99/12/04
موضوع: شرح حکمت دوم نهج البلاغه/عوامل ذلت و خواری(ضد ارزش ها) /نقش طمع ورزی در تحقیر و ذلت انسان
حکمت دوم: عوامل ذلت و خواری(ضد ارزش ها)
بخش اول: (نقش طمع ورزی در تحقیر و ذلت انسان)
مطابق نقل سید رضی در حکمت دوم از حکمتهای نهجالبلاغه، اینگونه آمده است:
قَالَ عَلِیٌّ×: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَرَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ ضُرَّهُ، وَهَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ»[1] .
آنکه جان را با طمع ورزی بپوشاند خود را پست کرده و آنکه راز سختی های خود را آشکار سازد خود را خوار کرده، و آنکه زبان را بر خود حاکم کند خود را بی ارزش کرده است.
شرح حکمت:سخن و کلام امیرمؤمنان علی× شامل بر سه بخش و سه جملهی کوتاه میشود از:
1. «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»، (طمع ورزی). هر کسی که لباس طمع را به خود بپوشاند، نفس خود را تحقیر کرده است، وجود خودش را کوچک شمرده است، خود را معیوب ساخته و تحقیر کرده است، به تعبیری خودش را ذلیل کرده و به ذلت کشانده است.
2. «وَرَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ ضُرَّهُ»، (شکایت از سختی ها). هر کسی که علناً شکوه کند و از سختیها و گرفتاریهایش پیش دیگران چهره بردارد به ذلت و خواری رضایت داده است؛ البته در این عبارت، «مَنْ كَشَفَ ضُرَّهُ» دارد، ولی در بعضی از نسخ نهجالبلاغه، «مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرَّه» دارد، حال باید مشخص شود که كَشَفَ را باید لازم بدانیم یا متعدّی تا جایگاه عَنْ روشن بشود.
3. «وَهَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ»، (رها نمودن و کنترل نکردن زبان). فرمود: کسی که زبانش را رها کند و بر خودش امیر سازد خودش را در وجودش حقیر و ذلیل کرده است، هر کسی زبان وی امیر بر او باشد تن به خواری و ذلت داده است. در فرهنگ اسلام انسان باید امیر الّسان باشد نه اینکه لسان او امیر الإنسان باشد، اگر برعکس شد و لسان شد امیر انسان، در اینجا است که انسان تن به خواری و ذلت داده است.
به جهت وعدهای که در شرح کلمات امیرمؤمنان علی× داده بودیم، چند جهت را باید بررسی کنیم.
بخش اول: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»، (نقش طمع ورزی در تحقیر و ذلت انسان)
سند حکمت:چنانکه قبلاً هم بیان نمودیم اولین محور و جهتی که در شرح حکمتهای نهجالبلاغه باید بدان بپردازیم بررسی سند این حکمت است.
مقصود از بررسی سندی هم این است که ببینیم آیا این سخن امام× منحصر در نهجالبلاغه است یا در جایی دیگر هم آمده است؛ آیا در جای دیگر و با روایت فردی دیگر در نهجالبلاغه و یا غیر نهجالبلاغه آمده است یا خیر؟ آیا میتوانیم نقل این کلام را در جایی دیگر قبل از سید رضی& هم پیدا بکنیم یا نه؟
در اینجا باید گفت: خوشبختانه این سه نمونه از کلمات قصار که در قالب یک حکمت آورده شده است، به ضمیمه دو محور دیگر که در حکمتهای بعدی خواهد آمد، در سفارش و وصیّت امیرمؤمنان علی× به مالک اشتر نیز آمده است که ابن شعبه الحرّانی که قبل از سید رضی میزیسته در تحف العقول آن را نقل کرده است.
البته بسیار واضح و روشن است که مقصودمان از وصیّت و سفارش امام× به مالک اشتر غیر از آن نامهای است که امام× به مالک اشتر نوشته و به عنوان عهدنامه مالک اشتر در نامه 53 نهجالبلاغه آمده است.
در تحف العقول این چنین آمده است:
وَ قَالَ× لِلْأَشْتَرِ: «يَا مَالِكُ! احْفَظْ عَنِّي هَذَا الْكَلَامَ وَعِهِ، يَا مَالِكُ! بَخَسَ مُرُوَّتَهُ مَنْ ضَعُفَ يَقِينُه،ُ وَأَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَرَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ، وَهَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَطْلَعَ عَلَى سِرِّهِ وَأَهْلَكَهَا مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهِ لِسَانَه ...»[2] ،
امیرمؤمنان علی× به مالک اشتر فرمود: اى مالک! اين سخن را از من بشنو و به خاطر بسپار. اى مالک! جوانمردى آن كس كه يقينش آسيبپذير است، كم ارزش است. و هر كه طمع به خود راه دهد خویشتن را خوار گرداند. و هر كه سختى حال [مشکلات زندگى] خود را به دیگران بازگو نماید تن به ذلّت داده است. هر كه دیگران را از راز خود آگاه ساخته، خود را نزد خویشتن پست نموده است. هر كه اختیار خود را به دست زبانش بسپارد خود را هلاک ساخته است.
