1401/07/11
موضوع: شرح حکمتهای نهجالبلاغه/شرح حکمت بیست و دوم /موضعگیری عاقلانه برای دریافت حقوق اجتماعی (بردباری همراه با پیگیری)، جلسه اول
وَقَالَ×: «لَنَا حَقٌّ فَإِنْ أُعْطِينَاهُ وَ إِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَى»[1] .
برای ما حقی قرار دادهشده که چنانچه بهما داده شود خواهیم گرفت و در غیر آن صورت بر عقب شتر سوار خواهیم شد و صبر میکنیم هرچند که همچون حرکت شبانه تاریک و طولانی باشد.
تابهحال بیستویک حکمت از حکمتهای نهجالبلاغه را موردبررسی قرار دادیم؛ و در این مبحث وارد حکمت بیست و دوم از حکمتهای نهجالبلاغه میشویم.
امیرمؤمنان علی× در این حکمت فرمودند: «لَنَا حَقٌّ فَإِنْ أُعْطِينَاهُ وَ إِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَى»[2] ؛ برای ما حقی است. مقصود از این حق، همان حق خلافت و امامت است. «لَنَا حَقٌّ»؛ یعنی بهطورقطع و یقین ما داری حق هستیم؛ «فَإِنْ أُعْطِينَاهُ»؛ اگر این حق بهما اعطاء شد، بهتعبیری بهما اجازه داده شد این حقمان را بگیریم در آن جایگاه اجتماعی که باید باشیم بنشینیم، نتیجه و جزایش این است که میگیریم و متصدی آن مسئولیت خواهیم شد. «فَإِنْ أُعْطِينَاهُ» اگر بهما اعطاء شد میگیریم، خواهیم گرفت «وَ إِلَّا» اگر بهما اعطا نشد؛ و اگر مانع تراشیدند و ما را از رسیدن بهحقی که برای ما مسلّم است ممنوع کردند، اینجا «رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَى»؛ دست از پیگیری حقمان برنمیداریم و آنرا رها نمیکنیم. خودمان را فارغ از مسئولیت احساس نمیکنیم، بلکه «رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَی»؛ بر عقب شتر سوار خواهیم شد و صبر میکنیم هرچند که همچون حرکت شبانه تاریک و طولانی باشد.
اعجاز جمع عَجُز است؛ و عَجُز بهمعنای دنباله است[3] . وقتیکه کسی سوار شتر میشود، بر آن جایگاه اساسی؛ یعنی بر پشت شتر سوار میشود و امکان دارد که یک نفر را پشت سر خودش، روی عجز شتر؛ یعنی نزدیک به دم و منتهیالیه شتر سوار کند. [مثل امروزه که یک نفر روی موتور سوار میشود و یک نفر را هم بر ترک موتور سوار میکند.] ترک شتر همان عجز شتر است که این نفر دوم بر آن سوار میشود.
امام× میفرماید: اگر ما از حقمان ممنوع شدیم و اجازه ندادند، یا بهتعبیری آنرا غصب کردند و از دست ما گرفتند، «رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِل» پشت سر آن کسیکه سوار بر شتر است مینشینیم و سختی را تحمل میکنیم. شخصی که بر روی پشت شتر نشسته آرام است؛ اما کسیکه بر عجُز شتر نشسته باید مواظب باشد که نیفتد. سوار شدن بر عجُز شتر هم سختی دارد و هم مراقبت میخواهد که نیفتد؛ «وَ إِنْ طَالَ السُّرَى»؛ کنایه از اینکه ما مشقت و سختی را تحمل میکنیم؛ گویا ما روی عجز شتر نشستهایم و کسی دیگر سوار بر شتر است.
«وَ إِنْ طَالَ السُّرَى»؛ سُری، از همان سیر است؛ اما اصطلاحاً به آن سیر و حرکت شبانه میگویند که هم در فضای ظلمانی و تاریک است و هم طولانی است. سُری، هم کنایه از تاریک بودن سیر مسیر دارد و هم کنایه از طولانی بودن مسیر است. مولا× میفرماید: «وَ إِنْ طَالَ السُّرَى» اگرچه طولانی هم بشود. اگرچه سالهای سال گرفتن حق و نشستن بر منصبی که حق ما است طول بکشد، بازهم بر عجُز (دنبالهی شتر) مینشینیم تا اینکه به آن جایگاه برسیم.
