1400/08/17
موضوع: شرح حکمت هشتم/عجایب و شگفتیهای خلقت انسان /دعوت به اندیشیدن در شگفتیهای جسمانی انسان، (جلسه سوم)
وَقَالَ الْإِمَامُ عَلَى× «اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ، وَيَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ، وَيَسْمَعُ بِعَظْمٍ، وَيَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم»[1] .
امیرمؤمنان علی× در حکمت هشتم میفرماید: از [ويژگیهاى] اين انسان تعجب كنيد كه با يك قطعه پيه مىبيند، با قطعه گوشتى سخن مىگويد، با استخوانی میشنود و از شكافى تنفس مىكند!
علت این تعجب، بیآنچهار ویژگی از خلقت انسان است که ازلحاظ علمی همه را شگفتزده کرده است.
چهار خصلت شگفتیساز انسان:
1. يَنْظُرُ بِشَحْمٍ
از عجایب علمی آفرینش انسان این است که انسان بهواسطهی تکهای پیه میبیند و همچون دوربینی پیشرفته و مجهز، به ذخیره و تقسیمبندی تصاویر میپردازد و با ارادهی انسان از مغز فراخوانده میشود. پایهی این قدرت در انسان از پیه و چربی شکلگرفته است که عضوی ساده و کوچک در بدن است؛ اما همین عضو، همگان را به شگفتی و تعجب واداشته است.
2. وَيَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ
قدرت سخن گفتن در انسان، ویژگی منحصربهفردی است که عامل امتیاز انسان بر دیگر مخلوقات الهی میباشد؛ بهگونهای که امیرمؤمنان علی× از این امتیاز اینچنین تعبیر کرده است: «مَا الْإِنْسَانُ لَوْ لَا اللِّسَانُ إِلَّا صُورَةٌ مُمَثَّلَةٌ أَوْ بَهِيمَةٌ مُهْمَلَة»[2] ؛ اگر زبان نبود، انسان، جز يك نقش مجسّم يا حيوان سرگردان، چيزى نبود، زیرا زبان، عامل کشف استعدادهای انسان و بازگوکنندهی داشتههای اوست.
به قول سعدی:
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد[3]
انسانی که از چنین امتیازی برخوردار است، بر پایهی تکه گوشتی سخن میگوید بهگونهای که این قدرت باعظمت در دهان انسان همگان را به تعجب واداشته است که چگونه بهوسیلهی این عضو سخن میگوید؛ بهگونهای که میتواند با سرعت بالایی با دیگران تکلم کند و مفاهیم و خواستههایش را ابراز دارد؛ از همینرو، زمینهی شگفتی انسان را در تکه گوشتی گذاشته است.
3. وَيَسْمَعُ بِعَظْمٍ
سومین ویژگی که زمینهی تعجب انسان را فراهم کرده، قدرت شنوایی اوست که بهوسیلهی تکه استخوانی نرم شکل میگیرد؛ البته در پَسِ پردهی صماخ سه استخوان چکشی، سندانی و رکابی هست که به شنیدن انسان کمک میکند؛ این سه نقش انتقالدهنده را جهت انتقال انرژیِ لرزشیِ ناشی از امواج صوتی به مایعات گوش داخلی ایفا میکنند. لرزش این مایعات پایانههای فیبرهای عصبی را تحریک میکند. سپس عصب شنوایی تکانههای صوتی را به مغز -جاییکه به صداهای قابلفهم تفسیر میشوند- انتقال میدهد.[4] از همینرو مایهی تعجب دیگران شده است.
4. وَيَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم
حیات انسان به دم و بازدم او بستگی دارد و بدون یکی از آن دو، زندگی انسان به پایان میرسد. عضوی که در بدن انسان به این کار کمک میکند بینی اوست که از دو سوراخ آن، انسان تنفس میکند.
تنظیم اندازهی این دو سوراخ بهنحوی است که تنفس افراد را به خطر نیندازد؛ البته انسان از راه دهان نیز تنفس میکند؛ اما راه اصلی تنفس، دهان نیست، زیرا تنفس از دهان، باعث خشکی دهان و گلو میشود که این عمل باعث خشک شدن آب بدن و کمبود انرژی در بدن میشود؛ بنابراین راه اصلی و طبیعی تنفس، بینی است. این پیچیدگی و دقت در آفرینش، شگفتی در خلقت انسان است.
