1401/01/23
موضوع: شرح حکمتهای نهجالبلاغه/ شرح حکمت پانزدهم /تربیت اجتماعی (سرزنش در مواجهشدن با فریبخوردگان)، جلسه دوم
وَقَالَ×: «مَا كُلُ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ»[1] .
امام× فرمود: هر شخص گرفتارى را نمىتوان سرزنش كرد (چهبسا بىتقصير باشد).
به تعبیری، هر مفتون و فریبخورده و هر کسیکه از طریق حق منحرف شد و راه را گم کرد، استحقاق عتاب و سرزنش ندارد. شاید خودش در این انحراف مقصر نباشد، یا از روی علم این کار را نکرده باشد و جهل او هم از نوع جاهل قاصر باشد؛ چراکه اگر جاهل قاصر بود و یا عالم نبود، استحقاق و شایستگی عتاب و سرزنش ندارد.
سرزنش و ملامت، بیشک یکی از اصول و روشهای تربیت است؛ نمیشود که تربیت همیشه با مهربانی و تشویق باشد، بلکه گاهی هم سرزنش یکی از تاکتیکها میباشد.
این نکته نباید فراموش شود که حوزهی بهکارگیری ملاکت و سرزنش حوزهی حداقلی است؛ یعنی در اصول و روش تربیتی، سرزنش در حوزهی حداقلی قرار دارد و تربیت بیشتر باید با مهربانی و تشویق و رفتارهای دوستانه همراه باشد.
شکی در این مسئله نیست؛ ولی حوزهی بهکارگیری عتاب و سرزنش باید تبیین بشود؛ یعنی میزان و محل عتاب و نیز اینکه آیا عتاب باید برای فعل یا فاعل باشد، باید تبیین گردد.
سند حکمت موردبحث
با تأمل و مراجعهی به برخی از منابع روایی و تاریخی معلوم میشود که غیر از سید رضی، دیگران هم این سخن مولا× را نقل کردهاند.
ازجمله؛ ابی مخنف (متوفای 175ه.ق) در کتاب «الجمل»[2] ؛ شیخ مفید (متوفای 413ه.ق) در کتاب «الجمل والنصرة لسيد العترة في حرب البصرة»[3] ؛ و همچنین در کتاب «الجمل»[4] ؛ محمد بن سلامة القضاعي (متوفای 454 ه.ق) در کتاب «دستور معالم الحكم»[5] ؛ آمدی (متوفای 550 ه.ق) در «غررالحكم ودررالكلم»[6] ؛ علي بن محمد الليثي الواسطي (متوفای قرن ششم ه.ق) در کتاب «عيون الحكم والمواعظ»[7] ؛ ابن شمس الخلافة (متوفای 622 ه.ق) در کتاب «الآداب النافعة بالألفاظ المختارة الجامعة»[8] ؛ حسن بن محمد الديلمي (متوفای 841 ه.ق) در کتاب «غرر الأخبار ودرر الآثار في مناقب أبي الأئمة الأطهار^»[9] ؛ مرحوم مجلسی (متوفای 1110 ه.ق) در کتاب «بحار الأنوار»[10] ؛ و دیگران نیز در کتابهای خود نقل کردهاند.
البته همانگونه که در پاورقی بیان شد، آنچه که در سایر منابع[11] آمده، گاهی به همین لفظی بیانشده که در نهجالبلاغه آمده و گاهی هم با لفظی شبیه به این الفاظ آمده که تغییری در مفهوم ایجاد نمیکند.
اما نکته مهمتر در سند این حکمت، سخنی است که برخی از شارحان نهجالبلاغه همانند ابن ابی الحدید بیان نمودهاند و آن نکته این است که، امام× این کلام را در ضمن احتجاج و گفتگویی که به هنگام حرکت بهسوی جنگ جمل میان آنحضرت و سه تن از شخصیتهای معروف رخ داد، بیان فرموده است؛ بهجهت اینکه آنان از حضور و مشارکت در جنگ جمل امتناع کردند، آنحضرت این سخن را به آنان فرمود و از عتاب و سرزنش آنان برای عدم همراهی امام× و حضور نیافتن در جنگ بیان فرمود.