مرحوم شیخ عباس قمی هم در سفينة البحار این گونه نقل کرده است: قال اميرالمؤمنين× لِلْأَشْتَرِ: «يَا مَالِكُ! احْفَظْ عَنِّي هَذَا الْكَلَامَ وَعِهْ، يَا مَالِكُ! بَخَسَ مُرُوَّتَهُ مَنْ ضَعُفَ يَقِينُهُ وَأَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَرَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ ...الخ»[3] .
بنابر این احتمال دارد که این حکمت هم در حقیقت بخشی از همان موعظه و نصیحت امام× به مالک اشتر بوده است که مرحوم سید رضی& پارهای از آن را در نهجالبلاغه آورده است. پس این حکمت اختصاص به نهجالبلاغه ندارد و فقط سید رضی آن را نقل نکرده که کسی بتواند در آن خدشه ایجاد کند، اشکال کند و بگوید که سید رضی& چگونه آن را فقط در نهجالبلاغه آورده است، بلکه در جاهای دیگر هم این سخن نقل شده است.
واژهشناسیجهت دومی که باید بررسی کنیم، بحث واژهشناسی این حکمت است. برخی واژگان و مفرداتی که در این حکمت بکار برده شده و باید با آن آشنا شویم تا بتوانیم این مفردات را کنار هم بگذاریم و مفهوم آن جمله را بدست بیاوریم و همچنین بتوانیم مراد و مقصود امام× را از آن دریافت کنیم؛ لذا اول باید واژگان و مفردات این حکمت را یکییکی معنا کنیم، سپس کنار هم بگذاریم تا جمله معنا و مفهوم خودش را بدهد، بعد ببینیم معنایی که این جمله در ظاهر میدهد، آیا مقصود امام× هم همین است، یا قرینهای در کار است که مقصود امام چیز دیگری است؟
به جهت اینکه در اینجا سه جمله و سه کلمه از بیانات و کلمات امیرمؤمنان علی× در ظاهر از نظر معنایی، میتواند کلمهای مستقل باشد، اما هر سه جمله در یک حکمت آمده و از یک منظر به آن نگاه شده است.
امیرمؤمنان علی× در حقیقت خواسته اینجا با سه جمله، یک موضوع را پیگیری کند.
1. حضرت فرمود: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»، هر کسی که طمع ورز باشد و طمع را به خودش بچسباند و شعار خودش قرار دهد، نفس خویش را ذلیل کرده است. حضرت در اینجا پیآمد طمعورزی که ذلت باشد را بیان میفرماید.
2. حضرت فرمود: «وَرَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ ضُرَّهُ»، آن کسی که گلهها و سختیهایش را آشکارا بگوید تن به ذلت داده است.
3. حضرت فرمود: «وَهَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ»، و هر کس لسانش را امیر خودش قرار دهد، باز نفسش را ذلیل کرده است در همه این سه جمله سخن از ذلّت است.
حضرت در این حکمت 3 عامل به ذلت افتادن انسان را بیان میکند: 1- طمعورزی 2- رهایی لسان 3- علنی کردن شکایتها و سختیها.
اما امیرمؤمنان علی× در اینجا کار به خود عامل ندارد، بلکه به نتیجهای که این عوامل در پی خواهد داشت کار دارد. به تعبیری ملاک سخن و خطاب امیرمؤمنان× در اینجا، نتیجهی این عوامل ثلاثه است؛ این سه عامل، یک نتیجه در پی خواهد داشت و آن نتیجه هم ذلت است، ذلت نفس، ذلت آدمی و ذلت انسان است.
اینها سه جملهی کوتاهی است که در مجموع حکمتی از حکمتهای نهجالبلاغه را تشکیل می دهد. اگر چه اینها سه موضوع مستقل هستند و میتوانند تحت سه عنوان مستقل و جداگانه قرار بگیرند، اما به جهت اینکه پایه سخن امام× بیان نتیجه سوء و پیآمد زشت این سه خصلت است و هر سه خصلت هم در حقیقت دارای پی آمدی مشترک دارند، لذا میتوان هر سه بخش سخن امام× را در یک عنوان قرار داد که ما اینجا این چنین عمل کردیم و یک عنوان جامع را با نام (عوامل ذلت و خواری(ضد ارزش ها) برای آن انتخاب کردیم.
اما در مقام شرح و توضیح حکمت مزبور به جهت اهمیت مساله و رعایت تناسب عمق مطالب با مباحث ارائه شده، در سه بخش و به طور مستقل به بررسی آن خواهیم پرداخت.
اما واژههایی که باید دربارهی آنها در این حکمت مورد بحث و بررسی قرار بگیرد عبارتند از:
1. أَزْرَى
چنانکه ارباب لغت فرمودهاند: این واژه، فعل ماضی و ریشهی أصلی ثلاثی آن زَرَى يَزْرِي زَرْياً وزِرَايَةً هست.
