1400/06/29
موضوع: المقدمة /علم الأصول /تاریخ علم اصول فقه
موضوع: تاریخ علم اصول فقه
بحث در مقدمه دوم از علم اصول بود. گفتیم لازم است قبلاز اینکه به مسائل اصولی وارد شویم و نیز قبلاز آنکه مقدمات صاحب کفایه را بیان کنیم _ چون صاحب کفایه هم قبلاز اینکه وارد بحث بشود مقدماتی را بیان میکند _ مقدماتی را بیان کنیم تا ورودمان به بحث علم اصول ورود مناسبی باشد.
اوّلین مقدمهای که بیان کردیم اهمیت علم اصول بود که چند جلسه درباره آن صحبت کردیم.
یکی دیگر از آن مقدمات، تاریخ اصول فقه است؛ اینکه اصول فقه از کجا ایجاد شد؟
در جلسه قبل به مسئله تأسیس علم اصول نزد عامّه پرداختیم، چون ادعایی که در میان عامه و اهلسنت است، این است که میگویند آنها مُبدع و مؤسس اصول فقه هستند. این ادعا در میان شیعه هم وجود دارد، آنها هم میگویند که مبدع و مؤسس علم اصول فقه شیعه بوده است.
جلسهی گذشته درباره عامّه مباحثی را مطرح کردیم، به آنجا رسیدیم که «اوّل من صَنَّفَ في أصول الفقه الشّافعي بالاجماع»، اولین کسی که در اصول فقه تصنیف کرد، قلم زد، کتاب نوشت و مطالب را جمع کرد، امام مذهب شافعیّه بود. که حرف سیوطی در کتاب «الاوائل» بود، این مطلب سیوطی را نقل کردیم و گفتیم که این حرف از دو جهت دارای اشکال است:
1. اینکه اجماع درست نیست، اگر هم بخواهیم بگوییم، باید بگوییم الاتفاق، چون اجماع در فقه کاربرد دارد.
2. در خود عامّه افرادی همچون ابویوسف قاضی و محمدبن حسن الشیبانی مقدم بر شافعی بودهاند؛ ابویوسف قاضی که ملقب به قاضیالقضات شده، ۲۰ سال قبل از شافعی بودهاست و رسالهای در اصول هم دارد؛ یا محمدبن حسن الشیبانی که از شاگرد ابوحنیفه و مالک بوده و مقدم بر شافعی است، وی تألیفات عدیدهای دارد که ازجمله آنها کتاب مسائل اصولی است؛ درنتیجه گفتیم که نمیشود سخن جناب سیوطی را پذیرفت.
اما در شیعه هم ادعایی وجود دارد براینکه مؤسس علم اصول شیعه بوده و اولین کتاب اصول را هم در باب اصول شیعه نوشتهاست. آنچه که مورد ادعا بوده و مطرح است، این است که شیعه دو نفر را مؤسس نویسندگی در علم اصول میداند؛ یکی جناب هشام بن حکم و یکی هم جناب یونس بن عبدالرحمن است. این دو نفر از صحابه ائمه بودهاند؛
هشام بن حکم
وی از اصحاب امام باقر و امام صادق‘ بوده که جلسهی گذشته مطالبی را دربارهی ایشان بیان کردیم.
اما یونس بن عبدالرحمن
شیخ طوسی در کتاب «الفهرست» دربارهی ایشان اینگونه میگوید: «له كتب كثيرة أكثر من ثلاثين كتابا، وقيل: إنها مثل كتب الحسين بن سعيد وزيادة، وله ... كتاب اختلاف الحديث، ومسائله عن أبي الحسن موسى بن جعفر‘»[1] ، میگوید: او کتابهای زیادی دارد که به بیشاز ۳۰ کتاب میرسد؛ و عدهای هم گفتهاند: مثل کتابهای حسین بنسعید و ... است؛ و کتابهایش را که میشمارد میگوید: یکی از آن کتابها، کتاب «اختلاف الحديث» است.
تفاوت کتاب «الفهرست» با کتاب «الرّجال» شیخ طوسی& در این است که ایشان در «الرّجال» نام روات را آورده، اما در «الفهرست» نام آنهایی را ذکر کرده و توضیح داده که دارای کتاب بودهاند؛ یعنی هر کسی که کتاب یا اصلی نداشته باشد نامش در «الفهرست» شیخ طوسی& نیامدهاست.
