1402/01/16
موضوع: شرح حکمتهای نهجالبلاغه/ مجموعهی سیری در حکمتهای نهجالبلاغه با نگرش جامعهسازی و جامعهپردازی(ویژه ماه رمضان 1444) /شرح حکمت سی و یکم: نشانهها و ارکان ایمان کامل، جلسه دوم
وَسُئِلَ× عَنِ الْإِيمَانِ، فَقَالَ×: «الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ وَالْيَقِينِ وَالْعَدْلِ وَالْجِهَادِ؛ فَالصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الشَّوْقِ وَالشَّفَقِ وَالزُّهْدِ وَالتَّرَقُّبِ؛ فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ، وَمَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَمَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِيبَاتِ، وَمَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ فِي الْخَيْرَاتِ. وَالْيَقِينُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ، وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ، وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ، وَسُنَّةِ الْأَوَّلِينَ؛ فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ، وَمَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ، وَمَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِي الْأَوَّلِينَ. وَالْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى غَائِصِ الْفَهْمِ، وَغَوْرِ الْعِلْمِ، وَزَهْرَةِ الْحُكْمِ، وَرَسَاخَةِ الْحِلْمِ؛ فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ، وَمَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ، وَمَنْ حَلُمَ لَمْ يُفَرِّطْ فِي أَمْرِهِ، وَعَاشَ فِي النَّاسِ حَمِيداً. وَالْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَالصِّدْقِ فِي الْمَوَاطِنِ، وَشَنَآنِ الْفَاسِقِينَ؛ فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِينَ، وَمَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْكَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْمُنَافِقِينَ، وَمَنْ صَدَقَ فِي الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَيْهِ، وَمَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِينَ وَغَضِبَ لِلَّهِ غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَأَرْضَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. وَالْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى التَّعَمُّقِ، وَالتَّنَازُعِ، وَالزَّيْغِ، وَالشِّقَاقِ؛ فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ يُنِبْ إِلَى الْحَقِّ، وَمَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ، وَمَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ، وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّيِّئَةُ وَسَكِرَ سُكْرَ الضَّلَالَةِ، وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَيْهِ طُرُقُهُ وَأَعْضَلَ عَلَيْهِ أَمْرُهُ، وَضَاقَ مَخْرَجُهُ. وَالشَّكُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى التَّمَارِي، وَالْهَوْلِ، وَالتَّرَدُّدِ، وَالِاسْتِسْلَامِ؛ فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَناً لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُهُ، وَمَنْ هَالَهُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ، وَمَنْ تَرَدَّدَ فِي الرَّيْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّيَاطِينِ، وَمَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ هَلَكَ فِيهِمَا»[1] .
توضیحی پیرامون حکمت سی و یکم
مطابق آنچه در مقدمهی جلسهی قبل بیان شد، محور و موضوع سخن در حکمت سی و یکم، ارکان و نشانههای ایمان بود.
امیرمؤمنان علی× در این حکمت از نهجالبلاغه در مقام بیان ارکان و نشانههای ایمان برآمده است. گفتیم که مولا اینجا در مقام تعریف مفهوم ایمان نیست؛ یعنی حضرت در این حکمت بهدنبال این نیست که ایمان را تعریف نماید؛ چراکه مردم خودشان از قرآن کریم و جاهای دیگر تعریف ایمان را میدانند و آنرا مورداستفاده قرار دادهاند. آنچه که در اینجا ملاک و محور اصلی سخن مولا است بیان ارکان ایمان است، آن هم بهگونهای که بشود آنرا در جامعه مورد تطبیق قرار داد و در زندگی پیاده نمود. همانگونه که در جلسه گذشته بیان داشتیم، امام× در این حکمت چهار رکن اساسی و اصلی را بیان فرمودند که درحقیقت همهی اینها میدانهایی برای تطبیق مفهوم ایمان در زندگی اجتماعی و فردی است.
اولین رکنی که حضرت در این حکمت برای ایمان بیان فرمودند، صبر است. دومین رکن آن یقین است. رکن سوم آن نیز عدالت است، و مطابق این حکمت، چهارمین رکن ایمان جهاد، تلاش و مبارزه است. پس در کلام مولا× این چهار رکن بهعنوان ارکان ایمان بیانشده و بسیار روشن است که این چهار رکن درحقیقت چهار میدان برای تطبیق مفهوم ایمان در زندگی افراد و در جامعهی اسلامی و جامعهی سالم دینی است.