زَرَى يَزْرِي خودش لازم است، ولی متعدّی به غیر میشود، ظاهراً ثلاثی آن لازم باشد و زَرَى به معنای عيب گرفتن، عتاب کردن و تحقیر کردن است؛ لذا گفته میشود: زَرَى زيدٌ على صديقه لأنّه يستغيب الناس. ای عابه وعاتبه على فعله؛ میگوید: (زَرَى زيدٌ على صديقه)، چرا؟ (لأنّه يستغيب الناس)، چون غیبت مردم را انجام داد، وی هم عیب از او گرفت، بر او عتاب کرد، وی را تحقیر کرده و کوچک شمرد؛ به او گفت: چرا غیبت مردم را میکنی، و به جهت اینکه غیبت مردم را میکرد او را تحقیر نمود. در لغت فرمودهاند: (ای عابه وعاتبه على فعله) به جهت این کاری که انجام داد به کارش ایراد گرفت، او را به ذات خودش تحقیر نکرد، زَرَى يَزْرِي تحقیر شخص به خاطر ذات خود شخص نیست، بلکه به خاطر فعلی است که شخص انجام داده است، به خاطر کاری که انجام داده می باشد.
و وقتی به باب افعال برده شود، میشود: أَزْرَى.
أَزْرَى زيدٌ بوظيفته. (تهاون بها وقصّر)[4] ، یعنی کوتاهی کرد، در انجاموظیفه قصور کرد، کسی که وظیفهاش را درست انجام ندهد و در انجاموظیفه قصور داشته باشد، در حقیقت خودش را تحقیر کرده و کوچک شمرده است.
زبيدی در تاج العروس هم شبیه همین حرف و سخن را گفته است:
زَرَى عليه فِعْلَه، بالفتْحِ، يَزْرى زَرْياً، بالفتْحِ، وزِرايَةً، بالكسْرِ وضَبَطَه بعضٌ بالفتْحِ، ومَزْرِيَةً، كمَحْمِدَةٍ، وزُرْياناً، بالضَّمِ: عابَهُ وعَنَّفَه.در اشعار عرب هم همین کلمه بکار برده می شود مثلاً کسی که میخواسته بر عمر بن عبیدالله عیب بگیرد در اشعار خودش وی را اینگونه خطاب قرار داده، میگوید:
قالَ كعبٌ الأَشْقريُّ يخاطِبُ بعضَ الخَوارِجِ، وكانَ قد عابَ عُمَر بن عُبَيْدِ اللَّهِ بنِ معمر بالجبْنِ:يا أَيُّها الزَّارِي على عُمَرٍ قد قُلْتَ فيه غَيْرَ ما تَعْلَمْ
کعب الاشقری خطاب به برخی از خوارج که عمر بن عبید الله بن معمر را از روی ترس سرزنش کرده بودند گفت:
ای کسی که عیب گیرنده بر عمر بن عبید الله هستی، تو او را تحقیر کردی و کوچک شمردی! در حالیکه دربارهی چیزی گفتی که نسبت به آن علم نداری. تو حرفی زدی که نمیدانستی، سخنت را از روی بیخبری زدی؛ خوب بود که از روی علم سخن میگفتی، در مورد عیبی که بیان کردی با دلیل صحبت میکردی.
یا در شعری دیگر اینگونه دارد:
قالَ الشاعِرُ:وإنِّي على لَيْلَى لزَارٍ وإنَّني على ذاكَ فيما بيننا نَسْتَدِيمُها
أَي عاتبٌ ساخِطٌ غَيْرُ راضٍ[5] .
میگوید: من بر لیلی اینگونه عیب میگرفتم.
بنابر این واژه (أَزْرَى) به معنای عیب جویی کردن، تحقیر کردن و کوچک شمردن است. أَزْرَى بِنَفْسِهِ، یعنی خودش را کوچک شمرد. بسیار واضح و روشن است که مقصود از نفس در اینجا خود وجود انسان است.
2. اسْتَشْعَرَ.
اسْتَشْعَرَ، از ریشه شعر است همانگونه که شعار نیز از همین ریشه و اصل است؛ که در فارسی به آن شُعار میگوییم و در عربی هم شِعار به همین معنا و مفهوم آمده و از همین ریشه است.
بنا بر این شعر همان مویی است که به بدن انسان چسبیده و همراه انسان است، به لباس زیر انسان هم شعار میگویند، یعنی آن چیزی که به انسان چسبیده و همیشه ملازم انسان است.
امروزه هم که دولتها، احزاب و گروهها برای رویکرد خودشان شعاری را انتخاب میکنند، یعنی اینکه میگویند: ما در دورهی مسؤلیت مان ملازم و همراه با این عنوان و رویکرد حرکت خواهیم کرد و به آن رویکرد ملتزم خواهیم بود و از آن جدا نمیشویم.
بنا بر این شعار باید هرگز از شعار دهنده جدا نشود و همیشه ملازم با آن باشد، و الا از شعار بودن خواهد افتاد.
لذا حضرت فرمود: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»، کسی که به طمع بچسبد، کسی که ملتزم به طمع بشود، یعنی همیشه طمع ورز باشد، طمع را شعار خودش قرار دهد، به آن بچسبد و ملتزم به آن شود؛ و به تعبیر علما دَیْدَن خود قرار بدهد سیرهی خودش قرار بدهد، این شخص خودش را حقیر کرده و کوچک شمرده است.
