1402/01/23
موضوع: شرح حکمتهای نهجالبلاغه/مجموعهی سیری در حکمتهای نهجالبلاغه با نگرش جامعهسازی و جامعهپردازی(ویژه ماه رمضان 1444) /شرح حکمت سی و یکم: نشانهها و ارکان ایمان کامل، جلسه هشتم
وَسُئِلَ× عَنِ الْإِيمَانِ، فَقَالَ×: «الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ وَالْيَقِينِ وَالْعَدْلِ وَالْجِهَادِ؛ فَالصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الشَّوْقِ وَالشَّفَقِ وَالزُّهْدِ وَالتَّرَقُّبِ؛ فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ، وَمَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَمَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِيبَاتِ، وَمَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ فِي الْخَيْرَاتِ...»[1] .
از حضرت دربارهی ايمان پرسيدند، امام× جواب داد:
ايمان بر چهار پايه استوار است: صبر، يقين، عدل و جهاد.
و صبر نيز بر چهار پايه قرار دارد: شوق(علاقهمندی)، هراس(ترس)، زهد(پارسائی) و انتظار داشتن.
آن كس كه اشتياق بهبهشت دارد، شهوتها و خواهشهای نفس را فراموش میکند و از آنها چشم میپوشد، و آن كس كه از آتش جهنّم میترسد، از حرام دورى میگزیند، و آن كس كه در دنيا زهد ورزید و پارسا شد، مصیبتها را ساده و سبک میشمارد، و آن كس كه مرگ را انتظار میکشد در نیکیها شتاب میکند.
توضیح:
مطابق آنچه که در قبل بیان شد، در این حکمت از امیرمؤمنان علی× «سُئِلَ× عَنِ الْإِيمَانِ»؛ از ایمان سؤال میشود؛ اما امام× در جواب بهجای اینکه معنا و مفهوم ایمان را بیان کنند، بهبیان ارکان و دعائم ایمان -آن هم ایمان کامل- پرداختند تا این نکته را بهافراد القا کنند که ایمان، نباید در قلب بماند، بلکه باید در جامعه و در میدانهای زندگی پیاده بشود.
مولا× فرمود: «الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ»؛ ایمان بر چهار رکن و پایه استوار است: «عَلَى الصَّبْرِ وَالْيَقِينِ وَالْعَدْلِ وَالْجِهَادِ».
امام× صبر را که یک مفهوم اخلاقی و اجتماعی است بهعنوان رکن نخست ایمان، یقین را بهعنوان رکن دوم، عدل را بهعنوان رکن سوم، و جهاد را بهعنوان رکن چهارم ایمان معرفی میکند. اینها چهار رکنی است که مولا× برای ایمان بیان میفرمایند، آن هم ایمانی که در مسیر کمال برای پیاده شدن در متن جامعه است.
جلسه گذشته دربارهی صبر و رابطهی آن با ایمان مطالبی را بیان کردیم. گفتیم، نخستین رکن و پایهی ایمان برای انسان مؤمنی که در مسیر کمال حرکت میکند و میخواهد ایمانش را رشد دهد، صبر است. همانگونه که قبلاً هم توضیح دادیم مولا× بعد از اینکه فرمودند ایمان چهار رکن دارد، دوباره برای هرکدام از این ارکان اربعه، چهار شعبه معرفی میکنند؛ و در ادامه، امام× برای اولین رکن ایمان که صبر باشد،
چهار شعبه بیان میکند تا کار برای تطبیق رکن صبر برای ایمان در جامعه آسانتر گردد و تطبیق عملی ایمان در جامعه؛ یعنی پیاده شدن ایمان در میدان زندگی فراهم گردد.
ازاینرو مولا× چهار پایه صبر را نیز اینگونه بیان میفرماید: «عَلَى الشَّوْقِ وَالشَّفَقِ وَالزُّهْدِ وَالتَّرَقُّبِ»؛ شوق، هراس، زهد و انتظار.
و این چهار شعبه باید باشد تا انسان لباس صبر را بر تن کرده باشد.
بهتعبیری چهار مورد برای انسان ایجاد انگیزه میکند تا خودش را متصف به صفتی(صبر) نماید که خودش یکی از رکن ایمان است. پس درحقیقت مولا× در هر رکنی از این ارکان اربعه دارد مسیری پلکانی را از پایین به بالا برای ما ترسیم میکند.