زمانی ما بهدنبال این حرکت میکنیم که معنا و مفهوم چیزی همانند مفهوم ایمان، توحید، نبوت، معاد، علم، تقوا و ... را بشناسیم، این خیلی خوب است؛ اما مرحلهی بالاتر از آن این است که این معنا و مفهوم را در میدانهای زندگی و جامعه تطبیق داده و در زندگی خودمان پیاده کنیم.
درحقیقت سخن مولا× در بخش دوم از این حکمت در پی بیان راهکارهای پیادهسازی مفهوم ایمان در زندگی افراد در جامعه است؛ ایشان در این بخش از سخنان خود میخواهد بفرماید، یکی از میدانهایی که ایمان را باید در آن پیاده کنید، میدان صبر است. یکی دیگر از میدانهایی که ایمان را باید در آن پیاده کنید یقین و باور است، میدان دیگر آن مربوط به عدالت است، و میدان چهارم آن مربوط بهجهاد است. اینها میدانهایی است که میشود ایمان را توسط آنها تطبیق نمود و مفهوم آنرا در زندگی اجتماعی و فردی انسان پیاده کرد.
آنگونه که در جلسه گذشته اشاره کردیم، مولا× برای هرکدام از این چهار رکن، چهار شعبه بیان کرده است و هرکدام از این چهار شعبه نیز خودش تعریفی و ارتباطی دارد. اینها نشانهها و ارکان ایمان است؛ اما در کنار بیان ارکان ایمان، مولا× چهار رکن برای کفر و چهار رکن برای شک نیز بیان فرموده است که به آن اشاره کردیم؛ توضیح آن نیز برای اینکه موردتوجه قرار بگیرد، در جای خودش خواهد آمد.
اما دربارهی این حکمت مباحث فراوانی مطرح است که در اینجا بهبرخی از آنها اشاره خواهیم نمود.
یکی از آن مباحثی که در این حکمت مطرح میشود، تبیین چرایی پرداختن بهمسئلهی ارکان ایمان است،
با توجه به اینکه موضوع ایمان یکی از اولین موضوعات موردبحث دین اسلام و قرآن کریم بوده و از اولین دعوتهای قرآن و اسلام دعوت به ایمان بوده است؛ اما چرا به این اندازه در قرآن و روایات و بهخصوص در نهجالبلاغه نسبت به آن اهتمام ورزیده شده و مورد تأکید واقع شده است و در قالبهای گوناگون بهعنوان ارکان ایمان، اقسام ایمان و یا موارد دیگر همانند اوصاف مؤمنین[2] مورد تأکید واقع شده است؟
گاهی همانند این حکمت سخن از ارکان و شعب ایمان است و گاهی هم سخن از علائم و نشانههای ایمان است، آنچنانکه در حکمت 458 نهجالبلاغه نیز آمده است که مولا علی× فرمود:
«[عَلَامَةُ الْإِيمَانِ] الْإِيمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّكَ عَلَى الْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُكَ وَأَلَّا يَكُونَ فِي حَدِيثِكَ فَضْلٌ عَنْ [عِلْمِكَ] عَمَلِكَ وَأَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي حَدِيثِ غَيْرِك»[3] ؛ نشانهی ايمان آن است كه گفتن راست را در آنجا كه به زيان تو است، بر گفتن دروغ كه به سود تو تمام مىشود، ترجيح دهى، و آنچه مىگويى زياده بر دانستهات نباشد، و در نقل كردن سخن ديگران (و چگونگى نقل آن) از خدا بترسى.
طبق کلام حضرت، انسان دو راه دارد: یا دروغ بگوید و نفع ببرد و یا صادق باشد (راست بگوید) ولو اینکه ضرر کند. امیرمؤمنان× در اینجا فرمودند: صادق باش، اگرچه در ظاهر خسارت میکنی؛ اما خدای عزوجل خسارت تو را جبران میکند. در ادامه حضرت فرمود: نشانه دوم ایمان این است، حرفی که میزنید بیش از عملتان نباشد؛ بهتعبیری حرفت فضل بر عملت نداشته باشد، بلکه عملت باید بیش از سخنت باشد. اینگونه نباشد که در مقام سخن گفتن، ندایی بلند سر بدهیم، خوب حرف بزنیم؛ اما در مقام عمل اینگونه نباشیم و گاهی از اوقات ضعیف باشیم. لذا حضرت فرمود: از نشانههای انسان مؤمن این است عملش بیش از حرف و سخنش است؛ بهتعبیری زبان عملش بیش از زبان سخنش باشد. مولا× در ادامه فرمود: «وَ أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي حَدِيثِ غَيْرِك»؛ سومین نشانهی ایمان این است که دربارهی سخن دیگران مراقب باشی. چه وقتیکه میخواهی سخن دیگران را نقل کنی، تقوا داشته باش؛ و چه زمانیکه میخواهی دربارهی دیگران حرف بزنی تقوا داشته باش. از خدا بترس و بهآسانی دربارهی دیگران قضاوت نکن و حرف بیهوده نزن.
