1400/02/15
موضوع: شرح حکمت چهارم نهج البلاغه/شناخت نقاط ضعف و قوت اخلاق اجتماعی /رضایت به قضاء الهی، بهترین همنشین در مسیر زندگی، جلسه اول
جلسه بیست و نهم
حکمت چهارم: شناخت نقاط ضعف و قوت اخلاق اجتماعی
بخش پنجم: رضایت به قضاء الهی، بهترین همنشین در مسیر زندگی، جلسه اول
بحث در بخش چهارم از حکمت چهارم نهجالبلاغه بود. این حکمت متشکل از ۵ کلمه از کلمات امیرمؤمنان× است.
در کلمهی اول مولا علی× فرمود: «الْعَجْزُ آفَةٌ»، عجز و ناتوانى آفت است.
در کلمهی دوم فرمود: «وَالصَّبْرُ شَجَاعَةٌ»، و صبر، شجاعت است.
در کلمهی سوم فرمود: «وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ»، و زهد، ثروت است.
در کلمهی چهارم از این حکمت حضرت فرمود: «وَالْوَرَعُ جُنَّةٌ»، فرمود: تقوا و پرهيزگارى سپرى (در برابر گناهان و خطرات شيطان و هواى نفس) است.
این چهار کلمه را در چندین جلسه مورد بحث و گفتگو قرار دادیم و به کلمه ی پنجم از این حکمت رسیدیم که امیرمؤمنان علی× در بخش پنجم از این حکمت(حکمت چهارم) میفرماید: «وَنِعْمَ الْقَرِينُ الرِّضَي»، فرمود: بهترين همنشين برای انسان، رضايت و خشنودى (از تقديرات الهى) است.
امیرمؤمنان× در این بخش از حکمت چهارم مطالبی را بیان میکند که در زمرهی سایر نکات است، اما تفاوتی هم با سایر کلمات و نکات دارد، به اینکه اثرگذاری آن بسیار مهمتر و حوزهی تاثیرگذاریش هم بیشتر است. حضرت میفرماید: «وَنِعْمَ الْقَرِينُ الرِّضَي»، چه خوب همراه و دوستی است رضایتدادن به تقدیر و قضای الهی و به آنچه که خداوند برای انسان مقدّر میکند؛ به تعبیری رضایت به تقدیر الهی قرین خوبی برای انسان است.
موضوع رضایت و رضامندی انسان به مقدّرات الهی از جمله موضوعات و مسائل اخلاق اجتماعی است که در زندگی بشر تاثیرگذار است.
در بخش پایانی این حکمت امام× به نكتهای اساسی و بسیار مهم در رابطه با مسایل فردی و روانی زندگی انسان اشاره میکند که تاثیرگذار و نقشآفرین در بُعد اجتماعی زندگی است، بهگونهای که تاثیر آن در حوزهی اجتماع و زندگی بسیار فراوان است.
رضامندی مربوط بهروحیه و روان انسان است؛ طبع و روان انسان باید بهگونهای باشد که نسبتبه آنچه خدا برای او بهطور قطعی مقدّر کرده رضایت داده و راضی باشد؛ اما این حالت روحی(رضایت انسان به مقدّرات الهی) در زندگی انسان تأثیر دارد. زمانیکه انسان به دادههای خداوند، به حکم و به قانون خداوند راضی باشد، به آن سهمی که خداوند از سختیها و خوبیها و آسانیها و آرامشها، در همهی بخشهای زندگی انسان قرار داده راضی باشد؛ روند زندگیش همراه با آرامش و اطمینان خواهد بود؛ ولی اگر ناراضی به مقدّرات الهی باشد روند زندگیاش روند مضطربانهای میشود.
پس رضایت و عدم رضایت انسان نسبت به مقدّراتی که خداوند برای او در زندگی قرار میدهد، بر روند زندگی انسان در حوزهی اجتماع تاثیر خواهد گذاشت.
رضایت از تقدیرات الهی؛ یعنی انسان به آنچه که خداوند بهصورت قطعی برایش مقدّر فرموده و قابل تغییر نیست و از اختیار او نیز خارج است و نمیتواند در آن تغییری ایجاد کند، رضایت داده و آن را بپسندد و هیچگونه شکایتی هم نداشته باشد.
چرا که برنامهها و قوانینی که خداوند برای انسان قرار داده بر دو قسم است:
1. مقدّرات غیر حتمی و تغییر پذیر
برخی از تقدیرات الهی هستند که قابل تغییرند و در آن بخش انسان میتواند دخالتی داشته باشد؛ زیرا برای انسان نقش داده شدهاست، دخالت انسان هم در مسیر همان تغییر است؛ دخالت انسان بر تغییر دادن آن تقدیر الهی هم هیچ منافاتی با رضامندی انسان نسبت به تقدیر الهی ندارد؛ یعنی اگر انسان تلاش کند تا تقدیری که خداوند برای انسان قرارداده و حتمی هم نیست، به گونهای دیگر تغییر دهد. هیچ منافاتی با رضایت به امر خداوند هم ندارد.
مثلاً گفتهاند: صله رحم عمر انسان را طولانی و قطع رحم عمر انسان را کوتاه میکند. از طرفی هم تصریحشده به اینکه هر انسانی دارای دو اجل است: یک اجل حتمی و مسلم دارد و یک اجل غیر حتمی.