اینها ظاهر معنای کلمه مولا علی× است. حضرت میخواهد بفرماید که ما حقی داریم که مسلم است؛ اگر این حق را بهما دادند که فبها؛ اما اگر این حق را بهما ندادند و مانع از رسیدن حقمان بهما شدند، «رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِل»؛ یعنی منتظر نمیمانیم تا بیایند و حقمان را بهما تحویل بدهند، بلکه ما به سراغش میرویم؛ مشقت را تحمل میکنیم تا زمانیکه بهحقمان برسیم.
توضیح اجمالی:
آنچه تابهحال بیان نمودیم معنای ظاهری و تحتاللفظی جمله مولا علی× بود؛ اما برای اینکه بفهمیم مولا× با بیان این جمله چه چیزی را میخواهند بفرمایند، و در جامعه امروزی میخواهد چه درسی بهما بدهند، آیا این کلام صرفاً حکایت از حادثه و واقعهای میکند که در زمان مولا× رخداده است، یا اینکه یک درس اجتماعی الیالابد است؟
بهنظر میرسد که برای توضیح و فهم بهتر کلام مولا× باید مقدمهای را بیان کنیم تا به مقصود مولا× در این کلام برسیم.
یکی از امور مسلمه در همه جوامع بشری و همه اجتماعات انسانی در دنیا آن است که افراد و جایگاهها دارای حق و حقوقاتی هستند که به بخشهای گوناگونی تقسیم میشوند که یکی بخش از آن حقوق بهحقوق اجتماعی تعبیر میشود.
این حقوق اجتماعی هم از منشأهای گوناگون جعل و ایجاد خواهد شد.
اولین منشأ حقوق اجتماعی خدای عزّوجلّ است که برای افراد و انسانها حقوق اجتماعی را قائل شده و برای آنها معین نموده است.
بهعنوانمثال؛
1. حق اسوه بودن
یکی از حقوق اجتماعی که خداوند برای انسان قرار داده حق اسوه و الگو بودن است. خداوند برخیها را بهعنوان الگو قرار داده است؛ و وقتیکه خداوند کسی را بهعنوان اسوه و الگو قرار داد؛ یعنی این حق اوست که مردم به او تأسی کنند؛ یعنی پذیرش این شخص بهعنوان اسوه حقی است که از این جعل خدا ایجاد میشود.
خداوند در قرآن میفرماید: {لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا}[4] ؛ مسلماً برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود، برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد میکنند.
در این آیهی شریفه خداوند متعال پیامبر را بهعنوان اسوه معرفی میکند. ایشان در زمینههای مختلف خصوصاً از جهت اخلاقی اسوه و الگو بودند که اینها را خداوند به پیامبرش عنایت فرموده است؛ خداوند میفرماید: {فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ}[5] ؛ به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان [= مردم] نرم (و مهربان) شدی! خداوند عزّوجلّ سیرهی پیامبر| را نقل کرده است. یکی از منابعی که سیرهی پیامبر| و اهل بیت^ را میتوان در آن پیدا کرد قرآن کریم است.
خداوند به پیامبرش میفرماید: {فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ} این سیرهی لیّنِ بودن تو، قول لیّنِ تو، رفتار آرام و نرم تو را ما برای تو قرار دادیم. این حق اسوه بودن است که حقی اجتماعی هم هست. خدای عزّوجلّ پیامبر را اسوه قرار داد.
همهی پیامبران الهی اسوه هستند؛ اما خداوند متعال اسوه بودن را درباره دو پیامبر در قرآن مطرح کرده است. یکی پیامبر اسلام| و دیگری حضرت ابراهیم×.
