99/12/11
موضوع: شرح حکمت دوم نهج البلاغه/عوامل ذلت و خواری /نقش طمع ورزی در تحقیر و ذلت انسان، جلسه دوم
جلسه نهم نهجالبلاغه
حکمت دوم: عوامل ذلت و خواری(ضد ارزش ها)
بخش اول: نقش طمع ورزی در تحقیر و ذلت انسان، جلسه دوم
سخن در حکمت دوم از حکمتهای نهجالبلاغه مولا علی× بود.
حضرت در این حکمت میفرماید: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَرَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ ضُرَّهُ، وَهَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ»[1] ، هر کس لباس طمع به تن کند و طمعورزی را سیره و روش خودش قرار بدهد، در حقیقت در راه ذلت و حقارت خودش قدم برداشته است، هر کسی که گِلهها، شکوهها و سختیهای زندگی خودش را بهطور علنی بیان کند، رضایت به ذلت و خواری وجود خودش داده است و نفسش را خوار کرد آن کسی که زبانش را امیر بر خودش قرار داد، به تعبیری هر کس که لسانش امیر و فرمانده او باشد وجودش را خوار و ذلیل کرده است.
محور این حکمت و سخن امیرمؤمنان علی× نتیجه سهگونه از رفتار آدمی است:
1- رهاسازی زبان 2- علنی کردن شکایتها و بیان سختیها 3- گرایش به طمع و طمعورزی
نتیجه هر سه عمل در نگاه امیرمؤمنان علی× یک امر است و آن هم ذلت و خواری انسان میباشد.
دربارهی شرح حکمتهای نهجالبلاغه مولا علی× در جلسهی گذشته قواعدی را قرار دادیم که در ابتدا باید سند این حکمت را بیان کنیم که دربارهی این حکمت گفتیم این سخن فقط اختصاص به این حکمت از نهجالبلاغه ندارد، بلکه در جاهای دیگر هم از جمله در سفارش امیرمؤمنان علی× به مالکاشتر آمده است که البته این سفارش غیر از نامه ۵۳ نهجالبلاغه میباشد؛ مرحوم شعبه الحرّانی این سخن را در تحفالعقول نقل کرده است، مرحوم مجلسی هم آن را در بحار آورده است.
موضوع دیگری که قرار بود دربارهی شرح حکمتهای نهجالبلاغه مطرح کنیم بحث واژهشناسی حکمتها است که در جلسه گذشته دربارهی واژهشناسی این حکمت نیز مطالبی را مطرح کردیم.
موضوع دیگری که قرار بود مطرح کنیم ترجمهی واژگان حکمتها بود.
در مورد ترجمهی واژگان این حکمت در بخش اول آن بودیم. در جلسهی گذشته این حکمت را به ۳ بخش تقسیم کردیم:
1. کلمه اول: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»،
2. کلمه دوم: «وَرَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ ضُرَّهُ»،
3. کلمه سوم: «وَهَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ».
در کلمه اول فرمود: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»، آنکه جان را با طمع ورزی بپوشاند خود را پست کرده است. در این حکمت «أَزْرَى» و «اسْتَشْعَرَ» و «الطَّمَعَ» را معنا کردیم؛ بحثمان در معنای طمع بود. طمع را اینچنین معنا کردیم و گفتیم: طمع، عبارت است از تمایل انسان به چیزی که در دست دیگری است و انسان اختیاری در آن ندارد؛ به تعبیری دیگر طمع، تمایل پیدا کردن، شهوت پیدا کردن و علاقهی شدید نسبت به چیزی اعم از مسائل دنیوی، و مادی و معنوی که در اختیار دیگری است و انسان در آن اختیاری ندارد، حقی هم در آن ندارد، یعنی استحقاق آن را ندارد، ولی به شدت علاقه و میل به او پیدا میکند که آن را به دست بیاورد، لذا سعی میکند تا آن را از دست دیگری درآورد و در اختیار خودش بگیرد، این عمل را طمع معنا کردیم.
در مراجعهای که به آیات قرآن، روایات و ارباب لغت داشتیم نکتهای را در اینجا بیان کردیم که در این جلسه نیازمند توضیحی دیگر است تا موجب شبهه نشود. و آن نکته این است که گفتیم: طمع، تنها بُعد سلبی و منفی ندارد، اما بُعد ایجابی هم داریم، طمع مثبت هم داریم، مانند طمع در رحمت خداوند متعال، طمع داشتن نسبت به مغفرت الهی، طمع داشتن نسبت به بهشت خداوند، طمع داشتن برای حشر با صالحین و ...، اینگونه طمعها جزء موارد طمع هست، اما طمع ایجابی و مثبت است؛ پس همیشه طمع بهمعنای سلبی و منفی نیست.
در این جلسه مقداری به این بُعد از بحث میپردازیم و آن را تکمیل میکنیم تا به بقیه مباحث برسیم.
آن نکته تکمیلی دربارهی معنای طمع این است: اینکه ارباب لغت در واژه شناسی طمع تصریح به منفی بودن و یا مثبت بودن آن نکردهاند میتوان گفت که این واژه به خودی خود در اصل تاسیس دارای بار منفی و یا مثبت نیست و تابع متعلق آن است؛ یعنی باید ببینیم که طمع به چه چیزی تعلق میگیرد تا بار منفی و مثبت آن را کشف کنیم.
این طمع گاهی از اوقات نسبت به مال مردم است که میشود طمع سلبی و منفی؛ و گاهی از اوقات این طمع نسبت به مغفرت الهی است که میشود طمع ایجابی و مثبت؛ پس میتوان اینگونه گفت که واژهی طمع، به خودی خود به بار مثبت و منفی آن اشاره نشده است، بلکه این واژه به خودی خود مطلق است، هیچ جهتی در آن إشراب نشده است.
اما اینکه چطور باید بفهمیم این واژهی طمع، ایجابی و مثبت است، یا سلبی و منفی! باید نگاه کنیم به آن چیزی که طمع به آن تعلق میگیرد؛ آیا طمع به مال مردم است، آیا طمع به جمال زن نامحرم است، آیا طمع به مقامی است که در اختیار انسان نیست، آیا طمع به بهشت و مغفرت الهی است، یا طمع به رشد در معنویت است، به کجا تعلق میگیرد؟ از آنجا میشود بار مثبت و منفی آنرا فهمید؛ این از ارباب لغت بدست میآید. اما بهنظر میآید که باید دقتی دیگر هم در اینجا داشته باشیم تا بتوانیم دربارهی معنای طمع قضاوت کنیم. آری! در مرحله اول همینگونه به دست میآید، میشود گفت که طمع نه بار مثبت دارد و نه بار منفی، اما زمانیکه در موارد کاربرد این واژه ملاحظه میکنیم، میبینیم که در قرآن و روایات کاربرد پیدا کرده و استعمال شده است؛
اولاً: عمده موارد استعمالش همان جنبهی سلبی و منفی آن است، مگر آن مواردی که در جنبه ایجابی و مثبت به کار برده شده است که تعدادش نسبت به آنچه در مورد منفی و سلبی آن به کار برده اندک میباشد.