ایمان را معنا کردیم و گفتیم که تصدیق قلبی و نشانهی ایمان است؛ اما برای رشد ایمان، عمل هم دخالت دارد؛ یعنی هراندازه که ایمان انسان رشد میکند، بههمان اندازه اوصاف عملی هم باید در وجود انسان ایجاد بشود. ازجمله چیزهایی که باعث رشد و کمال ایمان انسان مؤمن میشود، صبر است. بهتعبیری عمل صبورانه حکایت از رشد و رتبه عالی ایمان میکند.
سؤال: این صبر را چگونه بهدست آوریم؟
جواب: چهار کار باید انجام بدهیم تا به صبر برسیم؛ مولا× فرمود: «فَالصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ»؛ صبر از آنها چهار شعبه دارد که عبارتاند از: 1- «عَلَى الشَّوْقِ»؛ اشتیاق و شوق داشتن؛ 2- «وَالشَّفَقِ»؛ ترسی که امید در آن آمیخته است؛ 3- «وَالزُّهْدِ»؛ زهد(دل نبستن بهدنیا؛ یعنی رابطه درست با دنیا)؛ 4- «وَالتَّرَقُّبِ» انتظار داشتن.
یعنی صبر، گاهی بهجهت اشتیاق است، گاهی بهجهت شفق و ترس همراه با امید است، گاهی به انگیزهی زهد است و گاهی هم به انگیزهی ترقّب و انتظار است.
هرکدام از اینها نیاز به توضیح دارد که در جای خودش خواهد آمد.
شوق، نخستین شعبه صبر
مقصود از «شوق» که کلام مولا علی× آمده است، شوق بهمعنای همان علاقهمندی است. شوق، اگرچه عربی است، لکن در فارسی هم با همین لفظ و بههمان معنای عربیاش استعمال میشود و کاربرد دارد.
حال میخواهیم ببینیم، اشتیاق را که یکی از شعبههای صبر است، چگونه معنا کردهاند. لفظی که بهکار میبریم و با آن معناییکه در محاورات ما هست، آیا معنای صحیحی است یا معنای صحیحی نیست؟
ابن منظور در «لسان العرب» واژهی «شوق» را اینچنین معنی میکند:
«الشَّوْقُ والاشْتياقُ: نِزاعُ النَّفْسِ إِلَى الشَّيْءِ، وَالْجَمْعُ أَشْواقٌ»[2] ؛ شوق و اشتیاق بهچیزی را به پریدن و تمایل نفس به آن معنا کردهاند؛ و جمع آن اشواق است.
پس اگر انسان به یک چیزی تمایل پیدا کرد، و این تمایل هم یک تمایل معمولی نبود، بلکه تمایل شدید بود، به اینگونه تمایل داشتن اشتیاق میگویند.
بهعنوانمثال، از معمولی بیشتر بود، انسان گرسنه که میشود، تمایل به غذا دارد؛ اما این تمایل داشتن بهمعنای شوق نیست؛ ولی در میان خوردنیها انسان بهبرخی از غذاها اشتیاق بیشتری دارد بهگونهای که وقتی به آن میرسد، [بهتعبیری] سر از پا نمیشناسد و همتش این است که فقط این غذا را بخورد، چون عشق و علاقهی شدیدی به خوردن این نوشیدنی و یا این غذا دارد. آن تمایل شدید، گاهی ممکن است به یک خوردنی باشد، گاهی ممکن است به یک آشامیدنی باشد، گاهی ممکن است به مادیات باشد، و گاهی هم ممکن است این علاقهی شدید نسبت به معنویات باشد. معنای ایجابی و مثبت شوق و اشتیاق بر معنای منفی آن غلبه دارد.
در دستورات اسلام، اشتیاق داشتن بهبرخی از مسائل، ازجمله شوق به زندگی، شوق بههمراهی همسر، شوق بههمراهی فرزند و ... را ترویج کردهاند؛ اینگونه اشتیاق داشتنها نشانههایی هم دارد. بهعنوانمثال، در روایتی اینگونه آمده است: قِيلَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ| كَانَ يُقَبِّلُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ‘ فَقَالَ: الْأَقْرَعُ بْنُ حَابِسٍ: «إِنَّ لِي عَشَرَةً مِنَ الْوَلَدِ مَا قَبَّلْتُ أَحَداً مِنْهُمْ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ|: مَنْ لَا يَرْحَمْ لَا يُرْحَمْ»[3] ؛ پيامبر خدا| در حالیکه اَقرع بن حابِس تميمى نزد ايشان نشسته بود، حسن بن على‘را بوسيد. اقرع گفت: من ده فرزند دارم و تاكنون هیچیک از آنان را نبوسیدهام.