ابن ابی الحدید در شرح حکمت موردبحث اینچنین مینویسد:
«هذه الكلمة قالها علي× لسعد بن أبي وقاص ومحمد بن مسلمة وعبد الله بن عمر لما امتنعوا من الخروج معه لحرب أصحاب الجمل و ...»[12] .
همین جناب ابن ابی الحدید در جایی دیگر از برخی اصحاب و یاران خودش نقل میکند که آنان با عدم مشارکت در جنگ جمل، خسارتی به بیعت خود با علی× وارد نکردند؛ یعنی این کار آنها منافاتی با بیعتشان با امام نداشت.
علامه جعفر مرتضی عاملی& به نقل از معتزلی اینگونه مینویسد:
«قال المعتزلي عن اعتذارات ابن عمر، وسعد، وأسامة، ومحمد بن مسلمة: (فأما أصحابنا فإنهم يذكرون في كتبهم: أن هؤلاء الرهط إنما اعتذروا بما اعتذروا به لما ندبهم إلى الشخوص معه لحرب أصحاب الجمل، وأنهم لم يتخلفوا عن البيعة، وإنما تخلفوا عن الحرب»[13] .
ایشان در سطر بعدی نیز به نقل از معتزلی اینگونه آورده است: «قال المعتزلي أيضاً: روى شيخنا أبو الحسين في كتاب الغرر: أنهم لما اعتذروا إليه بهذه الأعذار، قال لهم: ما كل مفتون يعاتب. أعندكم شك في بيعتي؟!
قالوا: لا. قال: فإذا بايعتم، فقد قاتلتم. وأعفاهم من حضور الحرب»[14] .
معتزلی به نقل از استاد خود در غرر اینگونه میگوید: «أنهم لما اعتذروا إليه بهذه الأعذار، قال لهم: ما كل مفتون يعاتب»؛ هر مفتونی مورد عتاب واقع نمیشود؛ یعنی هر مفتون و فریبخوردهای شایستگی سرزنش و عتاب ندارد.
[ایشان میگوید:] وقتیکه آنها عذر آوردند، مولا× از آنها پرسید: «أعندكم شك في بيعتي؟!»؛ آیا شما دربارهی بیعت با من شک و تردید دارید؟
بهحسب این نقل [قالوا: لا] گفتند: نه، ما در بیعت شما هستیم و در این بیعت شکی نداریم؛ ولی حاضر به قتال نیستیم. امام× فرمود: فإذا بايعتم، فقد قاتلتم»؛ بیعت شما قتال است؛ «وأعفاهم من حضور الحرب»؛ امام آنها را از حضور در جنگ عفو فرمود.
خلاصهای دربارهی شخصیت این سه فرد:
1. محمد بن مسلمه
وی بیست سال پیش از بعثت دیده به جهان گشود. پدرش مَسلَمه، از قبیله اوس و مادرش خلیده، از قبیله خزرج بود.
محمد بن مسلمه در مدينه بهدست مصعب بن عمير[15] مسلمان شد و اسلام او پيش از اسلام اسيد بن حضير و سعد بن معاذ بوده است. پس از ورود پیامبر اکرم| به مدینه و برقراری عقد اخوت میان مهاجر و انصار، رسول خدا| میان محمد و أبوعبیده جراح عقد برادری بستند[16] .
محمد بن مسلمه در تمامی غزوات، بهجز غزوهی تبوک که رسول خدا| حضور داشت.
وی ازجمله افرادی بود که به هنگام تنگ شدن عرصه بر رسول خدا| در جنگ احد، بهرغم فرار عدهی بسیاری از اصحاب از صحنهی نبرد، بههمراه تعداد اندکی از یاران پیامبر، در میدان باقی ماند و از رسول خدا| دفاع نمود[17] .