و ثانیاً: در آن جاییکه دربارهی مثبت هم به کار رفته هرگز شخص طمّاع را، ولو در جنبهی مثبت آن مدح و ستایش نکردهاند؛ مثلاً دربارهی واژهی رجاء و امید، زمانیکه امید را معنا میکنند، شخص امیدوار را هم چه در قرآن و چه در روایات مدح و ستایش میکنند؛ اما هر کجا که واژهی طمع را به کار بردهاند، شخص طمّاع مذمّت و سرزنش شده است و هرگز وی مورد مدح و ستایش واقع نشده است، در هر کجا هم که طمع دربارهی ایجاب آن به کار برده شده به معنای رجاء و امید است؛ مثلاً در مورد حالت دعا قرآن میفرماید: {وَٱدْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا}[2] ، خداوند را با حال ترس و با طمع بخوانید؛ به تعبیری دعای شما همراه با حال ترس و طمع باشد؛ اما هرگز در این آیه و در روایاتی که در زمینه این آیه هست یا در جای دیگر، از شخص طمّاع در دعا مدح و ستایش نکردهاند؛ فقط این واژه در جنبهی اثباتش بکار رفته است.
با توجه به این مطلب میشود گفت: شاید این نکته قرینهای باشد بر اینکه در مواردی که طمع در معنای ایجابی و مثبت به کار گرفته شده، به معنای رجاء و امید است نه به معنای اصلی طمع، یعنی طمع مَا وُضِعَ لَه بکار برده شده است و یا معنایی غیر از معنای اصلی خودش اراده شده است. بهعبارت دیگر قائل به مجاز نشویم و بگوییم که در غیر مَا وُضِعَ لَه استخدام شده است، بلکه بگوییم: امام، پیغمبر، خدای عزّوجلّ و یا هر کسی که آن را در محاوره استعمال کرده، در معنایی غیر از معنای منفی خودش اراده کرده است، در غیر معنای طمع اراده کرده که همان معنای رجاء و امید است؛ بعلاوه میتوان قرینهای دیگر نیز پیدا کرد، و آن قرینه عبارت است از واژهی ضدّی که در مقابل طمع مثبت به کار رفته است که همه جا، چه در قرآن و چه در روایات از واژهی یأس به معنای نومیدی استفاده شده است.
همانند آنچه دربارهی دعا و حالت دعا کننده توصیه شده است که قرآن میفرماید: {وَٱدْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا}[3] ، خداوند را با حال ترس و با طمع بخوانید.
در بعضی از روایات به صورت متعدد و مکرر این موضوع آمده است، از جمله:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ× قَالَ: كَانَ أَبِي× يَقُولُ: «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَفِي قَلْبِهِ نُورَانِ: نُورُ خِيفَةٍ، وَنُورُ رَجَاءٍ، لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا، وَلَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا»[4] .
امام صادق از قول پدر گرامیاش امام باقر‘ میفرماید: هيچ بنده مؤمنى نيست مگر آن كه در دلش دو نور است: نور ترس و نور اميد كه اگر هر يك از آنها را وزن كنى بر ديگرى فزونی نداشته باشد.
فرمودهاند: هم نور امید و هم نور ترس در او باشد؛ نگفتهاند نور طمع باشد و نور ترس نباشد؛ لذا مقصود از استعمال طمع در بُعد ایجابی آن همان امید است، و در اینجا میتوانیم اینگونه بگوییم: طمع بهخودیخود در هر کجا که به کار رفت، بار منفی و سلبی دارد؛ مؤیدش هم این است که انسان طمّاع همیشه سرزنش شده است؛ اما در مقابل زمانیکه به رجاء معنا میشود شخص راجی و امیدوار مدح و ستایش هم شده است؛ لکن هرگز از شخص طمّاع تعریف و تمجید نشده است؛ لذا میشود اینچنین گفت که در واژه طمع بهخودیخود بار منفی نهفته شده است؛ اما آنجاییکه در بُعد ایجابی و مثبت به کار برده شده، بهمعنای رجاء میباشد. مثلاً در این آیه شریفه که خداوند متعال میفرماید: {وَٱدْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا}، خداوند را با حال ترس و با طمع بخوانید؛ در اینجا طمع بهمعنای رجاء و امید است و بهمعنای خود طمع نیست.
یا در جایی دیگر قرآن میفرماید: {تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ ٱلْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَـٰهُمْ يُنفِقُونَ}[5] ، تنها کسانی که به آیات ما ایمان میآورند که هر وقت این آیات به آنان یادآوری شود به سجده میافتند و تسبیح و حمد پروردگارشان را بجا میآورند، و تکبّر نمیکنند.
در اینجا باز طمع بهمعنای مقابل خوف است که رجاء باشد. یا در قضیهی ماجرای حضرت یحیی و برخی از انبیاء در قرآن اینگونه میفرماید: {فَٱسْتَجَبْنَا لَهُۥ وَوَهَبْنَا لَهُۥ يَحْيَىٰ وَأَصْلَحْنَا لَهُۥ زَوْجَهُۥٓ ۚ إِنَّهُمْ كَانُواْ يُسَـٰرِعُونَ فِى ٱلْخَيْرَٰتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا ۖ وَكَانُواْ لَنَا خَـٰشِعِينَ}[6] ، ما هم دعای او را پذیرفتیم، و یحیی را به او بخشیدیم؛ و همسرش را (که نازا بود) برایش آماده (بارداری) کردیم؛ چرا که آنان (خاندانی بودند که) همواره در کارهای خیر باسرعت اقدام میکردند؛ و در حال بیم و امید ما را میخواندند؛ و پیوسته برای ما (خاضع و) خاشع بودند.
باز در اینجا رغبت و رهبت به معنای بیم و امید در مقابل هم قرار گرفتهاند که میتواند مؤید این باشد که طمع، در هر کجا که بهمعنای ایجابی و مثبت بهکاررفته باشد به معنای خودش به کار نرفته؛ بلکه آنچه در آنجا ارائه شده به معنای رجاء و امید است. در تقویت و تأیید این مطلب به برخی از روایات مراجعه میکنیم، همانگونه که در حدیث جنود عقل و جهل نیز طمع را از جمله جنود عقل شمردهاند، در حالیکه مومن باید عاقل باشد و شرط موفقیت و کمال ایمانی او این است که نور رجاء در او باشد نه نور طمع.