نجاشی هم همینطور، نام کسانی را در کتابش ذکر کرده و آورده که دارای کتاب بودهاند.
اما شیخ طوسی در آنجا میگوید: کتاب «اختلاف الحديث»، کتابی اصولی و در بحث تعادل و تراجیح اصول است؛ یعنی آنجاییکه دو حدیث متعارض باشند برای اینکه ببینیم کدام بر دیگری ترجیح دارد، بهسراغ باب تعادل و تراجیح یا مرجّحاتی که در اصول است میرویم، که در اینجا تحت عنوان «اختلاف الحديث» به آن پرداخته شدهاست؛ و کتاب «مسائله عن أبي الحسن موسى بن جعفر‘» کتاب است از امام کاظم× نقل کردهاست. از حرف جناب شیخ طوسی دربارهی یونس است.
جناب نجاشی نیز دربارهی یونس بن عبدالرحمن اینگونه میگوید: «يُونُسُ بنُ عَبدِ الرَّحمنِ...، كانَ وَجهاً[2] فِي أَصحابِنا، مُتَقَدِّماً، عَظِيمَ المَنزِلَةِ، وُلِدَ فِي أَيّامِ هِشامِ بنِ عَبدِ المَلِكِ، ورَأى جَعفَر بنَ مُحَمَّدٍ‘بينَ الصَّفا والمَروَةِ، ولَم يَروِ عَنهُ. ورَوى عَن أَبِيالحَسَنِمُوسى وَالرِّضا‘، وَكانَ الرِّضا× يُشِيرُ إِلَيهِ فِي العِلمِ وَالفُتيا»[3] . میگوید: يونس بن عبد الرحمن، در ميان اصحاب، مردى معتبر، جزء قدما بود. در روزگار هشام بن عبدالملك به دنيا آمد. او امام صادق× را بين صفا و مروه ملاقات كرد؛ ولى از ايشان روايت نكرده است.
اما از امام رضا و امام کاظم‘ روایات فراوانی نقل کردهاست، امام رضا× در علم و فتوا، مردم را به او ارجاع مىداند؛ یعنی امام رضا× وی را اهل علم و فتوا دانسته و از وی تعریف کردهاست. این حرف و سخن نجاشی است.
ابوعمر کشی هم که مقدم بر نجاشی است، ایشان باز روایاتی نقل میکند که به جناب عبدالعزیز بن المهتدی میرسد، عبدالعزیز بن المهتدی وکیل مخصوص امام رضا× و از یاران خاص ایشان بودهاست، وی میگوید: به محضر امام رضا× رسیدم و از ایشان سؤال کردم، گفتم: یابن رسولالله! من در قم هستم و نمیتوانم همیشه پیش شما بیایم، معالم دینم را از چه کسی بگیرم، سؤالات دینی خودم را از چه کسی بپرسم؟
امام× فرمود: «خُذْ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَن»، از یونس بن عبدالرحمن بگیر _ یونس مورد اعتماد ماست. یعنی امام رضا × وی را به یونس ارجاع میدهند.
[یک اصلی که در میان حضرات معصومین^ و در سیره آنها وجود دارد که در بحث اجتهاد و تقلید نیز مطرح میکنند، این است که میگویند: خود این ارجاع دلیل بر اجازهی استنباط و اجتهاد در زمان حضرات معصومین^ است که به آن خواهیم رسید.]
اینکه حضرات معصومین^ به بعضی از صحابه و یاران خود ارجاعاتی میدهند و میگویند که از او بگیر؛ یعنی او فقیه در دین است.
نجاشی در ادامهی روایتی که دربارهی یونس بن عبدالرحمن نقل میکند، میگوید:
یونس بن عبدالرحمن(متوفّای 208هـ.ق) نیز کتابی به نام «اختلاف الحديث» دارد که در موضوع تعادل و تراجیح علم اصول فقه است[4] ،[5] .
بنابراین این دو نفر را جزء مؤسّسین علم اصول فقه در میان شیعیان مطرح کردهاند.
بنابراین بههمین خاطر است که مرحوم سید صدر در کتاب «تأسیس الشیعه» دربارهی تأسیس علوم اصول فقه اینگونه مینویسد: «اوّل من صَنَّفَ في أصول الفقه هشام بن الحکم»[6] ، اول کسی که در اصول فقه کتاب نوشت و تصنیف کرد هشام بن حکم بود. بعد از هشام، یونس بن عبدالرحمن بودهاست.