در قضیهی عمرة القضاء نیز زمانیکه پیامبر| به منطقهی ذوالحلیفه رسیدند، محمد بن مسلمه را بههمراه صد سوار، جلوتر از سپاه اسلام اعزام فرمودند و محمد فرماندهی این گروه را بر عهده داشت[18] .
اما محمد بن مسلمه از فتنههای بهوجود آمده، پس از رحلت رسول خدا| خود را کنار کشید و دراینباره میگفت؛ رسول خدا| شمشیری به من داده و فرمودند: «ای محمد بن مسلمه، با این شمشیر در راه خدا جهاد کن و هرگاه مشاهده کردی که دو گروه از مسلمانان با یکدیگر به جنگ برخاستهاند، شمشیرت را به سنگ بزن تا بشکند. آنگاه زبان و دست خود را نگاهدار تا آنکه مرگ به سراغت آید و یا بهدست گنهکاری کشته شوی!»، هنگامیکه عثمان کشته شد، محمد بن مسلمه شمشیرش را به سنگ کوبید تا شکسته شد[19] .
وی در هیچکدام از جنگهای جمل و صفین حضور نداشت و در ربذه سکنی گزیده بود[20] .
پس از کشته شدن عثمان و بیعت گستردهی مردم مدینه با امیرمؤمنان علی×، امام مردم را برای حرکت بهسوی عراق فراخواندند. پسازاین دعوت، سعد بن ابیوقاص، عبدالله بن عمر بن خطاب و محمد بن مسلمه به حضور امام× رسیدند. امام به آنان فرمود: سخنانی از جانب شما به من رسیده که آن سخنان را در شأن شما نمیبینم و برای شما نمیپسندم. سعد و عبدالله سخنانی را که به اطلاع امام رسیده بود تصدیق کردند و کنارهگیری خود را از حضور در سپاه امام و همراهی با ایشان اعلام نمودند. محمد بن مسلمه نیز به امیرمؤمنان× گفت: «بهراستیکه رسول خدا| مرا امر نمود که با شمشیرم با مشرکان بجنگم و آنان را به قتل برسانم و هنگامیکه مسلمانان به جنگ با یکدیگر برخاستند و کشته شدند، شمشیرم را به سنگ بزنم تا بشکند؛ و من دیروز شمشیر خود را شکستم»[21] .
2. سَعْدُ بْنُ أَبِي وقاص.
«واسم أبي وقاص مَالِكِ بْنِ وُهَيْبِ بْنِ عَبْدِ مَنَافِ بْنِ زُهْرَةَ بْنِ كلاب بْن مُرَّة ويكنى أَبَا إِسْحَاق»[22] ؛ سعد ابیوقاص که نام اصلی وی مالک است؛ پسر وُهيب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب بن مرة است که کنیهی وی ابا اسحاق بوده است.
در مورد زمان مسلمان شدن وی در کتاب «طبقات الکبری» اینگونه آمده است: وی از پیشگامان مسلمانان است که در هفدهسالگی مسلمان شد[23] ؛ و ازجمله کسانی است که در جنگهای بدر، احد، خندق، حدیبیه، خیبر و فتح مکه حضور داشت و در هنگام فتح مکه، پیامبر| یکى از سه پرچم مهاجران را در دست او قرار داده است[24] .
اهل سنت وی را جزء ده تن از اعضای عشره مبشره میدانند[25] .
سعد بن ابیوقاص ازجمله افرادی بود که در دوران خلافت عثمان به دنیاپرستی و مالاندوزی روی آورد؛ و این دنیاپرستی او باعث شد که با علی بن ابیطالب‘ در دوران خلافت ظاهریاش بیعت نکند[26] .
3. عبدالله بن عمر بن الخطاب.
وی دو سال پیش از بعثت در مکه به دنیا آمد. در دهسالگی همراه پدرش مسلمان شد و پیش از او به مدینه هجرت نمود.
برخی اسلام وی را همراه خواهرش حفصه و قبل از اسلام پدرش دانستهاند، اما خود وی آنرا انکار میکرد.
