1400/02/18
موضوع: شرح حکمت پنجم نهج البلاغه/انسان و ارزش ها /علم و دانایی میراثی گران بها، جلسه دوم
جلسه سی و یکم
حکمت پنجم: انسان و ارزشها
بخش اول: علم و دانایی میراثی گرانبها، جلسه دوم
حضرت در حکمت پنجم سه کلمه فرمودند، بحث در کلمهی اوّل بود.
امیرمؤمنان علی× در این بخش از حکمت پنجم میفرماید: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ»، علم، دانایی و دانش میراثی با کرامت و گرانبهاست.
در جلسه گذشته مقداری دربارهی کلمه اوّل از حکمت پنجم بهبحث و گفتوگو پرداختیم و نکاتی را هم در قسمت سند این جمله و هم در مفهوم این جمله و شرح آن نکاتی را بیان داشتیم.
درباره زیبایی جملات امام× در جلسه گذشته مطالبی را تقدیم کردیم و گفتیم که سخنان یک خطیب و سخنور هم برای زیبا شدن باید همخوانی و هموزن باشد که اشاره به سخن مرحوم مظفر& در المنطق داشتیم و مطالبی را در این باب بیان کردیم؛ گفتیم امیرمؤمنان× که فرمود: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ»، حضرت از علم به میراث تعبیر کردهاند.
سؤال: چرا از علم به میراث تعبیر شدهاست؟
پاسخ: این مطلب نیازمند تأمل بیشتری است و بهسادگي از کنار این کلام امام× نباید گذشت. بهنظر میآید که امیرمؤمنان علی× با تأمّل و تعمّقی بسیار از این واژه استفاده فرمودهاست و خواسته با به کار بردن این واژه درسهایی را به ما بیاموزد؛ یا ما را وادار کند که تعمّقی در کلامشان داشتهباشیم و درسهایی را از آن بیاموزیم.
همانگونه که در جلسه قبل بیان شد، سخن مولا علی× در این حکمت و دیگر حکمتها و کلمات قصار جنبه موعظهای دارد؛ یعنی امام× دارد موعظه میکند، موعظه همیشه بهدنبال اصلاح روند غلط و اشتباه در جامعه هست. در تعریف موعظه میگویند: موعظه بخشی از سخنرانی است؛ سخنانی که انسان در آن استدلال میآورد موعظه نیست، بلکه سخنانی که بعد از استدلال بهعنوان پند و نصیحت بیان میشود موعظه است. موعظه آن است که بتواند تاثیرگذاری خود را در جامعه داشته باشد.
موعظه و واعظ را اینچنین تعریف کردهاند، گفتهاند: واعظ در مقام این است که یا حرکتی جدید ایجاد کند و مخاطبش را به سمت این حرکت جدید سوق دهد و یا اینکه میخواهد مخاطبش را از روند غلطی که در جامعه هست به مسیر صحیح برگرداند؛ موعظه بهدنبال این اصلاح است.
ارباب لغت و واژه شناسان قرآن و حدیث در ترجمه و تفسیر واژهی موعظه اگر چه از تعابیر گوناگونی بهره جستهاند، ولی در یک محدوده با یکدیگر به اشتراک رسیدهاند، و آن اینکه همهی آنها بر این عقیدهاند که موعظه، یکی از راهکارهای بسیار مؤثر تربیتی است که میتواند اخلاق و رفتار جامعه را اصلاح نموده و به آن قوام ببخشد.
لذا گفتهاند: فلسفهی وضع همهی قوانین و ضوابط الهی که از سوی پیامبران الهی^ ابلاغشده برای تحقق همین هدف بودهاست که بتوانند جامعه را تربیت کنند.
صاحب معجم الغنی در معنای این واژه میگوید: «وَعْظ: النُّصْح وَ التَّذْكِير بِمَا يُقَوِّمُ الْأَخْلاقَ وَ الأَعْمَالَ»[1] ، موعظه همان نصیحت و یادآوری نکات و چیزهایی است که موجب اصلاح و قوام اخلاق و اعمال در جامعه میشود.
