1400/06/28
موضوع: المقدمةالمقدمة/علم الأصولعلم الأصول /تاریخ علم اصول فقه اهمیت و جایگاه علم اصول برای فقیه و مجتهد
درس چهارم
موضوع: تاریخ علم اصول فقه
در جلسات قبل در باب مقدمات علم اصول مقدمهای را تحت عنوان اهمیت علم اصول مطرح کردیم و مباحثی را بیان کردیم.
مقدمه دوم: تاریخ علم اصول فقه است.
یکی از مباحثی که امروزه در علم اصول فقه مورد مطالبه و موردبحث و گفتوگو است، و نیاز جامعه هم هست، بحث پیرامون اطلاع داشتن از تاریخ علم اصول فقه است.
بحث کنیم در اینکه:
• آغاز پیدایش اصول فقه چه زمانی بوده است؟
• آیا در میان خاصه و عامه دربارهی آغاز پیدایش اصول فقه اختلافاتی وجود دارد یا ندارد؟
• مؤسس و مُبدِع اصول فقه آیا از علمای عامه بودهاند یا از علمای شیعه؟
• اولین کتابی که در باب اصول فقه نوشتهشده از کیست؟ آیا از عامّه بوده یا از خاصّه؟ چه کسی این باب را گشوده است؟
• آیا دانش و علم اصول ریشه در کلمات و مبانی علمی حضرات ائمه معصومین^ دارد یا خیر؟ آیا میتوانیم مستند کنیم و بگوییم که این علم ریشه در کلمات حضرات معصومین^ دارد یا نه؟
اینها سؤالاتی است که قبل از ورود به مسائل اصولی به نظر میآید که نیاز است ولو بهصورت مختصر مورد بررسی قرار بگیرد و به آن پرداخته شود و به آنها پاسخ داده شود.
به طور مقدمهای عرض میکنم که دربارهی این سؤالات و مطالب دربارهی تاریخ اصول فقه نظرات گوناگون و حرفهای مختلفی مطرحشده است. اما با وجود اختلافاتی که هست، نقاط مشترکی هم میان عامّه و خاصّه وجود دارد. به تعبیری در ضمن اینکه اختلاف در این مسئله، یعنی در تاریخ علم اصول فقه و تدوین منابع آن زیاد است، اما اشتراکاتی هم وجود دارد.
اولین نکته مورد اتفاق در تاریخ علم اصول اشتراک عامه و خاصه در تاریخ علم اصول فقه و تدوین آثار و منابع آن است.
به تعبیری؛ آن نقاط اشتراکات این است که عامّه و خاصّه در تدوین و تأسیس و ترویج علم اصول حضور داشتهاند.
در این مطلب هیچ بحثی نیست. در اینکه عامّه (برادران اهلسنت) و علمای شیعه هر دو در تأسیس اصول فقه نقشی داشتهاند بحثی نیست، نه شیعیان منکر حضور اهلسنت هستند و نه اهلسنت منکر حضور شیعیان هستند، یعنی دخالتشان از هر دو طرف امری مسلم است و کسی هم نمیتواند این را منکر شود، اما اختلاف در تقدموتأخر است، اختلاف در این است که در تأسیس علم اصول و تدوین منابع علمی آن آیا عامّه تقدم داشتهاند یا اینکه شیعیان و خاصّه تقدم داشته و بر عامّه مقدم بودهاند؟
در این مسئله (تقدموتأخر) اختلافنظرهایی وجود دارد و از هر دو طرف هم ادعاهایی شده است که برخی از ادعاها را بیان میکنیم.
اهلسنت و علمای عامّه در مسئلهی تأسیس علم اصول فقه و تأثیرگذاری در آن خودشان را اهل تقدم و متقدّم میدانند، و میگویند که نقش اول در تأسیس علم اصول فقه مربوط به اهلسنت است. این قول هم مطابق نقلهای متعدد و فراوانی است که از علمای اهلسنت همانند ابن خلکان، ابن خلدون و دیگران گفته شده و خود اینها از قبلیهای خودشان مثل سیوطی نقل کردهاند. ابوجعفر جلالالدین سیوطی کتابی بنام «الاوائل» دارد که همه اوّلها را در آن جمع کرده است؛ مثلاً اولین کسی که علم اصول را به وجود آورد، یا اولین کسی که علم فقه را به وجود آورد، یا اولین کسی که فلان کار را کرد و ... ایشان در آنجا اوّلها را در کتابی تحت عنوان «الاوائل» جمع کرده است. ایشان در «الاوائل» اینگونه میگوید: «اوّل من صَنَّفَ في أصول الفقه الشّافعي بالاجماع»، اولین کسی که در اصول فقه تصنیف کرد، قلم زد، کتاب نوشت و مطالب را جمع کرد، امام مذهب شافعیّه بود.