این خلاصهای از کلام امام علی× در حکمت هشتم نهجالبلاغه بود که بیان کردیم؛ اما نکتهای که نباید از بیان آن غفلت کرد، چرایی بیان این کلام از امیرمؤمنان× است و اینکه چرا امام× این شگفتیها را به رخ ما میکشد؟
آیا هدف مولا تنها بیان عجایب علمی خلقت انسان است، یا اینکه هدف دیگری از بیان آنها دارد؟
پیش از پرداختن به این مهم، دوباره این مطلب را متذکر میشویم -همانگونه که بارها دربارهی کلام مولا تأکید شده- که ایشان در حکمتها به شناخت زوایای جامعهی سالمِ دینی میپردازند؛ زیرا نهجالبلاغه، هم کتاب علم و معرفت است و هم تجربه مولا علی× در ادارهی جامعه میباشد؛ ازاینرو ایشان در نهجالبلاغه میخواهد با هر جمله، زاویهای از زوایای جامعهی سالمِ دینی را بیان کند.
پس در کلام امیرمؤمنان× و دعوت ایشان به اندیشیدن، باید بهصورت عمیق دقت کنیم؛ چگونگی این تفکر عمیق در کلام مولا× را از آنجا باید دریافت نمود که ایشان نفرمودند به انسان دارایِ گوش، چشم، بینی و زبان نگاه کنید، یا چگونه سخن گفتن انسان را ببینید، بلکه ما را متوجه آن میکند که این نگاه و اندیشیدن باید عمق باشد، چراکه انسان با چیزی سخن میگوید که تکه گوشتی بیش نیست؛ اما بهوسیلهی آن اینچنین با قدرت سخن میگوید؛ عضوی که فعالیت بسیار زیادی دارد.
بهعنوان نمونه، کسیکه به یادگیری تجوید میپردازد، پس از آموزش و یادگیری تجوید، زبان او بهراحتی تغییر حالت میدهد؛ یعنی از مخرج حرف «زاء» به مخرج حرف «ضاد» تغییر حالت میدهد و بهسرعت و بدون هیچ مشکلی کلمات را در کنار هم میچیند.
سیاستهای کلی؛ یعنی تمایلات انسان در قلب (امام البدن) شکل میگیرد[5] ؛ بهتعبیری، همهی تمایلات انسانی ابتدا در قلب وی شکل میگیرد سپس به هرکجا که تمایل پیدا کرد سراغ آن خواهد رفت.
بهعنوانمثال، اگر انسان مؤمن میل به خواندن زیارت امام رضا× پیدا کرد، مغز وی آن صورت ذهنی را به او فرمان میدهد تا بهسراغ آن برود و در ذهن نیز شکل میگیرد؛ سپس زبان مأمور به اجرای آن میشود و این فرایند از قلب به مغز و انتقال به زبان بدون تلف کردن وقت انجام میشود.
اندیشیدن عمیق در این خلقت انسانی، مایهی شگفتی و تعجب خواهد شد. خواستهی امام× نیز این است که اگر جامعه، میخواهد سالم، پویا و فعال باشد باید اندیشهی عمیق داشته باشد.
بهعبارتیدیگر، با وجود نعمتهای فراوان الهی؛ آیا امیرمؤمنان× در این حکمت میخواهد نعمتهای خداوند را به رخ ما بکشد؟
اگر ایشان× اینچنین هدفی داشته که کار بسیار پسندیدهای است؛ بهگونهای که این شکل از بیان نعمتهای الهی از روشهای تبلیغی در قرآن کریم است.[6] مثلاً اگر بخواهیم مردم را بهکار خیری دعوت کنیم، ابتدا نعمتهای ملموس خداوند را برای آنها یادآور میشویم. شاید امیرمؤمنان× در ضمن بیان این حکمت، یادآوری نعمتهای الهی را نیز اراده کرده باشد؛ اما قانع شدن به این کلام، قانع شدن حداقلی است، چراکه خداوند نعمتهای ظاهری به ما داده است؛ اما گاهی از اوقات از نعمتهای ظاهری غافل میشویم و این بسیار زشت و ناپسند است.