اجل حتمی، آن اجلی است که قرآن میفرماید: {وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ۖ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً ۖ وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ}[1] ، برای هر قوم و جمعیّتی، زمان و سرآمد (معیّنی) است؛ و هنگامی که سرآمد آنها فرا رسد، نه ساعتی از آن تأخیر میکنند، و نه بر آن پیشی میگیرند.
وقتیکه پیمانهی عمر انسان پر شد قابل تغییر نیست؛ نه ساعتی جلو میافتد و نه ساعتی عقب انداخته میشود. اما در اجل غیر حتمی امکان جلو افتادن یا عقب افتادنش وجود دارد؛ بله! البته عقب افتادن اجل غیر حتمی تا زمان اجل حتمی است؛ یعنی اگر اجل حتمی مثلاً روی نقطهی 100 است و اجل غیر حتمی از نقطهی ۵۰ آغاز میشود، انسان میتواند اجل غیر حتمی خود را از نقطهی ۵۰ تا نقطهی ۱۰۰ عقب بیندازید. یعنی از نقطهی ۵۰ تا نقطهی ۱۰۰ دست انسان است و میتواند در آن نقشآفرینی کند. لذا اگر انسان تلاش کند و با صلهی رحم اجل خود را از نقطهی ۵۰ به نقطهی ۱۰۰ برساند هیچ مشکلی ندارد؛ و این تلاش دلیلی بر ناراضی بودن انسان نسبت به آن چه که خداوند برای انسان مقدّر کرده نیست.
در آنچه را که خداوند برای انسان مقدّر غیر قطعی میکند، اختیاری به انسان داده و نقشی برایش قائل شده که میتواند با انجام برخی از امور همانند دعا و یا برخی اعمال دیگر در بهتر و بدتر شدن مقدّراتی که برایش تقدیر شده دخالت کند.
2. مقدّرات قطعی و مسلم
برخی از برنامهها و قوانینی که خداوند برای انسان مقدّر میکند، حتمی و لایتغیر است؛ بهگونهای که قابل تغییر نبوده و بهیقین تحقق مییابد؛ یعنی انسان نمیتواند در آن برنامهها دخالت و نقشی داشته باشد؛ تنها نقش وی رضامندی و تسلیم بودن اوست.
پس انسان در مقدّرات حتمی و مسلم باید نسبت به آن چه که خداوند برایش مقدّر کرده رضایت بدهد؛ و تلاش برای تغییر در تقدیر حتمی و مسلم معنا ندارد.
رضایت به مقدرات الهی اینجاست، یعنی اگر انسان به آنچه که از طرف خداوند برایش مقدّر میشود، حتی اگر در ظاهر با سلیقه انسان سازگاری نداشته باشد و از آن خوشش نیاید و کراهت داشته باشد، گله و شکایت از آن نکند و به آن راضی باشد، مایهی سعادت وی خواهد شد.
لذا محل نزاع در این باب از مقدّرات الهی است نه مطلق آن مقدّرات.
چرا که در مواردی خداوند خودش برای انسان حقی قائل شده که انسان میتواند نقشآفرینی کند؛ و همین انسان اگر بخواهد حق خود را بستاند و از آن استفاده کند میتواند این کار را انجام دهد، در حالیکه هیچ منافاتی هم با رضایت به قضای الهی ندارد.
زیرا نقش انسان هم در همان قانون الهی گنجانده شده و نقشآفرینی وی مخالف قانون نیست! بلکه عین قانون است.
اما در بعضی از موارد هم هست که انسان حق تغییر ندارد و باید تن به مسأله دهد، در اینگونه موارد است که از عبد خواستهاند تا بندگی کرده و به مقدّراتش راضی باشد، بهگونهای که هیچگاه شکایتی نداشته باشد.
البته در بخش اول از مقدّرات(تقدیر غیر قطعی و قابل تغییر) هم باید به این نکته توجه کرد که تلاش و کوشش انسان نسبت به تغییر سرنوشتش باید همراه با رضایت به تقدیر الهی باشد نه با شکایت از تقدیر او؛ یعنی انسان نقش خود را در اینباره ایفا کند و در ضمن اعلان رضایت از مقدرات موقت و غیر قطعی خداوند هم داشته باشد.
به تعبیری دیگر زمانیکه انسان در تغییر تقدیر خودش نقشآفرینی میکند، در ابتدا از تقدیرش اعلان رضایت میکند، سپس درضمن اعلان رضایت به تقدیر خودش، نسبت به تغییر تقدیرات الهی نقشآفرینی میکند.
وقتی به کلام حضرت برمیگردیم، میبینیم که حضرت از تعبیری استفاده کرده که کاملاً همین معنا را برای ما میرساند و بسیار قابل دقت است.
حضرت فرمود: «وَنِعْمَ الْقَرِينُ الرِّضَي».
رضایت به تقدیر الهی داشتن چه بسیار قرین، همراه و دوست خوبی است. قرین به دوست و همنشین میگویند. امام× در این قسمت از حکمت چهارم، واژهی قرین و همنشین را که کنایه از دوست میباشد، بهکار برده است.
دوست و همنشین انسان، اختیار انسان را نمیگیرد؛ انسان مستقل است، قرین و همنشین انسان هم مستقل است، در حالیکه در واقع هر دو کنار هم قرار میگیرند.