3. الطَّمَعُ.
واژهی سوم طَمَع است؛ طمع، چون جزء واژگان قرآنی هم هست، لذا زبیدی در تاج العروس از قول راغب اصفهانی اینگونه میگوید:
وقال الرَّاغِبُ: «الطَّمَعُ: نُزُوعُ النَّفْسِ إِلى الشَّيْءِ، شَهْوةً له، ولَمَّا كانَ أَكْثَرُهُ من جِهَةِ الهَوَى قِيلَ: الطَّمْعُ طَبَعٌ[6] ، والطَّبَعُ تُدَنِّسُ الإِهَابَ.
فهو طَامِعٌ، وطَمِعٌ كخَجِل، وطَمُعٌ مثل رَجُلٍ، ج: طَمِعُونَ وطُمَعاءُ كفُقَهَاءُ، وطمَاعَى، كسَكَارَى، وأَطْماعٌ، يُقَالُ: إِنَّمَا أَذَلَّ أَعْنَاقَ الرِجالِ الأَطْمَاعُ»[7] .
وی طمع را اینگونه معنا کرده است، میگوید: طمع، پریدن به سوی چیزی از روی شهوت و میل به آن است، به اندازهای که شهوت، میل، وابستگی و علاقهای که به سوی او دارد به سمت آن میپرد و به دنبال آن میرود.
مصطفوی نیز در کتاب التحقيق[8] بعد از نقل اقوال دربارهی طمع اینگونه مینویسد:
والتحقيق: أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يقابل الاستغناء في النفس، فهو عبارة عن تمايل النفس الى ما هو خارج عن يده.
طمع، آن چیزی است که مقابل استغناى نفس است، یعنی شما در نفس خود احساس بینیازی نمیکنی، طمع ورزیدن در وقت احساس نیاز کردن است. شما اهل طمعی، و مقابل استغنا میشود تمایل نفس به سوی چیزی است که در دست خودش هم نیست، یعنی خارج از دست او است.
یک زمان هست من تمایل به چیزی پیدا میکنم که در دست خودم و در اختیار خودم میباشد، به این طمع گفته نمیشود، بلکه میفرماید: طمع، تمایل به آن چیزی است که در دست دیگری است، تمایل به چیزی پیدا میکنی که خارج از دست توست، حال این خارج بودن از دست تو گاهی مباح و حلال است و گاهی هم مباح نیست و حرام میباشد؛ گاهی حلال است و گاهی حرام است، اما تمایل نفس (الى ما هو خارج عن يده)، به آنچه که خارج از دست او است می باشد.
وهذا من الصفات المهلكة، ومن آثار حبّ الدنيا، وقد ورد أنّ الطَّمَعَ ذلّ كما أنّ الاستغناء عمّا في أيدى الناس عزّ.اين صفت از صفات مهلكه و از آثار دنيادوستى است
وقد يكون الطَّمَعُ الى أمر مستحسن وان لم يكن الطَّامِعُ مستحقّا: وهذا ليس بقبيح، بل يكون مستحسنا، إذا كان التمايل صحيحا.گاهى طمع به امر، مستحسن است اگرچه طمعورزنده مستحقّ آن نيست، و این طمع کردن قبیح شمرده نمیشود، بلکه طمع مستحسن و نیک است، زیرا تمایلی که دارد تمایل درست و صحیحی است.
فَالطَّمَعُ المذموم القبيح، وهو التمايل الى الوصول بشيء ليس بحقّ، كالتمايل الى ما في يد غيره ولا استحقاق له فيه بوجه:و گاهى نيز طمع، مذموم و قبيح است، مانند تمايل رسيدن به چيزى كه حقّ او نيست، مثل آرزو و تمايل به چيزى كه در دست غير او است و او هيچ استحقاقى ندارد.
كما في:{إِنِ ٱتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِٱلْقَوْلِ فَيَطْمَعَ ٱلَّذِى فِى قَلْبِهِۦ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا}[9] ، اگر تقوا پیشه کنید؛ پس به گونهای هوسانگیز سخن نگویید که بیماردلان در شما طمع کنند، و سخن شایسته بگویید!
فهذا تمايل الى ما لا يجوز له و ليس له وجه صحيح في ذلك التمايل.پس این تمایل به آن چیزی است که برای او جایز نیست، و وجه صحیحی برای این تمایل وجود ندارد.
و كما في:{فَمَالِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ... أَيَطْمَعُ كُلُّ ٱمْرِئٍ مِّنْهُمْ أَن يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ}[10] ، این کافران را چه میشود که با سرعت نزد تو میآیند ... آیا هر یک از آنها (با این اعمال زشتش) طمع دارد که او را در بهشت پر نعمت الهی وارد کنند؟!
و هذا تمايل الى أمر من دون أن يهيّأ أسبابه و شرائطه.این گرایش به امری است که اسباب و شرایط آن مهیّا و آماده نشده است.
