1400/02/02
موضوع: شرح حکمت سوم نهج البلاغه/شناخت نقاط ضعف اخلاق انسان /فقر، از تاثیر روانی آن در فرد تا نگرش نادرست اجتماعی آن، جلسه اول
جلسه نوزدهم
حکمت سوم: شناخت نقاط ضعف اخلاق اجتماعی
بخش سوم: فقر، از تاثیر روانی آن در فرد تا نگرش نادرست اجتماعی آن، جلسه اول
بحثمان در حکمت سوم از نهجالبلاغه بود.
دو بخش از حکمت سوم را مورد بحث قرار داده و مطالبی را دربارهی آن بیان کردیم، و دو بخش دیگر از آن باقی مانده است.
بخش اول و دوم این حکمت را که دربارهی بخل و جُبن بود بررسی کردیم. امیرمؤمنان علی× فرمود: «الْبُخْلُ عَارٌ، وَالْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ»، بخل ننگ، و ترس مايهی نقصان است.
مطالبی را در مورد این دو کلمه تقدیم کردیم و به بخش سوم از حکمت سوم نهجالبلاغه رسیدیم؛ این حکمت تشکیل شده از چهار کلمهی حضرت بود. ایشان در کلمهی سوم از این حکمت میفرماید: «وَالْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ»، فقر، زبان انسان زیرک را در مقام حجّتش از اینکه بتواند دلیلش را اقامه کند میبندد، لال و گنگ میکند. به تعبیری انسان فقیر هراندازه هم که باهوش و زیرک باشد، فطن (که از اوصاف انسان مؤمن است) باشد؛ اما فقر و نداری وی زبانش را میبندد و از بیان دلیل و سخن عاجز میکند. او دلیل دارد، استدلال و حجت دارد، اما فقرش از حیث روانی آنگونه در او اثر میگذارد که احساس ضعف کرده و نمیتواند حرف و حجت خودش را بیان کند. (این کلمه سوم)
کلمه چهارم امام× هم مرتبط با همین کلمه است، حضرت فرمود: «وَالْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ»، انسان مُقِلّ، (مُقِلّ از قِلّت است، گفتهاند که مُقِلّ همان فقیر است) یعنی انسان تنگدست، کسی که دارایی او کم است و تنگدست است، «غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ»، در شهر و در محیط زندگی خودش هم غربت دارد، فضای آنجا برایش غریب است، یعنی در آنجا هم مورد توجه کسی نیست. حال، این غربت را باید معنا کنیم، غربت، یعنی او احساس غربت کرده و آنجا را وطن خودش حساب نمیکند، یا غربت این است که مورد اعتنای کسی نیست و کسی به سخنش اعتماد نمیکند که برای دانستن مراد و مقصود امام× از این سخن، نیازمند بررسی است.
علیایحال، امام× در این حکمت در باب فقر ۲ نکته فرمودند. اگر چه بنا بود که هر بخشی را بهصورت مستقل مورد شرح قرار دهیم، ولی بهجهت اینکه دو بخش اخیر حکمت مورد بحث، از جهت موضوع بههم گرهخورده و در یک مسیر قرار دارند و دومی فرعی بر اولی و مرتبط با آن است، بدین جهت دو بخش را با هم مورد بحث قرار میدهیم.
بهعبارتی دو پیامد از یک موضوع که فقر است میباشد، یکی جانب روانی فقر است و یکی هم جانب اجتماعی فقر؛ اول جانب روانی فقر است، حضرت فرمود: «وَالْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ»، انسان زیرک هراندازه هم که باهوش باشد، حتی اگر جزء نابغههای عالم و از تیزهوشان هم باشد، اما فقر زمانیکه بر او فشار میآورد از حیث روانی نمیتواند نبوغش را بهطور کامل به نمایش بگذارد. این بدان معنا نیست که هیچ قدرتی ندارد، بلکه میخواهد بگوید: آن اندازه حقیقتی را نمیتواند به نمایش بگذارد. اگر امکانات برایش فراهم شود بیشتر میتواند بروز و ظهور داشته باشد. این بعد روانی قضیه است.
