1400/02/05
موضوع: شرح حکمت چهارم نهج البلاغه/شناخت نقاط ضعف و قوت اخلاق اجتماعی /عجز و ناتوانی، آفتی برای فرد و جامعه
جلسه بیست و یکم
حکمت چهارم: شناخت نقاط ضعف و قوت اخلاق اجتماعی
بخش اول: عجز و ناتوانی، آفتی برای فرد و جامعه
در ادامه سلسله جلسات شرح حکمتهای نهجالبلاغه به حکمت چهارم نهجالبلاغه رسیدیم.
این حکمت هم دربارهی شناخت نقاط ضعف اخلاق اجتماعی انسان است؛ حضرت همچنان برخی از نقاط ضعف اخلاق را در حوزه اخلاق اجتماعی به انسان معرفی میکند.
این حکمت متشکل از ۵ کلمه قصار مولا علی× است.
امیرمؤمنان علی× در این حکمت میفرماید: «الْعَجْزُ آفَةٌ، وَالصَّبْرُ شَجَاعَةٌ، وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ، وَالْوَرَعُ جُنَّةٌ، وَنِعْمَ الْقَرِينُ الرِّضَى»[1] ، امام× فرمود: عجز و ناتوانى، آفت است و صبر، شجاعت و زهد، ثروت و تقوا و پرهيزگارى سپرى (در برابر گناهان و خطرات شيطان و هواى نفس) است و رضايت و خشنودى (از تقديرات الهى) بهترين همنشین است.
امام× در این حکمت به پنج خصلت از خصال انسانی در بعد فردی و اجتماعی آن میپردازد که یکی از آنان جنبهی منفی و چهار مورد دیگر آن جنبهی مثبت و ارزشی دارد. کلمهی اول آن جنبه منفی و سلبی از رفتار انسان را بیان میکند، و ۴ كلمهی دیگر آن اخلاق ارزشی انسان را مطرح میکند.
حضرت در کلمهی اوّل میفرماید: «الْعَجْزُ آفَةٌ»، عجز، باز ماندگی، درماندگی، ناتوانی، آفت و بیماری است؛ و در حقیقت نوعی آسیب است.
در کلمهی دوم میفرماید: «وَالصَّبْرُ شَجَاعَةٌ»، صبر، شجاعت است. اینکه انسان جرأت و قدرت پیدا کند تا در مقابل موضوعات مختلف و گوناگون بایست و صبر کند، جزعوفزع نکند، خود، نوعی از شجاعت است. اینکه انسان مصیبتی ببیند و بتواند در مقابل این مصیبت لب فروببندد، شکر خدای را بگوید و یا اینکه لااقل شکایت به درگاه خداوند نکند، خود نوعی از شجاعت است.
در کلمهی سوم فرمود: «وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ»، زهد، بیرغبتی و دل نبستن به امور دنیایی خود، نوعی ثروت و دارایی است؛ با وجود اینکه دنیا برای انسان خودنمایی کرده و خودش را زینت و آرایش میکند، اما انسان بتواند دل از این دنیا بکند و رویگردان از این دنیا باشد؛ و یا بهعبارتی درستتر، وابسته و دلبستهی به دنیا نشود، این خودش نوعی ثروت است؛ یعنی سرمایهای در وجود انسان است که میتواند از آن بگذرد. آن کس که به ثروت و مال دنیا دل میبندد، معلوم است که در خودش ثروتی ندارد، یعنی فقیر است که به ثروت دنیا دل میبندد، چون آن کسکه با ثروت دنیا زاهدانه برخورد میکند در خودش ثروتی قیمتیتر و ارزشمندتر دارد. لذا حضرت فرمود: «وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ».
و در کلمه چهارم حضرت فرمود: «وَالْوَرَعُ جُنَّةٌ»، ورع (که مرحله بالاتر از تقوا هم هست) جنة است، یعنی سپری است. در مورد ورع و تقوا گفتهاند که روحیهی خود نگهداری و خود مراقبتی است، اگر انسان این تقوا را پیدا کند میتواند خودش را در برابر آسیبها و آفتها مراقبت کند؛ یعنی در حقیقت سپری برای خودش ایجاد کرده که شیاطین، آفتها و آسیبها نمیتوانند در او نفوذ کنند؛ شمشیر شیطان به این سپر تقوا و ورع نفوذ نمیکند؛ لذا فرمود: «وَالْوَرَعُ جُنَّةٌ».