امیرمؤمنان علی× درحقیقت اینجا با بیان جملهی «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ»، میخواهد نگرشی را برای ما اصلاح کند چون موعظه کارش این است.
از همین جهت است که قرآن کریم نیز در موضوع دعوت مردم به سوی خداوند، به موعظه حسنه توصیه و تاکید کرده و میفرماید: {ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ...}[2] ، با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما!
این توصیه برای این است که دعوت مردم به سوی خداوند بهجهت اصلاح رفتارشان در مسیر سعادت و همچنین تحصیل رضای خداوند است.
بنابر این موعظه در حقیقت یکی از شیوههای بازگرداندن مردم از مسیرهای انحرافی و ترغیب آنان بهسمت حرکت در صراط مستقیم است.
صاحب معجم الغنی میگوید: «وَعَظَ الفَقِيهُ النَّاسَ: ذَكَّرَهُمْ بِمَا يَحْمِلُهُمْ إِلَى الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِيمِ وَيَجْعَلُهُمْ يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَيُصْلِحُونَ مِنْ سِيرَتِهِمْ، أَرْشَدَهُمْ»[3] ، اینکه گفته میشود فقیه و دانشمندی مردم را موعظه کرد، یعنی آنان را به چیزهایی که موجب ترغیبشان به حرکت در صراط مستقیم میشود یادآوری کرد، و آنان را به توبه و بازگشت از مسیرهای انحرافی و اصلاح سیره و رفتارشان وادارشان نمود.
پس موعظه، یکی از روشهای تربیت است، چرا که رساندن انسان و جامعه به مرحله ایمان به خودی خود تربیت یافتگی جامعه و آدمی است.
البته ناگفته نماند که تربیت را میتوان بر دو قسم تقسیم کرد:
1. تربیت عقلانی
2. تربیت روحانی.
شکی نیست که هر دو بخش از تربیت برای انسان، امری ضروری به شمار میآید.
این دو نوع از تربیت از جهات گوناگون با یکدیگر تفاوت دارند که یکی از وجوه بارز آن، تفاوت در نقطهی مرکزی تربیت است.
در نوع اول از تربیت که عقلانی باشد انسان با مرکزیت عقل و قوه ادراک انسان آغاز شده و با استدلالات عقلی ادامه مییابد تا اینکه قدرت تحلیل پیدا کند. در این نوع از تربیت که با عقل و فکر انسان سر و کار دارد، انسان مینشیند و با پایههای استدلالی دلیل میآورد، بهمباحث عقلی استدلال میکند تا طرف را قانع کند که برگردد و فکرش را در مسیر درست و صحیح قرار دهد. که این تربیت عقلانی است و البته کار درستی است.
شهید مطهری& در کتاب تعلیم و تربیت خود به طور مفصل به این نوع از تربیت میپردازد.
اما در نوع دوم از تربیت که همان تربیت روحانی باشد، تربیت از راه قلب میباشد، بهگونهای که قلب را با روحیهی معنویت و خدایی درگیر میسازد. در این نوع از تربیت اگرچه همراه با استدلالات گوناگون عقلی و نقلی میباشد، اما بر پایهی استدلال بناگذاری نشده، و با مرکزیت عقل آدمی رشد نمیکند، بلکه با محوریت قلب و روح انسان است که حرکت میکند.
موعظه، با قلب انسان سر و کار دارد
اميرمؤمنان علي× در این باب(در مقام موعظه و اندرز) به فرزندش امام مجتبی× فرمود: «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة»[4] ، دلت را با موعظه و اندرز احیا کن.
موعظه دل انسان را احیا میکند؛ یعنی با دل حرکت میکند. لذا موضوعات مختلفی دراینرابطه مطرح است؛ مثلاً میگویند: زیارت بستری برای تربیت روحانی است، انسانی که در بستر زیارت قرار میگیرد، با پای دل هم به زیارت میرود، لذا خسته نمیشود؛ با پای پیاده بدون اینکه خسته شود بهزیارت میرود. مانند: پروانهای که دور شمع میچرخد و میسوزد؛ اما هرگز از شمع آزردهخاطر نمیشود.
