1400/01/16
موضوع: شرح حکمت دوم نهج البلاغه/عوامل ذلت و خواري انسان /زبان شکایت و نقش آن در ذلت انسان، جلسه دوم
جلسه یازدهم
حکمت دوم: عوامل ذلت و خواری(ضد ارزش ها)
بخش دوم: زبان شکایت و نقش آن در ذلت انسان، جلسه دوم
امیرمؤمنان علی× در بخش دوم از این حکمت فرمود: «وَرَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ ضُرَّهُ»، هر کس که زبان به شکوه بگشاید و بهآسانی شکایت کند، به تعبیری اهل شکایت و گلهمندی از سختیها و مشکلات باشد، در حقیقت او با زبان خودش تن به ذلت داده و بدین وسیله زمینهی ذلّت و خواری خویش را فراهم نمودهاست.
زمانیکه انسان در جامعه زبان شکایتش را پیش هر کسی میگشاید و از مشکلات و گرفتاریهای خود سخن میگوید به گونهای که همگان را از درون زندگی و وضعیت خودش مطلع میکند، عملاً زندگی خود را بهصورتی نامطلوب پیش همگان برملا کرده و همه را خبردار میکند، لذا درحقیقت با این عمل آبرو و عزّتی برای خودش باقی نگذاشتهاست.
در اینجا برخی از مطالبی که در شرح کلام امیرمؤمنان× باقیمانده را بیان میکنیم.
مطلب اوّل: اگر تأمل کنیم در اینکه چرا امیرمؤمنان× فرمودند: هر کسی که زبان شکایت و گلهمندی را گشود تن به ذلت داده، چه نقش و تأثیری دارد؟ اگر به این مسئله از نگاه درون خودش دقت کنیم شاید سِرّش این باشد که زبان شکایت، از مبنای عقلی برخوردار نبوده و مبتنی بر عقل نیست، بلکه برخاسته از حالتی احساسی و عاطفی در درون انسان است، زیرا زمانیکه انسان مشکلی برایش پیشآمد میکند در سختی قرار میگیرد و در این صورت است که احساس، عاطفه و روانش خدشهدار شده و بلافاصله زبان احساسش گشوده میشود؛ پس میشود اینگونه گفت که زبان شکایت، زبان احساس و عاطفه است، نه زبان عقل؛ بههمین دلیل است که انسان بعد از اینکه تحت تأثیر حالت احساسی خودش قرار گرفت با فاصلهای اندک زبان احساسش گشوده میشود و ایجاد این حالت در انسان هم بهخاطر حرف بعضی از مردم است که در مشکلات و سختیهای زندگی رنجیدهخاطر شده و احساسش خدشهدار شدهاست و بلافاصله زبان احساسش باز شده و شکایت و گلایه میکند؛ اما همین انسان ساعتی که از این ماجرا میگذرد گرچه خیلی هم سنگین باشد لکن دیگر از شکایتها چیزی نمیگوید، بلکه بالاتر! بعد از اینکه مدتی از این شکوه و گلایهمندی گذشت انسان احساس پشیمانی کرده و با خود میگوید: گفتن این سخنان(گلایهها و شکایات) برایم ثمری نداشت پس ایکاش آنها را بر زبان جاری نمیکردم. ایجاد این پشیمانی در انسان بهخاطر این است که احساس، حالتی مقطعی و زود گذر است، دائمی نمیباشد؛ اما رفتارهایی که برخواسته از عقل و اندیشهی انسان است حالت تداوم و دوام دارد؛ جملهی حضرت هم مؤید همین نکته میباشد آنجا که فرمود: «وَرَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ ضُرَّهُ»، آن کس که سختیهای خود را برای دیگران بازگو کند تن به ذلت داده است، زیرا رفتارهای عقلانی انسان است که باعث میشود وی به ذلت کشیده نشود، رفتارهای مبتنی بر عقل، یعنی آن کنشها و واکنشهایی که منشأ عقلایی داشته باشد و اینگونه رفتارها است که برای انسان عزّتآفرین است؛ اما رفتارهای احساسی انسان اینگونه نیست، زیرا در یک لحظه احساسش خدشه برداشته و موضعی میگیرد، اما فردا از این موضع خود پشیمان میشود.
لذا آنانی که رفتارهایشان منشاء عقلائی دارد، کاری که انجام می دهند مبتنی بر عقل و اندیشه خودشان هست، سخن و کلامی هم که بر زبان جاری می کنند با تفکر و تدبر است همانگونه که امیرمؤمنان علی× در نهجالبلاغه در مورد زبان انسان عاقل میفرماید: «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ»[1] ، فرمود: انسان عاقل زبانش پشت عقلش میباشد؛ نه جلوی قلبش؛ یعنی انسان بعد از اینکه در قلب تأمل کرد و با عقل تدبر نمود، آنگاه زبانش به شکوه و گلایه گشوده شود. زبانی که برخاسته از عقل باشد و با عاقلانه گشوده شود، دیگر این زبان ذلت آفرین نمیباشد، بلکه عزّتآفرین است.
انسانی که عاقلانه سخن میگوید و از روی عقل تصمیم میگیرد اهل صبر است و شکایت نمیکند، لذا امیرمؤمنان علی× در روایتی اینگونه فرمودهاست: «حَسبُ المَرءِ ... مِن صَبرِهِ قِلَّةُ شَكواهُ»[2] ، فرمود: در شكيبايى آدمى ... همين بس كه كمتر شكايت كند.
یکی از ارزشهای انسان صبوری است و از نشانههای صبوریش هم این است که کم شکایت میکند و زبان گله و شکایتش در مسائل گوناگون سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ... زود گشوده نمیشود و این نشان از صبر انسان دارد، زیرا صبر حالتی احساسی نیست، بلکه بر مبنای عقلانی بوده و ماندگار است و مایه عزت انسان هم میشود؛ خداوند متعال هم او را مدح و ستایش نمودهاست.
اقسام شکوه و گلایهمندی:
جهت دیگری که در موضوع شکایت، شکوهگری و گلایهمندی مسئله وجود دارد این است که شکایت و شکوهگری را بر دو قسم تقسیم کردهاند: 1 – شکوهی ناپسند. 2 - شکوهی پسندیده
هم شکایت پسندیده داریم و هم شکایت و شکوه ناپسند. اینگونه نیست که بگوییم هر کسی در هر کجا که زبان به شکایت گشود مذموم است، شکوهگری و شکایت کردن از مشکلات در برخی موارد(نه از هر جهت) امری پسندیدهاست، لذا میتوانیم بگوییم شکوهگری یا گشودن زبان نسبت بهبیان سختیها و مشکلات بر ۲ قسم قابل تقسیم است: هم شکوهی پسندیدی داریم و هم شکوهی ناپسند؛ هم درست و هم نادرست.
شکوه ناپسند آن است که شکایت را پیش غیر خدا برده و در نزد خلق خدا بیان کنیم، به گونهای که سفرهی دلمان را پیش هر کسی باز کرده و اسرار زندگی خود را بازگو کنیم. انسان مؤمن باید رازدار و سرّ نگهدار باشد. در متون اسلامی هم اینهمه به بحث رازداری سفارششده و به آن اهمیت دادهشده است چراکه وقتی اسرار فاش شود، شخص فاش کنندهی سرّ مورد توبیخ خداوند و پیامبرش قرار میگیرد.
ماجرای ابولبابه و فاش کردن اسرار لشکریان اسلام توسط وی و توبهی ابولبابه
زمانی که جنگ خندق به پایان رسید، رسول خدا| به مدینه مراجعت کرد. هنگام ظهر امین وحی نازل شد و فرمان جنگ با یهودیان پیمان شکن بنی قریظه را از جانب حضرت حق به پیامبر| اعلام نمود، در همان زمان رسول اسلام| مسلح شد و به مسلمانان دستور دادند که باید نماز عصر خود را در منطقهی بنی قریظه بخوانید، مسلمانان طبق دستور پیامبر به سمت بنی قریضه به راه افتادند و قلعهی بنی قریظه را محاصره کردند، مدت محاصره طولانی شد، به گونهای که یهودیان به تنگ آمده و به رسول خدا| پیام دادند که ابو لبابه را نزد ما بفرست تا دربارهی وضع خود با او مشورت کنیم.