و در کلمه پنجم فرمود: «وَنِعْمَ الْقَرِينُ الرِّضَى»، رضایت به قضا و قدر الهی چه خوب همنشینی برای انسان است؛ اگر انسان بتواند خودش را راضی کند که رضایت بدهد به قضا و قدر الهی و بگوید آنچه که خداوند برای من میپسندد من به همان راضیام؛ رسیدن به این مقام که انسان رضایت بدهد به آنچه را خدا برایش پسندیده بسیار سخت ولی ارزشمند است. این زیادهطلبیها، این زیادهخواهیها، این تکاثر، این تلاشهای زیاد هر چند در راه حلال هم باشد، ولی درحقیقت بخشی از آن با رضای به قضا و قدر الهی منافات دارد. لذا فرمود: اگر کسی به اینجا رسید «نِعْمَ الْقَرِين» است، یعنی همنشین خوبی پیدا کردهاست، انسان اگر بتواند همنشین خوب در زندگی دنیایی پیدا کند، احساس خوشبختی میکند. اینها مواردی بود که امیرمؤمنان علی× در حکمت چهارم برای ما بیان فرموده و به ارمغان آوردهاند.
در این مبحث هر کدام از این کلمات را به طور مستقل مورد گفتگو قرار خواهیم داد.
مطابق طریقهای که داشتیم، به هر کلمه از کلمات قصار بهطور مستقل نگاه میکنیم و آن را بررسی کرده و مورد دقت و کنکاش قرار میدهیم؛ نهجالبلاغه را مدرسهای تصور کنیم که میشود از آن نکاتی آموخت، چون امیرمؤمنان× آن را بهعنوان درسی برای زندگی انسانیت بیان فرمودهاند. این درسهایی که میخوانیم یا خواندهایم، از درسهای ادبیات، فصاحت و بلاغت، فقه و اصول و غیره برای این است که در نتیجه کار به آنجا برسیم که آنچه خداوند متعال در قرآن بیان فرموده و آنچه را که از اهلبیت^ نقل شده را بفهمیم، یعنی همهی آنها مقدمه برای فهم قرآن و کلام اهلبیت^ هستند. فقه هم ماحصل برداشت از قرآن و کلمات حضرات معصومین^ به ضمیمه ادلّهی دیگری برای فهم و رسیدن به مقصود مولا و شارع مقدس است.
بخش اول: عجز و ناتوانی
حضرت در بخش اول از این حکمت میفرماید: «الْعَجْزُ آفَةٌ»، عجز، آفت است. بنابراین انسان عاجز، آفتزده و بیمار است.
در شرح کلام امام× چند مرحله را بررسی میکردیم:
مرحلهی اول: سند حکمت است.
سند این حکمت در ضمن بحثهای مرتبط با حکمت قبل بیان شد.
مرحلهی دوم: واژه شناسی حکمت است
کلماتی که امام× به کار برده نیازمند این است که معنای آن را بفهمیم؛ چون کلماتی که امام× بهکار برده گاهی معنای دقیقی دارد و برای پی بردن به مقصود و مراد حضرت باید آن را واژهشناسی کنیم.
واژهی «عَجْز»:
در این حکمت یک واژه را که کلمهی «عَجْز» باشد مورد بررسی و کنکاش قرار میدهیم.
سؤال: عجز به چه معنا است؟ آیا به کسی که پای او آسیب دیده و نقصی دارد میگوئیم او پایش عاجز است، یا کسی که نمیتواند کاری را انجام دهد؟ منظور امام× از واژهی عجز در اینجا چیست؟
برای فهم کلام امام× باید ببینیم که واژهی «عَجْز» را در لغت چگونه معنا کردهاند، بعد آن را در کنار کلام امام× قرار دهیم تا بفهمیم مقصود ایشان از این واژه چیست.