بنابراین آنچه که تا به امروز در میان شیعه به اثبات رسیده، این است که بنیانگذار نویسندگی کتاب اصولی از آن هشام بن حکم است، بعد از وی یونس بن عبدالرحمن میباشد.
لذا در مقایسه بین هشام بن حکم و یونس بن عبدالرحمن ازیکطرف و ازسوییدیگر در میان عامّه جناب شافعی و ابویوسف قاضی و محمدبن حسن شیبانی میگوییم: از جهاتی هشام از نظر زمانی بر شافعی مقدم است، اما بر ابویوسف و محمدبن حسن شیبانی مقدم بودنش معلوم نیست، زیرا زمانشان به همدیگر نزدیک است، در زمانی نزدیک به هم قرار دارند، لذا بنابر آنچه که الان در دست ما قرار دارد قضاوت دربارهی اینکه بگوییم عامّه در علم اصول تقدم دارند ثابت نیست، و نیز نمیتوانیم قضاوت کنیم و بگوییم که شیعه و خاصه تقدم بر عامه دارند، اینهم بهصراحت گفتنش سخت است، چون زمانشان نزدیک بههم بودهاست؛ یکی چند سال زودتر یا دیرتر از دیگری مردهاست، ولی همه همعصر بودهاند؛ حداقل آنهایی که شاگرد ابوحنیفه بودهاند شاگرد امام صادق× هم بودهاند چون خود ابوحنیفه شاگرد امام صادق× بودهاست.
بنابر آنچه که تا به الان با این دو نقلی که وجود دارد: «اوّل من صَنَّفَ في أصول الفقه هشام بن الحکم» و «اوّل من صَنَّفَ في أصول الفقه الشّافعي بالاجماع»، نمیشود قضاوت کرد که کدام مقدم است.
اما نکتهای در اینجا ثابت میشود و آن نکته این است که؛ اگر تقدم شیعه بر عامه ثابت نشود، یعنی نتوانیم هشام را مقدم بدانیم، لااقل تقدم عامه هم ثابت نمیشود؛ یعنی اگر شک کردیم در اینکه هشام بر مؤلفین اصول فقه در عامه مقدم است، از آن طرف هم شک داریم که عامه مقدم بر شیعه باشد؛ مسأله روشن نمیشود. لذا میگوییم هر دوی آنها در این امر دخالت داشتهاند. در جلسه گذشته هم گفتیم که هیچکس منکر دخالت شیعه و سنی در اصول فقه نیست، هر دو دخالت داشتهاند، لکن بحث در تقدم و تأخر است و نمیتوانیم به این نکته برسیم. اگر گفتیم که هشام و یونس تقدم شان ثابت نشده و مشکوک باشند، لااقل در طرف مقابل هم تقدم شافعی، ابویوسف و دیگران ثابت نمیشود.
دلیل شیعه بر اینکه هشام کتاب اصولی نوشته است، کتاب خود وی میباشد.
ان قیل: چنانچه اشکالی در اینجا مطرح شود که دلیل بر اینکه کتاب الالفاظ هشام بن الحکم در باره اصول فقه است چیست؟ در حالیکه عنوان کتاب مطلق است و قرینه ای وجود ندارد!
اگر کسی اشکال بکند کما این که این اشکال هم مطرحشده است که از کجا میگویید هشام بن حکم مؤسس علم اصول فقه است؟ این کتاب که نامش «کتاب الالفاظ» است، از کجا میگویید که این کتاب دربارهی اصول نوشتهشده است در حالیکه عنوان کتاب مطلق است و قرینه ای وجود ندارد!
اگر کسی این اشکال را بکند اینگونه جواب او را میدهیم، میگوییم:
اوّلاً: اتفاقاً قرینهای بسیار روشن وجود دارد (هم قرینه متّصله و هم قرینه منفصله داریم، هم قرینه داخلیّه و هم قرینه خارجیّه داریم) از باب اینکه کلمه «کتاب الالفاظ»، در عرف مخاطب آشنا به علوم، از کلمهی الفاظ تبادر به ذهن مخاطب میکند که مقصود از الفاظ، یکی از مباحث اصول است. در هر جایی کسی که کمترین آشنایی به مسائل و معارف دینی داشته باشد وقتیکه بحث از الفاظ مطرح میشود میگوید: الفاظ از مباحث علم اصول است؛ چون در منطق از الفاظ بحث نمیشود و مطرح نیست، در فقه بحث از الفاظ مطرح نیست و عمده جاییکه بحث الفاظ مطرح میشود در علم اصول است. عرف هم نباید پیش بیابانگرد برود و از آنها سؤال کند، یا نباید پیش شترچرانها برود و از آنها سؤال کند؛ بلکه باید پیش عرفی برود که آشنا به این موضوعات و مسائل باشد.