مثلاً روایتی از قول امام صادق× در کتاب اصول کافی، که در باب جنود عقل و جنود جهل اینگونه آمده است: عَنْ سَماعَةَ بْنِ مِهْرانَ، قالَ:
«كُنْتُ عِنْدَ أبي عَبْدِ اللّهِ× وَعِنْدَهُ جَماعَةٌ مِنْ مَواليهِ فَجَرى ذِكْرُ الْعَقْلِ وَالجَهْلِ، فَقالَ أبُو عَبْدِ اللّهِ×: اعْرِفُوا الْعَقْلَ، وَجُنْدَهُ، وَالْجَهْلَ، وَجُنْدَهُ تَهْتَدُوا... فَكانَ مِمّا أعْطَى الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَسَبْعِينَ الْجُنْد:
الْخَيْرُ وَهُوَ وَزِيرُ الْعَقْلِ، وَجَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وَهُوَ وَزِيرُ الْجَهْلِ، وَالإيمانُ وَضِدَّهُ الْكُفْرَ، وَالتَّصْدِيقُ وَضِدَّهُ الْجُحُودَ، وَالرَّجاءُ وَضِدَّهُ الْقُنُوطَ، وَالْعَدْلُ وَضِدَّهُ الْجَوْرَ، وَالرِّضا وَضِدَّهُ السَّخَطَ، وَالشُّكْرُ وَضِدَّهُ الْكُفْرانَ، وَالطَّمَعُ وَضِدَّهُ الْيَأْسَ، ...»[7] ، «سماعة بن مهران» مىگويد: حضور حضرت امام جعفر صادق× بودم؛ جمعى از دوستان آن حضرت هم حضور داشتند، صحبت از عقل و جهل شد، حضرت فرمود: عقل را با سپاهش و جهل را با سپاهش بشناسید تا هدايت شويد، ... پس به او هفتاد و پنج لشکر داد.
لشکریان عقل و جهل به شرح زير مىباشند:
نيكى و آن وزیر عقل است و مخالف او بدى است كه آن وزیر جهل است و ايمان و در مقابلش كفر، و تصديق حق و مقابلش انکار حق، و امیدواری و در مقابلش ناامیدی... .
با توجه به این روایت این سؤال مطرح میشود، چگونه میشود طمعی که تا این اندازه مذمت شده، و طمّاعی که تا این اندازه مذمت و سرزنش شده، باز بگوییم که انسان عاقل و مؤمن باید طمّاع باشد؟
در جواب باید بگوییم: طمع در اینجا بهمعنای ایجابی است و به همان معنای رجاء و امید میباشد که در مقابل آن هم یأس و ناامیدی معنا شده است.
حضرت در این روایت هفتاد و پنج جنود و سرباز برای عقل معرفی میکنند که یکی از آن جنود درحقیقت طمع است که ضدّش ناامیدی میباشد.
جالب این است اینجا هم ضد طمع را که بر میشمرد یاس و نومیدی را معرفی میکند.
پس در نهایت و جمع بندی میشود گفت که طمع در موارد استعمال به طور مطلق بار منفی دارد مگر جایی که دلیل و یا قرینهای مقالیه، یا حالیه و یا قرینه و شاهد دیگری وجود داشته باشد بر اینکه مقصود در اینجا بار مثبت طمع است که آن هم میگوییم طمع به معنای رجاء و امید است نه به معنای حقیقی طمع.
این برداشت نیز از یک جایگاه مناسب دیگری نیز برخوردار است که برخیها رجاء و امید را در جایی دانستهاند که امید به همراه سبب و عمل باشد و طمع را در جایی دانستهاند که امید بدون سبب و بدون عمل باشد.
با این توجه نیز میتوان گفت که امید بدون سبب در برخی موارد به قرینه در جای امید با سبب به کار رفته است.
نکتهی دیگری که در اینجا باید بحث شود این است، همانگونه که اشاره شد امیرمؤمنان علی× انگشت روی نتیجهی رئیسی این طمع گذاشته است و میفرماید: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»، عمدهترین و رئیسی ترین نتیجه و ثمره طمعورزی ذلت است.
اگر در مادهی طمع نگاهی به کل نهجالبلاغه داشته باشیم و بخواهیم ببینیم که نگاه حضرت به طمع چگونه بوده است، این توجه کردن، ۲ ثمره دارد:
1. نگاهی جامع از نهجالبلاغه به دست انسان میآید.
2. زمانیکه به حکمت دیگری در نهجالبلاغه که دربارهی طمع سخن گفته باشد برسیم، آنجا دوباره این بحث را تکرار نمیکنیم و در آنجا به این حکمت(حکمت دوم) ارجاع میدهیم که به آن پرداخته و توجه کردیم و از آن میگذریم؛ لذا موارد متعددی در نهجالبلاغه وجود دارد که در آن موارد توجه به بحث طمع میکنیم. و درضمن اشارهای که به موارد متعدد نهجالبلاغه در موضوع طمع داشتیم آثار متعددی از طمع هم بدست میآید؛ مثلاً به یک نمونه از آثار آن در جلسه گذشته اشاره کردیم و این نکته را بیان کردیم که امیرمؤمنان× به موضوع ذلت بهعنوان نتیجه و ثمرهی رئیسی و اصلی طمع پرداخته است.
اما سوال: آیا تنها نتیجه طمع همین است؟ آیا امام× در مقام حصر بوده و فقط میخواسته در اینجا بفرماید که طمع فقط و فقط ذلت برای انسان میآورد ولا غیر؟
در پاسخ میگوییم: هرگز اینچنین نبوده است، بلکه امام در این جا فقط یک ثمرهی آن را بیان کرده است و ممکن است ثمرات عدیدهای هم داشته باشد، همانگونه که در روایات فراوان وارد شدهاست.
علاوه بر همه اینها، با جستجو در سایر موارد طمع در نهجالبلاغه و غیر نهجالبلاغه میبینیم که آن بار منفی که دربارهی طمع به آن اشاره کردیم در اینجا هم به دست میآید و در خیلی از موارد طمع هم به موضوع ذلت، چه ذلت فردی و چه ذلت اجتماعی اشاره شده که به برخی از آنها در ذیل اشاره میکنیم:
قبل از ارائه آن موارد شما را به این نکته توجه میدهم که خوب است ببینیم امام× در همهی موارد طمع روی چه نکتهای از آثار آن تاکید مینمایند.
اما مواردی که امام× در نهجالبلاغه در مورد طمع سخن به میان آورده است عبارتند از:
1. در وصف حضرت عیسی×
امیرمؤمنان علی× در خطبه ۱۶۰ نهجالبلاغه در ضمن بیان عظمت خدای عزّوجلّ به بعضی از انبیا الهی از جمله عیسای پیغمبر اشاره میکند و میفرماید: «وَإِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ× فَلَقَدْ كَانَ يَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ وَيَلْبَسُ الْخَشِنَ وَيَأْكُلُ الْجَشِبَ وَكَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ وَسِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ الْقَمَرَ وَظِلَالُهُ فِي الشِّتَاءِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا وَفَاكِهَتُهُ وَرَيْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ وَلَمْ تَكُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ وَلَا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ وَلَا مَالٌ يَلْفِتُهُ وَلَا طَمَعٌ يُذِلُّهُ دَابَّتُهُ رِجْلَاهُ وَخَادِمُهُ يَدَاه»[8] ، امام× در این قسمت از خطبه، سیرهی رفتاری حضرت عیسی× را بیان میکند و میفرماید: اگر میخواهی دربارهی عیسی× که چه چیزی میپوشید، غذایش چه بود، بر روی چه چیزی مینشست، روشنایی وی چه بود؟ اینگونه میگویم: حکایتی از زهد و رفتار سادهزیستی عیسی× است كه سنگ را بالش خود قرار مى داد، لباس پشمى خشن به تن مى كرد، و نان خشك مى خورد، نان خورش او گرسنگى، و چراغش در شب ماه، و پناهگاه زمستان او شرق و غرب زمين بود، ميوه و گل او سبزيجاتى بود كه زمين براى چهارپایان مىروياند، زنى نداشت كه او را فریفته خود سازد، فرزندی نداشت تا او را غمگین سازد،
به اینجا که میرسد، امام× میفرماید: مال و سرمایه دنیایی نداشت که او را سرگرم خودش کند، طمعی هم در عیسی نبود که مایه ذلت وی بشود، مرکب سواری او دو پايش، و خدمتگزار وى، دستهایش بود.