برای فهمیدن مقصود و مراد حضرت باید تأملی در معنای عجز داشته باشیم تا ببینیم مراد ایشان از این واژه چیست؛ لذا برای فهمیدن معنای آن باید به سراغ اهل لغت برویم تا ببینیم آن ها این واژه را چگونه معنا کردند، سپس آن را با کلام امام× تطبیق دهیم تا به مراد امام× پی ببریم.
لغویین در تعریف واژهی «عَجْز» اینچنین گفتهاند:
• راغب در مفردات واژهی «عَجْز» را اینچنین معنا کرده و گفته است:
«وَالْعَجْزُ أصلُهُ التَّأَخُّرُ عن الشيء، وَحصوله عند عَجُزِ الأمرِ ... وَصار في التّعارف اسما للقصور عن فعل الشيء، وَهو ضدّ القدرة»[2] ، اصل در عجز عقب ماندن و عقب افتادن از هر چیزی است، میخواهیم کاری را انجام دهیم نمیتوانیم. و حصول و عجز، زمانی حاصل میشود که من عاجز میشوم، تأخرّم آن زمانی حاصل میشود که من از انجام آن کار بازمیمانم، اصلش این است، ... ولی بعدها در محاورات، در عرف، در گفتوگوهای عامیانه و مردمی این عجز، تبدیل به اسم و عنوانی برای کوتاهی و ناتوانی انسان از انجام کاری شده است. اگر انسان نتواند کاری را انجام دهد میگوید: من از انجام این کار عاجز شدم، این اسم اطلاق شده بر کسیکه نتواند کاری را انجام دهد. (مثلاً، کسی که فرزندش را نتواند تربیت کند، میگوید: من از تربیت فرزندم عاجز شدهام. یا کسی که برای مغازه خود شاگردی استخدام میکند تا او را تربیت کند ولی نمیتواند، بعد از گذشت مدتی اظهار عجز و ناتوانی کرده و میگوید: من از تربیت و تعلیم این شاگرد عاجزم). در حقیقت عجز، ضد قدرت و توانايى و نقطهی مقابل آن است. انسان گاهی قدرت بر انجام کاری دارد و گاهی هم قدرت ندارد؛ زمانیکه قدرت ندارد، عاجز است. قادر بر ایستادن یا عاجز بر ایستادن.
• مصطفوی نیز در التحقیق دربارهی واژهی «عَجْز» اینچنین گفته است:
«وَالتحقيق: أنّ الأصل الواحد في المادّة: هوَ ما يقابل القدرة في الجملة، فَالْعَجْزُ له مراتب، وَبانتفاء القدرة على أىّ شيء كان، وَفي أىّ مقدار يتحقّق مفهوم العجز، كما في القدرة.
ایشان بعد از ذکر اقوال میگوید: اصل در لغت عجز این است که عجز در مقابل قدرت و ناتوانی در مقابل توانمند است. پس عجز دارای مراتبی است،(اینگونه نیست که بگوییم عجز جایی است و قدرت جایی دیگر)، این عجز به سبب انتفای قدرت بر هر چیزی حاصل میشود. به عنوان مثال: انسان قدرت بر ایستادن ندارد، میشود عاجز از ایستادن، یا قدرت بر نشستن ندارد، میشود عاجز از نشستن و ... به هر اندازه که انسان عاجز بشود به همان اندازه عجزش تحقق مییابد.
ایشان در ادامه میگوید: وَأمّا مفهوم الضعف: فهو في مقابل القوّة- من بعد ضعف قوّة. و اما مفهوم ضعف در مقابل قوّت است؛ قوت انسان با بالا رفتن سن انسان آرامآرام کم شده و رو به عجز میرود تا به حدی که انسان به سن پیری میرسد
وَبلحاظ مفهوم العجز: تطلق المادّة على اصول الشجر المنتهى اليها، لتحقّق الضعف وَالهرم فيها، وَلشدّة الحاجة فيها الى التغذّى من الماء وَالطين، وَانتفاء الطراوة وَالخضارة فيها ... وَمثله العَجُوزُ وَالعَجُوزَةُ من الإنسان إذا استولى عليه الضعف وَالحاجة وَانتفى عنه الاقتدار وَحالة الطراوة وَالتحرّك وَالعمل.