رسول خدا| به ابو لبابه فرمود: نزد هم پیمانان خود برو و ببین چه میگویند.
ابو لبابه وقتی وارد قلعه شد یهودیان پرسیدند: صلاح تو دربارهی ما چیست؟
آیا تسلیم شویم به همان صورتی که پیامبر میگوید تا هرچه مایل است نسبت به ما انجام دهد؟ جواب داد: آری! تسلیم او شوید، ولی به همراه این جواب با دست خود به گلویش اشاره کرد، یعنی در صورت تسلیم بلافاصله به قتل میرسید، ولی از عمل خود پشیمان شد و فریاد زد: آه به خدا و پیامبر خیانت کردم! زیرا حق نبود اسرار را فاش و امر پنهان را آشکار کنم.
از قلعه به زیر آمد و یکسره به سمت مدینه به راه افتاد، وارد مسجد شد، با ریسمانی گردن خود را به یکی از ستونهای مسجد بست (ستونی که معروف به ستون توبه شد) گفت: خود را آزاد نخواهم کرد مگر اینکه توبهام پذیرفته شود یا اینکه بمیرم، رسول خدا| از تأخیر ابو لبابه جویا شد، داستانش را برای پیامبر| بیان کردند، حضرت فرمود: اگر نزد من میآمد از خداوند برای وی طلب آمرزش میکردم، لکن در حال حاضر او به جانب خداوند روی آورده و خداوند نسبت به او سزاوارتر است، هرچه خواهد دربارهاش انجام دهد.
ابو لبابه در مدتی که به ریسمان بسته بود روزها را روزه میگرفت و شبها هم به اندازهای که بتواند خود را حفظ کند غذا میخورد، هنگام شب که فرا میرسید دخترش برایش غذا میآورد و زمانیکه نیاز به وضو پیدا میکرد وی را باز مینمود.
شبی در خانهی ام سلمه آیهی پذیرفته شدن توبهی ابو لبابه به رسول خدا| نازل شد:
{وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللَّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ}[3] ، و گروهی دیگر، به گناهان خود اعتراف کردند؛ و کار خوب و بد را به هم آمیختند؛ امید میرود که خداوند توبه آنها را بپذیرد؛ به یقین، خداوند آمرزنده و مهربان است!
پیامبر| به ام سلمه فرمود: توبهی ابو لبابه پذیرفته شد، عرضه داشت: یا رسول اللَّه! اجازه میدهید قبولی توبهی وی را من به او بشارت دهم.
حضرت فرمود: آری.
ام سلمه سر از حجره بیرون کرد و قبولی توبهاش را به وی بشارت داد.
ابو لبابه خدا را به این نعمت سپاس گفت، چند نفر از مسلمانان آمدند تا او را از ستون باز کنند، ابو لبابه مانع شد و گفت: به خدا سوگند نمیگذارم مرا باز کنید مگر اینکه رسول خدا بیاید و مرا آزاد کند.
پیامبر| آمد و فرمود: توبهات قبول شد، اکنون به مانند وقتی هستی که از مادر متولد شدهای، سپس ریسمان از گردنش باز کرد.
ابو لبابه گفت: یا رسول اللَّه! اجازه میدهی تمام اموالم را در راه خدا صدقه بدهم؟ حضرت فرمود: نه! اجازهی دو سوم مال را گرفت، حضرت فرمود: نه! اجازهی پرداخت نصف مال را گرفت، حضرت فرمود: نه! یک سوم آن را درخواست کرد، حضرت اجازه داد[4] .
اینهمه سفارش و تأکیدی که بر مسئلهی رازداری و افشا نکردن اسرار شده، یک جهت آن همین است که انسان عادت نکند به اینکه آنچه در دل دارد را برای بیگانگان و آن کسانی که نامحرم وی محسوب میشوند بیان و بازگو کند. این کار ناپسند شمرده شده و از آن نهی شده است. در اینجا نیز امیرمؤمنان علی× به یکی از محوریترین پیآمد آن، یعنی ذلت و خواری پرداخته است. البته باید توجه داشت که بازگو کردن مشکلات برای هر فردی و بدون وجود دلیل عقلانی و یا ضرورت شرعی، کاری ناپسند است؛ اما چنانچه دلیلی وجود داشته باشد، یا ضرورتی ایجاب کند، همانند مراجعه به کارشناس و اهل خبره برای یافتن راه حل، هیچ اشکالی نخواهد داشت.
حضرت علی× فرمود: «وَرَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ ضُرَّهُ»، هر کس که سختی و مشکلات خود و جامعه خود را پیش هر کسی که خلق خداست بازگو کند تن به ذلت داده است، خصوصا در این دورهای که در جمهوری اسلامی قرار داریم از هر جهت، نه از جهت قانونی و نه از جهتی دستورات اسلامی هیچکدام از افراد جامعه حق ندارند مشکلات درون جامعه و کشور را چه بهصورت شفاهی و چه در بحث فضای مجازی که امروزه خیلی مورد ابتلاء است پیش دیگران بازگو کند؛ هر کسی هر مطلبی را چه درست و چه نادرست نباید برای غیر بازگو کند.
«مَنْ» در سخن امیر مؤمنان× «مَنْ كَشَفَ ضُرَّهُ»، برای فرد تنها نیست، این «مَنْ» میتواند «مَنْ» شخصی باشد و میتواند «مَنْ» نوعی باشد و هم میتواند یک جامعه را شامل بشود، لذا افراد جامعه اسلامی حق ندارند اسرار جامعه را بازگو کنند، همانگونه که ابو لبابه اسرار نظامی مسلمانان و پیامبر| را فاش کرده و بعد از کردهی خود پشیمان شد و سر انجام خداوند متعال هم توبهی وی را پذیرفت. این شکوه ناپسند است، شکوهی ناپسند، آن شکوهای است که انسان آن را پیش خلق خداوند ببرد.
اما یک شکوهی پسندیده هم داریم که از بعضی جهات میتوانیم آن را مورد بیان قرار دهیم، و آن شکوهای است که انسان آن را به محضر خدایش ببرد و از مشکلات زندگی خودش، از مشکلات جامعه و از مشکلات مردم پیش خدایش شکوه کرده و به درگاه خداوند شکایت کند. این گونه شکوه کردن اشکالی ندارد، ولی شکوه در محضر خلق خداوند جایز نیست مگر در مواقعی که ضرورتی عقلی و یا شرعی وجود داشته باشد و یا اینکه حداقل ضرورتی عرفی وجود داشته باشد، مثلاً زمانیکه شما مجبور میشوی برای حلّ مشکلات خود پیش مشاور و کارشناس از سختیها و مشکلاتی که در درون زندگی خود اعم از اقتصادی، فرهنگی و خانوادگی تحمل میکنی سخن بگویی، چون او مشاور و کارشناس است و میخواهد در حلّ مشکلات شما را کمک کند، درحقیقت اینجا شکوه و گلایه نیست، بلکه بهدنبال راهحلّ مشکل گشتن است.
اما شکوه کردن به محضر خدای عزّوجلّ اشکالی ندارد، زیرا:
اولاً: خدای عزّوجلّ عالم به همهی اسرار انسان است.
ثانیاً: خداوند امین نسبت به اسرار انسان است و قرار نیست خداوند اسرار انسان را فاش کند. پس شکوه کردن به محضر خلق خدا اشکال دارد، زیرا هرچند که طرف مقابل امانتدار و رازدار خوبی باشد، اما بازهم امکان افشای اسرار انسان نزد وی وجود دارد و از آن جهت که مشکلات زندگی هم بخشی از اسرار زندگی انسان است و حق ندارد آن را پیش دیگران مطرح کند؛ اما خدای عزّوجلّ عالم به اسرار انسان و امین نسبت به آن اسرار انسان است.