امیرمؤمنان× در این خطبه هم روی ذلت آفرینی طمع انگشت گذاشته است، بهنظر میآید موضوع طمعورزی در جامعه اسلامی هم در جهت فردی و هم در جهت اجتماعی آن از موضوعات بسیار مهم است؛ یعنی اگر فردی طمّاع باشد در مسیر ذلت قدم برداشته است؛ اگر جامعه هم جامعهای طمّاع باشد باز در مسیر ذلت قدم برداشته است. حضرت در اینجا هم به جنبه سلبی و منفی آن اشاره میکند و میفرماید: «وَلَا طَمَعٌ يُذِلُّهُ»، طمعی نداشت که مایه ذلت وی بشود، یعنی طمع به عنوان یک خصلت منفی در عیسی نبوده است که بتواند مایه ذلت او بشود آنگونه که طمع در شخص طمّاع مایه ذلت او میشود.
چنانچه ملاحظه گردید امام× در این خطبه که در مقام بیان و توصیف عظمت خداوند متعال است در بخشی از آن به رفتار برخی از انبیاء از جمله پیامبر اسلام|، حضرت موسی و داوود و عیسی^ در خصوص بی توجهیشان به دنیا اشاره میکند. در آن بخش از خطبه امیر مؤمنان علی× حضرت عیسی× را عاری از طمع ذلت آفرین معرفی میکند و میفرماید: «وَلَا طَمَعٌ يُذِلُّهُ».
نکته: در حقیقت امام× در ضمن معرفی حضرت عیسی×، ذلت آفرینی طمع را به رخ جامعه میکشد.
2. در وصف منافقین
امیرمؤمنان علی× در خطبه 194 نهجالبلاغه که در بیان وصف اوصاف منافقین (اوصاف منافقین، اوصاف منفی و سلبی است) بعد از این که حضرت توصیه و سفارش به تقوای الهی میکند، میفرماید:
قَالَ×: «... أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ وَأُحَذِّرُكُمْ أَهْلَ النِّفَاقِ فَإِنَّهُمُ الضَّالُّونَ الْمُضِلُّونَ وَالزَّالُّونَ الْمُزِلُّون ....»[9] ، اى بندگان خدا! شما را به تقوای الهی سفارش میکنم و شما را از اهل نفاق برحذر میدارم که مراقب باشید از اهل نفاق دوری کنید، از آنها فاصله بگیرید و همنشین آنها نشوید زيرا آنها گمراه و گمراه كننده مىباشند (خودشان به راه ضلالت و گمراهى رفته و دیگران را از راه راست باز داشته با خود همراه مىکنند) و از دين خدا لغزيدهاند و دیگران را هم به لغزش مىاندازند ...
اهل نفاق خصوصیاتی دارند که در جاهای متعدد از نهجالبلاغه آمده است، حضرت میفرماید: من بیشترین ترسی که دارم از منافق علیم اللّسان است، یعنی منافقی که زبان بلد است و میداند چگونه سخن بگوید تا جامعه را به انحراف بکشاند؛ حضرت در این جای خطبه فرمود:
«قَدْ أَعَدُّوا لِكُلِّ حَقٍّ بَاطِلًا وَلِكُلِّ قَائِمٍ مَائِلًا وَلِكُلِّ حَيٍّ قَاتِلًا وَلِكُلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً وَلِكُلِّ لَيْلٍ مِصْبَاحاً يَتَوَصَّلُونَ إِلَى الطَّمَعِ بِالْيَأْسِ لِيُقِيمُوا بِهِ أَسْوَاقَهُمْ وَيُنْفِقُوا بِهِ أَعْلَاقَهُمْ يَقُولُونَ فَيُشَبِّهُونَ وَيَصِفُونَ فَيُمَوِّهُونَ قَدْ هَوَّنُوا الطَّرِيقَ وَأَضْلَعُوا الْمَضِيقَ ...»[10] ،
آنها برابر هر حقّی باطلی تاسیس میکنند و در مقابل هر حرکت راستی یک حرکت مایل انجام میدهند، یعنی در مقابل هر سخن حقی یک شبههای ایجاد میکنند، در مقابل هر زندهای قاتل و کشندهای میگذارند، در مقابل هر حرکت فرهنگی یک ترور فرهنگی ایجاد میکنند، هر دری را که مشاهده کنند برایش کلیدی میسازند، یعنی برای هر مسیری از عنصر نفوذ استفاده میکنند، هر کجا که شب باشد و تاریک چراغی برای ورود به آن شب ایجاد میکنند، در ظاهر اظهار یأس و بینیازی میکنند، اما با اظهار یأس مىخواهند به مطامع خويش برسند، و بازار خود را گرم سازند، و كالاى خود را بفروشند، سخن مىگویند، اما به اشتباه و تردید مىاندازند، وصف مىكنند امّا فريب مىدهند، در آغاز، راه را آسان و سپس در تنگناها به بن بست مىکشانند ... .
منافقین برای وصول به آنچه که طمع در آن دارند اظهار نومیدی و استغناء از آن نمایند تا بازارهای خود را برپای دارند و کالاهای خود را به فروش برسانند.