اما بخش دوم هم که بُعد اجتماعی فقر است، حضرت فرمود: «وَالْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ»، انسان تنگدست در جامعه و محل زندگی خودش هم غریب است در حالیکه باید آشنا باشد و غربت برایش معنا نداشته باشد. این نگاهی اجتماعی است. باید به این نکته توجه داشتهباشیم که امام× بههیچ عنوان نمیخواهد نگاه اسلام را بیان کند، به اینکه بگوید فقیر از نگاه اسلام از اقامهی حجت و دلیل باید ضعیف باشد، و نیز باید غریب باشد، نه! بلکه امام× در این سخن میخواهد حقیقتی را در جامعه بیان کند، درحقیقت حضرت آسیبی از جامعه را بیان میکند، یکی از نگاه روانی و یکی هم از نگاه اجتماعی که این اثر را در انسان به وجود میآورند. در منابع اسلامی، فقر، نداری و تهیدستی آثار مخرب فراوانی را برجای میگذارد، مقداری از فقر در جامعه طبیعی است؛ فقر و غنا دو پدیدهای هستند که بهطور طبیعی در هر جامعهای هستند، یعنی برخی از افراد جامعه بهطور طبیعی فقیر هستند و عدّهای هم غنی و ثروتمند هستند، البته نمیخواهیم بگوییم که عدّهای فقیر به دنیا میآیند و عدّهای هم غنی و ثروتمند. بله! بخشی از جامعه اینگونه است، اما در جامعه بشری فقر تحمیلی هم داریم؛ اگر در هر جامعهای نگاه کنیم، میبینیم که فقر و غنا بخشی از واقعیت آن جامعه هست و نمیتوانیم منکر این واقعیت در جامعه شویم؛ فقر در جامعه، چيزى نيست كه از نظرها دور و پنهان باشد، بلكه فقر در ميان مُعضلات اجتماعى، آثار مخرب فراوانی دارد و اثر خود را زودتر از هر چیزی نشان مىدهد و آثار آن براى همگان هم محسوس است. امیرمؤمنان علی× نیز در این حکمت به دو اثر از آثار مخرب فقر اشاره کرده و میفرماید: «وَالْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ، وَالْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ»[1] ، ایشان در این سخن یک اثر روانی و یک اثر اجتماعی فقر را بیان میکند. در روایات هم فراوان به این مسئله اشاره شدهاست.
فقر یکی از تلخیهای جامعه هست و کار به جامعه اسلامی هم ندارد، بلکه در جامعهی انسانی یکی از تلخیها است. اگر به روایاتی که دربارهی فقر وجود دارد نگاهی داشته باشیم میبینیم که فقر، فقط اختصاص به قرآن و روایات اسلامی ندارد، بلکه از انبیاء سلف هم سخنانی دربارهی فقر وجود دارد، مثلاً لقمان پیامبر که البته در مورد ایشان بحث است که آیا ایشان پیامبر بود یا نه! که اگر پیامبر نباشد، اقلّش این است که حکیم بودهاست. در ارزش وی همین بس که سورهای از سورههای قرآن به نام وی نامگذاری شده است و به اندازهای حکمتها و مواعظش ارزشمند و مفید است که خداوند متعال آنها را در قرآن نقل فرمودهاست. علاوهبراین لقمان حکیم در سخنی فرمود:
«يا بُنَيَّ، اِعلَم أنّي خَدَمتُ أربَعَمِئَةِ نَبِيٍّ، وأخَذتُ مِن كَلامِهِم أربَعَ كَلِماتٍ، وهِيَ: إذا كُنتَ فِي الصَّلاةِ فَاحفَظ قَلبَكَ، وإذا كُنتَ عَلَى المائِدَةِ فَاحفَظ حَلقَكَ، وإذا كُنتَ في بَيتِ الغَيرِ فَاحفَظ عَينَكَ، وإذا كُنتَ بَينَ الخَلقِ فَاحفَظ لِسانَكَ»[2] ، ای پسرم! من چهارصد پیامبر را خدمت كردم، و از گفتار آنها چهار سخن را برگزیدم: 1ـ هنگامیكه در نماز هستی، حضور قلبت را حفظ كن 2ـ هنگامیكه در كنار سفره نشستی، گلویت را (از مال حرام) حفظ كن 3ـ هنگامیكه به خانه دیگری رفتی، چشم خود را (از نگاه به نامحرم) حفظ كن 4ـ و هنگامیكه بین انسانها رفتی، زبانت را حفظ كن.