اینگونه عرفی است که با مطرح شدن کلمهی «الفاظ» بلافاصله بهذهنش تبادر کرده و حکم میکند که الفاظ جزء مباحث علم اصول است.
ثانیاً: قرینه دوم در این جا سخنی است که شیخ طوسی& دربارهی وی فرموده و ما نیز در قبل نقل کردیم و اینجا نیز جهت التفات بیشتر دوباره نقل میکنیم
ایشان دربارهی هشام بن حکم اینگونه میگوید:
«هشام بن الحكم، كان من خواص سيدنا ومولانا موسى بن جعفر‘، وكانت له مباحثات كثيرة مع المخالفين في الأصول وغيرها.
وله من المصنفات كتب كثيرة، منها: ...کتاب الالفاظ»[7] .
شیخ طوسی& تصریح میکند که هشام ابن حکم مباحثاتی با مخالفین هم در علم اصول و هم در غیراصولی داشته است.
بعد میگوید: ایشان مصنّفات و کتب فراوانی هم داشته که ازجمله آنها «کتاب الفاظ» است.
بنابراین با توجه به آن نکته اولی که میگوید: هشام بحثهایی در اصول داشته، پس گفتگوی اصولی داشتهاست و نکتهی دوم هم میگوید: «کتاب الفاظ» هم قرینه است و برمیگردد به اینکه این کتاب در باب اصول میباشد.
پس تابهحال به الان دو جهت از بحث عامه و خاصه اشاره کردیم و نکاتی را مطرح کردیم. تا به الان بهصراحت نمیتوانیم بگوییم که شیعه در علم اصول مقدم بر اهل سنّت است، اگرچه به تقدم عامّه هم قطعا قائلیم نیستیم. اما مؤید دیگری داریم که اصلا این بحث را برمیدارد و با اثبات آن دیگر این بحث بیفایده میشود، و آن این است که آیا علم اصول ریشه در روایات حضرات معصومین^ دارد یا ندارد؟
ما معتقدیم که علم اصول در روایات حضرات معصومین ریشههای اساسی دارد؛ البته ما نمیگوییم که ائمه معصومین^ اصولی بودهاند، بلکه آنها امامان هدایت بودهاند، اما از جمله لوازم هدایت امام× لازمهاش این است که مسلط بر علوم گوناگون باشد. روایاتی هم در این زمینه وجود دارد که ریشه در آن جا دارد، اگر این موضوع مطرح و ثابت بشود که امام صادق و امام باقر‘ هم این مطالب را بیان کرده باشند، دیگر بحث به این نمیرسد که آیا شافعی اول گفته، یونس اول گفته، یا هشام اول گفته، یا ابوحنیفه گفتهاست؛ چون همهی اینها از امام صادق× یاد گرفتهاند.
اما قبلاز بیان این روایات، عبارتی را از جناب سید محسن امین که مرد بسیار بزرگی بود، مطرح میکنیم؛ ایشان با سیر و سلوکش و بهجهت ارتباطی که با اهلسنت و مسیحیان و دیگرانی که در دمشق بودند، داشت محبوب آنها شد و سبب شد که نگاه به شیعه متفاوت شود.
ایشان در کتاب «اعيان الشّيعه» دربارهی هشام بن حکم اینگونه میگوید:
«وصنف هشام "كتاب الألفاظ" ومن ذلك يظهر أن قول الجلال السيوطي: «أول من صنف في أصول الفقه الشافعي بالاجماع» غير صحيح، لأن هشام بن الحكم كان قبل الشافعي بكثير مع أن الامامين أبو جعفر محمد بن علي الباقر وابنه أبو عبد الله جعفر بن محمد الصادق^ قد أمليا على أصحابهما قواعد هذا العلم وضوابطه والقوانين الكلية التي تفيد في هذا الباب من مباحث الألفاظ والأصول العقلية. وقد جمع جماعة من العلماء كتبا في ذلك اخذوها مما روي عن الأئمة^ منهم السيد هشام بن زين العابدين الموسوي الخونساري الأصفهاني صنف كتاب "أصول آل الرسول" رتبه على ترتيب كتب الأصول الموجودة اليوم ومنهم السيد عبد الله بن محمد رضا الشبري الحسيني النجفي صنف كتاب "الأصول الأصلية" من هذا القبيل ومنهم الشيخ محمد بن الحسن بن علي بن الحر العاملي صاحب "الوسائل" صنف "الفصول المهمة في أصول الأئمة" إلى غير ذلك»[8] .