قرآن میفرماید: {قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ}[6] ؛ برای شما سرمشق خوبی در زندگی ابراهیم و کسانیکه با او بودند وجود داشت.
در این آیهی شریفه حضرت ابراهیم و همراهانش بهعنوان الگو از طرف خداوند عزّوجلّ معرفی میشوند.
2. حق امامت:
یکی دیگر از حقوق اجتماعی که باز منشأ ایجاد و جعل آن خداوند عزّوجلّ است، امامت و رهبری جامعه میباشد.
قرآن درباره حضرت ابراهیم میفرماید: {وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا}[7] ؛ (بهخاطر آورید) هنگامیکه خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود؛ و او بهخوبی از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!».
مقام امامت علاوه بر اینکه منصبی الهی است، موقعیتی اجتماعی هم هست. این موقعیت اجتماعی را خدا جعل کرده است.
3. حق اطاعت و فرمانبری:
خداوند بعضیها را بهگونهای قرار میدهد که مردم باید از آنها اطاعت کنند و فرمان ببرند. قرآن کریم دراینباره میفرماید: {يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ}[8] ؛ ای کسانیکه ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوالأمر [= اوصیای پیامبر] را!
4. حق تبعیت:
حق تبعیت هم جزء حقوق اجتماعی است که خداوند متعال برای برخی از افراد قرار داده است. قرآن کریم دراینباره میفرماید: {وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا}[9] ؛ آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید (و اجرا کنید)، و از آنچه نهی کرده خودداری نمایید.
حرف پیامبر را باید گوش دهید؛ البته نهفقط آنچه را که پیامبر از ناحیه خدا برایتان میآورد، بلکه هر چه پیامبر میگوید اطاعت کنید؛ چراکه قرآن میفرماید: {وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا}.
خداوند متعال، پیامبر را بین شما حَکَم قرار داده و آنجا هم باید سخن او را بپذیرید.
پس اولین منشأ ایجاد و جعل حق برای بعضی از افراد خداوند متعال است، و راز منشأ بودن خداوند برای تأسیس حق اجتماعی افراد نیز این است که او خالق است و خالقیت زمینه حاکمیت اجتماعی را فراهم میکند و اوست که میتواند حق را به دیگری واگذار نماید.
دومین منشأ خود مردم هستند که برای برخی افراد حق اجتماعی ایجاد میکنند.
بهعنوانمثال،
آنچه که امروزه در همهی دنیا در قالب انتخابات مردمی برای انتخاب برخی از افراد جهت تصدی بعضی مسئولیتها صورت میگیرد و نتیجه انتخابات این میشود که مردم با آراء خود برای برخی از افراد، حقوق اجتماعی از قبیل: حق ادارهی جامعه، حق ادارهی شهر، حق ادارهی روستا، حق ادارهی کشور، حق انتخاب رهبر، حق انتخاب یا تعیین قوانین ایجاد میکنند تا او برای آنان تصمیم بگیرد و کارهای جامعه را انجام بدهد. این جعل حقی است که جاعل آن مردم هستند.
و درنتیجه مردم نیز از کارهای او حمایت میکنند و آنها را به مصلحت خود میدانند.
منشأ ایجاد این جعل اگرچه مردم هستند؛ اما اولین منشأ آن خدای عزّوجلّ است. قبول داریم حقی را که مردم جعل میکنند، اگر بخواهد جنبه مشروعیت پیدا کند باید به اذن ولیفقیه جامعه باشد، به اذن نبی باشد. در این شکی نداریم.
اینجا میتوانیم بگوییم که ایجاد این حق با مقبولیت مردمی است؛ مثلاً، شهردار شدن، رئیسجمهور شدن با مقبولیت مردم است؛ اما این مقبولیت باید مشروعیت هم پیدا کند؛ و مشروعیت هم باید به اذن ولیفقیه جامعه باشد. بههمینجهت است که میبینیم در کشور جمهوری اسلامی، مشروعیت رئیسجمهور با امضا و تأیید مقام معظم رهبری انجام میشود؛ ایشان به فرد منتخب بهعنوان ریاست جمهوری میگوید: شما را به ریاست جمهور منصوب کردم؛ یعنی مقام ریاست جمهوری را برای شما جعل کردم و این مشروعیت است.