واژهی «غَفَلَ» دو ریشه دارد: 1- غفلت؛ یعنی نفهمیدن[7] و اگر سرمان را کلاه گذاشتند، نفهمیم؛ 2- تغافل؛ یعنی خود را بهغفلت زدن[8] ؛ این واژه همهجا بد نیست؛ گاهی پسندیده است، مانند ضربالمثل شتر دیدی، ندیدی است که در برابر لغزشهای دیگران انجام میدهیم؛ و گاهی هم ناپسند است؛ مانند تغافل دربارهی دشمن و در زمان فتنه که نباید اینگونه باشیم، بلکه در زمان فتنه باید همچون «ابن اللبون»[9] ؛ باشیم و با رصد دشمن در برابر خطرات او آمادگی داشتهباشیم.
بنابراین تغافل در برابر خودیها و خانواده بسیار امر پسندیده و مطلوبی است و در مورد خانواده و خودیها نباید دنبال کنکاش و جستجو از آنها باشیم.
ازاینرو امام صادق× دراینباره فرمود:
«صَلَاحُ حَالِ التَّعَايُشِ وَالتَّعَاشُرِ مِلْءُ مِكْيَالٍ ثُلُثَاهُ فِطْنَةٌ وَثُلُثُهُ تَغَافُل»[10] ؛ مصلحت زندگى و معاشرت با مردم، در پيمانه پرى است، كه دو سومش زيركى و يك سومش تغافل (و ناديده گرفتن قضايا) است.
لکن غفلت کردن در همهجا بد است؛ چه میخواهد غفلت از ظاهر نعمتهای الهی باشد و چه میخواهد از عمق نعمتها باشد.
امیرمؤمنان× در این حکمت با بیان عظمت نعمتهای الهی ما را از غفلت در برابر این نعمتها بر حذر داشته است. نگاه به زبان، گوش، چشم و بینی که عضوی کوچک و ناچیز در بدن انسان است؛ اما خداوند قدرت و اعمال بزرگی را بر عهده آنها قرار داده است.
پس در حقیقت امیرمؤمنان× ما را وادار به عمقبخشی در اندیشه میکند که حقیقتاً جامعه به این نکته نیاز دارد. اندیشیدن عمیق کار عقل است نه کار وجدان. ما از فطرت، وجدان و عقل برخورداریم؛ وجدان امور عادی و مسلمات را درک میکند و هر آنچه را که مشخص است و نیازی به دلیل ندارد از امور وجدانی میدانیم[11] ؛ حتی در استنباط نیز همین را میگویند؛ یعنی میگویند اینها از امور وجدانی است و نیازی به استدلال ندارد؛ اما برای آنچه که میخواهد عمق پیدا کند، نیاز به دلیل است و این امر بر عهدهی عقل میباشد.
ازاینرو، امیرمؤمنان علی× ما را به تعقل (بهرهجویی از عقل) دعوت میکند و وظیفه ما این است که در برابر نعمت خدادادی عقل به تعقل روی بیاوریم؛ لذا حضرت ما را دعوت به تعقل میکند و میفرماید: امتیاز شما بر ملائکه و دیگر موجودات بهسبب تعقل است؛ ازاینرو اندیشیدن عمیق، سبب کمال انسان میشود.
امام صادق× از پدر بزرگوارشان امام باقر× دراینباره اینگونه نقل میکنند، میفرمایند:
«وَبِالدِّرَايَاتِ لِلرِّوَايَاتِ يَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَى أَقْصَى دَرَجَاتِ الْإِيمَانِ»[12] ؛ انسان مؤمن با اندیشیدن در روایات و آنچه بر او نقل میشود به بالاترین نقطه و درجهی ایمان میرسد.
یا از اوصاف کمالیهی انسان مؤمن است که از پیامبر’ برای امیرمؤمنان× در کتاب «التمحیص»[13] اینچنین نقلشده است:
رُوِيَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ| قَالَ: «لَا يَكْمُلُ الْمُؤْمِنُ إِيمَانُهُ حَتَّى يَحْتَوِيَ عَلَى مِائَةٍ وَثَلَاثِ خِصَالٍ فِعْلٍ وَعَمَلٍ وَنِيَّةٍ وَبَاطِنٍ وَظَاهِرٍ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ×: يَا رَسُولَ اللَّهِ|، مَا يَكُونُ الْمِائَةُ وَثَلَاثُ خِصَالٍ، فَقَالَ: يَا عَلِيُّ، مِنْ صِفَاتِ الْمُؤْمِنِ أَنْ يَكُونَ جَوَّالَ الْفِكْرِ ...»[14] ؛
پیامبر’ فرمودند: ايمان شخص، كامل نمىگردد مگر آنکه یکصد و سه خصلت در او وجود داشته باشد، كه مجموع آنها در كردار، گفتار، نیات، امور باطنى و ظاهرى او تحقّق خواهد يافت. اميرالمؤمنين على× فرمود: يا رسولالله! آن حالات و خصلتهاى یکصد و سهگانه کدماند؟
پیامبر| فرمود: يا على! از صفات و خصوصيات انسان مؤمن اين است كه داراى فكر و انديشهای پویا و زنده باشد ...