پيامبر خدا| به او نگاهى كرد و فرمود: «هركه مهربانى نكند، مورد مهربانى قرار نخواهد گرفت». لذا یکی از موارد شوق همین است که انسان به فرزندش محبت کند.
اگرچه اشتیاق یکی از اصطلاحات عرفانی در نزد عارفان نیز بهشمار میآید که آنرا اینگونه معنا میکنند، میگویند: «اشْتِياق -(اصطلاح عرفانى) عبارت از انجذاب محب است بهمحبوب در حال وصال براى نيل بهلذات مدام»[4] ؛ یعنی اشْتِیاق، مجذوب شدن محب بهمحبوب در حال وصال است، براى نیل بهلذات مدام.
من خدا را دوست دارم، وقتیکه مجذوب خدا شدم و عشق بهخداوند همهی وجودم را فراگرفت، این اشتیاق بهسوی خدا میشود. انسان اگر روضه امام حسین× را دوست دارد بهحدی که وقتی وارد روضه میشود همهی هموغمش گریاندن و یا اشک بر ابیعبدالله× است، این اشتیاق به روضه است. هر جا میشنود که روضه هست میرود.
صوفیها نیز در عالم تصوف این اصطلاح را معنا کردهاند و آنرا به مقام وصل ربط دادهاند که در اینجا به آن ورود پیدا نمیکنیم.
این اصطلاح را در علم اصول نیز معنا کردهاند به اینکه یکی از مقدمات قریبهای که در انجام کار لازم است ایجاد بشود، مقدمهی شوق مؤکد نسبت به آن است تا بهسبب آن شوق مؤکد، اراده ایجاد بشود و بهدنبال آن حرکت عضلات انسان براى انجام آن فعل بهوجود آید.
مرحوم آخوند& در کتاب «کفایه»[5] این بحث را مطرح کرده است، ایشان وقتی بهبحث اراده میرسد، شوق را بهعنوان یکی از مقدمات اراده معرفی میکند که انسان باید اشتیاق به این عمل داشته باشد تا بتواند اراده کند، تصمیم بگیرد، و عضلات انسان را به حرکت درآورد.
روان شناسان نیز اشتیاق را اینگونه معنا کردهاند، گفتهاند: شوق و اشتیاق انگیزهای مهم است که با پیوند و رابطهی بین قلب و مغز انسان ایجاد میشود؛ یعنی قلب انسان مرکز تمایلات است، و مغز انسان نیز مرکز فرمان است. وقتیکه شخصی شوق بهکاری پیدا میکند، تمایل قلبیاش باید متصل بهفرمان مغزش بشود؛ وقتیکه تمایل قلبی بهفرمان مغزش متصل شد، این اشتیاق، عملی خواهد شد.
ملاصدرا در مقام بيان زمان پديدار شدن ميل و بهدنبال آن اشتياق گويد: «اشتياق و ميل در حال فقدان كمال حاصل مىشود، و ازاينرو است كه در همه موجودات ممكن عشق سارى است، چراکه همه موجودات فاقد كمال و يا فاقد مقدارى از کمالاند»[6] .
انسان وجود ناقصی دارد و فقیر الی الله است؛ بنابراین، از آنجا که انسان فاقد خیلی از اشیاء است اشتیاق به اشیاء پیدا میکند. از آن جمله شوق بهارتباط با خدای عزوجل است. با خدای عزوجل ارتباط پیدا میکند برای اینکه فاقد کمال است و مشتاق کمال میباشد. همچنین انسان برای اینکه فاقد معنویت است، مشتاق معنویت میباشد. از همین باب ملاصدرا میفرماید: در جامعهای که فاقد کمال است و همهی انسانها بهدنبال کمالاند، ممکن است راههای گوناگون را برای کسب کمال بروند؛ و ممکن است بعضی از راهها، راههای صحیحی باشند و بعضی از راهها هم راههای صحیحی نباشد.