نکتهی دیگری که سیوطی در این مطلب آورده این است که میگوید: بالاجماع اینچنین است، یعنی همه این مطلب را قبول دارند؛ این حرف را هم خودش گفته و هم دیگرانی مثل ابن خلکان، مثل ابن خلدون، مثل صاحب کشفالظنون و دیگران نقل کردهاند، اما به نظر میرسد قبل از اینکه وارد بحث میان شیعه و سنی بشویم و بگوییم که کدام مؤخّر است و کدام مقدم، برسی سخن جناب سیوطی است که از دو جهت اشکال دارد:
جهت اول اشکال: این است که این مطلب جناب سیوطی که گفت: «اوّل من صَنَّفَ في أصول الفقه الشّافعي بالاجماع»، نمیتواند سخن صحیحی باشد، اشکالش این است که کلمهی بالاجماع در اینجا غلط است، زیرا اجماع، اصطلاحی فقهی است، تعبیر درستش این است که «اصطلاحٌ يستخدمونها الفقهاء»، این اصطلاح (اجماع) را فقها استخدام میکنند و در فقه کاربرد دارد، اما در اصول آن اصطلاحی که به کار میرود اتفاق است نه اجماع.
اولین اشکال این است که اگر بخواهیم در اصول و سایر علوم صحبت کنیم و بگوییم که یک مطلب را همه قبول دارند باید از کلمهی "اتفاق" استفاده شود نه از کلمه اجماع.
جهت دوم اشکال: این حرف جناب سیوطی که «اوّل من صَنَّفَ في أصول الفقه الشّافعي بالاجماع»، نمیتواند حرف صحیحی باشد، زیرا این حرف جناب سیوطی بر مذهب و بر تاریخ خود عامّه هم حرف درستی نیست؛ یعنی این مطلب که اولین کسی که اصول فقه را تصنیف کرد جناب شافعی بود در تاریخ خود اهلسنت هم نادرست است، زیرا جناب شافعی در نیمه دوم از قرن دوم میزیسته و متوفای ۲۰۴ ه. ق است؛ لذا در میان خود عامّه هم نمیتواند اولین مصنّف در علم اصول باشد، بهخاطر اینکه قبل از آقای شافعی کسانی بودند که درباره اصول کتاب دارند و حرف زدهاند، پس این سخن بر مذهب و تاریخ خود اهلسنت هم حرف نادرستی است. چون قبل از وی نیز کسانی بودهاند که در علم اصول کارکرده باشند. همانند ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم القاضی که به تعبیر برخیها اولین کسی است که به قاضیالقضات معروف شد؛ ایشان متوفای ۱۸۲ هـ.ق است؛ یعنی حدود ۲۰ سال قبل از شافعی از دنیا رفته است، وی از شاگردان ابوحنیفه بوده است. ابن خلکان در جایی حرف و سخن سیوطی را نقل میکند و در جایی دیگر دربارهی آقای ابو یوسف اینچنین میگوید: «إنّ أبا يوسف أوّل مَن صَنَّفَ[1] في أصول الفقه وفق مذهب أستاذه أبي حنيفة» [2] . یکی از کسانی که قبل از شافعی بوده - گرچه در بخشی از عمرش معاصر با شافی بوده است - آقای ابو یوسف است که در سال 182 هـ.ق از دنیا رفته است.
شخص دیگری هم در میان اهلسنت داریم که باز او معروفتر از ابو یوسف است و بهعنوان مُبدع و نویسنده مطالب اصولی و فقهی معروف است، نام وی محمد ابنالحسن الشیبانی است؛ ایشان متولد 132 هـ.ق و متوفّای ۱۸۲ یا 189 هـ.ق است، یعنی ۷ سال در تاریخ وفات وی اختلاف است. وی همدورهی جناب ابو یوسف است، اما از ابو یوسف معروفتر است. وی از علمای اهلسنت است و به فقیه عراق معروف میباشد. البته ایشان از ناحیه پدر و مادر شامی بوده و اهل سوریه است، وی از ناحیه پدر اهل حرستا از منطقه غوطه دمشق شام است و پدرش در لشکر و سپاه شام بود و خانوادهاش را به واسط عراق منتقل کرده بود که محمد بن الحسن در آنجا به دنیا آمده است.