در این واژه نکاتی وجود دارد که مطلب فوق را تایید میکند.
به عنوان مثال مصطفوی در کتاب التحقیق فی کلمات القرآن کریم مینویسد:
«والتحقيق: أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو وقوع شيء جنب شيء آخر مع استقلال كلّ منهما في نفسه. وبهذا المعنى تفترق عن موادّ الجمع والقرب والزواج: فانّ الأوّلين عامّان يشملان على أىّ مرتبة من الجمع والقرب. والزواج يدلّ على التيام وتمايل وانعطاف وركون بينهما.
اصل واحد در مادّهی «قَرَنَ»، قرار گرفتن یک چیز در کنار چیز دیگر است، دو چیزی که مستقل و جدای از یکدیگرند در کنار هم قرار میگیرند. و به واسطهی همین معنا از مادّهی جمع و قرب و زدواج افتراق پیدا میکند و با همدیگر تفاوت دارند. پس دو تای اولی که جمع و قرب باشد دو عامی هستند که شامل بر قرین میشوند. و [ازدواج مفهومی بهمعنای ازدواج شرعی پیدا میکند، مزدوج، یعنی درهمتنیده شدن و قرب، قریب شدن، و جمع شدن معنای دیگری را میرساند؛ اما معنای قرین شدن، همراه هم قرار گرفتن و مُصاحبِ هم شدن است، در عین اینکه استقلالشان را حفظ میکنند.] ازدواج بیانگر بهبودی، میل پیدا کردن، انعطاف پذیری و آرمیدن بین آنهاست
ایشان برای کاربرد واژهی «قَرَنَ»، به آیاتی از کلام الله مجید استدلال کرده و برخی از آیات قرآن را به عنوان نمونه آورده است که عبارتند از:
1. قرآن میفرماید: {وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ}[2] ، و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست! ...
2. در آیهی دیگری میفرماید: {قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ}[3] ، میگوید: ای کاش میان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود؛ چه بد همنشینی بودی!
3. میفرماید: {وَمَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِينًا فَسَاءَ قَرِينًا}[4] ، چرا که شیطان، رفیق و همنشین آنهاست؛ و کسی که شیطان قرین او باشد، بد همنشین و قرینی است.
4. در جایی دیگر میفرماید: {وَقَالَ قَرِينُهُ هَٰذَا مَا لَدَيَّ عَتِيدٌ}[5] ، فرشته همنشین او میگوید: «این نامه اعمال اوست که نزد من حاضر و آماده است!».
5. باز در چند آیهی بعد میفرماید: {قَالَ قَرِينُهُ رَبَّنَا مَا أَطْغَيْتُهُ وَلَٰكِن كَانَ فِي ضَلَالٍ بَعِيدٍ}[6] ، و همنشینش (از شیاطین) میگوید: «پروردگارا! من او را به طغیان وانداشتم، لکن او خود در گمراهی دور و درازی بود!».
ایشان در ادامه میگوید: «القَرِينُ من يكون في جنب شخص من دون أن يكون علّة في ضلال أو اهتداء، فانّ لكلّ منهما استقلالا واختيارا تامّا»، قرین بهکسی گفته میشود که در کنار شخص دیگری است، بدون اینکه علتی اساسی برای ضلالت و گمراهی و یا هدایت وی باشد؛ زیرا هر یک از این دو نفر دارای استقلال و اختیاری تام میباشند. [تأثیرپذیری از یکدیگر دارند، اما علت هدایت و ضلالت نیست.]
ایشان در ادامه به تاثیرگذاری همنشین بر انسان اشاره کرده و میگوید: «نعم للقرين أثر طبيعىّ فيمن يقارنه ويصاحبه، كما هو محرز في الرفيق المصاحب خيرا أو شرّا، إلّا أنّ اختيار القرين والرفيق إنّما هو بمقتضى حسن النيّة أو سوئها، فهو مختار فيه حدوثا وبقاء». بله قرین و مصاحب انسان به طور طبیعی بر وی تاثیر میگذارد؛ یعنی انسان از اطرافیان خود تاثیر میپذیرد. این از خصوصیات طبیعی انسان است که از اطراف خود تاثیر بپذیرد، و نزدیکترین کسی که بر انسان تاثیر میگذارد قرین و دوست وی میباشد.
«... نعم إذا لوحظ زمان ممتدّ مخصوص في جنب زمان ممتدّ آخر: فيكون من مصاديق مفهوم الأصل»،
ایشان در اینجا به ذو القرنین اشاره کرده و میگوید: «وأمّا ذو القَرْنَيْنِ: فيطلق على اعتبارات، بلحاظ كون الرجل صاحب زمانين ممتدّين، أو ملك طائفتين مختلفتين كالعرب والعجم، او ملكا في مكانين مقابلتين كالشرق والغرب»[7] . اما ذو القرنین: اطلاق ذو القرنین یا بهخاطر این است که این شخص در دو زمان حاکم و پادشاه بوده است، یا اینکه حاکم دو طایفه و دو قبیله مختلف مثل عرب و عجم بوده است، یا حاکم دو مکان مقابل یکدیگر مانند شرق و غرب بوده است.