البته شوق و اشتیاق نیز همانند سایر مسائل مراتبی دارد. یک شوق معمولی است، یک شوق متوسط است و یک شوق عالی است؛ شوق و اشتیاق در مرحله نهایی است.
شوق و اشتیاق نسبت به یک چیز دارای مراتبی است که بههمان اندازه انگیزه انجام آن فعل را برای آدمی ایجاد میکند و هرچه شوق بیشتر باشد انگیزه انجام آن نیز بیشتر خواهد بود؛ و میتواند این اشتیاق انسان را بهجایی برساند که هیچ چیزی غیر از آن نبیند و همهی وجودش پر شود از آن چیزی که به آن مشتاق است.
همچنین، اشتیاق انسان را به مرتبهای میرساند که همهی کمالات را در آن میبیند و در مسیر رسیدن به آن همهچیز را تحمل میکند و از هیچ مکروه و ناملایماتی رنج نمیبرد.
آنچه که از الگوهای عملی در زندگی حضرات معصومین^ نسبت بهخداوند و نسبت به عبادت و بندگیها در درگاه خداوند نقلشده، از همین قبیل است که همان شوق مؤکد میباشد.
ازاینرو میشود به این مطلب پی میبرد که چرا حضرات معصومین^ ازجمله امیرمؤمنان، امام حسن مجتبی، امام حسین^ و دیگران، چرا وقت نماز و موقع وضو گرفتن که میشد رنگ از چهرهی آنان میپرید. یا دربارهی پیامبر اسلام| دارد، وقتیکه موقع اذان میشد گویا پیامبر هیچ کسی را نمیشناخت. این حالتها بهخاطر همان اشتیاق است؛ یعنی اینکه انسان از شدت اشتیاق نسبت بهمحبوبش بهجایی میرسد که غیر از محبوب هیچ کسی را نمیبیند.
همچنین در روایتی دربارهی امیرمؤمنان علی× گفتهاند: «تيرى بهپای امام× اصابت كرده بود كه نمیشد آنرا درآورد. حضرت فاطمه÷ فرمودند: اين تير را در حال نماز بيرون بياوريد. چون در اين هنگام، آنچه بر وى بگذرد، احساس نمیکند. پس تير را هنگامیکه در نماز بود، بيرون آوردند»[7] .
سؤال: بعضی میگویند چگونه میشود تیر از پای کسی در بیاورند و او متوجه نشود؟ این تیر داخل پای حضرت فرو رفته بود، این پا زخم میشود و تیر درد دارد، [علی فرض صحت روایت]، چه طور میشود این تیر را کشیده باشند و حضرت متوجه نشده باشد؟
در جواب میگوییم: این سخن که بگوییم امیرالمؤمنین× اصلاً متوجه درد نشده، حرف نادرستی است. امیرمؤمنان× متوجه شده است، چراکه آن حضرت هم بشر است و در همین دنیا زندگی میکند، نمیشود حضرت متوجه تیر نشده باشد؛ لکن از شدت شوقی که برای حرف زدن با خدا و عبادت و بندگی او دارد، بهگونهای غرق در عبادت و سخن گفتن با خدا میشود که از درد تیر فراموش میکند و تحمل درد آن برای حضرت آسان میشود؛ چراکه حرف زدن با خدا که محبوب اوست شیرینتر از آن چیزی است که بخواهد متوجه درد بشود. همانند زمانیکه انسان محو صحبت کردن با فرد بغلدستیاش میشود، کسی او را صدا میزند و انگار که او اصلاً نمیشنود. حال سؤال ای ن است که آیا واقعاً او این صدا به گوشش نرسیده است؟ میگوییم: چرا صدا به گوشش رسیده؛ لکن از آنجا که محو سخن گفتن بغلدستیاش است و نمیخواهد از او جدا شود کأنّ اصلاً توجهی به آن صدا نکرده است.
پس طبیعت تیر اینگونه است که زخم میکند؛ چیزی که عامل درد باشد، میآید؛ اما آن عشق و اشتیاق بهخدا، او را محو در خدای عزوجل میکند. لذا این شوق و اشتیاق مؤکد سبب میشود که انسان دلبستگی دیگری نداشته باشد.