او در جنگ بدر و احد کودک بود و به اینجهت پیامبر| حضور وی را در این جنگها نپذیرفت[27] . خندق اولین جنگی بود که وی اجازهی حضور در آنرا از پیامبر| کسب نمود. وی در این جنگ 15 سال سن داشت. پسازاین در جنگهای همچون، حدیبیه، فتح مکه، فتح خیبر، جنگ موته، نهاوند و فتح مصر شرکت کرد[28] .
مورخین اهل سنت فضایل بسیاری برای عبدالله نقل کردهاند. اهل سنت وی را اهل ورع، زهد و علم و در فتوا دادن بسیار محتاط و پرهیزگار و بیرغبت به دنیا معرفی کردهاند[29] . گفتهشده بسیار حج میگذارد و صدقه میداد؛ بهطوریکه گاه در یک مجلس سی هزار درهم صدقه میداد[30] .
ازجمله فضایلی که برای او نقل کردهاند، این است که پیامبر| دربارهی او به حفصه فرمود: «برادرت عبدالله مردی صالح است. اگر نماز شب بخواند» که پسازاین عبدالله هیچگاه نماز شب را ترک نکرد[31] .
عبدالله نقش چندان فعال و تأثیرگذاری در سیاست و حکومت نداشت. تنها چند گزارش کوتاه از حضور او در جنگها بهعنوان یکی از افراد سپاه وجود دارد
در یومالدار، زمان که عثمان محاصره شده بود، خود را به او رساند و در جرگه محافظتکنندگان او در آمد[32] .
پس از قتل عثمان، در مجامع با سخنانش او را مدح کرده و از وی دفاع میکرد[33] . برخی معتقدند عثمانی بودن ابن عمر در روایات وی مشهود است[34] .
وقتی حضرت علی× به خلافت رسید، ابن عمر از بیعت با او خودداری کرد. امام او را احضار کرده و خواست بیعت کند. او ابراز داشت تا زمانیکه همه مردم بیعت نکنند، بیعت نخواهد کرد و با امام بیعت نکرد. بار دیگر نیز امام او را برای بیعت فراخواند که امتناع ورزید. سپس بهسوی مکه حرکت کرد[35] .
وقتی امام علی× برای جنگ با معاویه رهسپار شام شد، سه نفر با او همراهی نکردند: سعد بن ابیوقاص، محمد بن مسلمه انصاری و عبدالله بن عمر. وقتی علی× آنها را احضار کرد تا همراهی آنان را جلب کند، عبدالله بن عمر در پاسخ امام گفت: «تو را سوگند که مرا به چیزی که آنرا نمیشناسم، وادار مکن.» او استدلال میکرد که چون هر دو طرف مسلماناند، با مسلمان نمیجنگد[36] .
عبدالله بن عمر در هیچکدام از جنگهای علی× شرکت نکرد و هنگام پیری از این مسئله ابراز پشیمانی میکرد[37] . او میگفت: از چیزی در زندگی نادم نیستم؛ مگر ترک همراهی با علی× در فتنهها. او ابراز میکرد که حق با علی× بوده است[38] .
سؤال: آیا صدور این سخن دربارهی این سه نفر میتواند صحیح باشد؟
مرحوم مجلسی پس از نقل سخن ابن ابی الحدید در مقام قضاوت دربارهی آنها اینچنین میفرماید:
«قال ابن أبي الحديد: قالها لسعد بن أبي وقّاص و عبد اللّه بن عمر، لمّا امتنعا من الخروج معه لحرب أصحاب الجمل.
أقول: هذا غير ثابت، ثمّ إنّ الكلام يحتمل وجهين:
الأوّل: أنّه ليس كلّ مفتون مستحقا للعتاب، إذ يمكن أن يكون سبب فتنته ما لم يكن باختياره.
والثاني: أن يكون المراد [أن] بعض المفتونين لا يعاتبون لعدم نفع الخطاب فيهم»[39] .
مرحوم علامه مجلسی بعد از نقل سخن ابن ابی الحدید، میگوید: اینکه این سخن و این حکمت برای این سه باشد قابلقبول نیست. چراکه این کلام تحمل دو وجه و دو احتمال را دارد:
1. اینکه هر فریبخوردهای استحقاق عتاب ندارد، چون ممکن است آنچه که سبب فریب وی شده در اختیار خودش نبوده است.