در هر دو صورت آنچه که در تاریخ بشریت (کراراً و تکرارا)، نه یکبار، بلکه بارها رخ داده است و شواهد فراوانی نیز بر آن داریم این است که گاهی از اوقات برخی از صاحبان حق (چه صاحبان حق الهی و چه صاحبان حق مردمی) از حقوق اجتماعی خود محروم شدهاند و درنتیجه بهجای آنکه در مسئولیتی که حق آنان بوده قرار بگیرند و بهجامعه خدمت کنند، خانهنشین شده و از حق اعطائی خویش محروم گردیدهاند.
تفاوتی هم در این ماجرا نمیکند که آن حق از منشأ الهی ایجاد شده باشد و یا از منشأ مردمی.
البته آن حقی را که بهسبب مردم ایجاد میشود شاید بتوان از آن به مقبولیت تعبیر کرد؛ یعنی چون او را قبول دارند بهعنوان حکم قرار میدهند.
همانند آنچه که برای پیامبر اسلام قبل از رسالتشان در نصب حجرالأسود پیش آمد که همهی قبایل بهخاطر مقبولیتی که پیامبر اسلام| نزد مردم داشت اتفاق کردند که او با دستان خویش آنرا نصب کند؛ درحالیکه ایشان هنوز منصوب الهی نبود! او فقط شخص امینی در میان مردم بود؛ اما مردم حق نصب حجرالأسود را برای وی جعل کردند. این حق، بهجهت مقبولیتی بود که پیامبر| در بین مردم داشت.
اما خداوند متعال حق اجتماعی الهی را بههمین انسان عنایت میکند و مقام نبوت و رسالت و اسوه بودن و ... را به او میبخشد.
در هر دو صورت محرومیتِ از حق، شواهد تاریخی فراوانی دارد.
یکی از نمونههای بزرگی که از حق امامت و خلافت بر مردم که حقی الهی بود و پیامبر اسلام| نیز به آن خبر داده بود، محروم شده و خانهنشین گشت امیرمؤمنان علی× است.
خلافت و امامت حق امیرمؤمنان علی× بود؛ حضرت فرمودند: «لَنَا حَقٌّ» حتماً برای ما حقی است که برای هیچکس نیست! این حق برای امیرمؤمنان× است؛ اما حضرت از حق مسلم خود محروم شد.
یا دیگرانی همچون امام حسن مجتبی× که در موضوع صلح با معاویه از حق مسلم خویش محروم گردید.
پیامبر اکرم| هم از حقشان محروم شدند؛ چراکه یکی از حقوق اجتماعی افراد این است که از منافع و امکانات عمومی است بهرهمند شوند و یکی از آن امکانات عمومی، وجود کعبه است. پیامبر اکرم| در سال 6 هجری بههمراه چند صد نفر از مدینه بهسمت مکه حرکت کردند. حضرت خواستند از سمت جنوب مکه وارد شوند؛ ولی مشرکین راه را بر روی پیامبر| بستند و نگذاشتند که پیامبر و همراهانشان وارد مکه شوند.
پیامبر دور زدند و از جنوب مکه بهسمت شمال مکه و به منطقهی حدیبیه که منطقه پر آبی بود و 16 کیلومتر از خانه خدا فاصله داشت رفتند. از آنجا هم پیامبر را راه ندادند و جلوی ایشان را گرفتند. پیامبر و همراهانشان درحالیکه مُحرم بودند و این احرام از مسجد شجره بسته شده بود، به مدت 19 شبانهروز اجازهی حضور در مکه را پیدا نکردند. بعد از گذشت 19 شبانهروز مباحثه و مذاکره و رفتوآمد، پیامبر پذیرفتند که به مدینه برگردند و سال بعد برای زیارت بیایند و عمرة القضاء انجام دهند، و آنهم سه روز بیشتر در مکه نمانند[10] . این هم محروم شدن از حق است.