ثالثاً: خداوند خود مشتاق شنیدن این مشکلات از زبان انسان میباشد، زیرا خداوند علاقهمند است و اراده کرده که مشکلات بندگانش را حل کند؛ آنهم مشروط به درخواست، طلب و خواستن انسان از خدای عزّوجلّ است.
در روایتی دارد که پیامبر اکرم| اینگونه فرمود: «يَدْخُلُ الْجَنَّةَ رَجُلَانِ كَانَا يَعْمَلَانِ عَمَلًا وَاحِداً، فَيَرَى أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ فَوْقَهُ، فَيَقُولُ: يَا رَبِّ! بِمَا أَعْطَيْتَهُ وَكَانَ عَمَلُنَا وَاحِداً؟ فَيَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: سَأَلَنِي وَلَمْ تَسْأَلْنِي؛ ثُمَّ قَالَ|: اسْأَلُوا اللَّهَ وَأَجْزِلُوا، فَإِنَّهُ لَا يَتَعَاظَمُهُ شَيْءٌ»[5] ، از پیامبر اکرم| نقل شده كه فرمود: «دو نفر كه هر دو يك گونه عمل انجام دادهاند وارد بهشت مىشوند ولى يكى ديگرى را برتر از خود مىبيند، لذا زمانیکه دیگری را با این تفاوت درجه میبیند اعتراض میکند و مىگويد: پروردگارا! من و او عملمان يكى بود، چرا و به چه سبب او را بر من ترجیح دادی؟
خداوند متعال در پاسخ اینچنین میفرماید: یک سرّ بیشتر ندارد، او از من درخواست كرد، ولى تو نخواستى. آنگاه حضرت فرمود: از خدا بخواهيد و زياد هم بخواهيد، چون در برابر ذات اقدس احديّت، چيزى بزرگ نيست».
آری! خداوند منتظر و مشتاق است که بندگانش مشکلات خود را به محضر او ببرند، لکن بهشرط درخواست، دعا و طلب کردن از درگاه الهی.
نکته ظریفی که در اینجا وجود دارد و باید به آن توجه داشتهباشیم ایناست: اینکه میگوییم شکایت بردن به محضر خداوند خوب و پسندیدهاست گاهی از اوقات در جامعه شکایت از خدایا با شکایت به خدا خلط میشود. شکایت بردن به محضر خداوند خوب و پسندیدهاست چون در حقیقت انسان با خدای خود درددل میکند؛ اما گاهی از اوقات برخی از افراد شکوه و گلایه از خداوند میکنند به اینکه از خداوند پیش بندگانش شکایت میکنند؛ که کاری ناپسند تلقی میشود. چرا که شکایت از خداوند در حقیقت نارضایتی انسان به قضا و قدر و اراده الهی است.
در روایتی امام صادق× در همین زمینه میفرماید: «سُئِلَ عَنْ حَدِّ الشِّكَايَةِ لِلْمَرِيضِ، فَقَالَ: إِنَّ الرَّجُلَ يَقُولُ: حُمِمْتُ الْيَوْمَ، وَ سَهِرْتُ الْبَارِحَةَ، وَ قَدْ صَدَقَ وَ لَيْسَ هَذَا شِكَايَةً، وَ إِنَّمَا الشَّكْوَى أَنْ يَقُولَ قَدِ ابْتُلِيتُ بِمَا لَمْ يُبْتَلَ بِهِ أَحَدٌ، وَ يَقُولَ: لَقَدْ أَصَابَنِي مَا لَمْ يُصِبْ أَحَداً، وَ لَيْسَ الشَّكْوَى أَنْ يَقُولَ سَهِرْتُ الْبَارِحَةَ، وَ حُمِمْتُ الْيَوْمَ، وَ نَحْوَ هَذَا»[6] ، جميل بن صالح گويد: از امام صادق× در مورد حدّ و اندازۀ شكايت بيمار پرسیدند؟
فرمود: وقتى شخصى مىگويد: امروز تب داشتم و دیشب نخوابیدم، راست گفته است و اين شكايت نيست. شكايت آن است كه بگويد: به بلايى دچار شدهام كه كسى به آن دچار نشده است، و بگويد: مصیبتی به من رسيده كه به كسى نرسیده است. شكايت آن نيست كه بگويد: دیشب بيدارى كشيدم و امروز تب داشتم و مانند آن.
شکوه نمودن از خداوند متعال، از گناهانی است که موجب محروم شدن انسان از روزی میشود. شکوه از خداوند این است که این گونه بگوید: «إِنَّمَا الشَّكْوَى أَنْ يَقُولَ قَدِ ابْتُلِيتُ بِمَا لَمْ يُبْتَلَ بِهِ أَحَدٌ»،
أَنْ يَقُولَ: اگر انسانی بگوید: «لَقَدْ أَصَابَنِي مَا لَمْ يُصِبْ أَحَداً» آن اندازه که به من گرفتاری و مصیبت رسیده به هیچکس نرسیدهاست؛ یعنی درحقیقت این شکایت از خداوند و راضی نبودن به قضا و قدر الهی است، راضی نبودن به قضا و قدر الهی هم درحقیقت راضی نبودن به تقسیم خدا و حکمت اوست؛ لذا شکایت بردن پیش خدا و سخن گفتن با وی و او را فاعل ما یشاء دانستن به این که اگر اراده کند و مصلحت بداند مشکل ما را حل نماید عیبی ندارد، اما از همه اینها زشتتر این است که انسان شکایت خدا را پیش بندهاش ببرد. خداوند از بندهاش شکایت و گله نمیکند، پس چرا بندهاش بندهاش شکایت وی را پیش بندگان دیگرش میبرد؟ زیرا رابطهی انسان با خداوند، رابطهی متقابلی است، انسان از خداوند شکایت میکند، ولی خداوند از انسان شکایت نمیکند؛ در روایتی اینگونه دارد:
عَنْ رسولِ اللّهِ| «أوحَى اللّهُ إلى أخِي العُزَيرِ، يا عُزَيرُ، إن أصابَتكَ مُصِيبَةٌ فلا تَشْكُني إلى خَلقِي، فقد أصابَني مِنكَ مَصائبُ كَثيرَةٌ و لَم أشكُكَ إلى مَلائكَتي. يا عُزَيرُ! اِعصِني بقَدرِ طاقَتِكَ عَلى عَذابي»[7] ، پيامبر خدا| فرمود: خداوند به برادرم عُزَير وحى فرمود كه: اى عُزَير! اگر مصیبتی به تو رسد، از من نزد آفريدگانم شكايت مكن؛ زيرا كه از جانب تو مصيبتهاى زیادى به من رسيده و من نزد فرشتگانم از تو شكايت نکردهام. اى عُزَير! به اندازه تاب و توانت بر عذاب من، مرا نافرمانی كن.
لازم به ذکر است: منظور از مصیبتهایی که از انسان به خداوند متعال میرسد همان گناهان و مصیبتهایی است که انسان مرتکب میشود و نیز حرفهایی که زده یا رفتاری که انجام داده در حقیقت خداوند را ناراحت کرده و این گونه مصیبت به خداوند رسانده است.
لذا فرمودهاند: شکایت از خداوند نکنید، بلکه شکایت را بهپیش خداوند ببرید.
گاهی از اوقات سخنانی را بر زبان جاری و با قسم جلاله الله ضمیمه میکنیم، بزرگان میگویند: اینگونه سخن گفتن خود شکایت از خداوند متعال است، مثلاً شخصی میگوید: «وَاللهِ مَا شِئت کَذا وَکَذا»، قسم میخورد که من هیچ سود و بهرهای نبردهام.
یا به عنوان مثال روایاتی در باب موضوع خانواده وجود دارد که به افراد خانواده و بیشتر نسبت به خانمها متذکر شده و اینگونه میفرماید: «أَيُّمَا امْرَأَةٍ قَالَتْ لِزَوْجِهَا: مَا رَأَيْتُ مِنْكَ خَيْراً قَطُّ، فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهَا»[8] ، پیامبر گرامی اسلام| فرمود: هر زنی كه به شوهرش بگويد: «من هرگز از روی تو، خيری نديدهام»، اعمالش بر باد میرود.