با توجه به آنچه که در مقدمه بیان شد و نیز آنچه که مرحوم مصطفوی در کتاب التحقیق بیان کرده، معلوم میشود که امام× با دقت و ظرافتی خاص واژهی قرین را به کار برده که دلالت بر این مطلب دارد، رضایت دادن منافاتی با اختیار انسان ندارد؛ زیرا رضایت به قضای الهیه در حکم قرین است، و قرین با خود انسان دو موجود در کنار هم هستند که در حالیکه قرین هستند، اما مستقل و دارای اختیارند، همانند دو دوست که هر کدام از آنها مستقل از یکدیگرند و هیچ کدام تحت نظر دیگری نیستند، گرچه میتوانند بر دیگری تاثیرگذار باشند، اما این کار منافاتی با اراده و اختیار انسان نخواهد داشت.
با توجه به این مطالب دیگر جای این شبهه که رضایت دادن انسان به تقدیر الهی، یعنی جبر و تن دادن به تقدیر خدا در حالیکه انسان مجبور است و اراده و اختیاری از خود ندارد! نخواهد بود.
بلکه عین اراده و اختیار است، چراکه رضایت، همچون قرین است و در مواردی که قابل تغییر نیست امری استثتنایی میباشد. انسان هم نه مجبور محض است و نه مختار محض!
امام رضا× دربارهی سوالی که از جدّش امام صادق× دربارهی جبر و تفویض پرسیده بودند، فرمود: «لَا جَبْرَ وَلَا تَفْوِيضَ، بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن»[8] ، يعنى نه جبر محض است و نه تفویض محض؛ بلكه امر سومی است که میانه اين دو امر است.
از سویی دیگر با توجه به توضیحی که در مقدمه دادیم و از بیان امام× استفاده میشود که رضایت دادن به تقدیر الهی هیچ منافات با تلاش انسان برای بهتر شدن آیندهی زندگی و سرنوشت او ندارد.
انسان تلاش میکند که زندگی و سرنوشتش بهتر شود، انسان در طول سال تلاش میکند تا آنچه که در شب قدر برای انسان مقدّر شده، در آنجاییکه امکان تغییر هست به بهترین شکل تغییر دهد. رضایت به مقدّرات خدا داشتن به این است که انسان تلاش کند تا تقدیر خود را تغییر دهد، چون خدا این حق را برای انسان قرار دادهاست.
اما گاهی از اوقات در مسألهی رضا افرادی پیدا میشوند که در مقام عرفانی بهجایی میرسند که میگویند من حتی درخواستی از خود خداوند عزّوجلّ ندارم، چون خداوند متعال حال مرا میبیند و اگر بخواهد به من عنایت میکند؛ به اقلّ تقدیر خودش قناعت میکند یعنی این اندازه را هم از خداوند درخواست نمیکند که این بحثی استثنایی است. درخواست انسان از خدای عزّوجلّ یا تلاش برای تغییر مقدّرات برای انسانهای عادی امری مطلوب است، ولی ابراهیم پیامبر× از خدای عزّوجلّ درخواست هم نکرد؛ زمانیکه نمرودیان خواستند وی را به سمت آتش بیندازند، ملائک الهی به کمک ابراهیم آمدند که حضرت کمک آنها را قبول نکرد. روایت این گونه دارد:
بَيَانُ التَّنْزِيلِ لِابْنِ شَهْرَآشُوبَ، قَالَ: «أَمَرَ نُمْرُودُ بِجَمْعِ الْحَطَبِ فِي سَوَادِ الْكُوفَةِ عِنْدَ نَهْرِ كُوثَى مِنْ قَرْيَةِ قُطْنَانَا وَ أَوْقَدَ النَّارَ، فَعَجَزُوا عَنْ رَمْيِ إِبْرَاهِيمَ×، فَعَمِلَ لَهُمْ إِبْلِيسُ الْمَنْجَنِيقَ فَرُمِيَ بِهِ، فَتَلَقَّاهُ جَبْرَئِيلُ× فِي الْهَوَاءِ، فَقَالَ: هَلْ لَكَ مِنْ حَاجَةٍ؟ فَقَالَ×: أَمَّا إِلَيْكَ فَلَا! حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ. فَاسْتَقْبَلَهُ مِيكَائِيلُ× فَقَالَ: إِنْ أَرَدْتَ أَخْمَدْتُ النَّارَ، فَإِنَّ خَزَائِنَ الْأَمْطَارِ وَ الْمِيَاهِ بِيَدِي، فَقَالَ: لَا أُرِيدُ. وَأَتَاهُ مَلَكُ الرِّيحِ فَقَالَ: لَوْ شِئْتَ طَيَّرْتُ النَّارَ، قَالَ×: لَا أُرِيدُ. فَقَالَ جَبْرَئِيلُ×: فَاسْأَلِ اللَّهَ، فَقَالَ: حَسْبِي مِنْ سُؤَالِي عِلْمُهُ بِحَالِي»[9] ،
ابن شهر آشوب در بيان التنزیل گفته، نمرود دستور جمع آورى هیزم را داد و در بیابان كوفه كنار نهر كوثا از قرية قطنانا هیزم انباشته شد و آنها را آتش زدند، ولى از افکندن حضرت ابراهیم× در آن آتش ناتوان شدند، چون هر كس میخواست اين كار را بكند قهراً خود او هم طعمه آتش ميشد. شيطان براى آنان منجنیق ساخت كه بهوسيله آن ابراهیم را در آتش افکندند، ابراهیم كه بهطرف آتش میآمد با جبرئيل ملاقات کرد. جبرئيل گفت: اى ابراهیم! اگر حاجتى دارى بگو! ابراهیم× گفت: از تو خير(تو هم مانند من مخلوقی) خداوند مرا كافي است و چه مدافع خوبى است. ميكائيل آمد و گفت: باران و آب در اختيار من است، اگر ميل دارى اين آتش را خاموش كنم. ابراهیم× گفت: نه! نميخواهم. فرشته باد آمد و گفت: اگر ميخواهى فرمان دهم باد آتش را پراكنده نمايد، ابراهیم× گفت: نميخواهم. جبرئيل× گفت: پس تو خود از خداوند درخواست كن. ابراهیم× گفت: علم و آگاهی او از حال من كافي از سؤال است.