2. برخی از انسانهای فریبخورده نباید عتاب بشوند؛ نه بدینجهت که اختیار فریب دست خودشان نبوده است، بلکه بهخاطر این است که هر مقدار هم که او سرزنش بکنی، اثرگذار نیست.
سعد بن ای وقاص با روی کار آمدن عثمان تعلقات دنیایی در او ایجاد شد؛ یعنی به مصداق کسی شد که مریض القلب و بیماردل است و این مانع همراهی کردن حضرت توسط او شد.
لذا بنا بر فرمایش مرحوم مجلسی& اگر مولا× او را عتاب هم میکرد تأثیری در وی نمیگذاشت، چراکه دل و قلب وی بر اثر تعلقات دنیایی که در او ایجاد شد، بیمار شده بود.
آنچه که از تاریخ زندگی این سه نفر بهدست میآید این است که اختصاص دادن سخن و خطاب مولا به آنها که حکایت از عفو و گذشت از آنان میکند و اینکه از نگاه امیرمؤمنان علی× تخلف از همراهی امام معصوم^ به بهانهی روشن نبودن مطلب، بهطور مطلق و بهویژه زمانیکه امام معصوم از او طلب حضور و همراهی شده باشد، قابلپذیرش نیست و با باورهای اعتقادی و دینی ما دربارهی امام معصوم و رهبر جامعه سازگاری ندارد.
علاوهبراین، چنانچه بیان شد، مطابق برخی از روایات این سه نفر اصلاً با امام علی× بیعت نکردند تا جای این سخن باشد که آیا عقبنشینی آنان از همراهی با امام× منافاتی با بیعت آنان داشته یا نداشته است.
جناب محقق بزرگوار علامه جعفر مرتضی عاملی در کتاب «الصحيح من سيرة الإمام علي×»، در تبیین همین موضوع و عدم سازگاری سخن امام× با رفتار و موضعگیریهای این سه نفر، پس از نقل همان سخنانی که از برخیها، همانند ابومخنف نقل شده؛ دربارهی تحلیل موضوع اینچنین مینویسد:
«لماذا لا يعاتب كل مفتون؟!
وأما المراد من قوله×: (ما كل مفتون يعاتب)، فهو أن الفتنة إن كانت بسبب عروض شبهة أوجبت التباس الأمور على ذلك المفتون، فيصح أن يعاتب ويقال له: إن حقيقة الأمر هي كذا وكذا... والمفترض: أن يفيد هذا العتاب في إرجاعه إلى جادة الصواب.
وأما إذا كان سبب افتتانه هو مرض قلبه، وحبه للدنيا، فلا محل للعتاب معه، لأن العتاب لا يجدي في إرجاع الأمور إلى نصابها»[40] .
ایشان میفرماید: آنجایی عتاب و سرزنش اثر میگذارد که این نشستن و ترک کردن و راه خلاف رفتن بهخاطر این باشد که باورش باور روشنی نیست و دارای شبهه باشد.
اما اگر کسی میداند که راه حق این است؛ اما بهجهت تعلقات دنیایی و شهوات آنرا رها کرده است، هر چقدر هم که عتابش کنی بازهم بازنمیگردد.
همانند عبیدالله حر جعفی که میدانست حق با امام حسین× است؛ ولی بهخاطر تعلقات دنیایی دست از یاری امام برداشت.