سؤالی مهم و نکتهای بسیار بااهمیت و حساس اینجا خودنمایی میکند که در صورت محروم شدن و یا ممنوع گشتن افراد و جایگاهها از حق اجتماعی خود، آنان بایستی چگونه موضعگیری کنند و چگونه حق خود را بازستانند؟
آیا باید حق مسلم خود را رها کنند، یا اینکه حق خودشان را باید پس بگیرد؟
آیا در این موارد حق گرفتنی است، یا دادنی؟ یعنی باید منتظر باشد تا این حق را به او بدهند، یا اینکه باید حقش را پس بگیرد؟
آیا گرفتن این حقوق اجتماعی به هر صورتیکه هست باید انجام بشود «ولو بلغ ما بلغ» یا نه نیازمند ملاحظاتی است؟
در احقاق حق اجتماعی افراد، آیا حق داریم برای گرفتن حق اجتماعی خودمان، حق دیگران را تضییع کنیم و از بین ببریم؟ یا این حق را نداریم؟
در گرفتن حق اجتماعی افراد و لو اینکه منشأ آن خداوند باشد، آیا رعایت حقوق عمومی و صیانت بر هدف اصلی و اساسی هم باید صورت بگیرد یا خیر؟
در این اوضاع اخیر (اغتشاشات) بر فرض اینکه برخی از مردم احساس میکنند حقی از آنها تضییع شده است، آیا این عده از مردم، حق دارند اغتشاش کنند؟ آیا حق دارند آدم بکشند، و مسجد و قرآن را آتش بزنند؟ آیا حق دارند مأمور نیروی انتظامی را با لباسش به آتش بِکِشند؟ آیا حق دارند گلوی فردی را با چاقو ببرند، بسیجی و طلبه را با چاقو بزنند و بکشند؟
حق مردم، امنیت است، آیا برخی که معترض هستند اجازه دارند این حق مردم را ضایع کنند؟
پاسخ همه این پرسشها و سؤالات در این جملهی بسیار کوتاه؛ اما حکیمانهی مولا علی× بیان شده است.
اوّلاً: باید داشتن حق انسان احراز بشود. امیرمؤمنان× ابتدا فرمود: «لنا حقٌّ» برای ما حق مسلمی است؛ یعنی حق ما ثابتشده و قطعی است؛ حضرت در اینجا اصرار بر حق خود دارد که فرمود: ما از حق خودمان دست برنمیداریم. پس اولین شرط مطالبهی حق، احراز حق است.
ثانیاً: بعد از اینکه حقمان احراز گردید، اجازه نداریم برای احقاق حق خودمان، حق دیگران را تضییع کنیم.
بهعنوانمثال، خداوند برای شخصی حقی قرار داده است، یا اینکه مردم برای او حقی قرار دادهاند؛ حال این فرد میخواهد در آن جایگاهی که حق اوست بنشیند و بهمردم خدمت کند. میخواهد در آن جایگاه بنشیند و اسلام را پیاده کند. این شخص برای گرفتن حق خود، آیا حق دارد به اصل اسلام که هدف اصلی است ضربه بزند یا حق ندارد؟
امیرمؤمنان علی× فرمود: «فَإِنْ أُعْطِينَاهُ» اگر این حق بهما اعطا شد، محکم آنرا میگیریم؛ اما اگر اعطا نشد، به هر قیمتی حاضر نیستیم آنرا بگیریم. بهتعبیری هرگز آنرا رها نمیکنیم، چون حق ماست؛ اما «وَ إِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ»؛ بر عجز شتر سوار میشویم، کنایه از اینکه سختیها را تحمل میکنیم؛ اما کاری نمیکنیم که اسلام ضربه بخورد و مردم آنرا فراموش کنند.