یعنی خداوند حال مرا میبیند، و اگر خداوند راضی است که من بسوزم، من این تقدیر که سوختنم با آتش باشد را میپذیرم. این گونه افراد که تا به این حد راضی به قضا و قدر الهی باشند بسیار کم هستند، اما عموم افراد جامعه این گونه نیستند و هیچ مشکلی هم ازاینجهت وجود ندارد.
بهعبارتدیگر، راضی شدن به مقدّرات الهی که در کلام امیرمؤمنان× است بدان معنا نيست كه انسان در برابر هر حادثهاى تسلیم شود، بلكه به اين معناست كه انسان تمام سعی و تلاش خود را براى پيروزى بر مشكلات بهكار گیرد؛ لکن اگر حوادثی خارج از حیطهی قدرت او رخ دهد، راضی بوده و در برابر آن زبان به ناشكرى نگشاید و جزع و بىتابى نکند.
زیرا همانگونه که قبلا گفتیم: رضایت در اموری است که در آن امکان تغییر نباشد، یعنی انسان نمیتواند آن را تغییر دهد، و یا در مواردی است که امکان تغییر وجود دارد، ولی او تلاش کرده، اما به جهت اینکه تلاشش کم بوده، یا از راهش وارد نشده و یا آن تلاش را بهموقع انجام نداده، به نتیجه نرسیده است؛ در اینجا نیز انسان به تقدیر الهی رضایت داده و تن میدهد.
پس رضایت دادن به تقدیرات الهیه هیچ منافاتی با تلاشگری انسان و صرف انرژی جامعه برای پویایی ندارد!، یعنی اگر جامعهای بخواهد پویا باشد باید تلاش و کوشش کند و به سمت بهتر شدن حرکت کند تا زمینه را برای حکومت امام عصر# فراهم کند. جامعه باید به سوی بهتر شدن حرکت کند، اگر به سوی بهتر شدن نرود زمینهی ظهور امامزمان# فراهم نمیشود، و فراهم شدن زمینهی ظهور امام عصر× با بهتر شدن جامعه است؛ یعنی هر اندازه که جامعه در حوزهی علم، در حوزهی صنعت، در حوزهی معنویت، در حوزهی مسائل اجتماعی، اخلاقی و ... بهتر شود شرایط ظهور بیشتر فراهم میشود، پس تلاشگری هیچ منافاتی با رضایتمندی جامعه ندارد.
و وقتیکه امام صادق× در روایت میگوید: «الْعِلْمُ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً، فَجَمِيعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفَانِ، فَلَمْ يَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْيَوْمِ غَيْرَ الْحَرْفَيْنِ، فَإِذَا قَامَ قَائِمُنَا أَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَالْعِشْرِينَ حَرْفاً، فَبَثَّهَا فِي النَّاسِ، وَضَمَّ إِلَيْهَا الْحَرْفَيْنِ حَتَّى يَبُثَّهَا سَبْعَةً وَعِشْرِينَ حَرْفاً»[10] ، علم و دانش بیست و هفت حرف (بیست و هفت شعبه و شاخه) است؛ تمام آنچه پیامبران الهی برای مردم آوردند دو حرف بیش نبود، و مردم تاکنون جز آن دو حرف را نشناختهاند، امّا هنگامی که قائم ما قیام کند بیست و پنج حرف (بیست و پنج شاخه و شعبه) دیگر را که در سینهی امام× است آشکار میسازد و در میان مردم منتشر میسازد و دو حرف را به آن ضمیمه میکند تا بیست و هفت حرف کامل و منتشر گردد.
یعنی هر کس تلاش علمی برای جامعه کند، در حقیقت برای زمینهسازی ظهور امامزمان# تلاش کردهاست. پس تلاش برای بهتر شدن جامعه امری مطلوب است.
در حوزهی مسائل اخلاقی، اجتماعی و غیره نیز همینگونه است.
حتی اینکه میگوییم امامزمان× میآید و دست بر سر مؤمنین میکشد و با این عمل عقلشان کامل میشود[11] ، پس معلوم میشود که دورهی حاکمیت امام عصر#، دورهی حکومت عقلانی است؛ و رفتارهای افراد جامعه عقلانی است. بنابراین هر چه انسان برای حاکمیت عقل و رفتارهای همراه با عقل در جامعه قبلاز ظهور تلاش کند یک قدم بهظهور و شرایط آن نزدیکتر میشود.