و هكذا قوله تعالى:{ذَرْنِى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا * وَجَعَلْتُ لَهُۥ مَالًا مَّمْدُودًا ... ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ}[11] ، مرا با کسی که او را خود به تنهایی آفریدهام واگذار! همان کسی که برای او مال گستردهای قرار دادم، ... باز هم طمع دارد که بر او بیفزایم!
من دون استحقاق و بلا جهة. (بدون استحقاق و بدون جهت)
وأمّا الطَّمَعُ المستحسن، وهو إذا كان التمايل الى أمر مستحسن صحيح وهو يستعدّ له ويهيّا وسائله ومقدّماته:اما طمع نیک و مستحسن، زمانی است که تمایل به امر نیک و مستحسن صحیح باشد، و او برای آن آماده میشود و وسایل و مقدمات آن را هم فراهم میکند؛
كما في[12] :
{وَٱلَّذِىٓ أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِى خَطِيـئَتِى يَوْمَ ٱلدِّينِ}[13] ، و کسی که طمع دارم گناهم را در روز جزا ببخشد!.
{وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ ٱلْقَوْمِ ٱلصَّـٰلِحِينَ}[14] ، در حالی که آرزو داریم پروردگارمان ما را در زمره صالحان قرار دهد؟!
{إِنَّا نَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَـٰيَـٰنَآ}[15] ، ما امیدواریم که پروردگارمان خطاهای ما را ببخشد،
خلاصه اینکه:
طمع، بهمعنای تمایل نفس به چیزی است که خارج از دست انسان میباشد؛ پس طمعورزی، یعنی شما تمایل پیدا میکنی به چیزی که در دست دیگری است، تمایل پیدا میکنی که از دست او بگیری، تمایل به قدرتی پیدا میکنی در دست شما نیست، تمایل پیدا میکنی به چهره زیبایی که مال تو نیست، تمایل پیدا میکنی به جمال زیبا، به مال دنیا، به قدرت دنیا و هر چیزی که در دست شما نیست.
مطلبی که در اینجا وجود دارد و در پایان بحث باید بیان بشود، ولی به تناسب بحث در اینجا عرض میکنیم و آن مطلب این است که، طمع، غالباً به معنای سلبی است، اما گاهی از اوقات هم به معنای ایجابی میآید، همهی آن به معنای سلبی نیست، بلکه به معنای ایجابی هم داریم، به عنوان مثال: گاهی از اوقات انسان تمایل به رحمت خداوند پیدا می کند، در حالیکه آن هم در دست وی نیست. طمع به رحمت خداوند، طمع ایجابی است، معنای مثبت دارد، طمع به مغفرت خداوند، ایجابی است؛ لذا قرآن کریم میفرماید: {... وَٱدْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا}[16] ، هم با خوف دعا کرد و هم با طمع،
اما در محاورات طمع، غالباً جنبهی سلبی و منفی دارد که در این بیان امیرمؤمنان علی× هم منظور همان جنبهی سلبی آن است.
خلاصه سخن مولا علی× این است: کسی که لباس طمع، لباس تمایل و لباس داشتههای دیگران را به تنش بپوشاند، همیشه خودش را نیازمند به داشتههای دیگران بداند، علاقمند و متمایل به دیگران باشد، نفس خودش را حقیر و کوچک شمرده و ذلیل کرده است.
شرح و تفسیر:با توجه به واژهشناسی که صورت گرفت روشن شد که اینگونه است: هر کسی که طمع ورزی را با جان خود بچسباند دیدن خود قرار دهد
با توجه به بیانی که در واژهها داشتیم، مفهوم این جمله کوتاه که از زبان امام× صادر شده روشن و واضح میشود؛ حال اگر بخواهیم عمیقتر به این بیان و سخن مولا علی× نگاه کنیم و بدانیم که چرا امیرمؤمنان علی× در این حکمت اینگونه فرمود: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»، کسی که لباس طمع را بپوشد است با دست خود و با اراده خود، خودش را تحقیر و خوار و ذلیل کرده است.
چرا که طمع ورزی از یک نگاه اینگونه است در حقیقت همان چشم داشتن به ظواهر دنیایی است که در دست دیگران است و او حق در آن ندارد.
با توجه به کلام و سخن مولا علی× چرا طمعورزی انسان را حقیر و ذلیل میکند، برای فهم کلام مولا امیرمؤمنان× میتوانیم چند نگاه در اینجا داشته باشیم:
نگاه اول:اینکه بگوییم طمعورزی درحقیقت همان گونه که مصطفوی در التحقیق معنا کردهاست، تمایل پیدا کردن به چیزی است که خارج از دست انسان و در دست دیگری است؛ چشم داشتن به آنچیزی است که در دست دیگران است و شما حقی در آن نداری! در بعضی از تعابیر هم اینگونه دارد که شما استحقاقی نداری! اگر اینچنین باشد، چیزی را که شما در آن حقی نداری، همیشه چشم نیاز به سوی آن داشته باشی، یک نگاه این است که همّت شما داشتههای دیگران میشود، اگر همّت شما آنچیزی شد که در دست دیگران است، خودت را کم عرضه کرده و ارزان فروختی!