امیرمؤمنان علی× فرمود: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ»، علم میراثی کریمانه است. امیرمؤمنان با این جمله دارد ما را موعظه میکند؛ به تعبیری دل و قلب جامعه و عالَم را به دست میگیرد و میگوید: فکر نکن که میراث فقط مادی و مادیات است؛ به ذهنت تبادر نکند که ارث فقط در مسائل مادی است، نه! ارث در مسائل معنوی هم هست.
امام× در جایی دیگر به صفا بخشی جان و دل بهوسیلهی موعظه اشاره کرده و میفرماید: «الْمَوَاعِظُ، صِقَالُ النُّفُوسِ وَجِلَاءُ الْقُلُوب»[5] ، اندرزها، صیقل بخش جانها، و جلا دهندهی دلهاست.
حضرت در جای دیگری نیز اینگونه میفرماید: «بِالْمَوَاعِظِ تَنْجَلَّيَ الْغَفْلَة»[6] ، امام× فرمود: با اندرزهاست كه (پرده) غفلت كنار مىرود.
بنابر توضیح مختصری که دربارهی موعظه بیان کردیم، بایستی در فهم سخن مولا در این حکمت از این جهت نیز دقیق شویم تا بدانیم که امام× در این کلام به دنبال ایجاد یک روند اصلاحی در جامعه بوده است؛ و آن اصلاح نوع نگرش مردم به بحث میراث است؛ چرا که نوع نگرش مردم به میراث در دوران جاهلیت و حتی در اسلام، نگرشی مادّی بوده و هست. و بدین جهت است که اسلام و بهویژه رهبران دینی همانند اميرمؤمنان علي× و سایر حضرات معصومین^ در مقام اصلاح و تغییر این نوع نگرش بودهاند.
لذا این نگاه اصلاحی را در سخن امام× و قبل از ایشان در سخنان پیامبر اسلام| به طور مکرر دربارهی میراث، و خصوص میراث بودن علم میبینیم.
برای فهم بهتر مطلب، بهعنوان نمونه چند حدیث را در اینجا نقل میکنم.
1. ام هانی از پيامبر اکرم| روایت میکند که حضرت فرمود: «العِلمُ ميراثي وميراثُ الأَنبِياءِ قَبلي»[7] ، فرمود: دانش، میراث من و میراث پيامبران پيش از من است.
2. امیرمؤمنان علی× در روایتی اشاره به هفت دلیل برتری علو و دانش بر مال و ثروت نموده و اینگونه میفرماید: «الْعِلْمُ أَفْضَلُ مِنَ الْمَالِ بِسَبْعَةٍ: الْأَوَّلُ أَنَّهُ مِيرَاثُ الْأَنْبِيَاءِ، وَالْمَالَ مِيرَاثُ الْفَرَاعِنَة ...»[8] ، حضرت فرمود: به هفت دليل، دانش بر مال و دارايى فضیلت و برتری دارد: اوّل: علم، ميراث پيامبران و دارايى، ميراث فراعنه است ... ؛ یعنی همه انبیا آمدهاند تا این فرهنگ را اصلاح کنند و بگویند که ارث فقط مسائل مادی و مالی است.
3. امام× دربارهی دانش به عنوان میراثی ارجمند فرمود: «العِلمُ وِراثَةٌ كَريمَةٌ وَنِعمَةٌ عَميمَةٌ»[9] ، امام× فرمود: دانش، میراثی ارجمند و کریم و نعمتى، عام و گسترده است که شامل همهی مردم میشود و همه میتوانند از آن بهرهمند شوند.
4. امام× در روایت دیگری نیز اینگونه فرمود: «عَلَيْكَ بِالْعِلْمِ فَإِنَّهُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَة»[10] ، امام × فرمود: با دانش همراه باش كه میراثی ارجمند است.
5. حضرت علی× در روایتی دیگر علم و دانش را بهعنوان میراثی سودمند معرفی کرده و میفرماید: «الْعِلْمُ، وِرَاثَةٌ مُسْتَفَادَة»[11] ، امام × فرمود: دانش، میراثی سودمند و قابل استفاده است که به انسان فایده میرساند.