ایشان به منطقهای کوفه وارد شده و در آنجا مسکن گزید و پدرش بعداً به آنها ملحق شد، وی از شاگردان ابوحنیفه بوده و در همان زمان به مدینه رفت و از محضر مالک بن انس (امام مذهب مالکیها) هم بهره جست و از مالک نیز روایاتی دارد که میگوید 700 روایت از او شنیدم.
و شافعی دربارهی او میگوید:
«كَانَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ إِذَا حَدَّثَهُمْ عَنْ مَالِكٍ، امْتَلأَ مَنْزِلُهُ، وَكَثُرُوا حَتَّى يَضِيقَ بِهِمُ الْمَوْضِعُ»[3] ، میگوید: محمد بن حسن شیبانی زمانی که از مالک حدیث نقل میکرد جلسه حدیثخوانی داشت منزلش پر از جمعیت میشد بهگونهای که جا کم میآمد.
ایشان (محمد ابنالحسن) دارای تألیفات متعدد و فراوانی بوده که برخی از آنها هم در علم اصول بوده است، تالیفات وی بهقدری زیاد بوده که مطابق تصریح ابن ندیم در کتاب «الفهرست» دارای تالیفات فراوانی است. از جمله تالیفات وی «اصول الفقه» و «کتاب الاستحسان» و «کتاب اجتهاد الرای» و غیره میباشد.
و همین ابن ندیم مینویسد که شافعی مدتی ملازم شیبانی بوده و از کتابهای وی استنساخ (نسخهبرداری) میکرده تا جایی که از شافعی نقل شده که گفت: «کتبت من کتب الشيبانی حمل بعير»[4] .
شافعی میگوید: من از روی کتابهای شیبانی نوشتهام.
یکی از کتابهای شیبانی در باب علم اصول است، ایشان شاگرد ابوحنیفه و نیز شاگرد مالک بوده که بر شافعی مقدم است، پس چگونه شافعی که بعد از اینها بوده میتواند «اوّل من صَنَّفَ في أصول الفقه» باشد.
دربارهی وفات وی نیز نقل شده که او و کسائی نحوی که هر دو در یک عصر و دوره زندگی میکردند در عهد هارونالرشید با وی در سفر به خراسان همراه شدند، زمانی که به منطقهی ری رسیدند در حادثهای که در آنجا پیش آمد هر دو نفر (در یک سال و یک روز) از دنیا رفتند و همان جا دفن شدند.
بهاندازهای انسانهای مهمی بودند که هارونالرشید در مرگ آن دو جزعوفزع کرده و گفت: «دفنتُ الفقه والنحو بالري»[5] ، ما امروز هم فقه و هم نحو را در ری دفن کردیم.
در برخی منابع دارد که: «دفنت الفقه والنحو برنبويه»[6] ، و در منابعی همانند «معجم البلدان» گفته شده که منطقهای در اطراف ری هست.
نکتهی مهمی که در اینجا وجود دارد این است که هارونالرشید ایشان را مظهر این علم و دانش میدانست. این مطالب دربارهی جناب شیبانی بود که بر شافعی و حتی بر ابو یوسف قاضی مقدم است.
ابو یوسف و شیبانی در میان اهلسنت هر دوی اینها کتابی در اصول فقه دارند و مقدم بر شافعی بودهاند، پس چگونه میشود مدعی شد که مؤسس علم اصول فقه جناب شافعی باشد، آنهم بالاجماع که ما حرف آقای سیوطی را تصحیح میکنیم و میگوییم که بالاتفاق درست است نه بالاجماع.
اینها نقد و ملاحظهی ما بود نسبت به سخن جناب سیوطی و دیگرانی همچون ابن خلکان، ابن خلدون و دیگران که از سیوطی نقل کردهاند.
مطالبی را که در این جا نقل کردیم میتوانید بهصورت یکجا در کتاب «فوائد الاصول» محمدحسین غروی نائینی (محقق نائینی) ملاحظه کنید.
ادعاهای اهلسنت اینگونه بود که ذکر شد و ملاحظاتی هم دربارهاش داشتیم که بیان کردیم.
اما در میان شیعه نیز ادعا شده، اولین کسی که دربارهی اصول فقه تصنیف داشت، دو نفر بودند:
1. هشام بن الحکم که برابر نقل کشی (متوفّای 179هـ.ق) و برابر نقل نجاشی (متوفّای 199 ه. ق) است. ایشان کتابی به نام «کتاب الالفاظ» در مباحث الفاظ اصول فقه دارد.