ماجرا اینگونه است:
ثُمَّ سَارَ الْحُسَيْنُ× حَتَّى نَزَلَ الْقُطْقُطَانِيَّةَ فَنَظَرَ إِلَى فُسْطَاطٍ مَضْرُوبٍ فَقَالَ لِمَنْ هَذَا الْفُسْطَاطُ فَقِيلَ لِعُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُرِّ الْحَنَفِيِّ [الْجُعْفِيِ] فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ× فَقَالَ: أَيُّهَا الرَّجُلُ إِنَّكَ مُذْنِبٌ خَاطِئٌ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ آخِذُكَ بِمَا أَنْتَ صَانِعٌ إِنْ لَمْ تَتُبْ إِلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَتَعَالَى فِي سَاعَتِكَ هَذِهِ فَتَنْصُرَنِي وَيَكُونَ جَدِّي شَفِيعَكَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَتَعَالَى فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَاللَّهِ لَوْ نَصَرْتُكَ لَكُنْتُ أَوَّلَ مَقْتُولٍ بَيْنَ يَدَيْكَ وَلَكِنَّ هَذَا فَرَسِي خُذْهُ إِلَيْكَ فَوَ اللَّهِ مَا رَكِبْتُهُ قَطُّ وَأَنَا أَرُومُ شَيْئاً إِلَّا بَلَغْتُهُ وَلَا أَرَادَنِي أَحَدٌ إِلَّا نَجَوْتُ عَلَيْهِ فَدُونَكَ فَخُذْهُ فَأَعْرَضَ عَنْهُ الْحُسَيْنُ× بِوَجْهِهِ؛ ثُمَّ قَالَ×: «لَا حَاجَةَ لَنَا فِيكَ وَلَا فِي فَرَسِكَ ...»[41] .
از آن پس امام حسين× حركت كرد تا در «قطقطانيه» خيمهاى ديد. از صاحب آن خيمه سؤال كرد. پاسخ دادند كه به عبيد اللّه بن حر حنفى [جعفی] تعلق دارد. امام× به او چنين پيغام داد: اى مرد! تو اهل گناه و خطاپيشهاى و بىگمان اگر در اين هنگام بهسوی او توبه نكنى، خداوند تو را به سبب اعمالت مؤاخذه خواهد كرد؛ و اگر مرا کمکرسانی، جدم پيامبر| تو را شفاعت خواهد کرد. او پاسخ داد: اى پسر پيامبر خدا! اگر تو را يارى رسانم نخستين كسى خواهم بود كه جانم را فداى تو مىكنم؛ ولى اين اسبم را بگيريد. به خدا سوگند، هیچگاه سوارش نشدم و دنبال چيزى نبودم، مگر اینکه بِدان دست يافتم و كسى مرا تعقيب نكرد، مگر آنکه نجات يافتم. آنگاه امام× روی خود را از او برگردانيد و فرمود: نه به تو نياز داريم و نه به اسب تو.
ایشان [علامه جعفر مرتضی عاملی] در ادامه میفرماید:
«وهذا يفسر لنا ذكره× العاهات التي أدت إلى افتتان هؤلاء النا فإن ابن عمر ضعيف. أما سعد فحسود.
وأما ابن مسلمة فذنب علي× إليه أنه قتل أخاه يوم خيبر.
وذلك كله يدل على أن فتنتهم لم تكن لشبهة عرضت لهم، بحيث لو عولجت لعادوا إلى الصواب، بل هي فتنة منشؤها مرض القلب مثل الحسد، أو ضعف الشخصية، أو الحقد والضغينة، ونحو ذلك.
ويبدو أن المراد بالفتنة هنا: هو الافتتان بالدنيا، والتعلق بها، وليس المراد بها: الفتنة بمعنى التباس الحق عليهم بالباطل، لأن هؤلاء كانوا يعرفون الحق، ويعترفون به.
وشاهد ذلك ندم ابن عمر على تخلفه عنه×، كما أن سعداً اعترف بأن الحق لعلي×.
على أنه حتى لو كان المراد بالفتنة هنا هو الشبهة، وعدم اتضاح الحق، فإن علياً× قد أزال ببياناته المتكررة تلك الشبهة، وأوضح الحق لهم بما لا مزيد عليه»[42] .
ایشان میفرماید: اما عبدالله بن عمر، آدم ضعیفی است و آدم ضعیف جرأت بلند شدن برای این کارها را ندارد.