پس سؤال مهمی که در اینجا میخواهیم بدان بپردازیم این است که اینهمه تأکید و اصرار در موضوع واحد که بیاییم نشانهها و ارکان ایمان را بیان کنیم به چه جهت است؟ این سؤال، سؤالی مهم و اساسی است.
پاسخهای متعددی از آیات و روایات میتوان دراینباره داد.
در مقام پاسخ، اولین نکتهای که معمولاً بهذهن انسان تبادر میکند این است که در مرحله نخست، تأکید بر هر چیزی حکایت از اهمیت آن موضوع میکند؛ یعنی بهجهت اهمیت مسئله بهطور مکرر بر آن تأکید ورزیده میشود.
لذا در قرآن کریم هم میبینیم وقتیکه یک موضوعی، بهعنوانمثال واژهی ذکر(یاد خدا بودن) و مشتقات آن 280 بار در قرآن کریم آمده و دربارهی آن بحث شده است[4] . یا موضوع رحمت خدا با مشتقاتش نیز فراوان در قرآن مطرح شده است[5] . خود این تکرارها حکایت از اهمیت مسئله میکند. این نکتهای است که در مرحلهی اول بهذهن میآید و شکی هم نداریم که ایمان نیز از مسائل مهم در جامعه است؛ اما نکتهی مهمتری که بهنظر حقیر میرسد، این است که تأکید بر ایمان فقط بهجهت اهمیت ذاتی و مفهومی مسئله نیست، بلکه جهتی دیگر هم باید داشته باشد و آن جهت دیگر همین نکتهای است که ما در کلام مولا به آن توجه کردیم و آن نکته این است که مولا× در مقام پیادهسازی مفهوم ایمان در جامعه است. این واژه تکرار میشود؛ اما نه بهجهت اینکه خود این معنا، معنای مهمی است، بلکه تکرار میشود تا تبدیل به ملکه در ذهن شود، تکرار میشود تا تبدیل بهمسئلهای حاضر الذهن بشود تا اینکه در هر کاری انسان میخواهد اقدام کند این معنای ایمان، در ذهن و خاطر انسان حاضر بشود؛ اگرچه معنای آن هم مهم است. لذا بعضی از مسائل اینطور است که باید بهطور همیشگی و روزانه پیاده بشود. اینگونه نیست که بگوییم یکبار برای انسان یادآوری بشود و بعدش اگر فراموش هم شد عیبی نداشته باشد، خصوصاً اگر از مسائل اعتقادی باشد که در این صورت روزانه باید در همهی رفتار و اعمال آدمی این مسئله مورد توجه قرار بگیرد و در جامعه پیادهسازی بشود. یعنی دعوت باید روزانه باشد؛ درخواست باید درخواست روزانه باشد.
هدایت نیز از این جمله است؛ چراکه اگر لحظهای راه را گم کنیم، گمراه میشویم ولو اینکه برای یک ثانیه باشد؛ اگر یک ثانیه هم انسان راه خودش را گم کند گمراه شده و در ضلال قرار گرفته است؛ لذا در رکعت اول و دوم هر نمازمان (چه واجب و چه مستحب)، میگوییم: {اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ}[6] ؛ ما را در صراط مستقیم قرار بده و هدایتمان کن. «اهْدِنَا: أَيْ ثَبِّتْنَا[7] عَلَى الْهِدَايَةِ»[8] ؛ ما را بر هدایت ثابتقدم بدار؛ نه اینکه یکبار ما را بهراه آوردی، حال رهایمان کن، نه، بلکه هرلحظه این هدایت باید پیادهسازی بشود. ایمان نیز اینچنین است. ایمان در ضمن اینکه پرمنفعت است؛ اما مسئلهای آسیبپذیر و پرخطر هم هست. لذا با اندکی بیتوجهی و حضور ذهن نداشتن، مسئلهی ایمان دچار مشکل میشود، چراکه ایمان همان اعتقاد و باور به اصول است که در فروع زندگی هم باید مورد توجه باشد و به پیاده شدن باور در عمل بینجامد؛ یعنی به این نتیجه منجر شود که همانگونه که میاندیشید و باور دارید، زندگی کنید، نه اینکه باور انسان چیزی و زندگی او چیزی دیگر باشد.
