1402/01/19
موضوع: شرح حکمتهای نهجالبلاغه/مجموعهی سیری در حکمتهای نهجالبلاغه با نگرش جامعهسازی و جامعهپردازی(ویژه ماه رمضان 1444) /شرح حکمت سی و یکم: نشانهها و ارکان ایمان کامل، جلسه چهارم
وَسُئِلَ× عَنِ الْإِيمَانِ، فَقَالَ×: «الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ وَالْيَقِينِ وَالْعَدْلِ وَالْجِهَادِ؛ فَالصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الشَّوْقِ وَالشَّفَقِ وَالزُّهْدِ وَالتَّرَقُّبِ؛ فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ، وَمَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَمَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِيبَاتِ، وَمَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ فِي الْخَيْرَاتِ. وَالْيَقِينُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ، وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ، وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ، وَسُنَّةِ الْأَوَّلِينَ؛ فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ، وَمَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ، وَمَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِي الْأَوَّلِينَ. وَالْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى غَائِصِ الْفَهْمِ، وَغَوْرِ الْعِلْمِ، وَزَهْرَةِ الْحُكْمِ، وَرَسَاخَةِ الْحِلْمِ؛ فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ، وَمَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ، وَمَنْ حَلُمَ لَمْ يُفَرِّطْ فِي أَمْرِهِ، وَعَاشَ فِي النَّاسِ حَمِيداً. وَالْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَالصِّدْقِ فِي الْمَوَاطِنِ، وَشَنَآنِ الْفَاسِقِينَ؛ فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِينَ، وَمَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْكَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْمُنَافِقِينَ، وَمَنْ صَدَقَ فِي الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَيْهِ، وَمَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِينَ وَغَضِبَ لِلَّهِ غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَأَرْضَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. وَالْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى التَّعَمُّقِ، وَالتَّنَازُعِ، وَالزَّيْغِ، وَالشِّقَاقِ؛ فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ يُنِبْ إِلَى الْحَقِّ، وَمَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ، وَمَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ، وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّيِّئَةُ وَسَكِرَ سُكْرَ الضَّلَالَةِ، وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَيْهِ طُرُقُهُ وَأَعْضَلَ عَلَيْهِ أَمْرُهُ، وَضَاقَ مَخْرَجُهُ. وَالشَّكُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى التَّمَارِي، وَالْهَوْلِ، وَالتَّرَدُّدِ، وَالِاسْتِسْلَامِ؛ فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَناً لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُهُ، وَمَنْ هَالَهُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ، وَمَنْ تَرَدَّدَ فِي الرَّيْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّيَاطِينِ، وَمَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ هَلَكَ فِيهِمَا»[1] .
حکمت سی و یکم نهجالبلاغه نسبت بهسایر کلمات قصار امیرمؤمنان علی× طولانی است. یکبار دیگر صدر حکمت را با هم [مطابق نقل سید رضی] ملاحظه میکنیم؛ مولا× در این حکمت از مولا× «سُئِلَ× عَنِ الْإِيمَانِ»؛ دربارهی ایمان سؤال شد. امام× در پاسخ به این پرسش بهجای اینکه ایمان را مفهوماً تعریف کنند، بهسراغ بیان ارکان و نشانههای ایمان رفتند. فرمودند: «الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ»؛ ایمان بر چهار رکن و پایه استوار است. بعد با اندک فاصلهای برای هر رکنی از ایمان چهار شعبه معرفی میکنند. در ذیل حکمت نیز بهبیان ارکان دعائم الکفر و دعائم الشک هم پرداختهاند.
مولا× در ابتدای این حکمت چهار رکن اساسی ایمان را بیان میفرمایند؛ حضرت فرمودند: «عَلَى الصَّبْرِ وَالْيَقِينِ وَالْعَدْلِ وَالْجِهَادِ»؛ ایمان دارای چهار رکن اساسی است که عبارتاند از: صبر، باور و یقین، عدل و جهاد.
