1401/01/17
موضوع: شرح حکمتهای نهجالبلاغه/ شرح حکمت چهاردهم /نقش فامیلها و بستگان نزدیک در شکوفایی استعدادهای نسل جوان (جلسه سوم)
وَقَالَ×: «مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِيحَ لَهُ الْأَبْعَدُ»[1] .
حسب نقل سید رضی&، امیرمؤمنان علی× فرمودند: هر کسیکه فامیلها و نزدیکانش او را رها کنند و مورد بیمهری و بیتوجهی قرار دهند، فرصت برای افراد دور و بیگانگان فراهم میشود. آنها پذیرای او خواهند شد و زبان به حمایت او میگشایند و ادعای کمک به او را دارند.
سند و مدرک حکمت موردبحث:
این سخن مولا امیرمؤمنان علی× منحصر به نقل سید رضی در نهجالبلاغه نیست، چراکه در منابع متعددی چه از معاصرین سید رضی و چه از کسانیکه بعد از ایشان آمدهاند این سخن نقل شده است.
بهعنوانمثال، قدیمیترین منبعی که سخن مولا× را نقل کرده است شاید بشود گفت که ابن شعبه حرّانی (متوفای 380 ه.ق) در «تحف العقول»[2] است؛ سپس شیخ مفید (متوفای 413 ه.ق) در «المجالس»[3] ؛ مرحوم کراجکی (متوفای 449 ه.ق) در «کنز الفوائد»[4] ؛ شیخ طوسی (متوفای 460 ه.ق) در «الأمالی»[5] ؛ هستند که این گروه بهطور تقریبی و با اندکی اختلاف در تقدم و یا تأخر در زمان سید رضی& بودهاند.
البته منابعی همانند قاضي محمد بن سلامه قضاعي (متوفای ۴۵۴ ه.ق) در کتاب «دستور معالمالحکم وَمأثور مکارمالشيم»[6] ؛ ابوالفضل احمد بن محمد بن ابراهيم الميداني النيسابوري (متوفای 518 ه.ق) در کتاب «مجمع الأمثال»[7] ، ابن حمدون (متوفای 562 ه.ق) در «التذكرة الحمدونية»[8] ؛ علي بن محمد ليثي واسطي (متوفای قرن ششم ه.ق) در کتاب «عيون الحكم وَالمواعظ»[9] ؛ ابن شمس الخلافة (متوفای 622 ه.ق) در کتاب «الآداب النافعة بالألفاظ المختارة الجامعة»[10] ؛ احمد بن عبد الوهاب النويري[11] (متوفای 733 ه.ق) در کتاب «نهاية الأرب في فنون الأدب»[12] ؛ و دیگران از اهل سنت نیز این کلام را نقل کردهاند.
از مجموع کلمات و منابعی که نقل کردهاند بهدست میآید که اینها با اینکه نزدیک به زمان سید رضی بودهاند؛ اما از نهجالبلاغه نقل نکردهاند و منابع دیگری داشتهاند؛ چون برخی از اینها در کتابهای خود منابعی را که از آن نقل کردهاند، نام بردهاند و همانهایی که نام بردهاند اسمی از نهجالبلاغه نیاوردهاند و این تأییدی است بر اینکه منابع دیگری غیر از نهجالبلاغه در اختیار داشتهاند.
و این مطلب دلالت بر این میکند که این سخن از امیرمؤمنان× صادر شده است و منابع عدیدهای از سید رضی نقل کردهاند.
مرحوم دشتی در جلد یازدهم از مجموعهی 19 جلدی آشنایی با نهجالبلاغه که مربوط به اسناد و مدارک نهجالبلاغه است به 20 مورد از منابعی که مشتمل بر حکمت موردبحث هستند اشاره مینماید که البته برخی از منابع این کلام حضرت را در چند جا ذکر کردهاند که اگر آنها را حذف کنیم 15 مورد باقی میماند.
واژهشناسی حکمت:
دو واژه در حکمت موردبحث، وجود دارد که بایستی مفهوم شناسی شود.
1. واژهی «ضَيَّعَهُ»
این واژه در ثلاثی مجرد آن از ریشهی (ضیع) و (ضاع) میباشد که در اینجا به باب تفعیل رفته و یاء آن مشدد شده است و با تشدید خوانده میشود و متعدی نیز گردیده و از فعل لازم خارج شده است.
همین نکته دربارهی باب افعال نیز وجود دارد که او هم موجب تعدی میشود.
اما از جهت مفهوم در هر دو قسمت، چه در قسمت لازم و چه در قسمت متعدی دارای یک مفهوم اصلی است و آن مفهوم اصلی، هلاکت و نابودی است.