طمع از اوصاف منافقان بوده و آنها در فرهنگ اسلام ذلیلاند که در اینجا هم حضرت به موضوع ذلت آنان که جنبه سلبی و منفی آن باشد، اشاره دارد
3. در اهمیت یکپارچگی، تالُّف و دوستی و یک صدایی
امام× در خطبه ۱۶۶ نهجالبلاغه که در اهمیت تالُّف و وحدت و یکپارچگی است میفرماید:
«أَيُّهَا النَّاسُ! لَوْ لَمْ تَتَخَاذَلُوا عَنْ نَصْرِ الْحَقِّ وَلَمْ تَهِنُوا عَنْ تَوْهِينِ الْبَاطِلِ لَمْ يَطْمَعْ فِيكُمْ مَنْ لَيْسَ مِثْلَكُمْ وَلَمْ يَقْوَ مَنْ قَوِيَ عَلَيْكُمْ لَكِنَّكُمْ تِهْتُمْ مَتَاهَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَعَمْرِي لَيُضَعَّفَنَّ لَكُمُ التِّيهُ مِنْ بَعْدِي أَضْعَافاً بِمَا خَلَّفْتُمُ الْحَقَّ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَقَطَعْتُمُ الْأَدْنَى وَوَصَلْتُمُ الْأَبْعَدَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِنِ اتَّبَعْتُمُ الدَّاعِيَ لَكُمْ سَلَكَ بِكُمْ مِنْهَاجَ الرَّسُولِ وَكُفِيتُمْ مَئُونَةَ الِاعْتِسَافِ وَ َبَذْتُمُ الثِّقْلَ الْفَادِحَ عَنِ الْأَعْنَاق»[11] ،
علل پيروزى و شكست ملّت ها:
میفرماید: اى مردم! اگر شما از سخن حق دست بر نمیداشتید و کوتاهی نمیکردید، اگر از یاری حق دست نمیکشیدید (میگوید: نصرت حق به این است که از جهتی باید جبهه حق را یاری کرد از جهتی هم باید جبهه باطل را سست کرد، نباید در مقابل جبهه باطل کوتاه آمد، بلکه هرچه میتوان باید جبهه باطل را سست نمود) هيچ گاه آنهایی که مثل شما قوی نبودند و قدرت و جایگاه شما را نداشتند در شما طمع نمیکردند، چون شما باطل را سست و تضعیف نکردید و چون جبهه حق را تقویت نکردید آنهایی که مثل شما قوی نبودند، جایگاهی نداشتند، در شما طمع ورزی کردند و برای نفوذ در شما آمدند، و شما هم همانند امّت بنى اسراييل در حيرت و سرگردانى فرو رفتيد، به جانم سوگند سرگردانى شما پس از من بيشتر خواهد شد. چرا كه به حق پشت كرديد، و با نزديكان پيامبر| بريده و به بيگانهها نزديك شديد. آگاه باشيد اگر از امام خود پيروى مىكرديد، شما را به راهى هدايت مىكرد كه رسول خدا| رفته بود، و از اندوه بيراهه رفتن در امان بوديد، و بار سنگين مشكلات را از دوش خود بر مىداشتید.
حضرت در اینجا اشاره به بحث طمع کرده و فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ! لَوْ لَمْ تَتَخَاذَلُوا عَنْ نَصْرِ الْحَقِّ وَ لَمْ تَهِنُوا عَنْ تَوْهِينِ الْبَاطِلِ لَمْ يَطْمَعْ فِيكُمْ مَنْ لَيْسَ مِثْلَكُمْ وَ لَمْ يَقْوَ مَنْ قَوِيَ عَلَيْكُمْ»،
در بحث اجتماعی و حتی در بحث سیاسی هم اینگونه است، سخن حضرت در این خطبه درسهای فراوان سیاسی، اجتماعی، حکومتی، دولتی و غیره دارد، یعنی اگر دولتهای اسلامی در تقویت جبهه حق قدمی بر ندارند، و در سست سازی جبهه باطل نیز اقدامی نکنند، دشمنان ضعیف المقدار در وجود این دولتها طمع میکند.
سخن حضرت مصداق امروزی هم دارد؛ اگر همه دولتها و حکومتهای اسلامی در تقویت محور مقاومت و همچنین در تضعیف جبهه اسرائیل و صهیونیست قدم بردارند هرگز امریکا جرأت نمیکند کشوری اسلامی مثل عربستان را بهعنوان «بقرة حلوب» (گاو شیرده) خطاب کند. آنها قوی نیستند، بلکه این ما هستیم که در تقویت جبهه حقّ کم قدم بر میداریم، یا در سستکردن و تضعیف جبهه باطل کوتاه میآییم .
4. در سرزنش مردمی که در جهاد و همراهی با امام× کوتاهی کردند
امام× در خطبه ۲۹ نهجالبلاغه در سرزنش مردمی که امام× را در جهاد همراهی نکردند، میفرماید:
«أَيُّهَا النَّاسُ! الْمُجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ كَلَامُكُمْ يُوهِي الصُّمَّ الصِّلَابَ وَ فِعْلُكُمْ يُطْمِعُ فِيكُمُ الْأَعْدَاءَ تَقُولُونَفِي الْمَجَالِسِ كَيْتَ وَ كَيْتَ فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ حِيدِي حَيَادِ مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاكُمْ وَ لَا اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاكُمْ أَعَالِيلُ بِأَضَالِيلَ وَ سَأَلْتُمُونِي التَّطْوِيلَ دِفَاعَ ذِي الدَّيْنِ الْمَطُولِ لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ وَ لَا يُدْرَكُ الْحَقُّ إِلَّا بِالْجِدِّ أَيَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِكُمْ تَمْنَعُونَ وَ مَعَ أَيِّ إِمَامٍ بَعْدِي تُقَاتِلُونَ الْمَغْرُورُ وَ اللَّهِ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ وَ مَنْ فَازَ بِكُمْ فَقَدْ فَازَ وَ اللَّهِ بِالسَّهْمِ الْأَخْيَبِ وَ مَنْ رَمَى بِكُمْ فَقَدْ رَمَى بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ لَا أُصَدِّقُ قَوْلَكُمْ وَ لَا أَطْمَعُ فِي نَصْرِكُمْ وَ لَا أُوعِدُ الْعَدُوَّ بِكُمْ مَا بَالُكُمْ مَا دَوَاؤُكُمْ مَا طِبُّكُمْ الْقَوْمُ رِجَالٌ أَمْثَالُكُمْ أَ قَوْلًا بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ غَفْلةً مِنْ غَيْرِ وَرَعٍ وَ طَمَعاً فِي غَيْرِ حَق»[12] .
علل شكست كوفيان:
اى مردم كوفه! بدنهای شما کنار هم است، در یک صف هستید، اما دلها و افکارتان با هم نیست و هر کدام از شما به یکگونه میاندیشید، به تعبیری در کنار هم هستید، اما افکارتان با هم نیست، سخن گفتنتان خوب است به گونهای که صخرهها را میشکافد، اما موقع عمل که فرا میرسد به گونهای عمل میکنید که دشمن در شما طمع میکند، در خانه هايتان كه نشستهايد، ادّعاها و شعارهاى تند سر مىدهيد، امّا در روز نبرد، مىگوييد: اى جنگ! از ما دور شو، و فرار مىكنيد.
آن كس كه از شما يارى خواهد، ذليل و خوار است، و قلب رها كننده شما آسایش ندارد. بهانههاى نا بخردانه مىآورید، چون بدهكاران خواهان مهلت، از من مهلت مىطلبید و براى مبارزه سستی مىكنيد.
بدانید كه افراد ضعیف و ناتوان هرگز نمىتوانند ظلم و ستم را دور كنند، و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمىآید، شما كه از خانه خود دفاع نمىكنيد چگونه از خانه دیگران دفاع مىنماييد و با كدام امام پس از من به مبارزه خواهيد رفت.
در این خطبه کأنَّ امیرالمؤمنین علی× برای جامعه امروزی سخن دارد و حرف میزند همانگونه که قبلاً هم گفتیم که نهجالبلاغه آییننامهای برای انقلاب اسلامی است و مقام معظم رهبری هم در گام دوم انقلاب فرمودند: اگر کسی بخواهد انقلاب فرهنگی انجام بدهد اما توجهی به نهجالبلاغه نداشته باشد، این انقلاب فرهنگی نیست، بلکه بدعت فرهنگی است. اگر بخواهیم در گام دوم انقلاب توجه ویژهای به نهجالبلاغه داشته باشیم جای آن اینجا است. نهجالبلاغه کلام شخصیتی است که تجربهی حکومتداری دارد، آنهم به عنوان حاکم اسلامی حکومتداری کرده و این کلمات را در آنجا بیان فرموده است.