و به لحاظ مفهوم عجز: به ریشهی درخت هم که منبع تغذیهی شاخ و برگ درخت است، برای رسیدن به ضعف و هرم در آن، به دلیل شدّت نیازش به تغذیه از آب و گل، و نبود طراوت و سر سبزی در آن عجز گفته میشود (زمانیکه ریشهی درخت پیر شد، قدرت رساندن مواد غذایی به شاخ و برگ در او کم میشود)، ... و مثل انسانی که به سن پیری میرسد که به مرد آن عجوز، و به زن آن عجوزه گفته میشود، زمانی که ضعف و نیاز بر او چیره شده و حالت اقتدار و سرزنده بودن و تحرک و انجام کاری در او از بین میرود.
و هذه الآثار تشاهد في العجز و هو مؤخّر الإنسان، فليس فيه الّا السكون والهوىّ. ...
این آثار گواه بر عجز و ناتوانی انسان است و او در پشت انسان است، در آن چیزی جز آرامش و اشتیاق وجود ندارد.
در داستان مجادله ی هابیل با برادرش قابیل که به کته شدن هابیل منجر شد و بعد نمی دانست با جنازه ی برادرش چه کند که کلاغی را مشاهده کرد که در زمین چیزی را پنهان می کرد، قرآن از قول قابیل می فرماید: {يَا وَيْلَتَىٰ أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَٰذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي}[3] ، او گفت: «وای بر من! آیا من نتوانستم مثل این زاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم؟!».
یا در مورد تعجب کردن همسر حضرت ابراهیم× زمانیکه بشارت فرزند به او میدهند، میگوید: {يَا وَيْلَتَىٰ أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ}[4] ، گفت: «ای وای بر من! آیا من فرزند میآورم در حالی که پیرزنم ...».
{إِذْ نَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عَجُوزًا فِي الْغَابِرِينَ}[5] ، و به خاطر بیاور زمانی را که او و خاندانش را همگی نجات دادیم، مگر پیرزنی که از بازماندگان بود (و به سرنوشت آنان گرفتار شد!).
يراد الضعف وانتفاء الاقتدار في جهة دفن جسد أخيه. والعجز في جهة توليد الطفل واستعداده. و ...»[6] ، مراد از ضعف و عدم قدرت در جهت دفن جسد برادرش می باشد. و مراد از عجز و ناتوانی در جهت به دنیا آوردن فرزند و استعداد آن است.
بنابر این «عَجْز» معنایش چیزی شبیه ناتوانی و درماندن از انجام کارهاست، همانکه انسان تلاش خود را برای انجام کاری میکند، ولی موفق به انجام آن نشده و قدرت بر انجام آن به دست نمیآورد به گونه ای که عجز بر او مستولی شده و از تحقق آن باز میماند که اینجا همان تحقق مفهوم عجز است.
با توجه به معنی لغوی که استفاده شده روشن میشود مقصود از واژهی «عَجْز» در فرهنگ اسلام، قرآن و نهج البلاغه، یک مفهوم بسیار وسیعی است، و نمیتوان آن را محدود و ضیق کرد، لذا باید با نگاهی وسیع به آن توجه نمود.
امیر مؤمنان× فرمود: «الْعَجْزُ آفَةٌ»، عجز، آفت است. عجز، یعنی ناتوان بودن وقتی دقت میکنیم میبینیم «عَجْز» زمانیکه دربارهی انسان اطلاق میشود، دامنهای وسیع را شامل میشود که یکی از آنان عجز انسان در برابر خداوند است که بسیار ممدوح و ستودنی است؛ اینکه انسان در برابر خداوند اظهار عجز کند و خود را عاجز از هر چیزی بداند و باورش این باشد که همه چیز وابسته به خداوند متعال است، این همان اوج و نهایت بندگی انسان به درگاه خداوند است.
