحد» در کدامیک از این واحدها جاری میشود، آیا در واحد شخصی جاری میشود، یا در واحد نوعی، یا در واحد عنوانی؟
پاسخ: لاشکَّ ولاريب که این قاعده فلسفی در واحد شخصی جریان پیدا میکند؛ واحد شخصی لايصدر الا من الواحد، ولايصدر منه الا الواحد؛ این شکی در آن نیست، اما در واحد عنوانی جریان آن دچار مشکل است که نیاز به توضیح بیشتری دارد.