در حقیقت این خود انسان است که قیمت خودش را مشخص و معین میکند نه دیگران، به تعبیری قیمتگذاری انسان به دست خودش میباشد. قیمت انسان هم به فکر و اندیشه انسان است، به همان اندازهای که فکر میکند، حال اگر انسان همه وجودش را صرف این کند که به آنچه در دست دیگران است برسد، همت وی به همین اندازه است؛ قیمت انسان هم بههمین مقدار است؛ پس خودش را کوچک و ذلیل کرده است؛ به تعبیری دیگر قیمت انسان با اهدافش ارزشگذاری میشود به گونهای که اگر هدف وی حقیر و کوچک باشد خودش را کوچک شمرده است، زمانیکه هدف انسان فقط داشتههای دیگران باشد نه آن چیزی که خداوند میتواند به انسان عنایت کند اینچنین هدف داشتن سبب تحقیر شخص و انسان میشود. پس قیمت انسان بر اساس هدفگذاری انسان است چرا که انسان با اهداف و آرزوهایش ارزشگذاری می شود.
مرحوم محمد جواد مغنیه در تعبیری اینگونه میگوید:
«الإنسان يقاس بأهدافه وأمانيه. ومن كانت همته بطنه كانت قيمته ما يخرج منها»[17] .
یعنی انسان با آرزوها و اهدافش مقایسه و قیمتگذاری میشود؛ هر کس که هدف و همّت وی شکمش باشد، قیمت او بهاندازه آنچیزی است که از شکمش خارج میشود نه بیش از آن! مضمون این سخن در روایات هم آمدهاست
نگاه دوم:نگاه دیگر به کلام امیرالمؤمنین× دربارهی طمعورزی این است که طمع، ضد قناعت است؛ تمایل داشتن به آنچه در دست دیگری و خارج از دست ما است این تمایل داشتن ضد قناعت است؛ چون انسان به داشتههای خود و نعمتهایی که خدا به وی عنایت کرده نیست و به آنچه در دست دیگران است تمایل دارد، به تعبیری حرص میورزد، لذا همیشه برای رسیدن به آنچه در دست دیگران است باید خضوع و تواضع کند، اظهار نیاز در مقابل آنها داشته باشد، اظهار نیاز انسان سبب حقارت وی میشود، همیشه باید چشم نیاز به سوی آنها داشته باشد و دست نیاز به سوی آنها دراز کند که این مستلزم سبکی و سقوط منزلت و جایگاه انسان میشود؛ لذا در روایات اینگونه دارد:
وفي الحديث المرفوع: «الطمع الفقر الحاضر»[18] ، فرمود: طمع، فقر آماده است؛ یعنی اینکه انسان همیشه چشمش به داشتههای دیگران است. در حال حاضر انسان فقر دارد، فقر حاضر است، اگر چشم به دست دیگران نداشته باشد، میفرمایند: این قناعت است.
از پیامبر اکرم| دربارهی غنی سؤال شد، حضرت فرمود: «اليأس عما في أيدي الناس- ومن مشى منكم إلى طمع الدنيا فليمش رويدا»[19] .
نگاه سوم:از نگاه سوم طمع ورزی اینگونه است:
شخص متوقّع و طمّاع احساس نیاز و احتیاج را در وجود خود می بیند، لذا دست به تملق و چاپلوسی یا مدح و ستایش از شخص مورد طمع می زند؛ و چون این عمل نوعی پرستش و خلاف آزادی انسان است، رقّیت و بندگی را که ضد حریّت است به دنبال می آورد.
نکتهی دیگری که در اینجا وجود دارد و میشود آن را مطرح کرد این است که علی× دربارهی طمع فرمود: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»، هر کس که طمع را شعار خودش قرارداد، خود را حقیر و کوچک شمرده است.
طمع حالت و روحیهای است که در قلب انسان نفوذ میکند؛ و اینکه استشعار را به کار برده است، میخواهد این پیام را برساند که اگر طمع در قلب انسان نفوذ کند همانند لباس به بدن انسان میچسبد و جدا نمیشود.
میخواهد بگوید: همانگونه که در قلب تو نفوذ میکند و از تو جدا شدنی نیست، همانگونه که مو بر بدن میروید و از انسان جدا نمیشود، همان گونه که لباس زیر بر تن انسان میچسبند و نفوذ در وجود انسان دارد، طمع هم در دل انسان نفوذ میکند و از انسان جدا شدنی نیست، لذا انسان طمّاع بهآسانی نمیتواند طمع را از خودش دور کند، به همین جهت باز در روایات اینگونه وارد شدهاست که پیامبر| فرمود: «الطَّمَعُ يُذهِبُ الحِكمَةَ مِن قُلوبِ العُلَماءِ»[20] ، طمع حکمت را از دل و قلب علماء بیرون میکند؛ باید توجه به این نکته داشته باشیم که طمع برای ما طلبهها خیلی خطرناکتر از دیگران است، چون ما کسانی هستیم که ادعای عالم بودن و ادعای علم داریم؛ عالم میخواهد حکیم جامعه باشد، در ذیل آیه سورهی مبارکه جمعه که خداوند فرمود: {يُعَلِّمُهُمُ ٱلْكِتَـٰبَ وَٱلْحِكْمَةَ}، پیامبر| موظف است که {يُعَلِّمُهُمُ ٱلْكِتَـٰبَ وَٱلْحِكْمَةَ}[21] باشد، حضرت مأمور به آموزش و یاد دادن کتاب و حکمت است، در آنجا بحث میکنند که کتاب چیست؟ گفتهاند: منظور از کتاب قرآن است؛ اما اینکه منظور از حکمت چیست؟ بعضی گفتهاند: منظور از حکمت، همان قرآن است؛ بعضی دیگر میگویند: منظور از حکمت، سنت است. بعضی دیگر گویند: منظور از حکمت، واجبات و مستحبات است؛ و منظور از کتاب، واجبات است. حرفهای متعددی از فخر رازی و دیگران در این مورد نقل شده است.