لقمان حکیم در موعظهای دربارهی فقر و تلخی آن به فرزندش فرمود: «اعْلَمْ أَيْ بُنَيَ! إِنِّي قَدْ ذُقْتُ الصَّبِرَ، وَأَنْوَاعَ الْمُرِّ، فَلَمْ أَرَ أَمَرَّ مِنَ الْفَقْر»[3] ، فرمود: فرزندم ،پسرکم! بدانکه من صبر را چشیدم، انواع تلخیها و مرارتها را در زندگی تجربه كردم، ولى تلختر از فقر و تنگدستی چيزى نيافتم. لذا فقر یکی از تلخیهای جامعه است. این تلخیها در خیلی از چیزها بهطور طبیعی اثر میگذارد، در عقاید انسان اثر میگذارد، در سلایق و عملکرد انسان اثر میگذارد، بهگونهای که یک انسان اگر در بخشی از زندگیاش فقیر باشد و در بخشی دیگر غنی و ثروتمند باشد، اگر دو بخش زندگی او را کنار هم بگذاریم، از حیث رفتاری و عملکردی انسانی کاملاً متفاوت میبینیم، لذا میشود اینگونه گفت که فقر مدرسهای است و غنا هم مدرسهای دیگر، یعنی ثروت و غنا یک مدرسه است، و فقر و فلاکت هم مدرسهای دیگر است. هر کس که در فقر زندگی کند گویا در مدرسهای دیگر زندگی کردهاست، همانگونه که وقتی انسان در مدرسهای تربیت میشود باید بعد از آن تغییر کند، انسان زمانی که فرزند خود را تربیت میکند، اگر در تربیت فرزندش موفق بود، توقعش این است که فرزندش بعد از اینکه از دوره تربیت خارج شد، باید فرزندی دیگر بشود و با قبل از تربیت تفاوت کرده باشد. لذا باید دانشآموز پایان سال تحصیلی غیر از دانشآموز آغاز سال تحصیلی باشد، انسان باید تفاوت کند، یعنی دورهی تربیت باید تاثیر بگذارد. فقر هم همینگونه است چه در جنبهی سلبی آن و چه در جنبهی ایجابی آن.
چیزهایی که کمِ آن هم زیاد است
چند چیز را گفتهاند که کم آنهم زیاد است، فقر از جمله آنها است که گفتهاند کمش هم زیاد است که اشاره به آن تلخی فقر دارد.
امام صادق× در حدیثی شریف به چهار نمونه از اموری که کمِ آن هم زیاد است اشاره کرده و میفرماید: «أَرْبَعَةُ أَشْيَاءَ الْقَلِيلُ مِنْهَا كَثِيرٌ: النَّارُ وَالْعَدَاوَةُ وَالْفَقْرُ وَالْمَرَضُ»[4] ، چهار چیز است که اندکِ آن نیز زیاد است: آتش، دشمنی، نیازمندی و بیماری.