ایشان میگوید: هشام «کتاب الفاظ» را نوشت، از همین کار او ظاهر میشود که سخن جناب سیوطی که گفت: «اوّل من صَنَّفَ في أصول الفقه الشّافعي بالاجماع»، اولین کسی که در علم اصول فقه قلمزده جناب شافعی بوده، حرف صحیحی نیست؛ زیرا هشام قبل از شافعی بودهاست. ایشان میگوید: علاوهبر اینکه هشام بر شافعی مقدم بوده - وی بدون التفات به اینکه ابویوسف و شیبانی قبل شافعی بودند- خود امام باقر و امام صادق‘ قواعد و ضوابط اصول عقلیّه را بر اصحابشان املاء میکردند؛ بنابراین با این بیان معلوم میشود که ریشهی علم اصول در کلمات امام باقر و امام صادق‘ بودهاست؛ لذا باید بگوییم که بنیانگذار علم اصول امام باقر و امام صادق‘ هستند. بههمین خاطر عدهای از علما جمع شدند و سخنان حضرات معصومین^ را که دربارهی علم اصول گفته بودند در کتابی با عنوان «أصول الأئمة» نوشتهاند.
ایشان میگوید: شخصی بهنام سيد هشام بن زين العابدين موسوي خونساري أصفهاني کتاب «أصول آل الرسول» را نوشتهاست که از اهلبیت جمع کرده و ترتیب آن هم بهترتیب سایر کتب اصولی مثل صاحب کفایه و دیگرانی است که دربارهی علم اصول کتاب نوشتهاند. از جمله کسانی که در باب علم اصول کتاب نوشته سيد عبدالله بن محمد رضا شبري حسيني نجفي است که کتاب «الأصول الأصلية» را نوشته است. شیخ حر عاملی نیز از جملهی این افراد است که کتاب «الفصول المهمة في أصول الأئمة» را به رشته ی تحریر درآورد.
نتیجه: با توجه به این 2 نظری که در میان عامه و خاصه بود ما نتوانستیم تقدم یکی بر دیگری را بهصورت جدی بیان کنیم، اما با اثبات این نکته که سید امین فرمود و با توجه به روایاتی که در آن اشاره به موضوع علم اصول شدهاست که انشاءالله بیان خواهیم کرد، دیگر این بحث مطرح نمیشود که آیا عامه مقدم هستند یا خاصه؛ چون این امری مسلم است.
بله! نوشتن فرق میکند، در مورد کتابت علم اصول میگوییم: عامه بر خاصه مقدم هستند، و زودتر از خاصه کتاب نوشتهاند. زیرا آنها خودشان را از حدود 200 سال از اصول ائمه محروم کردند، بهجهت اینکه آنها بعد از پیامبر اکرم| روایت نقل نکردهاند؛ اگر از امام حسن و امام حسین‘ هم روایتی نقل میکنند از باب این است که صحابه بودند؛ یا از دیگر اهل بیت^ از باب اینکه تابعین بودند روایت نقل میکنند، نه بهعنوان اینکه ایشان امام است. لذا اینها بعد از پیامبر| عملاً خودشان را در یک دوره 250 ساله از منابع علمی حقیقی و واقعی محروم کردند، لذا ناچار به نوشتن کتاب شدند و اگر زودتر هم نوشتند، اوّلاً: اشکالی ندارد چون مجبور بودند. ثانیاً: اصولی که آنها نوشتهاند با اصول ما تطبیق نمیکند، آنها بهجهت اینکه دستشان خالی بوده بهسراغ اصولی مثل قیاس، استحسان و ... رفتهاند که مورد استناد ما نیست.
لذا ازآنجاییکه این بحث لفظی است، هیچ ثمرهای نخواهد داشت.