6. حضرت در جایی دیگر به وجوب بهشت برای کسی که به دنبال کسب علم و دانش میرود اشاره کرده و اینگونه فرمود: «مَنْ مَاتَ وَمِيرَاثُهُ الدَّفَاتِرُ وَالْمَحَابِرُ، وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ»[12] ، حضرت فرمود: كسى كه بميرد و ميراثش دفترهای علمی و دواتش باشد، بهشت برايش واجب مىشود.
7. مسعدة بن صدقه از امام صادق× درباره بهترین میراثی که پدران برای فرزندانشان برجای میگذارند اینگونه روایت میکند که حضرت فرمود: «... إِنَ خَيْرَ مَا وَرَّثَ الْآبَاءُ لِأَبْنَائِهِمُ الْأَدَبُ لَا الْمَالُ، فَإِنَّ الْمَالَ يَذْهَبُ، وَالْأَدَبَ يَبْقَى، قَالَ مَسْعَدَةُ: يَعْنِي بِالْأَدَبِ الْعِلْم»[13] ، فرمود: بهترين چيزى كه پدران براى پسرانشان به ارث مىگذارند، ادب است، نه مال؛ چرا كه مال از كف مىرود و ادب مىماند. مسعده گفت: مقصود امام× از ادب، دانش است.
حضرت در این روایت میخواهد نگاه انسان را تغییر دهد؛ لذا ارزشهای غیرمادی را برای انسان معرفی میکند.
چنانچه در این روایات ملاحظه شود، در مییابیم که در همهی این روایات بر میراث بودن علم تاکید ورزیده شده و به این مطلب تصریح نمودهاند؛ این مطلب حکایت از آن میکند که ائمّهی معصومین^ همگی اقدامی جامع را آغاز کردهاند؛ یعنی حرکتی عمومی و بهجهت هدایت جامعه است، نه حرکتی مقطعی و مختص به یک زمان.
کتاب انسان دویست و پنجاه ساله که توسط مقام این معظم رهبری به رشته تحریر درآمده، در همین مورد است، ایشان بر این باور است که همهی اهلبیت عصمت و طهارت^ یک مسیر را دنبال میکردند و همگی بهدنبال اصلاح یک روند بودند.
دیدگاه شارحان نهجالبلاغه دربارهی میراث بودن علم و دانش:
ضمن قدردانی از همهی شارحان نهجالبلاغه که زحمات بسیاری را دربارهی کلام امیرمؤمنان علی× متحمل شدهاند؛ و برکات فراوانی را در اینباره بهوجود آوردهاند و ما نیز بر سر سفره گستردهی آنان نشستهایم، اما به نظر میآید که برخی از بزرگان راه درستی را در این حکمت نپیمودهاند، چرا که این فُحول از دانشمندان، در چرایی ارث بودن علم به سراغ این مطلب رفتهاند که میگویند: علم، ارثی از استاد برای شاگرد است، در نتیجه امام× میخواهد بفرماید که علم میراث عالمان برای شاگردانشان به شمار میآید.
این نکته در ابتدای امر نادرست به نظر نمیآید و به عنوان مفهومی مطابقی به ذهن تبادر میکند، اما با اندکی تامل در روایات و در کلام مولا علی× معلوم میشود که اینگونه قضاوت دربارهی سخن مولا بسیار به کم قانع شدن است و هرگز حضرت امیر× در مقام بیان این مطلب کم ارزش نبوده است، چراکه این مطلب، موضوعی بسیار واضح و پیش پا افتاده است که اصلا نیازی به بیان ندارد!
علاوه بر این، با موعظه بودن سخن امام× و با آن توضیحی که در قبل ارائه کردیم سازگاری و همخوانی نخواهد داشت، چراکه بر این مبنا همه میدانند شاگرد هرچه دارد از استادش آموخته است و همهی شاگردان نیز به این امر اعتراف دارند، مگر در برخی موارد که از روی عناد باشد، و گر نه در علوم تجربی نیز دانشجویان به این امر معترف هستند و استاد خود را احترام میکنند، چون از او آموختهاند.