امام× رکن اخلاقی ایمان را با نماد صبر، رکن اعتقادی ایمان را با نماد باور و یقین، رکن اجتماعی ایمان را با موضوع عدل و رکن اقتصادی یا دفاعی ایمان را با عنوان جهاد معرفی میکنند. اینها زوایایی از جامعهی سالمِ دینی است؛ یعنی اگر یک مجتمعِ سالمِ دینی بخواهد با سلامت دینی حرکت کند و بهصورت صحیح اداره بشود اقلش این است که نیاز به این چهار رکن دارد.
برای اینکه رابطهی این ارکان چهارگانه(صبر، یقین، عدل و جهاد) را با ایمان را پیدا کنیم مقدمتاً باید چند مطلب را بیان کنیم. برخی را در جلسات گذشته بیان کردیم و بخشی از آنرا امروز به آن میپردازیم.
ازجمله مسائلی که دربارهی مسئلهی ایمان مطرح کردیم، این بود که مولا علی× چرا ارکان ایمان را بیان میکند؟ چرا حضرت به سؤال سائل از ایمان پاسخ مفهومی ندادند؟ سائل از ایمان سؤال کرد و امام× بهجای اینکه تعریف ایمان را بیان کنند و بفرمایند که ایمان، اقرار به لسان، تصدیق بهقلب و عمل به ارکان است؛ اما حضرت چهار رکن از ارکان ایمان را بیان کردند؟ دراینباره پاسخ دادیم که این ارکان، موارد تطبیق ایمان در جامعه است؛ یعنی برای پیادهسازی ایمان در زندگی به این ارکان نیاز داریم.
امام× بحث مفهومی ایمان را رها کرد؛ چراکه حضرت [با خود] گفت که شما تعریف ایمان را میدانید؛ لذا باید بروید و ایمان را در زندگی خودتان با صبر و یقین و عدل و جهاد پیاده کنید.
نکته دومی که وجود دارد این است که گفتیم: آنچه که دربارهی ایمان شنیدهایم، این است که ایمان سه رکن اساسی دارد که عبارتاند از: اقرار به لسان، تصدیق بهقلب و عمل به ارکان؛ بنابراین این چهار رکنی که مولا× بیان فرموده، با آنچه که ما تابهحال شنیدهایم تفاوت دارد. حال سؤال این است که امام× در اینجا چه چیزی را میخواهد بیان کند؟ این چهار رکن، ارکان چه ایمانی است؟ آیا ارکان کف ایمان است؟ یا ارکان مطلق الایمان است؟ آیا اگر این ارکان باشد مؤمنیم و نباشد مؤمن نیستیم؟ آیا مقصود این است، یا نه، این چهار رکن، ارکان کمال و مراتب عالیه از ایمان است؟ کدام مقصود است؟
برای اینکه این بحث را روشن کنیم، بهدنبال این رفتیم و گفتیم که ایمان، مقولهای است که دارای مراتب و درجات مختلف است؛ و این جزء مسلمات میباشد که ایمان قابل زیاده و نقصان است؛ یعنی هم میشود ایمان ضعیف بشود و هم میشود ایمان قوی بشود. ایمان، هم درجهی بالا دارد و هم درجهی پایین دارد. این مطالب را در جلسه قبل بحث کردیم و به آن پرداختیم.
اما بعد از اینکه گفتیم، ایمان یک مقولهی ذومراتب و ذودرجات است و قابل کموزیادی میباشد. سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که کموزیادی ایمان به چه معناست؟ این کموزیادی ایمان، برای کجای ایمان میخورد؟ یا چه طور کموزیاد ایمان را مشخص میکنیم؟ آیا خود ایمان؛ یعنی همان و باور قلبی ایمان کموزیاد میشود، یا اینکه لوازم ایمان که یکی از آن لوازم، عمل صالح است، کموزیاد میشود؟ آیا کموزیادی ایمان بهخاطر کموزیادی عمل مؤمن است یا اینکه حقیقت ایمان که همان تصدیق قلبی است، کموزیاد میشود؟ لذا این سؤال که بهنظر میرسد نکتهی مهمی هم باشد، مطرح میشود.