در مورد معنای این واژهی، جناب فیومی که از قدیمیترین لغویین به شمار میرود در کتاب خود «مصباح المنير» دربارهی فعل لازمِ آن (ضاع و ضیع)، اینچنین میگوید:
«يُقَال (ضَاعَ) (يَضِيعُ) (ضَيَاعاً) بِالْفَتْحِ أَيْضاً إذَا هَلَكَ»[13] .
به چیزی که نابود شد، میگویند ضایع شد. ضایع شدن؛ یعنی نابود شدن و به هلاکت رسیدن.
بنابر معنای جناب فیّومی «ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ»؛ یعنی «أهلَکَهُ الْأَقْرَبُ»؛ یعنی فامیلها او را نابود کرده و از هستی ساقط کنند.
مرحوم طریحی در کتاب «مجمعالبحرین» دربارهی معنای لغوی واژهی موردبحث، با اشاره به احادیثی که مشتمل بر آن است، اینگونه مینویسد:
«(ضيع) فِي الْحَدِيثِ «بَيَّنَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ| لِلنَّاسِ فَضَيَّعُوهُ»؛ أي أماتوه وَلم يعبئوا به.
وَمِنْهُ «الْعَتَمَةُ إِلَى نِصْفِ اللَّيْلِ وَذَلِكَ تَضْيِيعٌ».
وَمِنْهُ حَدِيثُ التَّأْخِيرِ فِي الصَّلَاةِ «ضَيَّعْتَنِي ضَيَّعَكَ اللَّهُ».
وَقَوْلُهُ فِي حَدِيثِ الثَّوْبِ «فَضَيَّعْتُ غَسْلَهُ».
أي قصرت في غسله. وَالضَّيْعَةُ: الضَّيَاعُ. أعني الهلاك. وَمِنْهُ قوله «أخاف عليه الضَّيْعَةَ». وَضَاعَ يَضِيعُ ضَيْعَةً وَضَيَاعاً بالفتح، أي هلك، فهو ضَائِعٌ، وَالجَمع ضُيَّعٌ وَضِيَاعٌ مثل ركع وَجياع»[14] .
ایشان مینویسد: «(ضيع) در چند حدیث واردشده است: مثلاً، پیامبر فلان مطلب را برای مردم بیان کرد؛ اما مردم آن را (بیان پیامبر اسلام|) ضایع کردند و از بین بردند.
یا درباره نماز میگوید: نماز عشا را تا نصف شب تأخیر انداختند و آن را ضایع کردند؛ یعنی تأخیر انداختن نماز تا آخر وقت تضییع نماز است و نماز را نابود میکند.
در حدیث دیگر واردشده است که وقتی نماز را تأخیر میاندازی نماز خطاب به انسان میگوید: «ضَيَّعْتَنِي ضَيَّعَكَ اللَّهُ»؛ تو مرا ضایع کردی، خدا تو را ضایع کند.
اینها حکایت از نابود کردن و به هلاکت رساندن است.
همینطور عبارات دیگری در حدیث ذکر میکند و نمونههایی را بیان میکند تا مقصود را برساند که مراد از ضیعّه، ضایع کردن؛ یعنی هلاک کردن، نابود کردن و از هستی ساقط کردن است.
بنابر نقل مرحوم طریحی این موضوع اختصاص به مسائل مادی ندارد و شامل مسائل معنوی هم میشود. شما مال را میتوانی ضایع کنی. نماز را هم میتوانی ضایع کنی و از بین ببری و به سخن پیامبر| هم اگر توجه نکنی آن را ضایع کردهای و از بین بردهای.
با توجه به سخن مرحوم طریحی، مقصود از واژهی موردبحث، همان هلاکت و از بین بردن است که البته نتیجهی اهمالکاری و رها کردن آن است. حال چه میخواهد این اهمالکاری در مورد امور مادی باشد و چه میخواهد در امور معنوی همانند خواندن نماز و یا به تأخیر انداختن آن تا آخر وقت باشد.
یعنی هر چیزی که موردتوجه واقع نشود و انسان نسبت به آن اهتمام نورزد و نقش خود را بهموقع نسبت به آن ایفا نکند در حقیقت آن را ضایع کرده و از بین برده است، و لو اینکه آن امر، نماز باشد که با تأخیر در وقت موجب تضییع و نابودی آن شده است.