لذا به نظر میآید که باید مطلب عمیقتر از این موضوع باشد، همانگونه که در روایات مورد اول و دوم که در بالا نقل کردیم، تصریح به این مطلب شده که علم، میراث انبیاء و پیامبران است! و این مطلب در چندین روایت نقل شده و به پیامبر اسلام| و همه پیامبران^ نیز نسبت داده شده که میراث آنها است.
بنابراین بحث از دایرهی استاد و شاگردی خارج است، بلکه همانگونه که قبلا بیان شد، امام× بعد از آنکه در حال اصلاح نگرش جامعه است در مرحله دوم در حال ایجاد پیوند معنویت با علم، و نیز ایجاد ارتباط میان علم و وحی است، یعنی نفی جدایی علم از دین!
اینکه دین، چیزی جدای از علم نیست، و علم نیز نمیتواند چیزی جدای از معنویت باشد، چراکه علم از پایگاه اصلی رهبران دینی، یعنی انبیای الهی سر چشمه گرفته، و آنها علاوه بر سرچشمهی معنویت، سرچشمهی علم و هدایت نیز هستند.
البته باید مراقب باشیم که دوباره اشتباه دیگری را مرتکب نشویم، اینکه بگوییم امام× در مقام تاسیس علم جدیدی به نام علم دینی و معنوی در مقابل علم سکولار است.
بلکه، امام× در مقام این است که مطلق العلم را با معنویت پیوند داده و رابطهی میان آن دو را اصلاح کند.
در حقیقت امام× بهدنبال این است که جامعه و افراد آن را متوجه این مطلب کند، کسی که به دنبال علم میرود، بداند علم آموزی مسیر کریمانهای است که قبل از او انبیاء و اولیاء الهی نیز آن را پیمودهاند! و این همان القای جوّ معنویت در روحیهی پویندگان علم است تا جامعه علمی همراه و آمیخته با جوّ معنوی بشود.
زمانیکه با این نگاه به حدیث امام× بنگریم، آیندهی نگاهمان در مسیر حدیث خوانی بسیار روشن میشود و سایر احادیث را به طور صحیح معنی کرده و دچار مشکل نخواهیم شد.
سؤال: ممکن است زمانیکه این مطلب را مطرح میکنیم سؤال دومی مطرح بشود، و آن اینکه اگر علم، میراثی کریمانه و مفید و نیز میراث انبیاء است، وارث در برابر این میراث چه وظیفهای بر عهده دارد؟
پاسخ: در پاسخ به این پرسش میتوان اینگونه گفت: از تعبیر امام× واضح و روشن است که میراث، یک امر متوقفی نیست، یعنی یک انسان زمانیکه از دنیا برود دارایی خود را به ارث گذاشته و از این دنیا میرود؛ سپس فرزندان او نیز هر کدام پس از طی زندگی و رسیدن به پایان عمر خود باید آنچه که از پدر به آنها رسیده و آنچه که خودشان نیز بهدست آوردهاند را برای وارثانشان به ارث گذاشته و بروند!
یعنی داراییهای انسان بین او و وارثش همیشه در حال گردش است؛ به گونهای که انسان، یا وارث است یا مورث؛ یعنی یا باید نقش وارث را ایفا کند یا نقش مورث را!
علم هم همینطور است، «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ»، علم و دانش که به عنوان ارث از انبیا منتقلشده باید با همان نگرش به جامعه منتقل شود.
اینجا هم اگر انسانِ پوینده علم بداند که وارث انبیاء است، باید پس از دریافت ارث انبیاء، نقش آنان را ایفا کند!!
چقدر زیبا میشود که همهی افراد در دنیا خود را بر سر سفرهی انبیاء تصور کرده و پیامبر و هدایتگر جامعه میبینند.
مال در حقیقت مالالله است؛ ملکیّت انسان ملکیّتی اعتباری است، ملکیّت حقیقی از آن خداوند است. اگر مال با همین نگاه به انسان منتقل شود، زمانیکه وی مالک ارث پدرش میشود، میداند که این ملکیّت اعتباری در دست اوست و مالک اصلی آن مال خداوند عزّوجلّ است. قرآن میفرماید: {إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ}[14] ، «زمین از آن خداست، و آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد، واگذار میکند». این نگاهِ توحیدی در زندگی انسان تسری مییابد و در مقابل مسألهی علم هم همین است.