بسیاری از مشکلات جامعه از اندیشه نکردن سرچشمه میگیرد؛ یا اینکه میاندیشیم؛ اما تفکرمان عمق نیست، زیرا با اندیشه و تفکر عمیق، بسیاری از نکتهها (مبهمات) برای ما آشکار میگردد.
عمیق فکر کردن، همان فهم دقیق، یعنی فقه است که آنرا به فهم دقیق معنی کردهاند[15] و فقیه کسی است که فهم عمیق دارد؛ ازاینرو هنگامیکه فقها همچون امام+ و مقام معظم رهبری پرده از دسیسههای دشمن برداشته و برمیدارند؛ از فهم دقیق و عمق اندیشهی آنها سرچشمه میگیرد؛ اما کسیکه در گزارههای گوناگون، اندیشهی عمیقی ندارد در کارها مجبور به تجربهی چندینباره خواهد شد.
لذا امیرمؤمنان× دراینباره فرمود:
«مَنْ فَهِمَ، عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ»[16] ؛ هر کسیکه فهم عمیق داشت، به ژرفاى دانش پى برد.
ایشان× درجایی دیگر نیز اینگونه فرمودند:
«وَمَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُکْمِ»[17] ؛ کسیکه درست انديشه کرد به ژرفاى دانش رسید و آن كسكه بهحقیقت دانش رسيد، از چشمه زلال شريعت نوشيد.
اندیشیدن در آیات الهی ازجمله اندیشیدن در خود انسان، بهرهمندی از دریای حکمت را در پی خواهد داشت؛ اما اگر انسان، اندیشیدن عمیق نداشته باشد؛ از سرچشمههای حکمت بیبهره خواهد بود.[18]
کسیکه تفکر و اندیشه ندارد، چندین بار از یک سوراخ گزیده خواهد شد؛ ازاینرو پیامبر’ دراینباره فرمودند: «لَا يُلْسَعُ الْمُؤْمِنُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَيْنِ»[19] ؛ مؤمن دو بار از يك سوراخ گزيده نميشود.
این روایت به شکل دیگری نیز آمده است که همان معنی را میدهد؛ آنجا که پیامبر’ فرمودند:
«لا يُلْدَغُ الْمُؤْمِنُ مِنْ جُحْرٍ وَاحِدٍ مَرَّتَيْنِ»[20] ؛ مؤمن از يك سوراخ، دو بار گزيده نمیشود.
برخی از عامه ماجرای این روایت را اینگونه بیان کردهاند:
ابا عزه الجمحي در واقعه جنگ بدر اسير شد و به پيامبر عرض كرد: اي محمد: من عیالوار هستم؛ بر من منت بگذار و آزادم نما. حضرت او را آزاد نمود، بدين شرط كه ديگر به جنگ با مسلمانان برنگردد.
ابو عزه به مكه برگشت و گفت من محمد را مسخره نمودم و در جنگ احد دوباره علیه مسلمانان به جنگ برگشت. پيامبر| نيز دعا نمود كه فرار نكند؛ پس ابا عزه اسير مسلمانان شد و دوباره به پيامبر عرض كرد كه من عیالوار هستم و آزادم كن، رسولالله’ فرمودند: آيا آزادت كنم تا به مكه برگردي و در گروه قريش فرياد بزني كه من دو بار محمد را مسخره نمودم؟! سپس فرمودند: «مؤمن از يك سوراخ دو بار گزيده نمیشود»؛ پس پيامبر او را آزاد نکردند.[21]
در منابع شیعه نیز به این ماجرا اشاره شده است.[22]
این ماجرا اشاره به اندیشیدن عمیق دارد؛ یعنی باید نسبت به دشمن نیز بیدار بود.