احقاق حق و گرفتن آن به هر قیمتی جایز نیست
ابوسفیان شبانه بهدر خانه امام علی× میآید و میگوید: دستت را بیاور، میخواهم با تو بیعت کنم! این پیشنهاد زمانی بوده است که حضرت علی× خانهنشین شده و حقش تضییع گردیده است. ابوسفیان میگوید: من بزرگ قریشم، دستت را به من بده تا با تو بیعت کنم! اگر من با تو بیعت کنم همهی مردم با تو بیعت خواهند کرد. [بهحسب ادعای او] آنهایی که کنار رفتهاند میآیند و با تو بیعت میکنند؛ اما مولا علی× به او فرمود: «مَا زِلْتُ عَدُوًّا لِلإِسْلامِ وَأَهْلِهِ»[11] ؛ تو از روز نخست، براى اسلام و مسلمین مضر بودى. این بیعتت هم بیعت خیرخواهانه نیست! تو برای رسیدن من بهحقم حمایتم نمیکنی، بلکه تو دنبال اختلاف هستی؛ میخواهی شبانه مرا حمایت کنی بعد در روز تیشه به ریشه معارف اسلام بزنی![12]
لذا چه منشأ حق انسان، خدا باشد و چه منشأ آن مردم باشند، انسان حق ندارد از هر راهی برای گرفتن حق خود اقدام نماید.
پس درحقیقت مولا× در این جمله، دارد یک درس اجتماعی را برای جامعه سالم دینی مطرح و بیان میکند. محور این کلام حضرت این بود: موضعگیری عاقلانه برای دریافت حقوق اجتماعی.
امیرمؤمنان× امام و خلیفه است، تصریح هم میکند که این حق برای ما هست. قرآن بیان کرده و پیامبر هم آنرا ابلاغ نموده و بارها بر آن تأکید کرده است؛ امام× خلیفهی بلافصل پیامبر است؛ اما حقش را تضییع کرده و خانهنشینش کردند. مولا× مظلوم واقع میشود؛ اما میفرماید: اگر حقمان بهما عطا شد، آنرا میگیریم؛ و اگر عطا نشد، آنرا رها نمیکنیم؛ اما به هر قیمتی حاضر نیستیم آنرا بهدست آوریم. برای بهدست آوردن حق خودمان حاضر نیستیم حق دیگران را ضایع کنیم.
البته باید به این نکته هم توجه کنیم که مولا× این سخن چگونه و چه زمانی بیان فرموده است.
سید رضی× این کلام حضرت را همچنانکه نقل شد بدون اشاره به اینکه کجا بیان شده در حکمت بیست و دوم نهجالبلاغه آورده است.
اما این سخن مولا× را در جاهای دیگر هم نقل کردهاند. بهعنوانمثال، طبری (متوفای 310 ق) در «تاریخ طبری» همین جمله را در قالب خطبهای از مولا علی× نقل میکند و میگوید: این خطبه در «یوم الشوری» بیان شده است؛ یعنی بعد از فوت خلیفه دوم، زمانیکه شوری برگزار شد، امام× آنجا این سخن را مطرح کرده و فرمودند: «لَنَا حَقٌّ، فَإِنْ أُعْطِينَاهُ»؛ البته تعابیر با یکدیگر اندکی تفاوت دارد.
طبق نقل طبری در تاریخ خود حضرت در «یوم الشوری»[13] فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّدًا مِنَّا نَبِيًّا، وَبَعَثَهُ إِلَيْنَا رَسُولا، فَنَحْنُ بَيْتُ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الْحِكْمَةِ، وَأَمَانُ أَهْلِ الأَرْضِ، وَنَجَاةٌ لِمَنْ طَلَبَ، لَنَا حَقٌّ إِنْ نُعْطَهُ نَأْخُذْهُ، وَإِنْ نُمْنَعْهُ نَرْكَبْ أَعْجَازَ الإِبِلِ وَلَوْ طَالَ السرى»[14] ؛ سپاس، خدايى را كه محمد| را از ميان ما به پيامبرى برانگیخت و او را بهسوی ما فرستاد. ما خانهی نبوت و معدن حکمت و امان زمینیان و نجات هر جوینده [نجات] هستیم. ما حقّی داریم كه اگر بهما داده شود، آنرا میگیریم و اگر از ما دریغ شود، بر مَركب صبر مینشینیم، هراندازه كه بهدرازا كشد. [این کنایه از تحمل سختی است تا به آن برسیم.]