سؤال: اگر تضییع بهمعنای هلاکت و نابود کردن است؛ پس چه فرقی میان واژگان «هلاکت»، «فوت»، «قتل»، «فنا» و غیره با واژهی موردبحث (تضییع)، وجود دارد؟ آیا میشود آنها را بهجای یکدیگر استعمال کرد و به کار برد؟
پاسخ این پرسش را مرحوم مصطفوی صاحب کتاب «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم» اینگونه بیان میفرماید، ایشان بعد از نقل برخی اقوال و سخنان لغویین در مقام تحقیق چنین مینویسند:
«أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو انمحاء الصورة وَالنظم في شيء وَعدم ترتّب الأثر له بحيث يكون مهملا. وَهذا هو الفرق بينها وَبين موادّ: الفقدان وَالموت وَالفناء وَالفوت وَالهلاك وَالقتل وَالعدم: فانّ النظر في الموت الى انقطاع الحياة. وَفي الفناء الى خلاف البقاء. وَفي العدم الى ما يقابل الوجود.
وَيلاحظ في الفقدان: جهة غيبة شيء عن حضور شخص وَعلمه.
وَفي الفوت: خروجه عن السلطة وَاليد، في قبال الإتيان.
وَفي الهلاك: فناء شيء بالحوادث، في ذوى العقلاء أو ما يتعلّق بهم.
وَفي القتل: موت بيد غيره، فهو مقتول.
وَفي التلف: عدم حصول الفائدة المقصودة من الشيء مطلقا.
فكلّ من هذه الموادّ لازم أن يستعمل في مورده المناسب.
{فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ}[15] . {فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنكُم}[16] . {وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ}[17] ؛ يراد محو الصورة وَالخصوصيّة المؤثّرة في ترتب الأثر لصلاة أو عمل أو إيمان، حتّى تكون مهملة لا أثر لها.
{إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ}[18] . {وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ}[19] . {وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ}[20] ؛ فَالضِّيَاعُ أقلّ مرتبة من التلف وَالفوت وَالمحو، فانّ عمد تحصّل الأثر وَتحقّق الهمل أقلّ مرتبة من مفهوم الانمحاء المطلق، وَهو أعمّ من الهلاك وَالفناء وَالعدم وَالموت»[21] .
ایشان میفرماید: ریشهی معنایی این کلمه و ماده «هو انمحاء الصورة وَالنظم في شيء وَعدم ترتّب الأثر له بحيث يكون مهملا»؛ مقصود از تضییع کردن؛ یعنی این صورتی که باید داشته باشد از بین برود و ترتیب و نظم این شیء به هم بریزد. این مفهوم باید اثری را بیافریند؛ مثلاً نماز میخوانی تا نهی از فحشا و منکر کند؛ حال، اگر عمل و کار انسان به هم ریخت و این اثر بر آن مترتب نشد، این را تضییع کردن مینامند؛ پس تضییع؛ یعنی آن صورتی را که باید داشته باشد، نداشته باشد.
وقتیکه نماز اول وقت را به نیمهشب انداختی، دیگر نماز حقیقی نیست، چون نماز مایهی خشنودی ملائک است و در صورت تضییع این اثر را نخواهد داشت.
این نماز نظمی هم دارد که حضور قلب، قرائت درست، توجه و رو به قبله بودن از موارد آن است که این نماز دیگر نظم خودش را نخواهد داشت.
نماز باید انسان را از فحشا و منکر جدا کند؛ و اگر این کار را نکرد؛ یعنی این اثر را نخواهد داشت.
اگر نماز صورتاً و سیرتاً و اثراً از ماهیت خودش افتاد، اینجا ضایع کردن است.
جناب مصطفوی میفرمایند: فرقش با واژهی مرگ در این است که مرگ، نگاه به انقطاع الحياة است و میخواهد زندگی را بگیرید؛ اگر نفس نکشد مرده است؛ اما در تضییع نفس میکشد؛ لکن از انسانیت افتاده است؛ یعنی کارش کاری حیوانی است و این ضایع شدن است.
واژهی «فنا» در مقابل «بقا» و بهمعنای فانی شدن و از بین رفتن است؛ یعنی پاک شد و از دنیا رفت؛ ولی ماهیت خودش را ندارد.
در موضوعات دیگر مثل، فقدان و فاقد شدن غیبتش را تمنا دارند که حاضر نباشد؛ یعنی حاضر هست؛ اما کاری انجام نمیدهد.
در واژهی «هلاکت» فرمودند: از بین رفتن شخصی یا چیزی بهوسیلهی حوادث است.
در مورد واژهی «قتل» باید نفر دیگری او را بکشد تا او مقتول باشد؛ و از این معلوم میشود که هلاکت بهمعنای بهم ریختن ماهیت است، نه کشتن و مردن و زیر خاک رفتن. لذا این واژه در قرآن هم بهکار برده شده است، آنجا که میفرماید: {فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ}[22] ؛ آنگاه، پس از آنان جانشينانى بهجای ماندند كه نماز را تباه ساختند.