یا اینکه گاهی از اوقات در خانواده مشکلی پیش میآید، حال میخواهد این مشکل، اقتصادی باشد، مالی باشد، فرهنگی باشد و یا هر چیز دیگری، میگوییم: خدایا! ما اصلا در زندگی بهرهای نداشتهایم و هر چه بوده گرفتاری، بلا و مصیبت بودهاست. پیامبر اکرم| در همین زمینه فرمود: «يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يَشْكُونَ فِيهِ رَبَّهُمْ. قُلْتُ: وَكَيْفَ يَشْكُونَ فِيهِ رَبَّهُمْ؟ قَالَ: يَقُولُ الرَّجُلُ: وَاللَّهِ! مَا رَبِحْتُ شَيْئاً مُنْذُ كَذَا وَكَذَا، وَ لَا آكُلُ، وَلَا أَشْرَبُ إِلَّا مِنْ رَأْسِ مَالِي، وَيْحَكَ! وَهَلْ أَصْلُ مَالِكَ وَذِرْوَتُهُ إِلَّا مِنْ رَبِّكَ»[9] ، جابر از امام باقر× روایت میکند که پیامبر| فرمود: زمانى بر مردم فرا مىرسد كه در آن از پروردگارشان شكايت مىكنند.
عرض كردم: چگونه از پروردگارشان شكايت مىكنند؟
فرمود، مرد مىگويد: «به خدا سوگند! از فلان زمان تاکنون هيچ استفاده و سودی عايدم نشده است، و آب و خوراكم را از اصل سرمايهام تهيّه مىكنم». واى بر تو! مگر اصل سرمايهات و فزونى آن جز از پروردگار تو است؟!
به عبارتی دیگر پیامبر| فرمود: این انسان میگوید: هرچه کردم از خودم گذاشتهام، و اصلاً توجهی به این مطلب ندارد که اصل سرمایهاش و حتی خود او نیز از خداوندی است که شکایتش را میکند.
نکته: اینگونه سخن گفتن برگرفته از فرهنگ قارونی است که قرآن هم بدان اشاره کرده و میفرماید: {قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِندِي}[10] ، (قارون) گفت: «هر چه به دست آوردهام به علم خودم بودهاست!». این فرهنگ(قارونی) در روایات و قرآن کریم مورد مذمت و سرزنش واقعشده است. سخن امیرمؤمنان علی× در این حکمت که میفرماید: اگر زبان به شکایت گشودی تن به ذلت دادی! بدین جهت است که در روایات هم وارد شده که میفرمایند: کسی که از مشکلات دنیایی خود و از خدای خود گله و شکایت میکند «أبغَضِ الخَلقِ إلَى اللّهِ»، مبغوضترین مخلوق در درگاه الهی است.
شاکیان از خداوند مبغوضترین خلق در نزد او هستند
در اینباره از امام صادق× در روایتی اینگونه منقول است: عن الامام الصادق× ـ و قد سُئلَ عن أبغَضِ الخَلقِ إلَى اللّهِ:ِ قَالَ×: «مَنْ يَتَّهِمُ اللَّهَ، قُلْتُ: أَحَدٌ يَتَّهِمُ اللَّهَ؟! قَالَ×: نَعَمْ، مَنِ اسْتَخَارَ اللَّهَ فَجَاءَتْهُ الْخِيَرَةُ بِمَا يَكْرَهُ فَيَسْخَطُ فَذَلِكَ يَتَّهِمُ اللَّهَ.
قُلْتُ: وَ مَنْ؟ قَالَ×: يَشْكُو اللَّهَ، قُلْتُ: وَ أَحَدٌ يَشْكُوهُ؟!
قَالَ×: نَعَمْ، مَنْ إِذَا ابْتُلِيَ شَكَا بِأَكْثَرَ مِمَّا أَصَابَهُ. قُلْتُ: وَ مَنْ؟ قَالَ×: إِذَا أُعْطِيَ لَمْ يَشْكُرْ، وَ إِذَا ابْتُلِيَ لَمْ يَصْبِر»[11] ، از امام× سؤال شد: مبغوضترین خلق خداوند کیست؟ امام× فرمود: کسی که خداوند را متهم میکند، تهمت به خدا میزند. سائل میگوید: عرض كردم: مگر كسى خدا را هم مُتّهم مىكند؟ امام× فرمود: آرى! کسی که استخاره میکند و خداوند خير او را در چيزى قرار میدهد كه وى آن را ناخوش مىدارد و در نتیجه، ناراحت میشود. چنين كسى خداوند را در موضع اتهام قرار دادهاست. سائل گوید: عرض كردم بعد از این چه کسی مبغوضترین خلق خدا است. امام× فرمود: کسی که از خدا شکایت میکند، سائل گوید: عرض كردم: مگر كسى از خدا هم شِكوه مىكند؟ امام× فرمود: آرى، كسى كه هرگاه گرفتار شود، بیش از حدّ گرفتارى خود شكايت كند. سائل گوید: گفتم بعد از این چه کسی مبغوضتر است؟ حضرت فرمود: کسی که نعمتی به او برسد، اما شکر خدای را انجام ندهد، یا اگر مبتلا و گرفتار شد صبر نکند.
نکته: حسب آنچه که تا بهحال گفتهایم، انسان حق دارد پیش خدا شکایت کند، اما حق ندارد پیش خلق خدا شکایت کند، به تعبیری دیگر مطابق آنچه برداشت کردهایم، انسان اجازه ندارد زبان شکایت خود را پیش خلق خدا داشته باشد، بلکه انسان همیشه باید زبان شکرش باز بوده و شاکر باشد؛ زیرا نعمتی که خداوند به انسان عنایت میکند از باب تفضل است نه از باب استحقاق، مانند ثواب که از باب استحقاق نیست، بلکه از باب تفضل است. آن عقاب است که از باب استحقاق میباشد زیرا زمانیکه انسان عمل بدی انجام داد، خداوند او را به اندازهای که استحقاق دارد عذاب میکند و نه بیشتر، که اگر خداوند وی را بیشتر عذاب کند با عدلش سازگاری ندارد. نعمتی هم که خداوند به انسان عنایت میکند از باب تفضل است همانگونه که ثواب اعمال هم از باب تفضل است، انسان بهجهت خواندن نمازها مستحق ثواب نیست، بلکه خداوند از باب تفضل است که به وی ثواب میدهد، لذا گفتهاند: انسان حق ندارد شکایت پیش خلق خدا ببرد، اما شکایت بردن پیش خود خداوند اشکال ندارد، زیرا گاهی از اوقات انسان درد دل و عقدهای دارد و دنبال کسی میگردد که در دل خود را برای او بازگو کند، و از آنجا که رابطهی ما با خداوند عزّوجلّ مانند رابطهی ابراهیم پیامبر با خداوند نیست، و مانند رابطهی پیامبر و علی‘ با خدا نیست، بلکه رابطهای عادی است و بهگونهای نیست که همه درددل خود را بتواند با خداوند در میان بگذارد و احساس آرامش کند، به مرحلهای نرسیده که وقتی یا الله گفت قلبش اطمینان پیدا کند لذا دنبال کسی میگردد که راحت بتواند درد دل کند، بهگونهای که وقتی درددل میکند راحت میشود.
سؤال: آیا این همان شکوه ناپسند و مذموم است که از آن نهی شدهایم یا نه؟ آیا انسان در سختیها، تنگناها و گرفتاریهای مالی حق دارد که درددل و شکوه و گلایه کند؟
جواز شکایت در تنگدستیها هم به سوی خداوند است، نه شکایت از خداوند.