اگر انسان بداند که «العِلمُ ميراثُ الأَنبِياءِ»، علم میراث نبوّت است، و این میراث به جامعه منتقل شدهاست و امیرمؤمنان× که فرمود: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ»، پس هر علمی که انسان میآموزد ریشه در نبوّت دارد و پیامبر| هم آن را از خدای عزّوجلّ گرفته و به جامعهی بشریّت منتقل کردهاست. لذا این گرایش و عقیدهی توحیدی به اینکه همهچیز از آن خداوند است در جامعه تسری پیدا میکند. در علم نیز همانند مال گردشی پیدا میشود، از خدا به پیامبر| و از ایشان به نسلهای بعدی گردش دارد؛ لذا بهنظر میآید که این مسألهای مهم در روایت خوانی و در فهم این کلام امیرمؤمنان× است که کلامی عمیق است.
بنابر این در عمق کلام مولا این چنین نهفته است که اگر علم و دانش وراثت کریمانه و گرانبها است، پس عالم نیز وارث کرامت است؛ و اگر گفته شود که عالم، وارث کیست؟ در پاسخ به این پرسش میگوییم: با نظر کردن در روایات دیگر معلوم میشود که عالم، وارث انبیاء است.
و اما اینکه آیا این وارث، در برابر ارثی که به او میرسد وظیفهای هم دارد، یا نه؟، یعنی مورث، وصیّت و سفارشی هم برای انجام آن به این وارث و یا وارثان نموده است یا نه؟
در پاسخ به این سؤال باید بگوییم که پیامبر گرامی اسلام| در روایتی فرمود: «النَّظَرُ فِي وُجُوهِ الْعُلَمَاءِ عِبَادَةٌ»، فرمود: نگريستن به چهره علما عبادت است.
از امام صادق×، راجع به همین سخن پیامبر| پرسیدند، حضرت فرمود: «هُوَ الْعَالِمُ الَّذِي إِذَا نَظَرْتَ إِلَيْهِ ذَكَّرَكَ الْآخِرَةَ، وَ مَنْ كَانَ خِلَافَ ذَلِكَ، فَالنَّظَرُ إِلَيْهِ فِتْنَة»[15] ، مقصود، آن عالمی است كه هر گاه به او نگاه كنى، تو را به ياد آخرت بیندازد[نمادی از توجّه به خداوند متعال باشد، به چهرهی وی که نگاه میکنی تو را به یاد خدا بیندازد، اهل خشیت باشد، اهل خداباوری باشد، وقتی به او نگاه میکنی به یاد خدا بیفتی، با نگاه کردن به او توجهت به خداوند جلب شود، ذاکر خداوند بشوی]، و هر كس جز اين باشد، نگاه كردن به او مایهی فتنه (گمراهى) است.
لذا این وصیّت است؛ یعنی اگر عالم وارث انبیاء بشود، باید وارث علم او بشود. تا بتواند به جامعه و مردم خدمتی داشته باشد.
پيامبر خدا| فرمود: «فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ بِسَبْعِينَ دَرَجَةً، بَيْنَ كُلِّ دَرَجَتَيْنِ حُضْرُ الْفَرَسِ سَبْعِينَ عَاماً؛ وَذَلِكَ أَنَّ الشَّيْطَانَ يَضَعُ الْبِدْعَةَ لِلنَّاسِ فَيُبْصِرُهَا الْعَالِمُ فَيَنْهَى عَنْهَا؛ وَالْعَابِدُ مُقْبِلٌ عَلَى عِبَادَتِهِ لَا يَتَوَجَّهُ لَهَا وَلَا يَعْرِفُهَا»[16] ، عالم، هفتاد درجه بر عابد برترى دارد كه فاصله هر درجه از ديگرى به اندازهاى است كه يك اسب هفتاد سال بدود. علت اين برترى آن است كه شيطان در ميان مردم بدعتى مىگذارد و دانشمند به آن پى مىبرد و مردم را از آن نهى مىكند؛ یعنی در میان جامعه بصیرت افزایی میکند، اما عابد سرگرم عبادت خود است و به بدعت نه توجّهى دارد و نه آن را مىشناسد.