چون بندگی خداوند متعال و عبودیت را اظهار التَّذَلُّل گفتهاند و عبادت را غاية التَّذَلُّل نامیدهاند. تفاوت عبادت و عبودیت در این است که: عبودیت اظهار التَّذَلُّل است، اما عبادت غاية التَّذَلُّل است، لذا گفتهاند «العبوديّة: التذلّل، والعبادة أبلغ منها؛ لأنّها غاية التذلّل، فلايستحقّها إلّا من هو في غاية الإفضال»[7] ،
عبوديّت، يعنى اظهار فروتنی و طاعت و فرمانبردارى (از حقّ) و عبادت از عبوديّت بليغتر است، زيرا عبادت نهايت فروتنی و طاعت است، لذا استحقاق و شایستگی پرستش را ندارد مگر كسي كه نهايت كمال و فضیلت از اوست و او خداوند متعال است، کسی که استحقاق دارد تا در برابر او اظهار تذلّل و خواری کنیم. . لذا خداوند میفرماید: {أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ}[8] ، کسی را جز خداوند عزّوجلّ عبادت نکنید.
سؤال: پس چرا اینجا امیرمؤمنان فرمود: «الْعَجْزُ آفَةٌ»، آیا میتوانیم همین معنای وسیع با این وسعت فراوان را در کلام امیرمؤمنان علی× قرار دهیم؟
پاسخ: قطعا اینطور نیست. عجز در قرآن معنای وسیعی دارد، اما آن عجز مذمومی که در کلام حضرت وجود دارد غیر از آن عجزی است که در برابر خدای عزّوجلّ باشد، زیرا اظهار عجز در برابر خدای عزّوجلّ عملی ممدوح و ستودنی است. اتفاقاً خداوند عزّوجلّ نیز عجز انسان را به رخ وی کشیده تا بداند او موجودی است که از انجام بسیاری از اموری که گاهی تصور میکند خیلی عادی و معمولی است، عاجز است.
به طور مثال، در قرآن میفرماید: {قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَٰهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ ۖ أَفَلَا تَسْمَعُونَ}[9] ، بگو: «به من خبر دهید اگر خداوند شب را تا قیامت بر شما جاودان سازد، آیا معبودی جز خدا میتواند روشنایی برای شما بیاورد؟! آیا نمیشنوید؟!».
یعنی ای انسان بدان که در برابر قدرت من خدا عاجزی! به قدرت خود مناز! که در برابر قدرت خداوند هیچ هستی! آنچه که مهم است این است که انسان به عجز خودش پی ببرد.
این آیه مبارکه در حقیقت بیان از این دارد که اگر خداوند اراده کند شب ثابت بماند، غير خداوند بر ایجاد روز ناتوانند.
قرآن کریم که میفرماید: {إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ}[10] ، «از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او میترسند».
خشیت برای این است که هر چه انسان علمش بیشتر میشود باید خداترسیاش هم بیشتر شود. معرفةالله باید سبب خشیت انسان شود، باید با خود بیندیشد و پی به این مسأله ببرد که هر چه دارد از آن خداوند متعال است. قرآن عجز انسان را به رخ وی کشیدهاست. میفرماید: { سَرْمَدًا إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ}، پیامبر به اینها بگو: اگر شب را برای همیشه قرار میدادیم، بهگونهای که شب صبح نمیشد، چه کسی غیر از خداوند داشتید که برای شما نورانیت بیاورد، {أَفَلَا تَسْمَعُونَ}، اگر ما اینکار را نمیکردیم چه کسی را داشتید که این کار را انجام دهد! شما عاجز از این هستید که شب را روز کنید.
این عجز و ناتوانی انسان در برابر خداوند حتی نسبت به مدح حقیقی وی و شمردن نعمتهای او و سایر امور نیز در سخنان امامان معصوم^ بهطور صریح و واضح مورد اعتراف قرار گرفته است.
امیرمؤمنان علی× هم در نهجالبلاغه به ما فرموده که بدانیم عجزمان نسبت به خدای عزّوجلّ فراوان است.