داستان ابو بصیر و همسایهی نوازنده
مرحوم مجلسی در بحارالانوار اینگونه نقل میکند:
قَالَ أَبُو بَصِيرٍ: «كَانَ لِي جَارٌ يَتَّبِعُ السُّلْطَانَ فَأَصَابَ مَالًا فَاتَّخَذَ قِيَاناً وَ كَانَ يَجْمَعُ الْجُمُوعَ وَ يَشْرَبُ الْمُسْكِرَ وَ يُؤْذِينِي فَشَكَوْتُهُ إِلَى نَفْسِهِ غَيْرَ مَرَّةٍ فَلَمْ يَنْتَهِ فَلَمَّا أَلْحَحْتُ عَلَيْهِ قَالَ يَا هَذَا أَنَا رَجُلٌ مُبْتَلًى وَ أَنْتَ رَجُلٌ مُعَافًى فَلَوْ عَرَّفْتَنِي لِصَاحِبِكَ رَجَوْتُ أَنْ يَسْتَنْقِذَنِيَ اللَّهُ بِكَ، فَوَقَعَ ذَلِكَ فِي قَلْبِي، فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ× ذَكَرْتُ لَهُ حَالَهُ، فَقَالَ لِي: إِذَا رَجَعْتَ إِلَى الْكُوفَةِ، فَإِنَّهُ سَيَأْتِيكَ، فَقُلْ لَهُ يَقُولُ لَكَ: جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ دَعْ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ وَ أَضْمَنُ لَكَ عَلَى اللَّهِ الْجَنَّةَ، قَالَ: فَلَمَّا رَجَعْتُ إِلَى الْكُوفَةِ أَتَانِي فِيمَنْ أَتَى فَاحْتَبَسْتُهُ حَتَّى خَلَا مَنْزِلِي، فَقُلْتُ: يَا هَذَا! إِنِّي ذَكَرْتُكَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ×، فَقَالَ: أَقْرِئْهُ السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُ يَتْرُكُ مَا هُوَ عَلَيْهِ وَ أَضْمَنُ لَهُ عَلَى اللَّهِ الْجَنَّةَ فَبَكَى، ثُمَّ قَالَ: اللَّهَ، قَالَ لَكَ جَعْفَرٌ× هَذَا، قَالَ: فَحَلَفْتُ لَهُ أَنَّهُ قَالَ لِي: مَا قُلْتُ لَكَ. فَقَالَ لِي حَسْبُكَ وَ مَضَى فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ أَيَّامٍ بَعَثَ إِلَيَّ وَ دَعَانِي فَإِذَا هُوَ خَلْفَ بَابِ دَارِهِ عُرْيَانٌ، فَقَالَ: يَا أَبَا بَصِيرٍ، مَا بَقِيَ فِي مَنْزِلِي شَيْءٌ إِلَّا وَ خَرَجْتُ عَنْهُ، وَ أَنَا كَمَا تَرَى فَمَشَيْتُ إِلَى إِخْوَانِي فَجَمَعْتُ لَهُ مَا كَسَوْتُهُ بِهِ، ثُمَّ لَمْ يَأْتِ عَلَيْهِ إِلَّا أَيَّامٌ يَسِيرَةٌ حَتَّى بَعَثَ إِلَيَّ أَنِّي عَلِيلٌ فَأْتِنِي، فَجَعَلْتُ أَخْتَلِفُ إِلَيْهِ وَ أُعَالِجُهُ حَتَّى نَزَلَ بِهِ الْمَوْتُ- فَكُنْتُ عِنْدَهُ جَالِساً وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ ثُمَّ غُشِيَ عَلَيْهِ غَشْيَةً ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ يَا أَبَا بَصِيرٍ قَدْ وَفَى صَاحِبُكَ لَنَا ثُمَّ مَاتَ فَحَجَجْتُ فَأَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ× فَاسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ فَلَمَّا دَخَلْتُ قَالَ مُبْتَدِئاً مِنْ دَاخِلِ الْبَيْتِ وَ إِحْدَى رِجْلَيَّ فِي الصَّحْنِ وَ الْأُخْرَى فِي دِهْلِيزِ دَارِهِ يَا أَبَا بَصِيرٍ قَدْ وَفَيْنَا لِصَاحِبِكَ»[12] .
ابو بصير میگوید: همسايهاى داشتم که از مأمورين سلطان و هواداران آنها بود، وی پول گزافى بدست آورده و چند كنيز خواننده تهيه كرده بود، گروهى را جمع میكرد مشروب میخوردند و بهساز و نواز اشتغال داشتند كه باعث ناراحتى من بود. چند مرتبه بخودش شكايت كردم، ولى دست نكشيد. چون زياد اصرار كردم، روزى به من گفت: فلانى! من مردى گرفتارم و تو مردى آسوده و موفّق هستى، اگر وضع مرا براى امام خود بگوئى، شايد خدا به وسيلهی تو مرا نجات دهد. سخن وی به دلم مؤثر افتاد. زمانیکه خدمت امام صادق× رسيدم، جريان همسایهی خود را برای امام× را بیان کردم، حضرت فرمود: موقعى كه بهكوفه برگشتى بهديدن تو خواهد آمد، به او بگو: جعفر بن محمّد× ميگويد: هر چه از اين راه بدست آوردهاى رها كن تا من بهشت را از طرف خدا براى تو ضمانت كنم. ابو بصير گفت: زمانیکه بهكوفه برگشتم از جمله كسانى كه به ديدنم آمدند همسایهام بود. زمانیکه خواست حركت كند، او را نگه داشتم تا خانه خلوت شد، به او گفتم: فلانى من جريان تو را به محضر امام× عرض كردم، حضرت فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو: هر چه از اين راه بدست آورده وا گذارد تا من بهشت را از طرف خداوند برايش ضمانت كنم، اشک از دیدگانش جارى شد. گفت: آه! تو را به خدا حضرت صادق چنين به تو فرمود؟
ابوبصیر میگوید: قسم خوردم كه امام اینچنین فرمود. وی گفت: بسيار خوب، و رفت. چند روز بيشتر نگذشته بود كه شخصی را به دنبال من فرستاد، زمانیکه رفتم، ديدم پشت درب خانه در حالیکه برهنه است ايستاده، گفت: ابا بصير هر چه در منزل داشتم دادم، اكنون حال مرا مىبينى که چگونه است. پيش دوستان رفتم و مقدارى لباس براى او گرفتم. بعد از چند روز باز از پى من فرستاد كه بيمارم. بيا تو را ببينم. مرتب از او خبرگيرى ميكردم و در معالجهاش تلاش میکردم تا اینکه بالاخره در بستر مرگ افتاد. به بالينش حاضر شده و کنار وی نشسته بودم در حال جان دادن بود، لحظاتی از هوش رفت، بعد كه بهوش آمد، گفت: ابا بصير امامت به وعده خود وفا كرد و سپس از دنيا رفت.
آن سال به سفر حج رفتم. خدمت حضرت صادق× رسيده و اجازه شرفيابى خواستم، وارد خانه كه شدم در حالیکه يك پايم در صحن حياط و پاى ديگرم در اطاق بود قبل از اينكه صحبتى بكنم امام× فرمود: ابا بصير! به عهدى كه با دوستت بسته بوديم وفا کردیم.
در روایات تأکید شده که اگر مشکلی پیدا کردید، شکایت خود را به درگاه الهی ببرید، زیرا اوست که قدرت دارد.
امیرمؤمنان على× در اینباره میفرماید: «إِذَا ضَاقَ الْمُسْلِمُ فَلَا يَشْكُوَنَّ رَبَّهُ عَزَّ وَجَلَّ وَلْيَشْتَكِ إِلَى رَبِّهِ الَّذِي بِيَدِهِ مَقَالِيدُ الْأُمُورِ وَتَدْبِيرُهَا»[13] ، زمانیکه فرد مسلمان در تنگنا و سختى قرار گرفت، هرگز نبايد از خدای خود شكايت كند، بلكه بايد به درگاه پروردگار خويش، كه زمام و تدبير امور به دست اوست، شكايت برد.