اما صاحب کتاب «تمام نهجالبلاغه» سخن مولا علی× را در ضمن خطبهی 39 نهجالبلاغه[15] نقل نموده که البته با متن فوق اندک تفاوتی نیز دارد.
«ثم نظر× في وجوه الناس؛ فقال×: إني لأخو رسول اللّه| ووزيره.
ولقد علمتم أنّي أوّلكم إسلاما، وأنّي أحبّكم إلى رسول اللّه|.
ولقد رأيتم يوم غدير خمّ ووقفته معي ورفعه يدي.
[ثم قال×:] إنّ لنا على النّاس حقّا، فإن أعطيناه أخذناه، وإن لا ركبنا أعجاز الإبل وإن طال السّرى. والّذي فلق الحبّة وبرأ النّسمة ...»[16] .
مولا× ابتدا به خلیفهی اول خطاب کرد؛ سپس به چهرههای[17] مردم نظر فرمود؛ یعنی به صاحبان چهره (آنهایی که در میان مردم موقعیت و مقامی داشتند) نگاه کرد و فرمود: من برادر پیامبر و وزیر او هستم! شما میدانید که من اولین مسلمانم! شما میدانید که من محبوبترین چهره در نزد پیامبر| بودم.
دیدید که در روز غدیر خم چه طور کنار من ایستاد و دست مرا گرفت.
سپس امام× فرمود: ما بر گردن مردم حقی داریم که بهما داده شده است؛ اگر اعطا شود میگیریم؛ و اگر منع شویم، بر مَركب صبر مینشینیم، هراندازه كه بهدرازا كشد.
حضرت در ادامه فرمود: «والّذي فلق الحبّة وبرأ النّسمة ...».
حضرت جملاتی را بیان فرموده که در خود نهجالبلاغه نیست؛ اما در «تمام نهجالبلاغه» در ذیل خطبه 39 این عبارات را نقل کرده است که جزئی از خطبه بوده و افتاده است.
در زمان ارائه سخن فوق دو نظریه مطرح است: 1- یوم السقیفه. 2- یوم الشوری.
امام× این سخن را در حالت عادی و در زمان معمولی نفرموده است، بلکه در اوج بحران و شدت (یوم الشوری و یا یوم السقیفه) ایراد فرموده است.
البته عمدهی اهل سنت میگویند که حضرت این سخن را در یوم الشوری فرموده است؛ لکن ابن ابی الحدید میگوید: امامیه معتقدند که این سخن حضرت در یوم السقیفه بوده است[18] .
در هر دو صورت، فرصتهای بسیار حساسی است که میخواهند حق اجتماعی مولا را که حق خلافت و امامت باشد از ایشان بگیرند و ایشان را ممنوع نمایند.
اما موضعگیری امام× در مقابل این محرومیت را باید ملاحظه کنیم که چگونه حکیمانه و عاقلانه همراه اندیشه و فکر و بصیرت میباشد.
مولا علی× فرمود: «لَنَا حَقٌّ فَإِنْ أُعْطِينَاهُ وَ إِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَى».
حق از آن ماست؛ آنرا رها نمیکنیم، آنرا میستانیم؛ اما نه به هر قیمتی؛ نه با تضییع حقوق دیگران، و نه با ضربه زدن به اسلام.
خلاصه اینکه:
چند نکته مهم در این سخن امام× وجود دارد.
1. امام بر حق خودش اصرار دارد.
2. از این جمله استفاده میشود که حضرت حق خودش را هر گز نادیده نمیگیرد.
3. مطالبه گری امامت و خلافت را برای خودش حق میداند و بر آن مراقبت میکند.
4. در احقاق حق خویش رعایت مسائل جامعه و صلاح اسلام را هم مدنظر قرار میدهد.
در رسیدن بهحق خویش و احقاق آن هر مشقت و سختی را تحمل میکند و لو اینکه بهطول انجامد؛ لذا بردباری میکند که موضعی عاقلانه و حکیمانه است.