با همهی این اوصاف که میگویند کمِ فقر هم زیاد است، اما روایاتی هم داریم که پیامبر گرامی اسلام| فرمود: «الْفَقْرُ فَخْرِي وَبِهِ أَفْتَخِرُ عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِيَاءِ»[5] ، فرمود: فقر افتخار من است و بهواسطه آن بر تمام پيامبران افتخار مىكنم.
سؤال: این روایت «الْفَقْرُ فَخْرِي» برای کجاست؟
در پاسخ میگوییم: مقصود و مراد از این فقر، فقر إلیالله است. اگر انسان در فقر مادی هم بتواند فقر إلیالله را نگهدارد، آن فقر هم «الْفَقْرُ فَخْرِي»، فخر انسان است.
سند حکمت:
سند این حکمت را نیز همانند سایر بخشها به حکمت قبل ارجاع میدهیم.
واژه شناسی:
دو واژه در این مبحث نیازمند بررسی است:
1. واژهی «فَقْر»
2. واژهی «مُقِلّ»
اما واژهی فقر:
واژهی فقر از واژگان قرآنی است. عدد قابل اعتنایی از واژهی فقر و مشتقات آن در قرآن و روایات بهکاررفته است. فقر در لغت بهمعنای شکاف و فاصلهای است که در چیزی به وجود میآید.
ابن فارس دربارهی واژهی فقر در معجم مقائيس اللغة اینگونه میگوید: «فَقَرَ، الْفَاءُ وَالْقَافُ وَالرَّاءُ، أَصْلٌ صَحِيحٌ يَدُلُّ عَلَى انْفِرَاجٍ فِي شَيْءٍ، مِنْ عُضْوٍ أَوْ غَيْرِ ذَلِكَ. مِنْ ذَلِكَ: الْفَقَارُ لِلظَّهْرِ، الْوَاحِدَةُ فَقَارَّةٌ، سُمِّيَتْ لِلْحُزُوزِ وَالْفُصُولُ الَّتِي بَيْنَهَا. وَالْفَقِيرُ: الْمَكْسُورُ فَقَارِ الظَّهْرِ. وَقَالَ أَهْلُ اللُّغَةِ: مِنْهُ اشْتُقَّ اسْمُ الْفَقِيرِ، وَكَأَنَّهُ مَكْسُورُ فَقَارِ الظَّهْرِ، مِنْ ذِلَّتِهِ وَمَسْكَنَتِهِ»[6] ،
فقر، فاء و قاف و راء در لغت به معناى شكاف و فاصلهاي است كه در چيزها پديد ميآيد. بدين جهت، استخوانهاي كمر را، كه مهرهاي شكل و داراي فاصله و شكاف هستند، «ستون فقرات» مينامند. به همين دليل، به نیازمندانی كه زندگي بر آنها مشكل و کمرشان زير بار مشكلات خميده شده، «فقير» گفته ميشود. اهل لغت نیز گفتهاند: اسم فقیر از آن گرفته شده و همانند شکستن کمر و پشت است از ذلت و تنگ دستی.
ستون استخوانهای عمودی کمر انسان که مهرهای شکل و دارای فاصله هستند که بهاصطلاح پزشکی امروزی به آن دیسک میگویند، به آن ستون فقرات نیز گفته میشود بهخاطر اینکه استخوانهای حلقهای هستند که بینشان فاصله ایجاد شده است. به انسان نادار و محتاج هم کلمه فقیر اطلاق شدهاست از باب اینکه او هم در روند زندگیاش فاصله افتاده و تنظیم استمراری ندارد، گاهی دارد و گاهی ندارد، گاهی گرسنه است و گاهی سیر است، گاهی هم همیشه گرسنه است. به این انسان محتاج هم فقیر گفتهاند. کاربرد این اصطلاح در اینجا بهخاطر آن است که همانطور که ستون فقرات و بین مهرههای کمر انسان فاصله دارد، وقتیکه به آن فشار بیاید، میگویند که فلانی کمرش شکست. به انسان محتاج هم فقیر گفته میشود بهخاطر اینکه فقار نیز ستون فقرات زندگیاش زیر بار سنگین مسئولیت زندگی درحال شکستن است.