اما سعد بن ابیوقاص، آدمی است که از روی حسادت حاضر نشد حضرت را همراهی کند؛ اما محمد ابن مسلمه، گناه علی× این بوده که در روز خیبر برادرش را کشته است و کینه در دل دارد؛ پس علقهی به آن کینه است که مانع میشود.
لذا با وجود این عوامل و تعلقات هرچقدر هم که عتاب کنی اثری ندارد.
لذا این جمله مولا× با عمل این سه نفر سازگاری ندارد. نه در خود حدیث و نه با شخصیت آنها؛ و اگر برفرض هم بگوییم که درست است، همانگونه که علامه جعفر مرتضی در ضمن کلامش میخواهد به این نکته اشاره کند؛ ولی دلیل کلام مولا این است که اینها نمیتوانند از تعلقات دنیایی دل بکنند؛ لذا اگر آنها را عتاب هم بکنند، اثری نخواهد داشت.
بنابراین، بهنظر میرسد که این جمله مولا× ارتباطی با آن سه نفر ندارد و دارای مفهوم تربیتی است.
بنابراین، در صحت صدور سخن امام× برای این سه نفر، دو مطلب را میتوان بیان نمود:
1. این سخن مولا× با خطاب به این آقایان سازگاری ندارد، چراکه حسب نقل کتاب «غرر الأخبار و درر الآثار في مناقب أبي الأئمة الأطهار^»[43] ، امام بعد از اینکه فرمود، «مَا كُلُّ مَفْتُونٍ يُعاتَبُ»، سؤال کرد، آیا شما در بیعت با من تردید دارید؟ گفتند: نه؛ و این در حالی است که حسب تاریخ اینها اصلاً بیعت نکرده بودند. حال چگونه کسیکه بیعت نکرده، مولا از او میپرسد که آیا در بیعت من تردید دارید؟!
لذا این جمله با بهانهجوییهای آنها و تاریخ زندگی آنها سازگاری ندارد و نمیشود مولا این را نسبت به آنها فرموده باشد.
2. اگر صحت هم داشته باشد، بهجهت این است که تأثیر ندارد، چراکه منشأ اقدام عملی آنان در ترک یاری امام×، آنگونه که خودشان اظهار نمودهاند شبهه در باورها نبوده است، بلکه منشأ آن بیماردلی آنان و تعلق به دنیا و ظواهر دنیا بوده است.
سؤال: آیا تخلف از امر امام معصوم^ و عدم همراهی با ایشان در جنگ استحقاق عتاب ندارد؟
این کاری که آنها انجام دادند، حق شخصی امیرمؤمنان× نبود که اینچنین باشد و حضرت بخواهد آنرا ببخشد، بلکه این حق از آن امام مفترض الطاعه و واجب الطاعه است؛ و حضرت در اینجا آنان را دعوت کرده است. لذا، اولاً: هر وقت که امام معصوم اعلان یاری نمود، باید امام را یاری کرد.
ثانیاً: اگر امام بالخصوص دعوت کرده باشد، بهطریقاولی باید امام را یاری نمود.
بعضی از شارحین اهل سنت نوشتهاند که، اینها در بیعت با علی× بودهاند؛ و اینکه در جنگ شرکت نکردند منافات با بیعتشان نداشته است، چراکه مسئله برای آنها روشن نبود.
لکن میگوییم: مگر چنین چیزی میشود که کسی امامت امام را قبول داشته باشد و بگوید که وی منصوب من الله است؛ اما در کار امام شک داشته باشد؟
امام هر کاری که میکند از روی علم و آگاهی و اقتضای زمانه است و باید مطیع محض امام بود. همانگونه که پیامبر گرامی اسلام| دربارهی امام حسن و امام حسین‘ فرمودند: «الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا»[44] .
فرمود: این دو (امام حسن و امام حسین‘) امام هستند، چه امام قائم باشند و چه امام قاعد باشند. این امامت است که به قیام و قعود اعتبار میبخشد. ولایت به این اعتبار میبخشد که جنگ کجا باشد و صلح کجا باشد.
لذا این سخنی که میگویند، منافات با بیعتشان نداشته حرف باطلی است.