پس رضامندی نسبت به مقدّرات و برنامههایی که خداوند برای انسان مقدّر کردهاست هیچ منافاتی با تلاشگری انسان نسبت به بهتر شدن جامعه ندارد. اتفاقاً هر دو در کنار هم هستند، فقط مهم در رضامندی روی خوش نشان دادن نسبتبه برنامههای خداوند است.
مشابه همین مطالب در برخی شروح از نهج البلاغه نیز آمده است؛ به طور مثال میرزا حبیب الله خویی در کتاب شرح خود بر نهج البلاغه(منهاج البراعة) چنین میآورد:
«(والرّضا) هو حسن الاستقبال عمّا يعرض للانسان في كلّ حال من حيث لا يقدر على تغييره بتدبيره، فمن تلبّس بالرّضا تجاه ما قدر وقضى فقد قرن بما حسن حاله في كلّ حين، وجعل لنفسه من نفسه رفيقا يفيض السرور في قلبه»[12] . رضایت دادن به تقدیر الهی، یعنی حسن استقبال و روی خوش نشان دادن نسبت به آنچه که بر انسان عارض میشود از آن جهت که نمیتواند آن را با تدبیر خودش تغییر دهد. آنچه را که انسان میتواند با تلاش و تدبیر خود آن را تغییر دهد وظیفهی اوست و هیچ منافاتی هم با مسألهی رضایتمندی انسان ندارد؛ اما آنچه که امر الهی است و انسان قادر به تغییر آن نیست، باید به آن راضی باشد.
نکته دیگری که از بیان امام× استفاده میشود این است که مسألهی رضایتمندی، در ابتدا حالت روانی انسان بوده و مسألهای فردی است، بهگونهای که اگر انسان به آنچه را که خداوند به عنوان اینکه حکیم است و مصلحت او را بهتر میداند برایش مقرر فرموده، بپسندد و به مقدرات الهی تن دهد، زندگی برایش با آرامش و اطمینان سپری شده و از آن لذت میبرد؛ یعنی اضطراب از او جدا شده و آرامش روانی برایش ایجاد میشود. و تأثیر این حالت روانی انسان بر جامعه و آرامش آن بسیار فراوان است.
همین تعبیرات در بیانات ائمّهی^ معصومین نیز آمده است.
امام صادق× در روایتی میفرماید: «الرُّوحُ وَالرَّاحَةُ فِي الرِّضَا وَالْيَقِينِ، وَالْهَمُّ وَالْحَزَنُ فِي الشَّكِّ وَالسَّخَطِ»[13] ،
آرامش و راحت زندگی کردن در باور محکم و رضایت به برنامههای خداوند است. و در مقابل، حزن و اندوه در حالت ترديد و دو دلى و راضی نبودن بهقضا و قدر الهى است.
همین حالت روانی در کلامی از امیرمؤمنان علی× نیز وارد شده است:
آن جا که حضرت میفرماید: «إِنَّ أَهْنَأَ النَّاسِ عَيْشاً مَنْ كَانَ بِمَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ رَاضِياً»[14] ، فرمود: گواراترين زندگى از آن كسى است كه به آنچه خدا قسمت او كرده خشنود باشد. یعنی بهدنبال زیادهطلبی و مطالبه زیادی نمیرود.
رضایت به تقدیر الهی موجب سعادت انسان میشود
تِرمذى در كتاب سنن خود از پيامبر اکرم| چنين نقل مىكند:
عَنِ النَّبِیِّ|: «مِنْ سَعَادَةِ ابْنِ آدَمَ رِضَاهُ بِمَا قَضَى اللَّهُ لَهُ، وَمِنْ شَقَاوَةِ ابْنِ آدَمَ تَرْكُهُ اسْتِخَارَةَ اللَّهِ، وَمِنْ شَقَاوَةِ ابْنِ آدَمَ سَخَطُهُ بِمَا قَضَى اللَّهُ لَهُ»[15] ، پيامبر| فرمود: از سعادت و خوشبختی فرزند انسان این است که به مقدرات الهی و آنچه که خداوند برایش مقدّر نموده رضایت داشته باشد، و در مقابل فرمود: از شقاوت و تيرهبختى فرزند انسان، ترك طلب خير از خداوند است و [نيز] از شقاوت فرزند آدم این است که به مقدرات الهی و آنچه که خداوند برایش مقدّر کرده ناخشنود باشد.
أبوسعد آبى نيز در كتاب خود از پيامبر اکرم| چنين نقل مىكند: «مِن سَعادَةِ ابنِ آدَمَ رِضاهُ بِما قَسَمَ اللهُ لَه»[16] ، فرمود: از سعادت و خوشبختى فرزند آدم، رضایت اوست نسبت به آنچه که خداوند برايش قسمت و مقدّر نموده است.
امیرمؤمنان علی× نیز در اینباره میفرماید: «طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ وَعَمِلَ لِلْحِسَابِ وَقَنِعَ بِالْكَفَافِ وَرَضِيَ عَنِ اللَّه»[17] ، فرمود: خوشا به حال كسى كه به ياد معاد باشد و براى روز حساب، كار كند و به اندازهی کفاف زندگیش قناعت نمايد و از خداوند راضی و خشنود باشد.
از سوی دیگر رضایت به تقدیر الهی امری است که مقدمه برای یک امر مهم دیگر خواهد بود، یعنی اینکار موجب تحقق امر مهمی دیگر خواهد شد که رضایت خداوند عزّوجلّ از انسان میباشد.