علامه طباطبائی& در «الميزان» سخن جدیدی دارد که بسیار هم سخن خوبی است، ایشان اینگونه میگوید:
«فالتعليم القرآني الذي تصداه الرسول| المبين لما نزل من عند الله من تعلیم الحكمة وشأنه بيان ما هو الحق في أصول الاعتقادات الباطلة الخرافية التي دبت في أفهام الناس من تصور عالم الوجود وحقيقة الإنسان الذي هو جزء منه- كما تقدمت الإشارة إليه- وما هو الحق في الاعتقادات الفرعية المترتبة على تلك الأصول مما كان مبدأ للأعمال الإنسانية وعناوين لغاياتها ومقاصدها»[22] .
«بنا بر اين پس تعلیم قرآنى كه رسول| متصدى آن و بيانگر آيات آنست، تعلیم حكمت است و كارش اين است كه براى مردم بيان كند كه در ميان همه اصول عقائدى كه در فهم مردم و در دل مردم از تصور عالم وجود و حقيقت انسان كه جزئى از عالم است رخنه كرده كدامش حق، و كدامش خرافى و باطل است، و نيز در سنتهای عملى كه مردم به آن معتقدند، و از آن اصول عقائد منشا مىگيرد، و عنوان آن غايات و مقاصد است، كدامش حق، و كدام باطل و خرافى است».
این تعلیم، وظیفه عالم است، عالمی که میخواهد حکیم باشد، این حکمت را باید به مردم یاد بدهد، حال اگر این عالم طمع ورز باشد، پیغمبر فرمود: «الطَّمَعُ يُذهِبُ الحِكمَةَ مِن قُلوبِ العُلَماءِ»[23] ، طمع حکمت را از دل و قلب علماء بیرون میکند؛ وقتی که حکمت از دل عالم بیرون رفت، حرف و سخنش هم اثر نمیکند.
پس نگاه سوم به کلام امیرمؤمنان علی× این است که شخص طمّاع و طمعورز، انسان متوقّعی است که همیشه توقع دارد داشتههای دیگران از آن او باشد و تلاش میکند تا آنها را در اختیار بگیرد؛ چون نگاهش به دست دیگران است. برای رسیدن به آنها زبانش را به چاپلوسی، تملق و مدح و ستایش بیمورد باز میکند؛ و این چاپلوسی و تملق، و ستایش و مدح بیمورد سبب حقارت و کوچکی انسان میشود. پس باز هم کلام امیرمؤمنان علی× تصدیق میشود: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»، لذا طمع، خلاف اصل آزادی انسان است، زیرا حرّیت انسان با طمع نمیسازد؛ طمع، با رقّیت انسان میسازد، انسان باید مدح او بکند، باید رقّ او باشد، باید عبد و بندهی او باشید؛ لذا در بعضی از تعابیر این نکته وجود دارد.
مرحوم میرزا حبیب الله خویی در شرح نهجالبلاغه سخن خوبی دارد و مضمون آن، مضمون همان سخنانی است که گفتیم، ایشان اینگونه میگوید:
(الطمع) توقّع ما لا يستحقّ أو ما ليس بحقّ،ایشان طمع را اینگونه معنا میکند، میگوید: طمع، توقع کردن آنچیزی است که استحقاق آن را نداری! یا اصلا حق تو نیست.
سپس میگوید: فقد يكون مباحا كطمع الجائزة من الأمراء والهبة من الأغنياء،
پس آنچیز گاهی مباح است. مثل طمع در جایزه از امرا و سلاطین و هدیه گرفتن از اغنیا؛ شما توقع دارید که این جایزه سرمایهدار به شما هم برسد؛ هدیهی شخص ثروتمند به شما هم داده شود و اگر به شما داد، کار خلافی مرتکب نشدهای و مباح است.
وقد يكون أمرا محرّما كالطمع فيما لا يحلّ له من مال أو جمال،و گاهی از اوقات هم حرام است، مانند طمع کردن در آنچه که از مال یا جمال بر تو حرام است، مثل نگاه کردن به چهرهی زیبای زن نامحرم و طمع کردن در آن چهره در حالیکه بر شما حرام است و در آن چهره نه حقی دارید و نه استحقاقی
وهو مذموم وممنوع أخلاقامیفرماید: این عمل از نظر اخلاقی عملی مذموم و ممنوع است.