حضرت به اهل کوفه میفرماید: شما مردمانی هستید که بدنهایتان کنار هم است، اما افکارتان مختلف است، حرفی که میزنید به تعبیری کوه را سوراخ میکند، اما در عمل بهگونهای رفتار میکنید که دشمن در شما طمع میکند؛ طمع دشمن هم طمع منفی و ذلیلانه است.
این خطبه در ماجرای غارتگری ضحاک بن قیس در زمان معاویه که به دستور معاویه صورت گرفت ارائه شده است.
5. در نامه به محمد بن ابی بکر به هنگام فرستادن به مصر
امیرمؤمنان علی× در نامهای خطاب به محمد بن ابیبکر که قبل از مالک اشتر استاندار حضرت در مصر بود اینگونه مینویسد، میفرماید: «فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَكَ وَأَلِنْ لَهُمْ جَانِبَكَ وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَآسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَالنَّظْرَةِ حَتَّى لَا يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِكَ لَهُمْ وَلَا يَيْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِم ...»[13] ،
پهلویت را برای آنها بازکن، در برابر آنها تواضع کن، با نرمخویی با آنها رفتار کن، با چهرهی باز با مردم حرف بزن، طلبکار مردم نباش، هر لحظه و وقتت را بهصورت مساوی با مردم تقسیم کن، حتی نگاهت را در جامعه تقسیم کن، بهجهت اینکه بزرگان، سرمایهداران، آنهایی که قدرت دارند و آنهایی که میخواهند نفوذ کنند، نتوانند در شما طمع کنند و از موقعیت شما سوءاستفاده کنند، ضعفا احساس نکنند که عدالت فقط برای آنها است و دیگران از عدالت هیچ ضرری نمیبینند، زيرا خداوند از شما بندگان دربارهی اعمال كوچك و بزرگ، آشكار و پنهان خواهد پرسید، اگر كيفر دهد شما استحقاق بیش از آن را دارید، و اگر ببخشد از بزرگواری اوست.
حضرت در این نامه خطاب به محمد بن ابیبکر فرمود: طمع سرمایهدارها، طمع ظالمان و طمع بدخواهان طمعی ذلیلانه و منفی است.
6. در نامه ی حضرت به فرزندش به امام مجتبی‘ در اینکه طمع موجب هلاکت است.
حضرت در دو جا از نامهی ۳۲ نهجالبلاغه خطاب به فرزندش امام مجتبی‘ موضوع طمع را تاکید میکند، در یکجا حضرت میفرماید: «وَلَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ، وَقَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً، وَمَا خَيْرُ خَيْرٍ لَا يُنَالُ إِلَّا بِشَرّ،ٍ وَيُسْرٍ لَا يُنَالُ إِلَّا بِعُسْرٍ، وَإِيَّاكَ أَنْ تُوجِفَ بِكَ مَطَايَا الطَّمَعِ، فَتُورِدَكَ مَنَاهِلَ الْهَلَكَةِ، وَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا يَكُونَ بَيْنَكَ وَبَيْنَ اللَّهِ ذُو نِعْمَةٍ، فَافْعَلْ فَإِنَّكَ مُدْرِكٌ قَسْمَكَ، وَآخِذٌ سَهْمَكَ، وَإِنَّ الْيَسِيرَ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ [أَكْرَمُ وَأَعْظَمُ] أَعْظَمُ وَأَكْرَمُ مِنَ الْكَثِيرِ مِنْ خَلْقِهِ»[14] ، برده ديگرى مباش، كه خدا تو را آزاد آفريد، آن نيك كه جز با شر به دست نيايد نيكى نيست، و آن راحتى كه با سختىهاى فراوان به دست آيد، آسايش نخواهد بود. بپرهيز از آن كه مركب طمع ورزى تو را به سوى هلاكت به پيش راند، و اگر توانستى كه بين تو و خدا صاحب نعمتى قرار نگيرد، چنين باش، زيرا تو، روزى خود را دريافت مى كنى، و سهم خود بر مىدارى، و مقدار اندكى كه از طرف خداى سبحان به دست مى آورى، بزرگ و گرامىتر از (مال) فراوانى است كه از دست بندگان دريافت مىدارى، گرچه همه از طرف خداست.
و در جای دیگری از این نامه باز حضرت میفرماید: «قَدْ يَكُونُ الْيَأْسُ إِدْرَاكاً إِذَا كَانَ الطَّمَعُ هَلَاكاً...»[15] ،
فرمود: مراقب طمع باش تا تو را به هلاکت نرساند، جايى كه طمع مایه هلاكت است، قطع اميد مایه رسيدن به مقصود (غایت) است.
7. یادآوری نکات اخلاقی (طمع، زمینه حرص را فراهم میکند که عامل هلاکت است)
امیرمؤمنان علی× در این حکمت زمانیکه میخواهد نکات اخلاقی را یادآوری کند، ترتیبی را برای این نکات مشخص کرده و به این موضوع اشاره میکند؛ ایشان طمع را عامل حرص میداند و حرص را عامل هلاکت میداند و باز ریشهی همهی اینها در قلب است که در جلسه گذشته هم به آن اشاره داشتیم، حضرت میفرماید: «لَقَدْ عُلِّقَ بِنِيَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِيَ أَعْجَبُ مَا فِيهِ وَ[هُوَ] ذَلِكَ الْقَلْبُ وَذَلِكَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِكْمَةِ وَأَضْدَاداً مِنْ خِلَافِهَا فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ وَإِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَكَهُ الْحِرْصُ وَإِنْ مَلَكَهُ الْيَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ وَإِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَيْظُ وَإِنْ أَسْعَدَهُ [الرِّضَا] الرِّضَى نَسِيَ التَّحَفُّظ...»[16] ،
و درود خدا بر او، فرمود: تکه گوشتی به رگهای بدن چسبانده و وصل کردهاند که این عجیبترین چیزی است که در آن وجود دارد و آن قلب است، و در این قلب نکات و موارد حکیمانه و چيزهايى متفاوت با آن وجود دارد.
پس اگر در دل اميدى پديد آید، طمع آن را خوار گرداند، و اگر طمع بر آن هجوم آورد، حرص آن را تباه سازد، و اگر نوميدى بر آن چيره شود، تأسّف خوردن آن را از پاى در آورد، اگر خشمناك شود كينهتوزى آن فزونى يابد و آرام نگيرد، اگر به خشنودى دست يابد، خويشتن دارى را از ياد برد،
8. بردگی دایمی
یک نگاه به طمع این است که چون شما نگاهت به دست دیگران است، لذا باید همیشه تملق و چاپلوسی کنی، احترام کنی، همیشه در حال تواضع در مقابل دیگران باشی و این عمل با آزادگی انسان منافات دارد، حضرت فرمود: «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّد»[17] ، شخص طمّاع براى رسيدن به آن هر گونه خضوع و ذلت را مىپذيرد و به همين جهت همچون بردهاى است در برابر انسانی است كه طمع از او دارد و طمّاع غالباً اين صفت رذيله را با خود حفظ مى كند، لذا امام× آن را نوعى بردگى ابدى شمرده است.