یا اینکه اصلاً رابطهی عمل با ایمان چه نوع رابطهای است؟ آیا عمل، جزء ایمان است یا شرط ایمان؟
اگر گفتیم که عمل جزء ایمان است، آیا جزء اصل ایمان است یا جزء مراتب ایمان؟
اگر کسی بخواهد ایمان حداقلی و پایهی ایمان را داشته باشد، آیا باز هم باید عمل داشته باشد؟ رابطهی عمل با ایمان چیست؟
امروزه یکی از مشکلات اعتقادی در میان جوانان جامعه همینگونه مباحث است؛ میگویند: قلبت پاک باشد، اگر گناهی هم مرتکب شدی، مشکل چندانی ایجاد نمیکند. یا آن خانم که معتقد است؛ اما میگوید: من دلم پاک است. وجودم و روحم طاهر است، حال اگر روسری بر سر ندارم و موی سرم پیداست، اشکالی ندارد؛ چراکه حجاب، یک عمل است و ضرری به ایمانم نمیزند. اینگونه مباحث، بحثهای خارجی و واقعی جامعهی ماست.
رابطه عمل صالح با ایمان
پس از آنکه روشن شد که ایمان دارای مراتبی است و قابل زیاده و نقصان میباشد. سخن برخیها همانند مرجئه را که میگویند ایمان قابل زیادی و نقصان نیست، بلکه یک حقیقت واحد و مشترک میان همگان است؛ و میگویند: «إنّ إيمان واحد منّا، كإيمان جبرئيل ومحمّد»[2] ؛ ایمان هرکدام از ما همانند ایمان حضرت محمد| و جبرئیل× است. این سخنان را نادرست دانستیم و واقعیتِ زیادیِ نقصان در ایمان را با آیات و روایات ثابت کردیم.
حال نکتهی مهمی که در این بحث بهوجود میآید این است که باید روشن بشود زیاده و نقصان در چه چیزی رخ میدهد؟ آیا این زیاده و نقصان، درحقیقت ایمان راه دارد، یا در لوازم ایمان؟
یعنی تعریف ایمان و حقیقت آن قابل زیاده و نقصان است که میشود ایمان قوی و ایمان ضعیف؛ و یا اینکه اصل ایمان یک حقیقت بیش ندارد و آنچه که قابل زیاده و نقصان است عملِ ایمانی است که از لوازم ایمان بهشمار میآید؟
در اینجا باید مسئله را از این نگاه مورد بررسی قرار داد که حقیقت و تعریف ایمان چیست و وقتیکه چیستی و چراییِ حقیقتِ ایمان روشن شد، میشود دربارهی آن به قضاوت نشست که آیا خود آن حقیقت قابل زیاده و نقصان است، یا نه؟
اصل رابطهی ایمان و عمل را پذیرفتیم و ثابت کردیم که ایمان مقولهای است که قابل زیاده و نقصان است و مراتبی دارد. آیات و روایات آنرا در جلسه گذشته خواندیم که دلالت بر این مطلب میکرد.
بناءًعلیذلک، درباره اینکه عمل چه نقشی در ایمان دارد، مباحث فراوانی وجود دارد و نظریات گوناگونی هم در این زمینه مطرح گردیده است که به چند نظریه در ذیل اشاره میکنیم.
1. نظریه خوارج
برخیها همانند خوارج بر این عقیده هستند که عمل یکی از ارکان تشکیلدهندهی ایمان است بهگونهای که ایمانِ بدون عمل قابلتصور نیست؛ چراکه ایمان، حقیقتی است که مرکب از تصدیق قلبی و عمل جوارحی است؛ یعنی هم تصدیق قلبی میخواهد و هم نیاز بهعمل دارد. بنابراین، از آنجا که فرمودهاند اگر چیزی مرکب از دو یا سه جزء و بیشتر شد دیگر آن مرکب نیست؛ چراکه یک جزء که برود دیگر آن مرکب نیست؛ در اینجا هم میگویند ایمانِ بدون عمل، یک جزء مهم کم دارد و مرکب به انتفاء احد اجزائه منتفی خواهد شد.