لذا دیگر هیچ کار انسان خارج از حوزهی ایمان نخواهد بود.
یکی از مشکلاتی که در طول تاریخ بشر بوده و امروزه هم یکی از مشکلات اساسی جامعه است، همین عدم تطبیق میان باورها و رفتارهاست. ما باور ذهنی داریم، باور قلبی هم داریم؛ اما باورِ عملی نداریم؛ چراکه این باور در ذهن ما حاضرشده و بر زبان ما جاریشده، در قلب ما هم نفوذ کرده است؛ اما تبدیل بهعمل نشده است.
بهعنوانمثال، میگویند جمهوری اسلامی ایران رشد علمی بالایی دارد، بهگونهای که در حوزهی رشد علم و ازنظر تعداد مقالات علمی تقریباً جزء رتبههای برتر دنیا هستیم و این یک افتخار است؛ اما اگر ملاحظه کرده باشید مقام معظم رهبری بارها بر این نکته تأکید کرده و فرمودهاند که این رشد علمی را باید تبدیل به فناوری نمود؛ یعنی این مقاله علمی باید تبدیل به فرمولی بشود که به صنعت کمک کند و به تولید در جامعه بینجامد؛ یعنی این علم باید بیاید و در جامعه پیاده بشود، بهگونهای که اثرش در سفرهی مردم دیده شود. در حوزهی باور و اعتقاد هم همینگونه است. ایمان در ذهن هست، بر زبان هم جاری است، در قلب هم خطور کرده است؛ اما در عمل هم باید بیاید. بهعنوانمثال، ما مؤمنیم و در ذهنمان میگوییم که خداوند رزاق است، در قلبمان هم این عقیده و باور را تصدیق کردیم. این باور را بهزبان هم جاری میکنیم؛ اما در حوزهی عمل دچار مشکل هستیم؛ چراکه وقتی میگویند نان حلال، میگوییم با این لقمهی حلال که نمیشود زندگی کرد! اگر سر دیگران کلاه نگذاری، زندگی پیش نمیرود! معنای آن این است که ایمان ما بهزبان بوده، بهقلب هم نفوذ کرده؛ اما به حوزه عمل در نیامده است.
پس اینکه در روایات ازجمله بیانات و کلمات گهربار مولا امیرمؤمنان علی× میبینید که اینهمه بر مسئلهی ایمان، ارکان ایمان، علائم و نشانههای ایمان تأکید شده، بدینجهت است که گفتیم علاوه بر اهمیت مسئلهی ایمان، نکتهی مهمتر از آن بحث پیادهسازی ایمان است که هر روز باید در جامعه تطبیق یابد و در و زندگی افراد پیاده بشود.
بهبیانیدیگر؛ ایمان چند مرحله دارد[9] : 1. اولین مرحلهی ایمان، اقرار به لسان است؛ یعنی با زبان باید شهادت به توحید بدهیم. 2. دومین مرحلهی ایمان، باور با قلب است. اگر با قلبمان ایمان را باور نکنیم و این اقرار زبانی بهقلبمان نفوذ نکند و فقط در مرحلهی زبان باشد، در اینصورت فقط مسلمانیم و دیگر مؤمن نیستیم؛ چون قلب من خالی است و هیچ چیز در دلم نیست. فقط بهزبان میگویم: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؛ با این اقرار کردن، من مسلمانم و از این به بعد حکم اسلام بر من بار میشود؛ ولی مؤمن نیستم.
البته این غیر از مسئله نفاق است؛ چراکه در نفاق میان اقرار و باور اختلاف است و آنچه که در زبان میگوید در قلب نیست؛ اما اینجا بالعکس است؛ یعنی آنچه که در قلب قرار گرفته همیشه بر زبان جاری نمیشود.
یعنی در مرحله نخست انسان برای مؤمن شدن و رسیدن به مرحلهی ایمان باید از اقرار بهزبان شروع کند و به تصدیق قلبی برسد؛ چراکه اگر تنها در اقرار بهزبان باشد، در مرحله اسلام بوده و به مرحله ایمان نرسیده است.