البته این نکته را نیز باید اینجا یادآوری کنیم که این شوق و اشتیاق خودش دو صورت دارد: گاهی این شوق و اشتیاق «عن معرفة»؛ همراه با معرفت ایجاد میشود؛ یعنی اشتیاق شدید بهخدا دارد بهجهت اینکه خدا را میشناسد؛ و گاهی هم این اشتیاق از روی معرفت نیست، بلکه از روی دلبستگی صرف، ایجاد میگردد.
آنچه که صرفاً از روی دلبستگی تنها باشد، برکاتی هم ندارد، بلکه موجب کوری و کری انسان خواهد شد و هیچ نخواهد دید حتی واقعیات جامعه را نیز نخواهد دید؛ اما چنانچه این اشتیاق و دلبستگی بهخاطر شناخت درست از او و از روی معرفت باشد، این اشتیاق سبب رشد انسان میشود و ارزشمند است.
بهعنوانمثال، میتوان بهمسئله زیارت اشاره نمود که زائر بهجهت عشق به مزور و اشتیاق دیدار او از همهچیز میگذرد و کیلومترها راه را با سختی و مشقت طی مسیر میکند تا به زیارت بیاید و گاهی هم بهجهت شوقی که برای رسیدن به محضر امام دارد، سختیها را نمیبیند و این مسیر را پیاده طی میکند و به زیارت امام میرود؛ چراکه زیارت، دیداری مشتاقانه با حضور در پیشگاه اولیای الهی و ائمه معصوم^ است.
زیارت، حضور در مکانهای مقدس و رویارویی با پیشوایان و راهنمایان عالم معنی است، که با حرکتی از شهر و دیار به شوق دیدار، آغاز میشود؛ حرکتی که بهظاهر در مکان است، و بهحقیقت در دل و جان است.
مثل آن مرد خراسانی که با پای پیاده و بهسختی جهت زیارت امام باقر× به مدینه رفت، روایت اینگونه دارد:
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ‘ «أَنَّ قَوْماً أَتَوْهُ مِنْ خُرَاسَانَ، فَنَظَرَ إِلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ قَدْ تَشَقَّقَتَا رِجْلَاهُ، فَقَالَ لَهُ: مَا هَذَا؟
فَقَالَ: بُعْدُ الْمَسَافَةِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، وَ وَ اللَّهِ مَا جَاءَ بِي مِنْ حَيْثُ جِئْتُ إِلَّا مَحَبَّتُكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ^.
قَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ×: أَبْشِرْ، فَأَنْتَ وَ اللَّهِ مَعَنَا تُحْشَرُ. قَالَ: مَعَكُمْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، مَا أَحَبَّنَا عَبْدٌ إِلَّا حَشَرَهُ اللَّهُ مَعَنَا، وَ هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ-{قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ}[8] ؛»[9] .
گروهى از خراسان، نزد امام باقر× آمدند. حضرت به مردى از آنان كه پاهايش [بر اثر پیادهروی بسيار،] چاکچاک شده بود، نگريست و به او فرمود: «اين چيست؟».
پاسخ داد: «اى پسر رسول خدا! بر اثر مسافتِ بسيار است. بهخدا سوگند، مرا از آنجا كه آمدهام، جز دوستى شما اهل بيت، بدينجا نياورد.
امام باقر× به او فرمود: «مژده باد بر تو كه بهخدا سوگند، با ما محشور میشوی».
آن مرد گفت: «اى پسر رسول خدا! با شما؟
فرمود: «آرى! هيچ بندهای ما را دوست نمیدارد، جز آنکه خداوند، او را با ما محشور خواهد كرد. مگر دين، چيزى جز دوستى است؟
خداوند عزوجل میفرماید: بگو: «اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد».
شاید بهتعبیری این مرد خراسانی پاهایش را نشان داد و گفت که این پای من است که تاولزده و خونابه بیرون میآید؛ فقط آمدهام شما را زیارت کنم و هیچ خواستهی دیگری ندارم؛ یعنی فقط بهجهت شدت عشق و علاقهای که به امام داشته، با پای پیاده و با مشقت جهت زیارت امام× طی مسیر کرده است.
در بیان امیرمؤمنان× بههمین نکته پرداخته شده است که صبر یکی از پایههای ایمان است؛ اما برای اینکه انسان اهل صبر بشود و بتواند پایهی ایمان را تحصیل نموده و محکم سازد، بایستی شوق به آنرا در خود ایجاد کند؛ یعنی شوق بهچیزیهایی که مورد وعده به اهل ایمان است.