ازاینرو خوراج معتقدند بر اینکه هر کسیکه گناهی مرتکب شود از حوزهی ایمان خارج میشود و در حوزهی کفر قرار میگیرد.
ازاینرو، خوارج انسان گنهکار را کافر میدانند. اگر اینگونه باشد، دایرهی کفر در جامعه خیلی وسیع میشود؛ چراکه همهی مردم را باید کافر دانست، زیرا کسی نمیتواند ادعا کند که هرگز مرتکب گناه نشده است. اگر بنا باشد که این باور را باور درست و معیار دانست، خیلی از افراد جامعه را باید تکفیر کنیم و آنها را در زمرهی کفار قرار بدهیم.
اما با اندک تأملی در قرآن کریم میتوان نتیجه گرفت که اعتقاد خوارج اعتقادی باطل است، چراکه قرآن میان ایمان و عمل صالح بهنوعی تغایر و دوگانگی قائل است و به این مطلب تصریح میکند که ایمان چیزی است و عمل چیزی دیگر است. البته منکر هماهنگی بینشان نیستیم. اینکه ایمان و عمل باید هماهنگ باشد در ادامه بحث به آن خواهیم رسید؛ اما اینکه عمل بخواهد داخل در ایمان و جزء آن باشد، این مطلب با قرآن تنافی دارد.
خداوند متعال در قرآن کریم اینگونه میفرماید:
{إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ...}[3] ؛ کسانیکه ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند.
واو در این آیه واو عطف است؛ یعنی اینجا عمل صالح را با ایمان عطف فرموده است و بهمقتضای عطف [حسب قواعد و ضوابط] میان معطوف و معطوف علیه باید تغایر وجود داشته باشد تا عطف صحیح بشود.
و چنانچه عمل داخل در خود ایمان باشد عطف در اینجا منجر به تکرار خواهد شد.
انقلت: اگر کسی بگوید که اینجا از باب ذکر خاص بعد العام باشد که در محاورات عربی و غیرعربی مرسوم است و هیچ اشکالی بهوجود نمیآید.
قلت: در پاسخ اینچنین میگوییم: در باب ذکر الخاص بعد العام، در ذکر خاص باید خصوصیتی وجود داشته باشد تا مجوز ذکر خاص بعد از عام باشد، یعنی بایستی نکتهی خاصی وجود داشته باشد تا موجب تخصیصی بالذکر بشود که اینجا وجود ندارد.
و اشکال دیگری که میتوان بیان نمود اینکه کلمه (الصالحات) جمع معرف به «ال» هست که اینجا بهکاررفته و مفید عموم است یعنی همه اعمال واجب و مستحب را شامل میشود که بنا بر قول خوارج باید همگی داخل در مفهوم ایمان باشد درحالیکه خود آنها این را نپذیرفتهاند.
بلکه تنها درباره واجبات گفتهاند اعمال واجب جزء ایمان است نه مستحبات.
بناءًعلیذلک، این نظر، نظر خطایی است.
همچنین خداوند در آیهی دیگر میفرماید: {وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ}[4] ؛ آن کس که کارهای شایسته انجام دهد، درحالیکه مؤمن باشد.
این آیه نیز میان ایمان و عمل صالح مغایرت ایجاد نموده است و درحقیقت بهاقتضای واو حالیه، دوگانگی باید میان آنها وجود داشته باشد؛ یعنی درحالیکه مؤمن است عمل صلح انجام میدهد.
در سورهی حجرات نیز خدای متعال میفرماید:
{وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّهِ}[5] ؛ و هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آنها را آشتی دهید؛ و اگر یکی از آن دو بر دیگری تجاوز کند، با گروه متجاوز پیکار کنید تا بهفرمان خدا بازگردد.
تا اینجا دو طائفه از مؤمنین را ذکر نموده و به هر دو طائفه هم اطلاق مؤمن کرده است، یک طائفه، طائفه ی عاصیه و گنهکار است؛ و یک طائفه هم طائفه ی غیر عاصیه هستند.