اما چنانچه در قلب خلاف آنچه که بدان اقرار شده، باشد و قبلاً مخالف و منکر اقرار زبانی خود باشد اینجا موضوع نفاق پیش میآید که البته باب دروغ هم همینجا گشوده میشود.
خداوند متعال در قرآن کریم در اول سوره مبارکه منافقون میفرماید:
{... وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ}[10] ؛ خداوند شهادت میدهد که منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ایمان ندارند).
منافقین شهادت به رسالت پیامبر دادند؛ ولی از باب اینکه شهادتشان در قلبشان نبود، بهخاطر نفاقشان دروغگو بودند و آنچه در قلبشان بود اظهار نمیکردند.
پس ایمان ابتدا باید بهزبان جاری شود، سپس بهقلب نفوذ کند؛ اما بعد از نفوذ بهقلب این ایمان باید بروز و ظهوری هم داشته باشد؛ یعنی باید از قلب بیرون بیاید و در عمل بهنمایش گذاشته شود؛ که اگر از قلب بیرون نیاید، اگرچه مؤمن هستیم؛ اما ایمانمان ناقص خواهد بود. لذا فرمودهاند که ایمان سه جزء دارد: 1. اقرار بهزبان؛ 2. معرفت بهقلب؛ 3. عمل به ارکان.
حال اینجا بحثهای متعددی مطرح است که آیا این عمل به ارکان(نمازخواندن، روزه گرفتن و ...) جزء ایمان است یا نه؛ و اگر جزء ایمان است، کسیکه یکبار نمازش را نخواند، آیا باید بگوییم که وی از حوزهی ایمان خارج شده است؛ یا اگر کار خلافی انجام داد، باید بگوییم که از دایرهی ایمان بیرون رفته است؟
و اگر گفتیم که جزء ایمان نیست، بلکه شرط ایمان است، آیا انسان با این سه مرحله است که ایمانش کامل میشود؟
در این حکمت از مولا علی×، «سُئِلَ عَنِ الْإِيمَانِ»؛ از ایمان سؤال شد، امام× چهار رکن برای آن بیان فرمودند، «عَلَى الصَّبْرِ وَالْيَقِينِ وَالْعَدْلِ وَالْجِهَادِ»؛ این چهار رکن، ارکان مکمل مفهوم ایمانِ پیاده شده در سطح جامعه است. تأکید مکرری هم که چه در این حکمت مولا×، چه در جاهای دیگر نهجالبلاغه، چه در قرآن کریم و چه در روایات بر مسئلهی ایمان شده، بدینجهت است که این ایمان را از مفهومی که بر زبان جاریشده و در قلب نفوذ کرده، در سطح جامعه پیاده کند. لذا امام× در این حکمت در مقام بیان این مطلب است که ایمان باید در جامعه [آن هم بهصورت روزانه و در همهی میدانهای زندگی] پیادهسازی شود.
صبر، یقین، عدالت و جهاد هر کدام یکی از میدانهای تطبیق باور ایمان در زندگی برای پیادهسازی باورهاست.
شاید آنچه که مولا× در حکمت 266 نهجالبلاغه بیان فرموده که درحقیقت شأن نزول این حکمت موردبحث است نیز میتواند مستندی برای همین نکته دقیق مورداستفاده باشد و برداشت ما را از این کلام حضرت تأیید نماید.
در حکمت 266 اینچنین آمده است:
وَ[قَالَ× حِينَ] سَأَلَهُ رَجُلٌ أَنْ يُعَرِّفَهُ الْإِيمَانَ، فَقَالَ×: «إِذَا كَانَ [غَدٌ] الْغَدُ فَأْتِنِي حَتَّى أُخْبِرَكَ عَلَى أَسْمَاعِ النَّاسِ، فَإِنْ نَسِيتَ مَقَالَتِي حَفِظَهَا عَلَيْكَ غَيْرُكَ، فَإِنَّ الْكَلَامَ كَالشَّارِدَةِ، يَنْقُفُهَا [يَثْقَفُهَا] هَذَا وَيُخْطِئُهَا هَذَا [وقد ذكرنا ما أجابه به× فيما تقدم من هذا الباب وهو قوله الإيمان على أربع شعب][11]
شخصی پیش امیرمؤمنان× آمد سؤال کرد که ایمان را برای من تعریف کن. امام× اینگونه پاسخش را دادند، فرمودند: «إِذَا كَانَ [غَدٌ] الْغَدُ فَأْتِنِي حَتَّى أُخْبِرَكَ عَلَى أَسْمَاعِ النَّاسِ»؛ برو فردا بیا تا من جواب سؤالت را در حضور همهی مردم بدهم.