نگاهی دیگر به روایت «العِلمُ وِراثَةٌ كَريمَةٌ»
با تامل در سخن امام× و دیگر روایات و کلمات بزرگان دین میتوان نگاهی دیگر نیز به این روایت داشت و آن اینکه علم به دو قسم قابل تقسیم است:
1. علم تحصیلی
2. علم ارثی
یا به تعبیری دیگر: 1- علم الدّراسة 2- علم الوراثة.
علم الدّراسة: آن علمی است که دانشجو در سر کلاس و با خواندن میآموزد و آن را تحصیل میکند؛ در حقیقت به این نوع از علم نمیتوان علم گفت، چون علم نیست، بلکه اصطلاحات و فرمولهای علمی است که انسان برای رسیدن به نتیجهای منطقی و یا حل مسألهای ریاضی از آنها استفاده میکند.
ولی علم الوراثة: آن حقیقت علم است که در احادیث از آن به نور تعبیر کردهاند.
علم الوراثة آن علمی که با تزکیه و با نشستن بر سجاده بهدست میآید. این بدان معنا نیست که انسان اصلاحات علمی را نیاموزد، چرا! باید اصلاحات علمی را هم یاد گرفت، ولی در آن علم نباید ماند. انسان باید بتواند در کنار تزکیه و اخلاق و توسل و توجّه به خداوند متعال به علم الوراثة برسد که ارث انبیاء است؛ این نگاه هم میتواند در کلام مولا علی× باشد.
در همینباره به روایتی از عنوان بصری دربارهی این که علم نور است اشاره میکنیم، روایت این گونه دارد:
الشَّيْخُ شَمْسُ الدِّينِ مُحَمَّدُ بْنُ مَكِّيٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّيْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِيِ& عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِيِ، وَكَانَ شَيْخاً كَبِيراً قَدْ أَتَى عَلَيْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً، قَالَ: «كُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ سِنِينَ، فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ× الْمَدِينَةَ، اخْتَلَفْتُ إِلَيْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ كَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِكٍ. فَقَالَ لِي يَوْماً: إِنِّي رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِكَ لِي أَوْرَادٌ فِي كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ آنَاءِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ، فَلَا تَشْغَلْنِي عَنْ وِرْدِي، وَ خُذْ عَنْ مَالِكٍ، وَ اخْتَلِفْ إِلَيْهِ كَمَا كُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَيْهِ؛ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِكَ، وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ، وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي: لَوْ تَفَرَّسَ فِيَّ خَيْراً لَمَا زَجَرَنِي عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَيْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ، فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ| وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَةِ وَ صَلَّيْتُ فِيهَا رَكْعَتَيْنِ، وَ قُلْتُ: أَسْأَلُكَ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ! أَنْ تَعْطِفَ عَلَيَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِي بِهِ إِلَى صِرَاطِكَ الْمُسْتَقِيمِ. وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِي مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِي مِنْ حُبِّ جَعْفَر،ٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِي إِلَّا إِلَى الصَّلَاةِ الْمَكْتُوبَةِ حَتَّى عِيلَ صَبْرِي، فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِي تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّيْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ كَانَ بَعْدَ مَا صَلَّيْتُ الْعَصْرَ، فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ، فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ، فَقَالَ: مَا حَاجَتُكَ؟
فَقُلْتُ: السَّلَامُ عَلَى الشَّرِيفِ، فَقَالَ: هُوَ قَائِمٌ فِي مُصَلَّاهُ، فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ، فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا يَسِيراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ، فَقَالَ: ادْخُلْ عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ، فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ، فَرَدَّ السَّلَامَ، وَ قَالَ: اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ، فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِيّاً، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، وَ قَالَ: أَبُو مَنْ؟