افراد طمع كار انسان هاى ضعیف، زبون، دون همت و فاقد شخصيتاند و چون اعتماد به نفس ندارند سعى مىكنند از طريق وابستگى به دیگران به مقصود خود برسند.
در جایی دیگر حضرت فرمود: «مَن أرادَ أن يَعِيشَ حُرّا أيّامَ حياتِهِ فلا يُسكِنِ الطَّمَعَ قَلبَهُ»[18] ،
امام× فرمود: اگر خواستی آزاده زندگی کنی، طمع را در قلبت ایجاد نکن.
9. طمع، وارد کنندهی بدون صادرات است
امیرمؤمنان علی× فرمود: «إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ وَضَامِنٌ غَيْرُ وَفِيٍّ ...»[19] .
طمع همهاش وارد کننده است، یعنی طمع سیری ندارد، زمانیکه طمع در قلب انسان ایجاد شد، فقط وارد کننده است و چیزی صادر نمیکند؛ همین مطلب و موضوع را باید در جامعه و اجتماع پیاده کنیم؛ دولت و حکومتی که فقط واردات داشته باشد، سیری ندارد، ملتی که فقط به دنبال واردات باشد، هیچ وقت اشباع شدنی نیست و سیری ندارد، باید در کنار واردات تولیدکننده و صادر کننده هم باشد، زیرا امیرمؤمنان علی× فرمود: واردات بیرویه مصداق طمع است؛ چه دربارهی مسائل مادّی فردی باشد که همیشه دنبال به دست آوردن آن است تا آن را به دست آورد و چه اینکه وارد کننده ملت، دولت و حکومتی باشد.
نکته: مقام معظم رهبری هم که تا این اندازه نسبت به تولید داخل اهتمام ویژه دارند و بر این مسئله مدام تاکید میکنند بهخاطر برداشتی است که از نهجالبلاغه امیرمؤمنان علی× دارند.
10. طمع ورز در زنجیر ذلت است
طمعورزی درحقیقت زنجیر ذلت است، حضرت میفرماید: «الطَّامِعُ فِي وِثَاقِ الذُّل»[20] ،
فرمود: طمع کار، در بند ذلت و خواری گرفتار است.
«وَثاق» به معناى بند و زنجیری است که اسیر و یا حیوانی را با آن مى بندند. و انسان طمّاع همیشه در زنجیره ذلّ است.
شبیه این سخن همان است که در حکمت ۱۸۰ گذشت که حضرت فرمود: «الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّد»[21] ، طمع بندگی جاویدان است.
11. طمعورزی مانع اقامه فرمان الهی میشود
حضرت میفرماید: «لَا يُقِيمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلَّا مَنْ لَا يُصَانِعُ وَلَا يُضَارِعُ وَلَا يَتَّبِعُ الْمَطَامِع»[22] ، حضرت فرمود:
کسی که دنبال مطامع نمیرود امر خدا را احیا میکند، اما اگر کسی دنبال مطامع دنیا رفت، او نمیتواند امر خداوند را احیا کند؛ بلکه حکم خداوند بدون طمع اقامه میشود.
12. طمع پرتگاه عقل است
عقل، همیشه در حال جنگ و جدال با جهل است، اما همین عقل آنجاییکه برق طمع بدرخشد در پرتگاه سقوط میکند.
امیر مؤمنان علی× میفرماید: «أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِع»[23] ، اکثر جاهایی که محل ضربه خوردن و سقوط کردن عقل است آنجایی است که برق طمع چشم انسان را مینوازد.
در جایی دیگر نیز حضرت فرمود: «عِنْدَ غُرُورِ الْأَطْمَاعِ وَالْآمَالِ تَنْخَدِعُ عُقُولُ الْجُهَّالِ وَتُخْتَبَرُ أَلْبَابُ الرِّجَالِ»[24] ، به هنگام فریب طمعها و آرزوها عقول جاهلان گرفتار مى شود و عقل مردان بزرگ در آزمون قرار مىگیرد.
در غیر نهجالبلاغه هم نیز آثاری برای طمع ذکر کردهاند که به برخی از آنها در ذیل اشاره میکنیم:
1. ذلت، اختلاس عقل، اختلاق مروت، آلودگی آبرو، از بین رفت علم و دانایی از جمله آثار طمع است.
قَالَ الإمامُ الكاظمُ× لِهشامٍ وَهُو يَعِظُهُ: «... يَا هِشَامُ! إِيَّاكَ وَالطَّمَعَ، وَعَلَيْكَ بِالْيَأْسِ مِمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ، وَأَمِتِ الطَّمَعَ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ، فَإِنَّ الطَّمَعَ، مِفْتَاحٌ لِلذُّلِّ، وَاخْتِلَاسُ الْعَقْلِ، وَاخْتِلَاقُ الْمُرُوَّاتِ، وَتَدْنِيسُ الْعِرْضِ، وَالذَّهَابُ بِالْعِلْمِ ...»[25] ، امام كاظم× به هشام بن حكم فرمود: اى هشام! بپرهيز از آز و طمع، و بر تو باد ناامیدی از آنچه در دست مردم است. آزمندی به بندگان را در خود بميران؛ زيرا آز و طمع، كليد خوارى، غارت عقل، وارونگى جوانمردى ها، آلوده شدن آبرو و از ميان رفتن دانش است.
2. طمع مایهی شکست میشود
طمع به غنایم جنگی در ماجرای جنگ احد سبب شکست لشکریان اسلام شد؛ یعنی در عین حالیکه لشکریان اسلام پیروزی شده بودند، اما با طمع کردن در غنایم جنگی و رها کردن وظیفهای که پیامبر به آنها سپرده بود باعث این شد که پیروزی مسلمانان تبدیل به شکست آنها در مقابل لشکر دشمن شد.
3. طمع سبب فسادانگیزی میشود
امیرمؤمنان علی× میفرماید: «مَا هَدَمَ الدِّينَ مِثْلُ الْبِدَعِ، وَلَا أَفْسَدَ الرَّجُلَ مِثْلُ الطَّمَع»[26] ،
فرمود: هيچ چیز مانند بدعت دين را ویران نمیکند، و هیچ چیزی مثل طمع انسان را فاسد نمیکند.
4. بدبختی و شقاوت
قَالَ عَلِیٌّ×: «ثَمَرَةُ الطَّمَعِ الشَّقَاءُ»[27] ، حضرت فرمود: ثمرهی طمع، شقاوت و بدبختی است.
5. سازش با دشمن ثمره طمعورزی است
در حدیث آمده است:
عَنْ رَسُولِ اللَّه|: «بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمَعٌ يَقُودُهُ إِلَى طَبَع»[28] ،
بدترین عبد عبدی است که طمع او را به سازش بکشاند.