امّا راغب اصفهانى چهار صورت استعمال براى واژه فقر تصوير نموده و براى هر صورت آن به آياتى از قرآن كريم و حديث نبوى استدلال مىكند؛ او مىنويسد:
«الْفَقْرُ يستعمل على أربعة أوجه:
الأوّل: وجود الحاجة الضّرورية، و ذلك عامّ للإنسان ما دام في دار الدّنيا بل عامّ للموجودات كلّها، و على هذا قوله تعالى: ﴿{يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ}[7] ، و إلى هذا الْفَقْرِ أشار بقوله في وصف الإنسان: {وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَّا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ}[8] .
و الثاني: عدم المقتنيات، و هو المذكور في قوله: {لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا}، إلى قوله: {مِنَ التَّعَفُّفِ}[9] ، {إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ}[10] . و قوله: {إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ}[11] .
الثالث: فَقْرُ النّفس، و هو الشّره المعنيّ بِقَوْلِهِ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ: «كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً»[12] . و هو المقابلبِقَوْلِهِ: «الْغِنَى غِنًىالنَّفْسِ»[13] .
و المعنيّ بقولهم: من عدم القناعة لم يفده المال غنى.
الرابع: الْفَقْرُ إلى اللّه المشار إليه بِقَوْلِهِ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ: «اللَّهُمَّ أَغْنِنِي بِالافْتِقَارِ إِلَيْكَ، وَ لَا تُفْقِرْنِي بِالاسْتِغْنَاءِ عَنْكَ»[14] .
و إيّاه عني بقوله تعالى: {رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ}[15] »[16] .
فَقر بر چهار وجه بكار ميرود:
اول: نيازى ضرورى و لازم كه در انسانها تا زمانیكه در دار دنيا هستند عموميّت داشته و فراگير است؛ بلكه براى تمام موجودات چنان فقرى و نيازى(نيازهاى زايشى و رويشى در موجودات) عموميّت دارد.
چنانكه مقصود آيه شريفه قرآن كه مىفرمايد: {يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ}، (ای مردم شما (همگی) نیازمند به خدائید)، نيز همين نيازهاى ضرورى و احتياجهاى لازم مىباشد.
و به اين فقر در آيهاى كه انسان را وصف كرده اشاره دارد كه: {وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَّا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ}، يعنى (و ما پيامبران را بدون جسم و بدن مادّى قرار ندادهايم كه بهغذا و طعام محتاج نباشند و در دنيا هميشه زنده بمانند).
دوم: دوّمين مورد استعمال واژهی فقر، فقرى است كه ناشى از عدم كسب و كار و نیز ناشی از حاجت های انسانی باشد، چنانكه در قرآن مىخوانيم: {لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا}، يادآورى شده است تا آنجا كه مىگويد: {مِنَ التَّعَفُّفِ}؛ يعنى صدقات مخصوص ضعفایي است كه ناتوان و با عفتاند.
و در آيات: {إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ}، یعنی(خداوند از فضل خود آنان را بینیاز میسازد) یا {إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ} (زکاتها مخصوص فقرا و مساکین و ... است) اشاره به مسألهی فقر دارد.
سوم: سوّمين مورد استعمال، فقر نفسانى و روحى است، كه همان حرص و طمع و زياده خواهى میباشد،[ فقر نفسانی است، برخیها نفسشان فقیر است، یعنی پول دارند، اما فقیرالنّفس هستند. سرمایهی زیادی دارند، مشکل مالی ندارند اما نفسشان فقیر است]،
راغب اصفهانی اینچنین میگوید: اینکه انسان نفسش فقیر باشد، یعنی فقیرالنّفس باشد ولو اینکه وضع مالی و اقتصادیاش خوب است، اما چون فقیرالنّفس است همیشه اظهار ناداری میکند. به تعبیری تفاقر میکند. تفاقر با فقر متفاوت است. تفاقر یعنی تظاهر به فقر میکند، چون نفسش فقیر است.