قُلْتُ: أَبُو عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: ثَبَّتَ اللَّهُ كُنْيَتَكَ وَ وَفَّقَكَ، يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُكَ؟ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي مِنْ زِيَارَتِهِ، وَ التَّسْلِيمِ غَيْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَكَانَ كَثِيراً، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، ثُمَّ قَالَ: مَا مَسْأَلَتُكَ؟ فَقُلْتُ: سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَعْطِفَ قَلْبَكَ عَلَيَّ وَ يَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِك،َ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِي فِي الشَّرِيفِ مَا سَأَلْتُهُ، فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ، إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ، فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ، فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ، وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ يُفْهِمْكَ، ...»[17] ،
شيخ شمس الدين محمد بن مكى از شيخ احمد فراهانى& و وى از عنوان بصری پیرمرد نود و چهارساله اى كه عمرى را در پى كسب علم به دنبال اين و آن بوده است چنين نقل مىكند كه عنوان بصری مىگفت: سالها بود براى تحصیل علم با مالك بن انس رفت و آمد مىكردم، زمانیكه امام صادق× به مدينه مشرف شدند با آن حضرت رفت و آمد نمودم و دوست داشتم از ايشان علم فرا گیرم همچنان كه از مالك فرا مىگرفتم. روزى حضرت به من فرمودند: من فردی مورد توجه هستم و با اين وصف در هر لحظهاى از شب و روز به اوراد و اذكارى مشغولم مرا از كار خود باز مدار و مانند قبل نزد مالك برو و از او استفاده كن.
عنوان مىگويد: من از سخن آن حضرت غمناک گشته و از خدمتشان خارج شدم، با خود گفتم: اگر حضرت در من خيری مىديد مرا از رفت و آمد و كسب فیض منع نمىكرد.
سپس به مسجد رسول الله| رفته و سلام عرض كردم دو رکعت نماز خواندم و دستها را به دعا بلند نموده عرض كردم: [أَسْأَلُكَ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ! أَنْ تَعْطِفَ عَلَيَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ×، وَ تَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِي بِهِ إِلَى صِرَاطِكَ الْمُسْتَقِيمِ]، و در حال غمناكى به خانه برگشتم، چون قلبم لبريز از محبت حضرت شده بود، ديگر نزد مالك نرفتم و جز براى نيازهاى واجب از خانه بیرون نمىآمدم تا اينكه صبرم تمام شد. در يكى از روزها بعد از نماز عصر به قصد منزل آن حضرت بیرون آمدم به خانه حضرت رسيده اجازه خواستم خادم حضرت بیرون آمد و گفت: مَا حَاجَتُكَ؟ گفتم: عرض سلام بر امام. گفت: ايشان در حال نمازند؛ پشت درب نشستم، چيزى نگذشت كه خادم برگشت و اظهار داشت: ادْخُلْ عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ، وارد شده سلام عرض كردم، حضرت پس از جواب سلام فرمودند: اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ، نشستم، حضرت مدتى ساکت شدند و سر بزیر انداختند سپس سر برداشته فرمودند: كنيه-ات چيست؟ عرض كردم: ابوعبدالله! فرمودند: : ثَبَّتَ اللَّهُ كُنْيَتَكَ وَ وَفَّقَكَ، يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُكَ؟. در دلم گفتم: اگر از اين زیارت و سلام جز همين دعاى حضرت نبود در آن خير بسيار نهفته بود. سپس حضرت سر بر آورده و فرمودند: مَا مَسْأَلَتُكَ؟ عرض كردم: از خداوند متعال خواستم قلب شما را بر من مهربان كند و مرا از علم شما بهرهمند سازد؛ امیدوارم كه خداوند اجابت كرده باشد.
آنگاه حضرت فرمودند:
«يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ، إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ، فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ، فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ، وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ يُفْهِمْكَ، ...
علم به آموختن نيست، بلکه آن نورى است كه خداوند در دل هر كس كه اراده کند تا او را هدایت کند قرار مىدهد. پس اگر خواهان علم هستید ابتدا حقيقت بندگی را در جان خود طلب نما و دانش را از هر رهگذرى بكار گيری آن كسب نما و از خداوند درك و فهم را درخواست كن او تو را دانا خواهد گرداند.