در روایت دیگری نیز به همین تعبیر اینگونه آمده است:
عَنْ أَبَا جَعْفَرٍ× قَالَ: «بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمَعٌ يَقُودُهُ، وَبِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ»[29] ، امام باقر× فرمود: چه بد بندهاى است آن بنده كه طمع او را مىكشاند و چه بد بندهاى است آن كس كه ميل و رغبت او را خوار مىكند. (شايد منظور از طمع، ميل دل است نسبت به آنچه كه در دست مردم است و مقصود از ميل و رغبت، اظهار آن، به خواهش و خواستن از مخلوق است.
سازش برخی از کشورهای اسلامی عربی با اسرائیل ثمره طمعورزی است؛ به علت وعده و وعیدهایی که به آنها داده شد با دشمن سازش کردند.
6. از آثار طمع، ممکن دانستن کارهای محال است (کارهای احمقانه)
حکایتی برای طمع ورزی:
اثر بد طمع این است که انسان طمّاع کارهای محال را هم ممکن میشمارد، کارهایی هستند که عقل آنها را ممکن نمیداند، اما او میگوید که شاید شدنی باشد.
در حالات «أشعب» که جلسه گذشته هم به آن اشارهای داشتیم و گفتیم که طمّاعی معروف و از تابعین بوده است؛ روزی دید که کسی سبد میبافند، نگاهی به بافنده کرد و گفت: این سبد را بزرگتر بباف.
بافنده گفت: چه ربطی به تو دارد که من آن را بزرگتر ببافم یا نه؟
وی گفت: شاید روزی خریدار این سبد خواست برای من هدیهای بفرستد، لذا هرچه این سبد بزرگتر باشد هدیهای هم که او برای من بیاورد بیشتر خواهد آمد.
در مورد محال آن نیز در تاریخ اینگونه گفتهاند:
حكايت كردهاند كه مردى در بازار دمشق، گنجشكى رنگين و لطيف، به يك درهم خريد تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى كنند. در بين راه، گنجشك به سخن آمد و مرد را گفت: در من فايدهاى، براى تو نيست. اگر مرا آزاد كنى، تو را سه نصيحت مىگویم كه هر يك، همچون گنجی است. دو نصيحت را وقتى در دست تو اسيرم مىگویم و پند سوم را، وقتى آزادم كردى و بر شاخ درختی نشستم، مىگویم.
مرد با خود اندیشید كه سه نصيحت از پرندهاى كه همه جا را ديده و همه را از بالا نگريسته است، به يك درهم مىارزد. پذیرفت و به گنجشك گفت كه پندهايت را بگو.
گنجشك گفت: نصيحت اول آن است كه اگر نعمتى را از كف دادى، غصه مخور و غمگين مباش؛ زيرا اگر آن نعمت، حقيقتا و دائما از آن تو بود، هيچگاه زايل نمىشد. ديگر آن كه اگر كسى با تو سخن محال و ناممكن گفت، به آن سخن هيچ توجه نكن و از آن درگذر.
مرد، چون اين دو نصيحت را شنید، گنجشك را آزاد كرد. پرنده كوچك پر كشيد و بر درختی نشست. چون خود را آزاد و رها ديد، خنده اى كرد.
مرد گفت: نصيحت سوم را بگو! گنجشك گفت: نصيحت چيست؟ اى مرد نادان! زيان كردى. در شكم من دو گوهر هست كه هر يك بيست مثقال وزن دارد. تو را فريفتم تا از دستت رها شوم. اگر مىدانستى كه چه گوهرهايى نزد من است، به هيچ قیمت، مرا رها نمىكردى.
مرد، كه از خشم و حسرت، نمىدانست چه كند. دست بر دست مىماليد و گنجشك را ناسزا مىگفت.
ناگهان رو به گنجشك كرد و گفت: حال كه مرا از چنان گوهرهايى محروم كردى، دست كم، آخرین پندت را بگو. گنجشك گفت: مرد ابله! با تو گفتم كه اگر نعمتى را از كف دادى، غم مخور؛ اما اينك تو غمگينى كه چرا مرا از دست دادهاى. نيز گفتم كه سخن محال و ناممكن را نپذير؛ اما تو هم اينك پذيرفتى كه در شكم من گوهرهايى است كه چهل مثقال وزن دارد. آخر من خود چند مثقالم كه چهل مثقال، گوهر با خود حمل كنم!؟ پس تو لايق آن دو نصيحت نبودى و پند سوم را نيز با تو نمىگويم كه قدر آن نخواهی دانست.
گنجشک این سخن را گفت و پرید و در هوا ناپدید شد[30] .
این حکایت برای آن گفته میشود که چون طمع در انسان به وجود آید، انسان طمّاع، وعدهها و حرفهای محال را هم باور میکند.
7. شدتگیری حرص و حب دنیا و از بین رفتن همه کارهای نیک
عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ|: «... إِيَّاكُمْ وَاسْتِشْعَارَ الطَّمَعِ فَإِنَّهُ يَشُوبُ الْقَلْبَ شِدَّةَ الْحِرْصِ وَيَخْتِمُ عَلَى الْقُلُوبِ بِطَبَائِعِ حُبِّ الدُّنْيَا وَهُوَ مِفْتَاحُ كُلِّ سَيِّئَةٍ وَرَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَسَبَبُ إِحْبَاطِ كُلِّ حَسَنَة»[31] ،
پيامبر| فرمود: از پوشیدن جامه طمع بپرهیزید؛ زيرا كه طمع، دلها را به حرص شَديد در میآميزد و مُهر دنيا دوستى بر دلها میزند، و طمع كليد هر بدى و منشأ و ریشهی هر نافرمانی و موجب بر باد رفتن هر كار نيكى است.
8. فقر و ناداری
عَنْ رَسُولِ اللَّه|: «إِيَّاكَ وَالطَّمَعَ؛ فَإِنَّهُ فَقْرٌ حَاضِر»[32] ،
از طمع بپرهيز كه اين خود فقرى نقد و حاضر است.
9. انسان طمّاع با آیات الهی دشمنی میورزد.
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: {ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ * كَلَّآ ۖ إِنَّهُۥ كَانَ لِءَايَـٰتِنَا عَنِيدًا}[33] ، باز هم طمع دارد که بر او بیفزایم! هرگز چنین نخواهد شد؛ چرا که او نسبت به آیات ما دشمنی میورزد!
در پایان:
تنها راه درمان طمع هم بریدن، دوری کردن و قطع امید نسبت به آنچه که در دست مردم است میباشد.
عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ× قَالَ: «رَأَيْتُ الْخَيْرَ كُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِي قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاس»[34] ،
امام سجاد× فرمود: همهی خوبیها و برکات در این است که انسان طمع را از دست دیگران قطع کند و ببُرد؛ بریدن طمع سبب نزول برکات الهی میشود.
لذا امیرمؤمنان علی× در این حکمت که حقیقتاً سخن حکیمانهای است فرمود: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»، هر کس لباس طمع پوشید در حقیقت خودش را نابود کرد.
نکته: حال اگر این سخن را در میان جوامع بشری، در میان دولتها و حکومتها، در میان اجتماع و خانوادهها پیاده کنیم خواهیم دید که حضرت امیر× در بیانی کوتاه برای ما چه درسهای بزرگی را بر جای گذاشته است.