مثلاً بهشت موعود برای مؤمنان است و انسان مؤمن که شعبه صبر را در خود ایجاد میکند باید شوق رسیدن بهبهشت را در خود تقویت کند تا بتواند بر گناه صبر کند و بر مصیبت بردباری نماید و بر عبادت اصرار ورزد تا بهبهشت برسد.
لذا حضرت در این حکمت بعد از اینکه شعب صبر را بیان میکند، بلافاصله میفرماید: «فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ»؛ هر کس که مشتاق بهشت باشد، شهوات را فراموش میکند.
سؤال: بهشت چه ربطی بهایمان دارد؟
جواب: بهشت برکت و ثمرهی ایمان است. اگر میخواهی ایمانی داشته باشی که برکت آخرتیاش هم ایجاد بشود و شما را بهبهشت برساند، باید صبر کنید. حال اینکه این صبر چگونه حاصل میشود، شوق رسیدن بهبهشت است که انسان را صبور میکند.
نکته: مقصود از شهوت و خواستههای دنیایی، فقط شهوات نفسانی و جسمی نیست، بلکه شامل شهوت داشتن نسبت به ظواهر دنیا و مسائل دنیایی، به پست و مقام، به مال و ... نیز میشود. حضرت میفرماید: انسان همهی اینها را بهجهت اشتیاق بهبهشت کنار میگذارد و فراموش میکند؛ یعنی بهجهت اشتیاق بهبهشت، بر ترک گناه و بر انجام عبادت صبر میکند. بهشتی شدن، هم ترک گناه میخواهد، هم صبر بر عبادت و بندگی میخواهد و هم صبری میخواهد که بر مصیبت و مشکلات بهوجود آمده شکوه نکند.
وقتی این بیانات و کلمات مولا× را تعریف میکنیم و کنار هم میگذاریم، میبینیم که چه زیبا برای انسان مشخص میشود.
امام سجاد× در جای دیگر فرمودند:
«إِعْلَمُوا أَنَّهُ مَنِ اشْتاقَ إلی الْجَنَّةِ سارَعَ إلی الْحَسَناتِ وَ سَلا عَنِ الشَّهَواتِ، وَ مَنْ أشْفَقَ مِنَ النارِ بادَرَ بِالتَّوْبَةِ إلی اللَّهِ مِنْ ذُنُوبِهِ وَ راجَعَ عَنِ الْمَحارِمِ»[10] .
کسیکه شوق رسیدن بهبهشت داشته باشد در انجام کارهای نیک، سرعت پیداکرده و شهوات را زیر پا میگذارد؛ و کسیکه از آتش جهنم هراسناک باشد، به درگاه خداوند از گناهانش توبه میکند و از گناهان و چیزهای حرام روی برمیگرداند.
اینجا اگر شوق [رسیدن] بهبهشت در انسان قوت پیدا کند بهجایی میرسد که بهشت مشتاق او میشود.
آنگونه که در روایتی از پیامبر| اینگونه آمده است:
عَنْ عَلِيٍّ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ| قَالَ: «أَلَا إِنَّ الْجَنَّةَ اشْتَاقَتْ لِأَرْبَعَةٍ مِنْ أَصْحَابِي: عَلِيٌّ، وَالْمِقْدَادُ، وَ سَلْمَانُ، وَأَبي ذَرٍّ»[11] .
امیرمؤمنان× از پیامبر اکرم| نقل میکند که حضرت فرمود: آگاه باشيد! بهشت به چهار تن از اصحابم اشتياق دارد: على، مقداد، سلمان و ابوذر.
خلاصه اینکه:
امیرمؤمنان× فرمود: ایمان چهار رکن دارد، یکی از آن ارکان صبر است که خود چهار شعبه دارد، یکی از آن شعب صبر، شوق است. مولا× فرمود: کسیکه شوق بهبهشت پیدا کند، بر ترک شهوات، بر انجام عبادت و بر مصیبت صبر میکند تا به بهبهشت برسد؛ اما اگر این شوق رسیدن بهبهشت که نعمت الهی است زیاد شد، انسان بهجایی میرسد که بهشت مشتاق او میشود.