درحالیکه اگر ایمان مرکب از تصدیق قلبی و عمل بود، بهعنوان دو جزء ایمان هرآینه میبایست این اطلاق ناصحیح میبود. و ظاهر آیه نیز این است که اطلاق مؤمن بر طایفه گناهکار مربوط بههمان حال البغی است نه قبل از آن.
اینجا بر گروه عصیانگر هم ایمان اطلاق شده است که مؤمناند. ظاهرش هم این است که مؤمن همان حین البغی است؛ یعنی آن زمانیکه در حال بغی هستند بر آنها اطلاق مؤمن شده است، نه بهاعتبار اینکه قبلاً اطلاق مؤمن شده باشد.
خلاصه اینکه این نظریه که بگوییم حقیقت ایمان، عمل است و عمل جزء شکلدهندهی ایمان میباشد، این نظریه نظریهی درستی نیست.
2. نظریهی مرجئه
در مقابل نظریهی خوارج، نظریهی دیگری وجود دارد که نظریه مرجئه میباشد. آنها(گروه مرجئه) معتقدند که ایمان جدای از عمل است و هیچ ارتباطی میان آن دو وجود ندارد؛ ایمان تنها تصدیق قلبی است و اعمال، اعم از خیر و شر هیچ ربطی به ایمان ندارد؛ بهگونهای که حتی گناه را مضر به ایمان نمیدانند و شعارشان این است که «لَا تَضُرُّ الْمَعْصِيَةُ مَعَ الْإِيمَانِ»[6] ؛ معصیت به ایمان هیچ ضرری نمیرساند.
عمل بههیچوجه کاری با ایمان ندارد. عمل جدا و ایمان هم جداست. میگویند مرکز ایمان، قلب انسان است و عمل، یک کار خارجی است، هیچ ارتباطی هم با یکدیگر ندارند؛ فقط همینکه باور و اعتقاد قلبی صحیح باشد و اقرار زبانی هم صورت بگیرد کفایت میکند.
بنابراین، تفکر آنچه که مایهی نجات انسان است، فقط داشتن ایمان و تصدیق قلبی است، ولو اینکه انسان هر گناهی را مرتکب بشود. لذا این گروه معتقدند که وعیدهای خداوند و قرآن کریم تنها مربوط به کفار است و دوزخ هم جایگاه کفار خواهد بود. غیر از کافر؛ یعنی کسیکه با اقرار لسانی و تصدیق قلبی مؤمن شد، دیگر وعیدهای قرآنی شامل او نمیشود و جهنم نخواهد رفت. لذا این گروه عامل نجات انسان را تنها ایمان بههمین معنا میدانند و کاری بهعمل انسان ندارند؛ بنابراین لذا اگر فردی هیچ عملی هم نداشته باشد، صرف داشتن ایمان مایهی نجات او خواهد شد، ولو اینکه عملی هم نداشته باشد.
البته بهنظر میرسد که اینگونه تفکری بسیار خطرناکتر از همه نظرات و تفکرات انحرافی است، چراکه این تفکر جامعه را بهسمت و سوی اباحه گری سوق میدهد و منجر به اباحیگری خواهد شد.
آنها میگویند: اگر فردی در قلبش مؤمن باشد، هر کاری که دلش بخواهد میتواند انجام بدهد؛ ولی اصلاً معقول نیست که بگوییم، کسیکه مؤمن است و عمری عمل صالح انجام داده، با کسیکه صرفاً در زبان و قلبش اقرار به ایمان کرده و هیچ عمل صالحی ندارد، در کنار هم و در یک رتبه باشند. هر دو هم اهل نجات باشند.
البته در جای خودش باید بحث کنیم که آیا نجات یک چیز است و باید بگوییم که فرقه مرجئه هم یک فرقه است، یا اینکه نجات هم یک مقوله نسبی است و مراتبی دارد؛ یعنی نجات فرقه شیعه اثنی عشری یک نجات در اعلی مراتب است؛ لکن قرآن دربارهی یهود و نصاری هم فرموده است که اگر اینها هم ایمان بیاورند، اهل نجاتاند. پس این بحث، بحثی دیگر است که در جای خودش باید بحث نمود.