در روایتی اینگونه وارد شده است که:
رُوِيَ أَنَّ مُوسَى× قَالَ: «يَا رَبِّ دُلَّنِي عَلَى عَمَلٍ إِذَا أَنَا عَمِلْتُهُ نِلْتُ بِهِ رِضَاكَ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ، يَا ابْنَ عِمْرَانَ! إِنَّ رِضَايَ فِي كُرْهِكَ وَ لَنْ تُطِيقَ ذَلِكَ، قَالَ: فَخَرَّ مُوسَى× سَاجِداً بَاكِياً. فَقَالَ: يَا رَبِّ! خَصَصْتَنِي بِالْكَلَام،ِ وَلَمْ تُكَلِّمْ بَشَراً قَبْلِي، وَلَمْ تَدُلَّنِي عَلَى عَمَلٍ أَنَالُ بِهِ رِضَاكَ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنَّ رِضَايَ فِي رِضَاكَ بِقَضَائِي»[18] ،
روايت شده كه موسى× فرمود: پروردگارا! مرا بر كارى دلالت و راهنمايى كن كه هرگاه به آن عمل كنم، خشنودى تو را به دست آورم. پس، خداوند به او وحى فرمود كه: اى پور عمران! همانا خشنودى من در ناخشنودی توست و تو طاقت اين را نداری ... پس موسى× گريهكنان به سجده افتاد و عرض كرد: پروردگارا! تو مرا به افتخار سخن گفتن (با خودت) سرافراز كردى و پيش از من با هيچ بشری سخن نگفتی و حالا مرا به كارى كه بدان سبب به خشنودى تو نايل آيم رهنمون نمىشوى؟ پس، خداوند به او وحى فرمود: همانا خشنودى من در خرسندی تو به قضاى من است.
و پر واضح است که وقتی خداوند از انسان راضی باشد برکاتش را نیز بر وی نازل میکند، که آن هم از برکات و ثمرات رضایت دادن به قضا و قدر الهی است.
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ× قَالَ: «لَقِيَ اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ× عَبْدَ اَللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ فَقَالَ: ... أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجُسْ فِي قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ يَدْعُوَ اللَّه،َ فَيُسْتَجَابَ لَه»[19] ،
امام صادق× فرمود: امام حسن مجتبی× در ملاقاتی به عبدالله جعفر فرمود: ... كسى كه در دلش جز خشنودى خداوند خطور نكند، من ضمانت مىكنم كه خداوند دعايش را مستجاب كند.
رضایت به تقدیر الهی، هدیه خداوند است
اگر انسان به مرحلهای برسد که به تقدیر الهی راضی باشد، در حقیقت این هدیهای از طرف خداوند متعال برای اوست؛ و این هدیهای است که خداوند به پیامبرش عنایت کرده است.
عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ أَبِيهِ فِي حَدِيثٍ مَرْفُوعٍ إِلَى النَّبِيِّ| قَالَ: «جَاءَ جَبْرَئِيلُ× إِلَى النَّبِيِّ|، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَرْسَلَنِي إِلَيْكَ بِهَدِيَّةٍ لَمْ يُعْطِهَا أَحَداً قَبْلَكَ. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ|: قُلْتُ: وَ مَا هِيَ؟ قَالَ: الصَّبْرُ وَ أَحْسَنُ مِنْهُ. قُلْتُ: وَ مَا هُوَ؟ قَالَ: الرِّضَا»[20] ،
احمد بن أبى عبد اللّه از پدرش به صورت مرفوع تا پيغمبر| روايت نموده كه جبرئيل× خدمت رسول خدا| آمد، و عرض كرد: خداوند تبارك و تعالى مرا فرستاده كه هديهاى به تو تقديم نمايم كه به احدى قبل از تو داده نشده است، پيغمبر اكرم| فرمود: من پرسيدم: آن چيست؟ گفت: «صبر» (شكيبائى، بردبارى) و بهتر از آن، گفتم: بهتر از صبر چيست؟ گفت: رضا(خوشنودى) است.
رضایت به تقدیر الهی ارتباطی عمیق با ایمان دارد:
ایمان چند رکن و جزء دارد که یکی از آن ارکان راضی بودن به مقدرات الهی است.
عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ×: «الْإِيمَانُ أَرْبَعَةُ أَرْكَانٍ: الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ، وَ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ، وَ تَفْوِيضُ الْأَمْرِ إِلَى اللَّهِ، وَ التَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اللَّهِ»[21] ، امام علی× فرمود: ايمان دارای چهار ركن است: 1- رضا به قضاء الهى، 2- توكّل بر خدا، 3- واگذارى كار به خدا، 4- تسلیم فرمان او.
در روایت دیگری اینگونه دارد که پیامبر اکرم| فرمود: ایمان در ده چیز است که یکی از آن ده چیز رضایت و خشنودی به مقدرات الهی است.