نکته مهم: نکتهای که بایستی در اینجا متذکر شویم و در برخی روایات نیز به آن تصریح شده این است که گاهی از اوقات انسانها به خاطر برخی دلتنگیها، از سختیها و مشکلاتی که برایشان بوجود میآید برای بعضی از برادران دینی و مؤمن خود بازگو میکنند.
سوال: آیا این عمل(بازگو نمودن مشکلات پیش برادر مؤمن) مخالف دستورات اسلامی بوده و منافات با صبر، شکر و قدرشناسی دارد یا خیر؟
در پاسخ باید گفت: حسب آنچه از دستورات اسلامی بر میآید، اگر این عمل انسان از روی دلتنگی باشد و آن را نزد برادر مومن و مورد اطمینان خود بازگو کند تا هم از جهت احساسی و روانی تخلیه شود و هم امید به حل مشکلش به دست برادر مؤمن خود را داشته باشد از باب اینکه «الْمُؤْمِنَ أَخُ الْمُؤْمِن»، انسان مؤمن برادر مؤمن است و یکی از حقوق مؤمن بر مؤمن هم این است که اگر سِرّی به انسان گفت، باید آن را حفظ کرده و از فاش کردن اسرار وی خودداری کند، ایراد و منافاتی ندارد، زیرا شکایت و شکوه کردن عندالضروره پیش انسان مؤمن درحقیقت شکایت پیش خداوند بردن است، به تعبیری، میگویند: خداوند او را فرستاده تا انسان با او درددل کند.
امام صادق× در روایتی فرمود: «مَنْ شَكَا إِلَى أَخِيهِ فَقَدْ شَكَا إِلَى اللَّهِ، وَمَنْ شَكَا إِلَى غَيْرِ أَخِيهِ فَقَدْ شَكَا اللَّهَ»[14] ، فرمود: هر کس که حاجت و شکایتش را پیش مؤمنی ببرد و نقل کند مثل این است که شکایت و گرفتاری خود را پیش خداوند بردهاست، اما اگر حاجت خود را پیش انسان کافری ببرد و نقل کند مثل این است که از خداوند شکایت کرده است.
امام علی× نیز در روایتی فرمودند: «مَنْ شَكَا الْحَاجَةَ إِلَى مُؤْمِنٍ [فَكَأَنَّمَا] فَكَأَنَّهُ شَكَاهَا إِلَى اللَّهِ، وَمَنْ شَكَاهَا إِلَى كَافِرٍ فَكَأَنَّمَا شَكَا اللَّه»[15] ، كسى كه مشكل و نياز خود را نزد مؤمنى بازگو كند گويا نزد خداوند بازگو كرده و كسى كه آن را نزد کافری بازگو كند گويى از خدا شكايت كرده است.
توصیه و سفارش شده که اگر گرفتار شدید، شکایت پیش خلق خدا نبرید، زیرا انسان با شکوه نمودن، هم تن به ذلت داده و هم خود را ذلیل ساخته است، به تعبیری انسان با این عمل در حقیقت آبروی خدای خود را برده است، خداوند مالک و خالق انسان است و قادر است که مشکلات انسان را حل کند؛ حال انسان با این عمل(بازگو کردن مشکلات خود پیش شخص کافر) مشکل خود را پیش کسی میبرد که خدای او را قبول ندارد؛
تفاوت این دو تعبیر در اين است كه انسان در اولی گرفتارى خود را در پيشگاه خدا شرح مىدهد و از او تقاضای حل مشكل مىكند كه امرى بسيار پسندیده است، ولى در دومى از خداوند شكايت و گله مىكند كه چرا چنين نكرد و چنان نكرد، و اين امرى بسيار زشت و ناپسند است كه انسان از پروردگارى كه اين همه نعمت به او عنایت کرده، شكايت كند. واضح و روشن است كسى كه نزد برادر ايمانى خود مىرود و از گرفتارىها و مشكلات خويش سخن مىگويد، هرگز از تعبيراتى كه دليل بر ناشكرى و ناسپاسى باشد بهكار نمىبرد، بلكه هدفش اين است كه با طرح مشكل خود از او كمك بطلبد، پناه بردن برادران ايمانى به يكديگر در مشكلات هم كار خلافى نيست، بلكه مفهوم تعاون و همكارى همين است كه هر كس در مشكلات به يارى برادر ديگر خود برخیزد. امروز برادری از آن برادر دیگر كمك مىطلبد، و فردا به عکس. البته بازگو كردن گرفتارىها و مشكلات ممكن است براى كمك طلبیدن نباشد، بلكه به عنوان درد دل کردن و براى كسب آرامش باشد، اما تعبير به «حاجة» نشان مىدهد كه منظور امام× بازگو كردن براى حل مشكل است.
در داستان یعقوب و يوسف پیامبر‘ مىخوانيم كه قرآن کریم به سخن یعقوب× با فرزندانش اشاره کرده و میفرماید: {قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ}[16] ، یعقوب× گفت: «من غم و اندوهم را تنها به خدا مىگويم (و شكايت نزد او مىبرم)!». اين آيه شریفه نشان مىدهد كه واژهی «شكايت» در ادبیات عرب به معناى ابراز ناراحتى و گله نيست، زیرا یعقوب پیامبر× هرگز در برابر خداوند گله نكرد، بلكه مشكلات و گرفتارىهاى خود را بازگو نمود؛ لذا بهدنبال آن مىگويد: {وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ}[17] ، من از خدا چيزهايى مىدانم كه شما نمىدانيد. به همين دليل بود که خداوند دعاى او را مستجاب كرد و طولی نكشيد كه حاجت او برآورده شد و دوران فراق او پايان يافت.
ولى اگر انسان مؤمنى حاجت خود را نزد دشمنان اسلام بازگو كند و يا درد دل نمايد، قطعاً كلمات را بهكار مىبرد كه خوشايند نيست، گذشته از این سبب خوشحالی دشمن مىشود، و چه بسا که دشمن سنگدل لب به ملامت او بگشايد و مشكلاتش را ناشى از مسلمان بودن او بداند. لذا به همين دليل است که امام× مىفرمايد: چنين كسى گويا شكايت خدا را نزد آن فرد بىايمان كرده است.
شکایت را باید پیش توانمندان برد نه پیش ضعیفان
در روایات بهطور فراوان تاکید شده، شکایت را پیش کسی ببرید که توانایی حل مشکل شما را داشته باشد، اما اگر کسی توان حلّ مشکل شما را ندارد تصریحشده که مشکل خود را پیش او نبرید.
امام على× میفرماید: «اجْعَلْ شَكْوَاكَ إِلَى مَنْ يَقْدِرُ عَلَى غِنَاكَ»[18] ، فرمود: شكايت خود را نزد كسى بِبَر كه توانایی داشته باشد تا نیاز تو را رفع کند.
شکایت را پیش کسی که مشکل را حل نمیکند نبرید
امیرمؤمنان علی× میفرماید: «اللَّهَ اللَّهَ أَنْ تَشْكُوا إِلَى مَنْ لَا يُشْكِي شَجْوَكُمْ، وَلَا يَنْقُضُ بِرَأْيِهِ مَا قَدْ أَبْرَمَ لَكُم»[19] ، فرمود: خدا را! خدا را! از اين كه پيش كسى درد دل كنيد كه اندوه و مشكل شما را بر طرف نمى كند و با انديشه خود گره از کارتان نمىگشايد. مبادا شكايت خودتان را نزد كسى ببريد كه نمىتواند آن را بر طرف سازد، و توان گرهگشايى از كار شما را ندارد.
اموری که میشود شکایت آنها را به نزد خداوند برد:
برخی از موارد در روایات اسلامی با نکاتی مواجه میشویم که از زبان معصومین^ شکوه به سوی خداوند برده شده و این حکایت از آن دارد که در برخی موارد شکوه بردن کار زشتی نیست. به برخی از آن موارد در ذیل اشاره میکنیم:
1. شکایت به خداوند از بی فرهنگی و بیبصیرتی برخی از مردم
امیرمؤمنان علی× زمانیکه بیبصیرتی و بیفرهنگی برخی از مردم را میبیند، اقدامات نادرستی که انجام میدهند، حرکتهای جاهلانهای که انجام میدهند شکایت آنها را به خداوند کرده و میفرماید: «إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَيَمُوتُونَ ضُلَّالا»[20] ، شکایت پیش خدا میبرم از کسانی که زندگی جاهلانه و مرگ گمراهانه دارند.