پس سؤال از حضرت دربارهی ایمان است که از باور و اعتقاد و از اقرار بهقلب باید خارج شود و [با آن بیانیکه عرض کردم] باید در جامعه بهسبب اعضا و جوارح پیاده بشود. امام× در حکمت 266 نهجالبلاغه میخواهد بفرماید که این سؤال تو، سؤال مهمی است که مؤثر بوده و نقشآفرین در جامعه است؛ لذا به سائل فرمودند که برو و فردا بیا تا همه مردم باشند و در حضور مردم جواب سؤال تو را بدهم. اما اینکه چرا حضرت به سائل فرمودند که در حضور مردم جواب سؤال تو را میدهم، اولین نکتهای که بهذهنمان میرسد این است که این مسئله، مسئلهی مهمی است. لذا همه باید بشنوند و از آن استفاده کنند؛ بنابراین مولا× به سائل فرمود: «فَإِنْ نَسِيتَ مَقَالَتِي»؛ فردا بیا تا در حضور همه، بگویم» این یادآوری برای پیاده شدن در جامعه است.
این مسئله، مسئلهی بسیار مهمی است و در قضایای تاریخی هم هست. حضرت صدیقه طاهره÷ در ماجرای ولایت امیرمؤمنان علی× و ماجرای غدیر وقتیکه بهدنبال مهاجر و انصار و اصحاب و یاران پیامبر| رفت از آنها میخواست که بیایند و بگویند که در ماجرای غدیر چه گذشت. لذا زمانیکه حضرت به درب خانهی معاذ بن جبل رفت به وی فرمود: بیا و از ماجرای غدیر خم خبر بده. معاذ سؤال کرد که «قَالَ فَمَعِي غَيْرِي؟»؛ آیا کس دیگری هم هست یا من خودم تنهایم؟ که صدیقه طاهره÷ فرمودند: «لَا مَا أَجَابَنِي أَحَد»؛ هیچ کس نیست، تو تنهایی[12] .
اینجا هم امیرمؤمنان× به سائل فرمودند، امروز برو فردا! چون میخواهم [بهتعبیری] مسئلهی ایمان را در حضور مردم برایت بشکافم تا اگر یادت رفت، «حَفِظَهَا عَلَيْكَ غَيْرُكَ» دیگران بهیاد تو بیاورند. بعد فرمودند: «فَإِنَّ الْكَلَامَ كَالشَّارِدَةِ»؛ سخن همانند شتری فراری است که در میرود؛ در ادامه حضرت فرمودند: «يَنْقُفُهَا [يَثْقَفُهَا] هَذَا وَيُخْطِئُهَا هَذَا»؛ در برخی از منابع بهجای «يَنْقُفُهَا»، «يَثْقَفُهَا» دارد؛ یعنی بعضیها این را میگیرند و تبدیل بهفرهنگ میکنند. «يَنْقُفُهَا»، بهمعنای سوراخ کردن است، بعضیها نفوذ میکنند، رسوخ میکنند، سوراخ میکنند؛ یعنی عمیق به آن نگاه میکنند؛ اما بعضیها هم فقط بهظاهر نگاه میکنند و از کنار آن میگذرند.
اگر «يَثْقَفُهَا» باشد؛ یعنی بعضیها این را در جامعه ترویج داده و تبدیل به ثقافه و فرهنگ میکنند.
حضرت میفرماید: بگذار دیگران هم باشند تا این سخن را بشنوند.
پس تأیید برداشت ما از این سخن و کلام مولا× در این است که مولا به این شخص میفرماید: برو و فردا بیا تا «أَسْمَاعِ النَّاسِ» گوشهای مردم حاضر باشد و آنها هم بشنوند تا بر همدیگر یادآور بشوند و این ایمان در جامعه ایجاد بشود.
ایمانی شدنِ جامعه؛ یعنی پیاده کردن ایمان در جامعه. لذا تأکید فراوانی که در روایات و ازجمله نهجالبلاغه بر مسئلهی ایمان شده، بدینجهت است که مولا× در این حکمت رکنهایی (صبر بهعنوان رکن اخلاقی، یقین و باور بهعنوان رکن اعتقادی، عدل بهعنوان رکن اجتماعی، و جهاد نیز هم بهعنوان رکن اقتصادی و هم بهعنوان رکن دفاعی) که برای ایمان بیان میکند، درحقیقت چهار رکنی است که جامعهی سالمِ دینی به آن نیاز دارد تا ایمان را پیاده کند.