3. نظریه مشهور امامیه
اگرچه در میان مکتب شیعه و نظریه امامیه نیز اختلافنظرهایی میان بزرگانی همچون سید مرتضی، علامه حلی، شیخ مفید، شیخ طوسی و ... وجود داشته و دارد؛ اما در اصل موضوع اتفاقنظر وجود دارد و همگی قائلاند بر اینکه، بین ایمان و عمل صالح هماهنگی وجود دارد؛ و عمل جزء شکلدهندهی ایمان نمیباشد.
درمجموع اینگونه استفاده میشود که مکتب شیعه، ایمان را با معرفت یکسان میدانند و عمل را از آثار خارجی ایمان و معرفت برمیشمارند. در این میان برخی هم برای عمل جایگاهی ویژه در ایمان قائل شدهاند.
نکته مهمی که وجود دارد این است که بنا بر نظریه مکتب تشیع، ایمان مقولهای قلبی است و تصدیق بالجنان دارد؛ «مع التزام بلوازمه» و باید در ضمن آن ملتزم به لوازم این ایمان نیز باشیم. ایمان بهخدا، ایمان به پیامبر، ایمان به معاد، ایمان به امامت و ... باید التزام اجمالی هم داشته باشیم تا به لوازم ایمان ملتزم بشویم؛ وگرنه اگر انسان ایمان قلبی داشته باشد، تصدیق قلبی هم داشته باشد؛ ولی هیچ التزامی نداشته باشد، ایمان با این جمع نمیشود؛ اما اگر انسان التزام به لوازم داشته باشد، ولو اینکه هرازگاهی برخی از لوازم را هم ترک کند، اینجا این ایمان با ترک بعض لوازم جمع شدنی است. این بحث میان فقها و علمای بزرگ مطرح است.
مرحوم علامه طباطبایی در «المیزان» بحث را اینگونه دنبال میکند و قائل بهتفصیل میان اقوال مختلف میشود.
در اینکه آیا ایمان با عصیان جمع میشود یا نه؟ و اینکه آیا عمل جزء ایمان هست یا خیر؟ ایشان معتقد است که باید راه میانه را پیمود به اینکه ایمان گرچه با عصیان از بعض لوازم قابل جمع است، ولی با عصیان تمامی لوازم قابل جمع نمیباشد؛ چراکه ایمان؛ یعنی اذعان و تصدیق بهشیء به اینکه لوازم آنرا ملتزم بشود. [اینکه هر گناهی بخواهد انجام بدهد و باز هم مؤمن باشد، این شدنی نیست؛ اما اینکه بهمحض ارتکاب از گناه از حوزهی ایمان خارج بشود این هم شدنی نیست.]
لذا قرآن کریم همیشه ایمان را با عمل صالح توأم ذکر میکند. پس صرف داشتن اعتقاد بهچیزی ایمان نیست، مگر اینکه به لوازم و آثار آن ملتزم بشویم، چون ایمان؛ یعنی علم بهشیء با سکون و اطمینان به آن، و این سکون منفکّ از التزام به لوازم آن نیست.
عبارت علامه اینگونه دارد:
«والإيمان هو الإذعان والتصديق بشيء بالالتزام بلوازمه، فالإيمان بالله في عرف القرآن التصديق بوحدانيته ورسله واليوم الآخر وبما جاءت به رسله مع الاتباع في الجملة، ولذا نجد القرآن كلما ذكر المؤمنين بوصف جميل أو أجر جزيل شفع الإيمان بالعمل الصالح كقوله: {مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً}[7] ؛ وقوله { الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَىٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ}[8] ؛ إلى غير ذلك من الآيات وهي كثيرة جدا.