نمونه واضح و روشن آن خطبهی اول نهجالبلاغه است؛ که حضرت بر چند عجز اعتراف کرده و میفرماید:
قال×: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ، وَلَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ، وَلَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ؛ الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ؛ وَلَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ؛ الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ، وَلَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ، وَلَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ، وَلَا أَجَلٌ مَمْدُود ...»[11] ،
حضرت فرمود: سپاس خداوندى را كه سخنوران از ستودن او عاجزند، و حسابگران از شمارش نعمتهاى او ناتوان، و تلاشگران از اداى حق او درماندهاند.
خدايى كه افكار ژرفاندیش، ذات او را درك نمىكنند و دست غوّاصان درياى علوم به او نخواهد رسيد.
پروردگارى كه براى صفات او حدّ و مرزى وجود ندارد، و تعريف كاملى نمىتوان يافت و براى خدا وقتى معيّن، و سرآمدی مشخّص نمىتوان تعيين كرد.
در حقیقت امام× در این بیان چندین عجز را بر میشمارد که عبارتند از:
1. عجز از ستودن خداوند.
2. عجز از شمردن نعمتها.
3. عجز از ادای حق خداوند.
4. عجز از درک ذات خداوند.
5. عجز فکر انسان از شناخت خداوند.
6. عجز از تعریف خداوند.
7. عجز از ...
اما با توجه به این سخن امام علی× در حکمت مورد بحث، نمیتوان گفت که مراد حضرت از بهکارگیری واژهی «عَجْز» همین معنای وسیع و گسترده است که حتی شامل عجز انسان در برابر خداوند نیز بشود! چرا که امام× «عجز» را بهعنوان آفت و بیماری معرفی میکند، و واضح و روشن است که عجز آدمی در برابر خداوند آفت نیست، بلکه مایهی افتخار و عزت انسان و نردبانی برای ارتقاء وی به سوی کمالات است.
شخصی محضر امیر مؤمنان علی× آمد و گفت: یا علی! اخلاق رسول خدا| را برای من توصیف کن و بشمار! امیر مؤمنان× در پاسخش فرمود: تو نعمتهای خدا را برایم بشمار تا من اخلاق پیغمبر| را برایت توصیف کنم. آن شخص گفت: یا علی! چگونه نعمتهای خدا را بشمارم! مگر نعمتهای خداوند قابل شمارش است؟!
امیرمؤمنان× فرمود: تو چگونه از شمارش نعمتهای دنیایی عاجزی! و حال آنکه خداوند در قرآن میفرماید: {قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ}[12] ، به آنها بگو: «سرمایه زندگی دنیا، ناچیز است!».
حال چگونه از من میخواهی که اخلاق پیامبر| را که خداوند از آن به عظمت یاد کرده و به آن تصریح نمودهاست برایت بشمارم! آنجاکه میفرماید: {وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ}[13] ، و تو اخلاق عظیم و برجستهای داری!
تو از من میخواهی چیزی را برایت بشمارم که خداوند آن را با عظمت یاد کرده است.
پس باید این بخش را استثناء کرده و بگوییم که مقصود امام× از واژهی «عَجْز» در این بیان، عجز در برابر مخلوقات و سایر انسانها و نسبت به امور دنیایی است که اظهار عجز کردن در اینجا کار شایستهای نیست، بلکه آفتی برای فرد و جامعه است.
لذا عجز در کلام امام×، عجز در امور مختلف بوده و معنای وسیعی دارد، و منظور از آفت بودن عجز و ناتوانی و مذمت آن، در مورد غیر خداوند متعال است.
یعنی اینکه انسان از انجام یکی از امور مادی و یا معنوی و یا اخلاقی و یا فرهنگی عاجز بشود؛ که این آفتی برای جامعه است. اسلام هم بر این نکته تاکید ورزیده که بایستی انسانها بر رفع عجز از خود و بر تحصیل و بهدست آوردن قدرت تلاش کنند، چرا که عجز، بسیاری از تکالیف را از انسان ساقط کرده و راههای فراوان رسیدن بهکمال را بر انسان میبندد.