وهو من الصّفات العامّة قلّما يخلو عنه إنسان إلّا من ارتاض نفسه وأزال أصل هذه الصّفة الذميمة عن نفسه، فانه من لهبات الشهوة الكامنة في الطبائع الإنسانيّة.نکتهی مهم سخن ایشان در اینجا این است که سؤالی مطرح میشود و آن سؤال این است که: اصلاً و ابداً آیا میشود ریشه طمع را از وجود انسان کَند و جدا نمود به گونهای که هیچ طمعی در انسان وجود نداشته باشد؟ آیا این شدنی است؟
ایشان در جواب اینگونه میگوید: و این(طمع) از صفات عمومی است و بسیار اندکند افرادی که خالی از طمع باشند؛ آری! افرادی مانند علی× پیدا میشود؛ افرادی مانند مرحوم آیتالله بهجت& پیدا میشود، افرادی مانند مرحوم امام راحل+ یا برخی از بزرگان دیگر مثل مقام معظم رهبری پیدا میشوند که طمعی در آنها وجود نداشته باشد؛ ممکن است که پیدا بشود، اما بسیار اندکند، علت کم بودن اینگونه افراد هم این است که ایشان فرمود: طمع از آن شعلههای شهوت انسانی است که خیلی زود سر میکشد، لذا باید تلاش کنیم تا طمع را در وجود خودمان ضعیف کنیم؛ دندان طمع در وجود انسان همیشه باید لق باشد؛ نمیتوانیم آن را بکنیم، چون که کندن دندان لق در توان من و شما نیست؛ اما باید آن دندان لق همیشه باشد تا هر وقت بخواهیم طمع کنیم! احساس درد بکنیم!. دندان که لق باشد موقع غذا خوردن احساس درد میکنیم؛ اما اگر دندان لق نباشد، دندان طمع لق نباشد مال و آبروی مردم را میخوریم و هیچ احساسی هم در وجودمان پیدا نمیشود.
نکتهی دیگری که در اینجا وجود دارد این است که امیرمؤمنان× در این حکمت یک ثمرهی مهم را برای طمعورزی بیان کردند، فرمودند: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ»، هر کس که طمع ورز باشد خودش را تحقیر و ذلیل کردهاست. ایشان در این جا به ذات اشاره کردهاند.
سؤال: آیا امیرمؤمنان علی× در این حکمت، در مقام حصر بیان جمله آثار طمع بوده است؟
جواب: میگوییم: خیر! قطعا اینچنین نیست، ایشان یک نمونه را بیان میکند که البته این نمونهای که حضرت فرمود، اثر اصلی و رئیسهی آنست، اما میتواند آثار متعددی داشته باشد و با مراجعه به آیات و روایات میتوانیم به آثار آن پی ببریم که پیآمد طمع را در این دنیا و در آخرت بیان میکند و اینکه چه گرفتاریهایی را برای انسان به وجود میآورد
و سپس نمونهای از طمع ورزی در روایات که انسان را ذلیل کرده و خوار میسازد، بیان میدارد.
وقد اشتهر أشعب أحد التابعين بهذه الصفة و نسب إليه مطامع عجيبة إلى حدّ السخف و السفه.ومنها: أنّه إذا مشى تحت السّماء يبسط طرف ردائه، فسئل عن ذلك فقال: عسى أن يبيض طائر في الهواء فيقع بيضته في طرفي.دربارهی طمّاع معروف عرب به نام «اشعب» نقل شده که بسيارى از اوقات هنگامى که راه مىرفت دامن خود را به دست مىگرفت و آن را در برابر آسمان باز نگه مىداشت و مىگفت: شنيدهام بعضى از پرندگان در حال پرواز تخم مىگذارند، این کار را میکنم تا شايد تخم آن پرنده در دامن من بيفتد.
فمنها: أنّه اجتمع عليه الصّبيان يؤذونه فأراد تفريقهم وطردهم، فأشار إليهم إلى بيت أنه يقسم فيه الحلوى، فشرعوا يركضون نحوه، وركض معهم فقيل له في ذلك فأجاب أنه ربّما يكون صادقا»[24] .
و يا نقل میکنند هنگامى که گروهى از کودکان او را در کوچه و بازار آزار میدادند براى پراکنده ساختن آنها گفت: در فلان خانه شیرینی و حلوا پخش میکنند ، بچهها هم به سوى آن خانه دويدند، ناگهان ديدند که خود اشعب هم به سوى آن خانه میدود، گفتند: تو چرا میدوی؟ گفت: شايد حرفی که زدم درست باشد. اين داستان ها خواه واقعیت داشته باشد يا نه! اشاره به کارهای ننگ آوری است که انسان به جهت طمع انجام مىدهد.
انجام دادن اعمال احمقانه، از جمله آثار طمعورزی است. کلام امیرمؤمنان علی× جای بسیار تأمل دارد که در آن اندیشه کنیم و بیندیشیم.