صلاة را ضایع میکنند؛ یعنی آن ماهیت صلاة، دیگر وجود ندارد ...
یا مثل {وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ}[23] ؛ خدا میفرماید: ما پاداش انسانهای مؤمن و نیکوکار را ضایع و تباه نمیکنیم ...
لذا مولا علی× وقتیکه میفرماید: «مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَب»، نه اینکه فامیلها او را کشتند و از بین بردند، بلکه بهمعنای این است که حمایت نکردند و او را ضایع ساختند، چراکه نقش فامیل این بود که از او حمایت کنند و اگر استعدادی دارد او را حمایت کرده و به او میدان بدهند؛ اما این کار را نکردند و توانمندیهایی را که میتوانست داشته باشد، از بین بردند. او توقع داشت که بستگانش پشت سرش بایستند و از او حمایت کنند؛ ولی پشتش را خالی کردند و او زمین خورد.
بهتعبیری، او میتوانست شخص مفیدی برای جامعه بشود؛ اما بهجهت اینکه حمایتش نکردند، اینگونه نشد و به زمین خورد.
لذا «مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَب»؛ یعنی بستگان، فامیلها و آشنایان به نقش خود دربارهی او عمل نکردند؛ بنابراین آنچه که او میتوانست باشد، نشد و زمین خورد.
بنابراین آنچه که از مجموعهی بررسی لغت استفاده میشود این است که مقصود از واژهی «ضَيَّعَهُ»؛ معنای متعدی آن و بهمعنای رها کردن یک امر و یک چیز است بهگونهای که از ماهیت اصلی و از صورت حقیقی خود و از نظم موجود در آن خارج شود و چیزی جز نام آن باقی نمانده باشد.
در مورد سخن مولا علی× نیز همینگونه است که فامیلها و نزدیکان انسان وظیفهی حمایت از انسان و پذیرا بودن وی را دارند؛ اما زمانیکه فامیل و همقبیله و عشیره وی را رها میکنند، با رهاسازی و عدم ایفای نقش مسئولیت خود نسبت به وی، هرآینه موجب نابودی و هلاکت او شدهاند که این همان تضییع است.
2. واژهی «أُتِيحَ».
دومین واژهای که در این حکمت آن را معنا میکنیم واژهی «أُتِيحَ» است.
واژهی (أُتِيحَ) که از ریشه (تَاحَ - يَتِيْحُ) میباشد معنای واضحی دارد که بسیاری از لغویین به آن اشاره کردهاند.
بهعنوانمثال ابن منظور در لسان العرب دربارهی واژهی (أُتِيحَ) اینچنین مینویسد:
«تِيحَ: تاحَ الشيءُ يَتِيحُ: تَهَيَّأَ؛ ... وَأُتِيح لَهُ الشَّيءُ أَي قُدِّرَ أَو هُيِّئَ له؛ ... وَأَتاحه اللهُ: هَيَّأَه. وَأَتاحَ اللهُ لَهُ خَيْرًا وَشَرًّا. وَأَتاحه لَهُ: قَدَّرَهُ لَهُ»[24] .
ایشان میگوید: «تاحَ الشيءُ يَتِيحُ»؛ یعنی «تَهَيَّأَ»؛ یعنی آماده کرد. «أُتِيحَ لَهُ الْأَبْعَدُ»؛ یعنی دیگران میآیند و ظرفیت را برای او فراهم میکنند. نقشی که اقرباء و خودیها باید بهدست میگرفتند الآن دیگران (غیرخودیها) بهدست گرفتهاند.
«وَأُتِيح لَهُ الشَّيءُ أَي قُدِّرَ»؛ یعنی قدرت داده شد؛ یعنی اندازهاش را برایش فراهم کردند؛ «أَو هُيِّئَ له»؛ یعنی آماده شد.
حتی برای خداوند هم میگوید: «أَتاحه اللهُ»؛ خدا برای او آماده و مهیا کرد.
(گاهی هم شیطان برای انسان فراهم میکند.)
خلاصه اینکه واژهی «أُتِيحَ» بهمعنای آمادهسازی است.
با توجه بهمعنای لغوی؛ معنای کلام مولا× این میشود که فامیلها نقش حمایتی دارند و چنانچه این نقش را انجام ندهند، او مثل انسان بیسرپرست یا بد سرپرست میشود و نمیتواند نقش خودش را ایفا نماید، چراکه او نیاز به کمک و مساعدت دارد.
در مورد حکمت و سخن مولا علی× نیز آنچه مقصود است، فراهم نمودن و مهیا ساختن فرصت از سوی بیگانگان و افراد دور است برای انسانی که از سوی فامیلها رهاشده و بیپناه است.