2. یونس بن عبدالرحمن (متوفّای 208 ه. ق) نیز کتابی به نام «اختلاف الحديث» دارد که در موضوع تعادل و تراجیح علم اصول فقه است.
هشام بن الحکم که از معاصرین ابوحنیفه بوده است و در طبقات روات نیز در طبقه ابوحنیفه است و از اصحاب امام صادق× و از شاگردان ایشان بوده است. وی از امام موسیبنجعفر‘ نیز روایات متعددی دارد. برابر نقل ابوعمر کشی ایشان (متوفّای 179هـ.ق)، یعنی قبل از ابو یوسف و شیبانی از دنیا رفته است و بنا بر نقل نجاشی، ایشان (متوفّای 199هـ.ق)، است یعنی بین نقل نجاشی و نقل کشی در تاریخ وفات هشام ۲۰ سال فرق است. کشی مقدم بر نجاشی است، اما معروف است که میگویند: در نقلها نجاشی اضبط از کشّی است، مثل مرحوم کلینی که در روایات اضبط از افرادی همچون شیخ صدوق و شیخ طوسی است. هشام بن الحکم کتابی به نام «کتاب الالفاظ» دارد که مطلق است، یعنی مقید به چیزی مثل الفاظ الاصول و غیره نیست، اما محتوای آن الفاظ علم الاصول است؛ کتاب مفصلی نیست، اما مطالب خوبی دارد.
و اما دومین نفر که یونس بن عبدالرحمن است، گفتیم که ایشان (متوفّای 208 ه. ق) است؛ یونس تقریباً همزمان با شافعی از دنیا رفته است، نام کتاب ایشان هم «اختلاف الحديث» بود.
کتاب هشام بن حکم در مباحث الفاظ علم اصول است، اما کتاب جناب یونس ابن عبدالرحمن مربوط به باب تعادل و تراجیح است.
مرحوم نجاشی در «رجال النجاشی» و شیخ طوسی در «الفهرست» مطالبی را دربارهی هشام بن الحکم گفتهاند.
مرحوم نجاشی در کتاب «رجال النجاشی» دربارهی هشام بن الحکم اینگونه مینویسد:
«هشام بن الحكم، أبو محمد، مولى كندة. وكان ينزل بني شيبان بالكوفة، انتقل إلى بغداد سنة تسع وتسعين ومائة ويقال: إن (إنه) في هذه السنة مات. ... و له کتاب الالفاظ»[7] .
ایشان میگوید: هشام بن الحکم در سال (199هـ.ق) از دنیا رفت؛ وی کتابی به نام «کتاب الالفاظ» دارد که در باب اصول است.
شیخ طوسی& نیز در «الفهرست» دربارهی هشام بن الحکم اینگونه مینویسد:
«هشام بن الحكم، كان من خواص سيدنا ومولانا موسى بن جعفر‘، وكانت له مباحثات كثيرة مع المخالفين في الأصول وغيرها.
وله من المصنفات كتب كثيرة، منها: ...کتاب الالفاظ.
وكان هشام، يكنى أبا محمد، وهو مولى بني شيبان، كوفي، وتحول إلى بغداد، ولقي أبا عبد الله جعفر بن محمد‘ وابنه أبا الحسن موسى×، وله عنهما روايات كثيرة، وروى عنهما فيه مدايح له جليلة، وكان ممن فتق الكلام في الإمامة، وهذب المذهب بالنظر»[8] .
وی میگوید: هشام از خواص موسیبنجعفر‘ بوده است، هشام بحثهای زیادی در علم اصول با مخالفین داشت، وی کتابهای فراوانی دارد که از جملهی آنها «کتاب الالفاظ» است.
شیخ طوسی& میگوید: هشام وقتیکه به بغداد آمد، امام صادق و فرزندش موسیبنجعفر‘ را ملاقات کرد، روایات فراوان از این دو بزرگوار نقل کرده است، مدایح فراوانی هم از این دو امام‘ دربارهی هشام رسیده است، او دانشمندی دقیق و بابصیرت بود که در باب امامت فتق کلام کرد و مذهب شیعه را با دقت و رأی خودش تهذیب نمود؛ یعنی آن اشکالات و خرافاتی که دیگران گفته بودند را برطرف و اصلاح نمود.