وليس مجرد الاعتقاد بشيء إيمانا به حتى مع عدم الالتزام بلوازمه وآثاره فإن الإيمان علم بالشيء مع السكون والاطمئنان إليه ولا ينفك السكون إلى الشيء من الالتزام بلوازمه لكن العلم ربما ينفك من السكون والالتزام ككثير من المعتادين بالأعمال الشنيعة أو المضرة فإنهم يعترفون بشناعة عملهم أو ضرره لكنهم لا يتركونها معتذرين بالاعتياد وقد قال تعالى: {وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ}[9] .
والإيمان وإن جاز أن يجتمع مع العصيان عن بعض لوازمه في الجملة لصارف من الصوارف النفسانية يصرف عنه لكنه لا يتخلف عن لوازمه بالجملة»[10] .
ایشان فرمود: ایمان، اذعان اقرار و اعتراف و تصدیق بهچیزی با ملتزم شدن به لوازم آن است. [در خیلی از جاها، حتی در احکام شرعیه هم اینگونه است؛ بهعنوانمثال، کسی در حج میخواهد محرم بشود، وقتیکه احرام میپوشد اگر نیتش این باشد که همهی محرمات احرام را مرتکب بشود، بعضیها در صحت این احرام تشکیک کردهاند؛ میگویند: شخص محرم باید التزام داشته باشد به اینکه محرمات احرام را ترک کند.]
ایشان فرمودند: ایمان، تصدیق بهوحدانیت خداوند(توحید)، نبوت و رسالت انبیاء و روز قیامت است. و فیالجمله باید تابع آن چیزی باشد که انبیاء و رسولان از طرف خداوند آوردهاند.
[حال اگر برخی از جاها برخی از اعمال ترک شود، ضرری به اصل ایمان نمیزند. مقصود از اینکه ضرر به اصل ایمان نمیزند، بدین معناست که تو را از ایمان خارج و داخل در کفر نمیکند. بله، اگر گناه، گناه کبیره باشد، انسان بهمرحلهی فسق میرسد؛ یعنی فاسق میشود؛ اما کافر نمیشود.]
بعد ایشان میفرماید: هر زمان که قرآن کریم مؤمنین را با صفتی برمیشمارد، بلافاصله ایمان را بهعمل صالح ربط میدهد و با هم مرتبط میکند. قرآن میفرماید: {هر کس کار شایستهای انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، درحالیکه مؤمن است، او را به حیاتی پاک زنده میداریم}؛ و نیز قول خداوند که میفرماید: {آنها که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، پاکیزهترین (زندگی) نصیبشان است؛ و بهترین سرانجامها!}.
در آیه اول فرمود: عاقبتبهخیری، نتیجه دادن مال است؛ یعنی اگر برکات کامل ایمان حاصل بخواهد بشود، باید هماهنگ با عمل باشد؛ لکن اگر ایمان همراه با عمل نبود انسان را وارد کفر نمیکند. بله، نجات انسان ممکن است دچار مشکل شود.
مرحوم علامه در ادامه میفرماید: صرف داشتن اعتقاد بهچیزی ایمان نیست، ولو اینکه انسان به هیچکدام از لوازم و آثار آن ملتزم نباشد. بگوید من میخواهم مؤمن باشم؛ اما هیچ عمل ایمانی نداشته باشم. فرمودند: این کار شدنی نیست.
... درنهایت ایشان فرمود: اگرچه ممکن است که ایمان با معصیت جمع بشود از بعضی از لوازم فیالجمله، آنهم بهخاطر صارفهای که ایجاد میشود؛ لکن بالجمله تخلف از لوازم ایمان نمیکند.
پس قول صحیح و آن حرفی که میتوانیم پیگیری کنیم -که انشاءالله مؤیدات و توضیحاتش را در جلسهی بعدی تقدیم میکنیم- این است، برای اینکه برکات ایمان حاصل بشود با عمل صالح هماهنگ است؛ اما اینکه عمل صالح جزء شکلدهندهی ایمان باشد که در این صورت اگر گناهی مرتکب شد حکم تکفیر نسبت به او داشته باشیم، این مطلب از قرآن و روایات استفاده نمیشود.