و مقصود سخن پيامبر| است كه فرمود: «كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً»، و آن فقرى كه مىتواند موجب كفر و ضلالت انسان شود همان حرص و زيادهخواهى است.
ایشان میگوید: اینکه میگویند فقر نزدیک است که به کفر بینجامد منظور همین فقیرالنّفس است،
سؤال: آیا فقط فقرالنّفس «كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً» است، یا فقر مالی و اقتصادی اینگونه است که در آن بحث است.
اینکه راغب اصفهانی میگوید: «كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً»، مصداق این است که فقرالنّفس است، یعنی آنهایی که فقیرالنّفس هستند؛ اما آیا کسانی هم که زندگیشان تامین نمیشود را شامل میشود؟ کسی که سفرهاش خالی است، نان ندارد تا بخورد آیا او هم مصداق آن روایتی است که میگوید: اگر فقر از در بیاید ایمان از پنجره بیرون میرود یا نه! او را شامل نمیشود؟ شاید شامل او هم بشود.
نقطه مقابل حديث فوق اين است كه پيامبر| مىفرمايد: «الْغِنَى غِنًىالنَّفْسِ»، بىنيازى، بىنيازى نفسانى است.
و همچنين مقصودى كه در عبارت- «من عدم القناعة لم يفده المال غنى»- است، يعنى كسى كه روح قناعت را از دست داد، مال و ثروت از جهت بىنيازى به او فايدهاى نميرساند.
چهارم: چهارمين مورد استعمال واژهی فقر، فقر و نياز بهسوى خداى تعالى است. اینکه انسان خودش را محتاج خداوند بداند و خودش را به کسی وصل کند که همه محتاج او هستند. چنانكه در دعای پيامبر| به محضر خداوند اشاره شده كه حضرت فرمود: الهى! مرا با نيازمندى به سوى خودت غنى گردان و نيازم را سرشار و نيز مرا در بىنيازى از خودت فقير مگردان كه خود را از تو بىنياز بدانم.
و همين مقصود سخن خداى تعالى در اين آيه است كه فرمود: {رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ}.
راغب در ادامه مىگويد: «أصل الفقير، هو المكسور الفقار، يقال: فَقَرَتْهُ فاقرةٌ، اى داهيةٌ تكسر الفقار»، لغت فقر در اصل براى كسى به كار رفته كه پُشت و ستون فقراتش شكسته باشد. میگوید: «فَقَرَتْهُ فاقرةٌ»، یعنی ستون فقرات او را درهم شكست، يعنى حادثهای عظيم و كمرشكن براى او رخ داد. منشأ آن هم تبعات و مشكلاتى است كه فقر براى فرد و جامعه موجب مىشود.
روايتى از پيامبر گرامى اسلام| نيز اين نكته را تأييد مىكند. حضرت مىفرمايد: «أَرْبَعَةٌ مِنْ قَوَاصِمِ الظَّهْرِ: ... وَفَقْرٌ لَا يَجِدُ صَاحِبُهُ لَهُ مُدَاوِيا ...»[17] ، فرمود: چهار چيز پشت انسان را مىشكند: يكى از آنها فقرى است كه انسان درمانى براى آن نمىيابد.
فقر، يكى از ابزار كار شيطان
انسان مادّى اينگونه تصوّر مىكند كه فقر و غنا فقط در امور مال و ثروت تحقّق مىيابد، و بالاترين مرحله آرزوى خويش را دستيابى به غناى مادّى مىداند، لذا از فقر ترسیده و فرار مىكند، امّا غافل از آنكه همهی وجودش فقر است، و همين هراس و وحشت سبب شده كه شيطان از اين نقطه ضعف او بهره جسته و او را به هنگام انفاق و صرف كردن مال در راه خير، از فقر و نيازمندى بترساند، و به كارهاى زشت و ناپسند فرا خواند. چنانكه خداوند متعال در قرآن مىفرمايد: {الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ}[18] ، شیطان، شما را (بههنگام انفاق)، وعده فقر و تهیدستی میدهد؛ و به فحشا (و زشتیها) امر میکند؛ لذا مىتوان اینگونه نتيجه گرفت كه فقر يكى از ابزار و وسايل كارهاى انحرافى شيطان است.