امیرمؤمنان× نیز دراینباره فرمودند:
«إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ وَمَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْهُ»[23] ؛ همانا برادر جنگ، بيدارى و هوشيارى است، هر آنکس که به خواب رود، دشمن او نخواهد خوابيد!
پس یکی از اهداف امیرمؤمنان× در طرح این حکمت، بیان عجایب علمی در خلقت انسان است که سبب برتری او نسبت به دیگر مخلوقات شده است؛ اما ایشان غیر از این هدف، ما را به اندیشیدن عمیق دعوت میکند. در اینجا لازم به ذکر است که هیچ دین و آیینی در روی زمین بهاندازهی اسلام به موضوع تعقل و اندیشیدن اهمیت نداده است.[24]
یکی از راههایی که میتوان مردم را از فساد دور نمود این است که آنها را به عاقل بودن و رفتارهای عقلانی متوجه سازیم، زیرا فسادهای اخلاقی نتیجهی بیعقلی انسانهاست، چراکه عقل، حیا و دین در کنار هم هستند؛ و بدون عقل، حیا و دینی در کار نخواهد بود.
از همینرو امیرمؤمنان× در روایتی اینگونه میفرمایند:
«هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عَلَى آدَمَ× فَقَالَ: يَا آدَمُ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُخَيِّرَكَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ؛ فَاخْتَرْهَا وَدَعِ اثْنَتَيْنِ، فَقَالَ لَهُ آدَمُ: يَا جَبْرَئِيلُ، وَ مَا الثَّلَاثُ؟ فَقَالَ: الْعَقْلُ، وَالْحَيَاءُ، وَالدِّينُ. فَقَالَ آدَمُ: إِنِّي قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ؟ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ: لِلْحَيَاءِ وَالدِّينِ انْصَرِفَا وَ دَعَاهُ. فَقَالا: يَا جَبْرَئِيلُ! إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَيْثُ كَانَ. قَالَ: فَشَأْنَكُمَا وَعَرَج»[25] .
امیرمؤمنان× فرمود: جبرئيل بر آدم× نازل شد و گفت: اى آدم! من مأمور شدهام كه تو را در انتخاب يكى از سه چيز مخير سازم؛ پس يكى را برگزين و دوتا را واگذار.
آدم گفت آن سه چيز کدامند؟ گفت: عقل و حيا و دين.
آدم گفت: عقل را برگزيدم. جبرئيل به حيا و دين گفت شما بازگرديد و او را واگذاريد! آن دو گفتند: اى جبرئيل! ما مأموريم هر جا كه عقل باشد با او باشيم. گفت: خود دانيد و بالا رفت.
مرحوم محمدجواد مغنیه[26] در کتاب «في ظلال نهجالبلاغة» دربارهی این حکمت (حکمت هشتم) اینچنین آورده است:
«أشار الإمام الى أربعة أعضاء: البصر واللسان والسمع والأنف؛ وللعين مهمتان؛ الأولى: انها نافذة الى القلب تتسرب اليه منها ما تراه في الخارج. المهمة الثانية: انها مرآة تعكس في كثير من الأحيان ما هو مودع في القلب من حب وبغض وفطنة وبلادة وخير وشر ومعنى هذا ان العين تعطي القلب وتأخذ منه، تؤثر فيه ويؤثر فيها؛ وأيضا معنى هذا ان كل ما في العين لا بد أن يكون رقيقا شفافا يحكي عما وراءه ونقيا صافيا ينعكس فيه ما تقع عليه العين ومن البداهة أن في اللحم غلظة وكثافة وان كان اللحم أقل كثافة من العظم والشحم أخف وأرق من اللحم وهو أشبه ب«النيلون».