عَنْ رَسُولِ اللَّهِ|: «الْإِيمَانُ فِي عَشَرَةٍ: الْمَعْرِفَةِ، وَالطَّاعَةِ، وَالْعِلْمِ، وَالْعَمَلِ، وَالْوَرَعِ، وَالِاجْتِهَادِ، وَالصَّبْر،ِ وَالْيَقِينِ، وَالرِّضَا، وَالتَّسْلِيمِ، فَأَيَّهَا فَقَدَ صَاحِبُهُ بَطَلَ نِظَامُهُ»[22] ، پيامبر| فرمود: ايمان در ده چيز است: شناخت، فرمانبرى [از خدا]، علم، عمل، پارسايى، سختكوشى، شكيبايى، يقين، خشنودى و تسلیم [در برابر خدا]. هر كدام از اين ده ركن را که مؤمن ندارد رشتهی ایمانش گسیخته باشد.
طبق این روایت پیامبر اکرم| فرمود: ایمان ده جزء دارد که یکی از اجزای مهم آن رضایت به تقدیر الهی است.
امیرمؤمنان علی× نیز بهترین ایمان را رضایت از مقدّرات الهی دانسته و میفرماید: «مِنْ أَفْضَلِ الْإِيمَانِ الرِّضَا بِمَا يَأْتِي بِهِ الْقَدَر»[23] ، امام× فرمود: از بهترین ایمان، خشنودی به چیزی است که قَدَر پیش میآورد.
خلاصهی مطلب:
آنچه که امام× در این حکمت بیان میفرماید توصیه به موضوعی اخلاقی از نگاه اجتماعی است؛ اگر چه اصلش مربوط به فرد و در بعد روانی وی است، اما در بُعد اجتماعی نیز تأثیر میگذارد؛ یعنی زمانی که این روحیه در انسان ایجاد شود، وی خودش را با روحیهی رضامندی به تقدیر الهی سازگار کرده و با این حالت زندگی میکند، و میتواند در رفتارهای اجتماعی وی نیز تاثیر گذار باشد.
انسانی که به مقدرات الهی راضی باشد در خیلی از مسائل، مثلا در مسائل اجتماعی مانند برخورد با مردم و اطرافیان میتواند اثرگذار باشد.
زمانیکه مشکلی در زندگی انسان پیش آمد، اگر همهی اعضای خانواده روحیهی رضامندی داشته باشند، دعوا نمیکنند.
اگر روحیهی رضامندی در جامعه باشد گروهها و قبایل مختلف از مردم یکدیگر را متهم نمیکنند.
وقتیکه این رفتار در جامعه تأثیر بگذارد، اضطراب جامعه کم شده و آرامش در آن ایجاد میشود.
اینکه در برخی حوادث طبیعی مشاهده میکنیم گلهگذاریها و نارضایتیهای عمومی از حوادث زندگیها بسیار فراوان است، بخشی از آنها بهجهت این است که این روحیهی مثبت و ارزشی در جامعه حاکم نیست.
راضی نبودن به مقدرات الهی و همیشه به فکر منافع خود بودن
در روایتی امام باقر× دربارهی اینکه انسان به مقدرات الهی راضی نبوده و همیشه به منافع خودش فکر میکند اینگونه میفرماید: «كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ رَجُلٌ وَ كَانَ لَهُ بِنْتَانِ، فَزَوَّجَهُمَا مِنْ رَجُلَيْنِ، وَاحِدٍ زَرَّاعٍ، وَ آخَرَ يَعْمَلُ الْفَخَّارِ، ثُمَّ إِنَّهُ زَارَهُمَا فَبَدَأَ بِامْرَأَةِ الزَّرَّاعِ، فَقَالَ لَهَا: كَيْفَ حَالِكَ؟ قَالَتْ: قَدْ زَرَعَ زَوْجِي زَرْعاً كَثِيراً، فَإِنْ جَاءَ اللَّهِ بِالسَّمَاءِ فَنَحْنُ أَحْسَنُ بَنِي إِسْرَائِيلَ حَالًا، ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أُخْرَى فَسَأَلَهَا عَنْ حَالِهَا، فَقَالَ: قَدْ عَمِلَ زَوْجِي فَخَّاراً كَثِيراً، فَإِنْ أَمْسَكَ اللَّهُ السَّمَاءِ عَنَّا فَنَحْنُ أَحْسَنُ بَنِي إِسْرَائِيلَ حَالًا، فَانْصَرَفَ وَ هُوَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ! أَنْتَ لَهُمَا»[24] ، فرمود: در ميان بنى اسرائیل مردى بود كه يكى از دختران خود را به ازدواج كشاورزى درآورده بود و داماد دیگرش خشت درست مىكرد. او روزى نزد دخترش اولش رفت و از حال و روزش پرسید. دختر گفت: ما امسال زمينهاى بسيارى را به زير كشت بردهايم: اگر باران بسيارى ببارد، از خوشبختترين مردم بنى اسرائیل خواهيم شد.
پدر از دخترش جدا شد و نزد دختر دومش رفت و حال و روز او را نيز پرسید. دخترش گفت: شوهرم خشتهاى بسيارى ساخته است.
اگر آسمان همچنان آفتابى بماند، ما از ثروتمندترين مردم بنى اسرائیل خواهيم شد. پدر از دختر دومش وداع كرد و آنگاه به آسمان نگريست و گفت: خدايا تو خود بهتر مىدانى كه چگونه دعاى متناقض آنان را برآورى.
امیر مؤمنان علی× نیز در این حکمت از تعبیر «نِعْمَ الْقَرِينُ» استفاده فرموده که بیانگر تاثیر اجتماعی آن است و سخنی بسیار حکیمانه است.