در موارد ديگرى از قرآن نيز با برخى از هشدارهاى خداوند مواجه مىشويم كه حاكى از عملكرد شيطانى برخى از انسانها در زندگى خويش مىباشد.
به طور مثال در خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: {وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُم مِّنْ إِمْلَاقٍ ۖ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ}[19] ، خداوند در این آیه انسان را از كشتن فرزندان خود بهخاطر ترس از فقير و بيچاره شدن نهى كرده و از انسانها خواسته كه از اين عمل ناشايست اجتناب بورزند.
در آيهی دیگری نیز اضافه کرده و میفرماید: {وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ ۖ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ ۚ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرًا}[20] ، چنانچه به اين كار مبادرت ورزيد، بدانيد كه اشتباه بسيار بزرگى را مرتكب شدهايد؛ زيرا روزى آنان و فرزندانتان به دست اوست، و خداوندى كه آنان را آفريده، روزى آنان را نيز خواهد رساند.
نسبت فقر به خداوند:
تنها موردى كه فقر به خداوند نسبت داده شده، در يكى از آيات قرآن كريم است که از زبان سران قوم يهود نقل شده و آنها خداوند را فقير معرّفى كرده و خود را غنى دانستهاند، خداوند نيز در برابر اين موضع گيريها كه اين صفت را به او نسبت دادهاند، عمل آنان را با بدترين وصفشان - يعنى كشتن بناحقّ پيامبران الهى - مرتبط دانسته و غضبناك با آنان برخورد نموده و به آنها وعدهی عذاب سخت و آتش سوزان داده است، آنجا که میفرماید: {لَّقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ ۘ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ}[21] ، خداوند، سخن آنها را که گفتند: «خدا فقیر است، و ما بینیازیم»، شنید! به زودی آنچه را گفتند، خواهیم نوشت؛ و (همچنین) کشتن پیامبران را بناحق (مینویسیم)؛ و به آنها میگوییم: «بچشید عذاب سوزان را (در برابر کارهایتان)».
دربارهی علّت صدور اين سخن از سران قوم يهود، مطابق آنچه که در تفسير على بن ابراهيم قمّى نقل شده، اين است كه آنها هرگز خدا را نديده بودند تا بدانند كه او فقير است، امّا چون اولياء و بندگان خوب خدا را ميديدند كه هميشه فقير و تهىدست هستند، سبب مىشد كه اينگونه اندیشیده و بگويند: پس خدا هم فقير است، زيرا چنانچه او غنى و بىنياز باشد، دوستان و اولياء خود را نيز بى نياز و غنى مىسازد، تا بتوانند در برابر ديگران افتخار كنند و با سربلندى زندگى كنند. عبارت اینگونه دارد: «في تفسير على بن إبراهيم و قوله: {لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ}، قال: و الله، ما رأوا الله فيعلموا انه فقير، ولكنهم رأوا أولياء الله فقراء، فقالوا: لو كان الله غنيا لا غنى أولياء، فافتخروا على الله في الغناء»[22] .
امّا حالكه چنين نيست، و اولياء خدا فقير و تهىدست هستند، پس خدا نيز فقير است كه بر اولياء خودش سخت گرفته و مستمندشان ساخته است، و لكن ما غنى هستيم، چرا كه نسبت به دوستانمان سخت نمىگيريم، بلكه ما برايشان توسعه ایجاد کرده و رفاه را فراهم مىآوريم.