2. شکایت به خداوند از فقدان رهبری جامعه:
اگر انسان در جامعهای قرار گرفت که فاقد رهبری جامعالشرایط بود و دسترسی به رهبری نداشت، در آنجا از فقدان رهبر شکایت میکند؛ یعنی از اینکه ما قائد و رهبر نداشته باشیم به خداوند شکایت میکنیم. خدا را بر این امر شاکریم که رهبر و امامی به ما عنایت کرده که میتواند جامعه را هدایت و اداره کرده و مشکلات آن را حل کند. امام على× به هنگام رو به رو شدن با دشمن در ميدان جنگ اینگونه میفرماید: «اللَّهُمَ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ غَيْبَةَ نَبِيِّنَا وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ تَشَتُّتَ أَهْوَائِنَا»[21] ، بار خدايا! از فقدان پيامبرمان و فراوانى دشمنمان و پراكندگى خواستههايمان به تو شكايت مىبريم.
3. بیان ظلم دیگران در ضمن مقاومت بر ظلم
قرآن از زبان آسیه÷ همسر فرعون میفرماید: {رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ}[22] ، گفت: «پروردگارا! خانهای برای من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و کار او نجات ده!».
این آیه شریفه دربارهی داستان حضرت آسیه÷ همسر فرعون که از زنان بهشتی و بسیار با عظمت است و در قرآن نیز از او یاد شده، اما زمانیکه در سختیها و در فشار عذاب شدید فرعونی واقع میشود پس از تحمل آن مشکلات و سختیها، در نهایت با خداوند اینگونه سخن میگوید: {رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ}.
اینگونه سخن گفتن وی که حکایت از اوج سختیها و بیطاقت شدن او دارد به گونهای که دیگر تحمل بودن در کنار فرعون را ندارد، و میتوان ایشان را نمونهای مناسب برای نحوهی شکایت از سختیها و بیان آن در ضمن بیان ظلم فرعون معرفی نمود؛ یعنی ایشان فقط حکایت از سختی نمیکند، بلکه در حقیقت افشاگری علیه ظلم و ستم نیز میکند و از خداوند راه نجات را میطلبد. ادب بهکار رفته توسط حضرت آسیه در اینجا بسیار زیبا است، زیرا حضرت آسیه÷ گلایه از خداوند نکرده که چرا اینچنین است و چرا من گرفتار شدهام، بلکه در مقام بیان ظلم او است و در ضمن، درخواست نجات هم دارد؛ آن هم با بیانی زیبا که فرمود: {رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ}، خدایا برای من نزد خودت در بهشت خانهای بساز. این نحوه سخن گفتن نهایت ادب در برابر خداوند حتی در مقام بیان مشکلات است.
مقایسهای کوتاه از سوی مقام معظم رهبری میان حضرت آسیه و حضرت زینب‘(آنگونه که حضرت آسیه÷ شکایت و گله میکند، حضرت زینب÷ شکایت و گلایهای ندارد).
ایشان فرمودند: یك مقایسهی كوتاه بین زینب كبری و بین همسر فرعون، عظمت مقام زینب كبری را نشان میدهد. در قرآن كریم، زن فرعون نمونهی ایمان شناخته شده است، برای مرد و زن در طول زمان تا آخر دنیا. آن وقت مقایسه كنید زن فرعون را كه به موسی ایمان آورده بود و دلبستهی آن هدایتی شده بود كه موسی عرضه میكرد، وقتی در زیر فشار شكنجهی فرعونی قرار گرفت، كه با همان شكنجه هم - طبق نقل تواریخ و روایات - از دنیا رفت، شكنجهی جسمانی او، او را به فغان آورد: {إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ}[23] ؛ از خدای متعال درخواست كرد كه پروردگارا! برای من در بهشت خانهای بنا كن. در واقع، طلب مرگ میكرد؛ میخواست كه از دنیا برود. {وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ}؛ من را از دست فرعون و عمل گمراهكنندهی فرعون نجات بده. در حالی كه جناب آسیه - همسر فرعون - مشكلش، شكنجهاش، درد و رنجش، درد و رنج جسمانی بود؛ مثل حضرت زینب، چند برادر، دو فرزند، تعداد زیادی از نزدیكان و برادرزادگان را از دست نداده بود و در مقابل چشم خودش به قربانگاه نرفته بودند. این رنجهای روحی كه برای زینب كبری پیش آمد، اینها برای جناب آسیه - همسر فرعون - پیش نیامده بود. در روز عاشورا زینب كبری این همه عزیزان را در مقابل چشم خود دید كه به قربانگاه رفتهاند و شهید شدهاند: حسینبنعلی× - سیدالشهداء - را دید، عباس را دید، علیاكبر را دید، قاسم را دید، فرزندان خودش را دید، دیگر برادران را دید. بعد از شهادت، آن همه محنت ها را دید: تهاجم دشمن را، هتك احترام را، مسئولیت حفظ كودكان را، زنان را. عظمت این مصیبت ها را مگر میشود مقایسه كرد با مصائب جسمانی؟ اما در مقابل همهی این مصائب، زینب به پروردگار عالم عرض نكرد: «ربّ نجّنی»؛ نگفت پروردگارا! من را نجات بده. در روز عاشورا عرض كرد: پروردگارا! از ما قبول كن. بدن پاره پارهی برادرش در مقابل دست، در مقابل چشم؛ دل به سمت پروردگار عالم، عرض میكند: پروردگارا! این قربانی را از ما قبول كن. وقتی از او سؤال میشود كه چگونه دیدی؟ میفرماید: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا». این همه مصیبت در چشم زینب كبری زیباست؛ چون از سوی خداست، چون برای اوست، چون در راه اوست، در راه اعلای كلمهی اوست. ببینید این مقام، مقام چنین صبری، چنین دلدادگی نسبت به حق و حقیقت، چقدر متفاوت است با آن مقامی كه قرآن كریم از جناب آسیه نقل میكند. این، عظمت مقام زینب را نشان میدهد[24] .
بیان سختیها برای یافتن راه حل
در قرآن کریم نیز برخی از مواردی از شکایتها نقل شده که با نگاه منفی بدانها توجه نشده و شاید جنبهی ایجابی و مثبت آن بیشتر باشد که میتواند در شکایتهایی که ناپسند نیست قرار بگیرد، چرا که هدف از بیان آن شکایت و گلایهمندی نبوده، بلکه هدف دنبال راه حل گشتن و راه بیرون شدن از مشکلات بوده است.
خداوند متعال در آیات آغازین سورهی مبارکه مجادله میفرماید: {قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا وَتَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ * الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسَائِهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ ۖ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِي وَلَدْنَهُمْ ۚ وَإِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنكَرًا مِّنَ الْقَوْلِ وَزُورًا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ}[25] ، خداوند سخن زنی را که درباره شوهرش به تو مراجعه کرده بود و به خداوند شکایت میکرد شنید (و تقاضای او را اجابت کرد)؛ خداوند گفتگوی شما را با هم (و اصرار آن زن را درباره حل مشکلش) میشنید؛ و خداوند شنوا و بیناست. کسانی که از شما نسبت به همسرانشان «ظهار» میکنند (و میگویند: «أَنتِ عَلیَّ کَظهَرِ أُمّی = تو نسبت به من بمنزله مادرم هستی»)، آنان هرگز مادرانشان نیستند؛ مادرانشان تنها کسانیاند که آنها را به دنیا آوردهاند! آنها سخنی زشت و باطل میگویند؛ و خداوند بخشنده و آمرزنده است!
غالب مفسّران، براى آيات نخستين اين سوره، شأن نزولى نقل كردهاند كه مضمون همهی آنها اجمالًا يكى است، هر چند در جزئيات با هم متفاوت مىباشند.