أما اللسان فهو أكثر الأعضاء حركة وقبضا وبسطا... تجري حركته بسرعة بلا تعب وكلال عند الكلام والشراب والطعام وعند ابتلاع الريق أو قذفه، بل يتحرك عند السكوت وترك الطعام والشراب... فاستدعى ذلك أن يكون لحما رطبا بلا عظم وعصب وأن يكون في الفم بمنزلة الصدر للقلب صونا له من العوارض الخارجية؛ وأما الأذن فهي الأداة اللاقطة للصوت والصوت يحمله الهواء ولا يدخل الى الأذن إلا بعد انكسار حدته، فجعلها سبحانه عضوا لينا لا لحما مسترخيا ولا عظما صلبا بل عظما طريا متماسكا. أما التنفس في الإنسان فيقول أهل الاختصاص أن له عضلات كثيرة وأهمها الأنف وبه يستغنى عن الفم لاستنشاق الهواء وقد جعل سبحانه تجويفه بقدر الحاجة ولو كان أوسع مما عليه لدخل الى الجوف من الهواء أكثر من المطلوب، أو أضيق لدخل دون القدر اللازم وأيضا جعل التجويف مستطيلا لينحصر فيه الهواء وتنكسر حدته قبل أن يصل الى الدماغ وإلا صدمه بقوته وأوقفه عن الحركة.»[27] ؛
امام به چهار عضو [از اعضای بدن انسان] اشارهکردهاند: چشم، زبان، گوش و بینی. در ارتباط با چشم دو موضوع مهم وجود دارد:
نخست: پنجرهای است که با آن دیدنیهای بیرون به قلب راه مییابد.
دوم: آینهای است که در بیشتر اوقات از درون انسان خبر میدهد و دوستی و دشمنی، زیرکی و کودنی و نیکی و بدی را منعکس میکند.
معنای این سخن آن است که چشم در ارتباط دو سویه با قلب در آن تأثیر گذاشته و متقابلاً اثر میپذیرد. تصویر میگیرد و به قلب میفرستد و دوباره از قلب به چشم و بیرون منعکس میکند.
[از همینرو شاعر میفرماید:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد[28]
البته از این شعر نباید اینچنین برداشت کرد که بر دیدگان شمشیر بزنیم؛ زیرا چشم، امانت خداست و باید دیده را با کنترل قلب مهار کرد تا چنین تمایلی پیدا نکند. چشم تابع مغز است و مغز نیز سیاست کلی را از قلب میگیرد؛ قلب امام البدن است؛ امام نیز سیاست کلی را مشخص میکند؛ ازاینرو امام صادق× فرمودند: «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ»[29] ؛ دل حرم خداست، پس در حرم خدا، غير خدا را ساكن مكن.]
ایشان در ادامه میفرماید: همچنین باید همه محتویات چشم بهگونهای نرم و شفاف باشد تا پشت آن نمایان شود و نیز بهاندازهای پاک و روشن باشد که دیدنیها در آن منعکس گردد. بدیهی است با وجودِ آنکه عظمت گوشت کمتر از استخوان است؛ ولی مقداری غلظت و فشردگی دارد [و بههمین سبب شایستگی بهکار رفتن در چشم را ندارد]، ولی پیه نرمتر از گوشت و به نایلون شبیهتر است. [ازاینرو، بهترین ماده برای دیدن بهشمار میرود.]
درباره زبان باید گفت: پر حرکتترین عضو بدن است. بههنگام سخن گفتن، خوردن، آشامیدن، فروبردن و بیرون انداختن آب دهان و حتی در مواقع سکوت و خودداری از خوردن و نوشیدن، بهسرعت و بیهیچ رنج و خستگی حرکت میکند. ازاینرو باید گوشتی تازه و بدون رگ و پیه باشد. علاوهبراین، همانگونه که قلب در سینه جای دارد، زبان نیز باید در دهان قرار گیرد تا از پیشآمدهای بیرونی در امان بماند.
گوش وسیلهی دریافت صدا است؛ و هوا، صدا را جابجا میکند و تنها پس از شکستن شدتش وارد گوش میشود. خداوند سبحان آنرا به شکل عضوی نرم؛ و نه گوشتی سست و یا استخوانی سخت قرارداد. درواقع بدان، صورتی استخوانی، نرم و محکم بخشید.
به گفتهی متخصصان، عمل تنفس انسان توسط ماهیچههای بسیاری انجام میشود که مهمترین آنها بینی است و با تنفس از بینی نیازی به استنشاق هوا از راه دهان نیست. خداوند سوراخهای بینی را بهاندازه آفریده است، چراکه اگر گشادتر از آن باشد هوا بیشتر از حد نیاز به ریه وارد میشود و اگر تنگتر از آن باشد هوای کافی به ریهها نمیرسد و نیز آنرا بهگونهای آفریده که تنها هوا بتواند از آن عبور کند و در حال عبور شدتش گرفته شود.