ماجرا چنين بود: زنى از انصار به نام «خوله» از طايفه «خزرج» كه همسری به نام «اوس بن صامت» داشت، در يك ماجرا مورد خشم شوهرش قرار گرفت، او كه مرد تندخو و سريعالتأثرى بود، تصميم بر جدائى از او گرفت، گفت: «أَنْتِ عَلَيَّ كَظَهْرِ أُمِّي»[26] ، (تو نسبت به من، همچون مادر من هستى!) و اين، نوعى از طلاق در زمان جاهلیّت بود، اما طلاقى كه نه قابل رجوع بود و نه زن آزاد مىشد، كه بتواند همسرى براى خود برگزيند، بدترين حالتى كه براى يك زن شوهردار، ممكن بود رخ بدهد. چيزى نگذشت که مرد پشيمان شد، به همسرش گفت: فكر مىكنم براى هميشه بر من حرام شدهاى! زن گفت: چنين مگو! خدمت رسول خدا| برو، و حكم اين مسأله را از او بپرس، مرد گفت: من خجالت مىكشم، زن گفت: پس بگذار من بروم، گفت: مانعى ندارد. زن، خدمت رسول خدا| آمد، و ماجرا را چنين نقل كرد: اى رسول خدا! همسرم «اوس بن صامت» زمانى مرا به زوجيت خود برگزيد، كه جوان و صاحب جمال، مال و ثروت و فاميل بودم؛ وی اموال من را مصرف كرد، جوانيم از بين رفت، و فاميلم پراكنده شدند، و سنم زياد شد، حالا «ظهار» كرده و از کردهی خود پشيمان شده است، آيا راهى هست كه ما به زندگى سابق خود بازگرديم؟!
پيامبر| فرمود: تو بر او حرام شدهاى! عرض كرد: يا رسول الله! او صيغه طلاق را جارى نكرده است، او پدر فرزندان من، و از همه در نظر من محبوبتر است.
فرمود: تو بر او حرام شدهاى! و من دستور ديگرى در اين زمينه ندارم. زن پى در پى اصرار و الحاح مىكرد، سرانجام رو به درگاه خدا آورد و عرض كرد: «أَشْكُو إِلَى اللَّهِ فاقَتِى وَ حاجَتِى، وَ شِدَّةَ حالِى، اللَّهُمَّ فَأَنْزِلْ عَلى لِسانِ نَبِيِّكَ»[27] ، «خداوندا! بیچارگی و نياز و شدت حالم را به تو شكايت مىكنم، خداوندا! فرمانى بر پيامبرت نازل كن، و اين مشكل را بگشا».
و در روایتی آمده است، زن عرضه داشت: «أَللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ حالِى فَارْحَمْنِى فَإِنَّ لِى صَبِيَّةً صِغاراً، إِنْ ضَمَمْتُهُمْ إِلَيْهِ ضاعُوا، وَ إِنْ ضَمَمْتُهُمْ إِلىَّ جاعُوا»[28] ، «خداوندا! تو حال مرا مىدانى، بر من رحم كن، كودكان خردسالی دارم، اگر در اختيار شوهرم بگذارم ضايع مىشوند، و اگر خودم آنها را برگيرم گرسنه خواهند ماند!».
در اینجا حال وحى به پيامبر| دست داد، و آیات آغاز اين سوره بر او نازل شد كه راه حل مشكل «ظهار» را به روشنى نشان مىدهد. فرمود: همسرت را صدا كن، آيات مزبور را بر او تلاوت كرد، فرمود: آيا مىتوانى يك برده را به عنوان «کفاره ظهار» آزاد كنى؟ عرض كرد: اگر چنين كنم، چيزى براى من باقى نمىماند. فرمود: مىتوانى، دو ماه پى در پى روزه بگيرى؟ عرض كرد: من اگر نوبت غذايم سه بار تأخير شود، چشمم از كار مىافتد و مىترسم نابینا شوم. فرمود: آيا مىتوانى، شصت مسكين را اطعام كنى، عرض كرد: نه، مگر اين كه شما به من كمك كنيد. فرمود: من به تو كمك مىكنم و پانزده صاع (15 مَن كه خوراک شصت مسكين مىباشد، هر يك نفر يك مد، يعنى يك چهارم مَن) به او كمك فرمود، او کفاره را داد، و به زندگى سابق باز گشتند.
این شأن نزول را بسیاری از مفسّران، از جمله «قرطبى»، «روح البيان»، «روح المعانى»، «الميزان»، و «فخر رازى»، «فى ظلال القرآن»، «ابوالفتوح رازى»، «كنز العرفان» و بسيارى از كتب تاريخ و حديث با تفاوتهایى آمده است[29] .
بسیار واضح است که خانم «خوله» همسر آن مرد در این ماجرای شکایت بردن به نزد پیامبر اسلام| فقط به دنبال بیان مشکل نبوده، بلکه به دنبال راه حل بوده است.
نکته: بیان برخی مشکلات و مسایل خانوادگی که پیچیده است بایستی بهجهت حل آن، نزد کارشناسان و نه در نزد همهی مردم بازگو شود.
نتیجه بحث:
به طور خلاصه، میتوان در پایان بحث اینچنین گفت که بیان سختیها و گشودن زبان شکایت انسان موجب ذلت وی در جامعه شده و راه حلّی را هم برای انسان ارائه نمیکند، مگر اینکه بیان آن سختیها پیش افرادی باشد که کارشناس، خبره و دلسوز همراه با روحیه امانت داری باشند، به گونهای که هم رازداری کنند، هم در حفظ آبروی انسان بکوشند و هم به دنبال یافتن راه حلّی برای مشکلات وی باشند؛ در غیر اینصورت درد دل را فقط باید با خداوند و یا با حجت الهی در روی زمین که امامان معصوم^ هستند، آن هم به صورت مؤدّبانه بیان کرد، چرا که آنان امین الله فی ارضه هستند.
شهید مطهری& در کتاب «آزادی معنوی» بیانی دارند که اینجا در پایان بحث ذکر میکنیم: «آن کسی که رنج و ناراحتی خود را برای دیگران بازگو میکند، باید بداند که تن به خواری داده است. یک آدم شریف، آدمی که احساس انسانیت و عزّت میکند حتی حاضر نیست رنج خود را به دیگران بگوید. رنجش را تحمل میکند و برای دیگران بیان نمیکند. شخصی آمد خدمت امام صادق× و شروع کرد از تنگدستی خودش گفتن که خیلی فقیر شدهام، خیلی ناچارم و درآمدم کفاف خرجم را نمیدهد، چنین میکنم و چنان. حضرت به یکی از کسانشان فرمود: برو فلان مقدار دینار تهیه کن و به او بده. تا رفت بیاورد، آن شخص گفت: آقا! من واللَّه مقصودم این نبود که از شما چیزی بخواهم. فرمود: من هم نگفتم که مقصود تو از این حرفها این بود که از من چیزی میخواهی ولی من یک نصیحت به تو میکنم؛ این نصیحت از من به تو باشد که هر بیچارگی و سختی و گرفتاری که داری برای مردم نقل نکن، زیرا کوچک میشوی. اسلام دوست ندارد مؤمن در نظر دیگران کوچک باشد؛ یعنی صورت خودت را با سیلی هم که شده سرخ نگهدار، عزّت خودت را حفظ کن. علی هم میگوید: «وَ رَضِی بِالذُّلِّ مَنْ کشَفَ ضُرَّهُ» آن کسی که درد خودش را، بیچارگی خودش را برای دیگران میگوید آبرو و عزّت خود را از بین میبرد. همه جا میگوید: آقا! ما خیلی بیچاره هستیم، اوضاع ما خیلی بد است، اوضاعمان به قول امروزیها خیلی درهم است، چنین و چنان. اینها را نگو، آبرو از هر چیزی عزیز تر است، عزّت مؤمن از هر چیز دیگری گرامیتر است»[30] .