1401/08/08
موضوع: فقهالمسجد (مسجد تراز انقلاب اسلامي)/ الباب الثاني: امكانيات المسجد /الثاني: التعليم التربوي (حول رجحان تعلم العلم) - الادلة في المقام: الاستدلال بالعقل على رجحان مطلق التعلم
همانگونه که در جلسه گذشته بیان کردیم، برای رجحان تعلم مطلقالعلم به کتاب و روایات استدلال کردیم؛ اما از آن دو، دلیلیتی بر رجحان تعلم مطلقالعلم نیافتیم و از آنها تنها رجحان و استحباب تعلم علم دینی برداشت میشد. ازاینرو به استدلال به عقل روی آوردیم که سومین مرحله از استدلال است.
هیچ شکی در رجحان تعلم علم نزد عقل نیست، زیرا عقل برای انسان کشف واقع میکند؛ یعنی علم، کاشفیت و طریقیت دارد و انسان را از تاریکی، خیال و توهم بهسوی واقع رهنمون میسازد؛ چراکه علم عبارت است از نوری که راه را برای انسان روشن نموده و آن نوری است که بر تاریکی چیره میشود؛ پس حکم عقل به رجحان علم روشن است.
هنگامیکه علم پرده از ظاهر برمیدارد و واقع را به ما میرساند؛ ما نیز مأمور بهواقع هستیم؛ بنابراین هنگامیکه علم، ما را بهواقع میرساند، عقل به رجحان آن حکم میکند. لذا بنا بر حکم عقل از باب کاشفیت علم نسبت بهواقع حکم به رجحان آن کردیم و این واضح است.
بررسی کلام شهید ثانی&
اگر یادتان باشد در ابتدای بحث گفتیم که ازجمله علمای قائل به رجحان تعلم مطلقالعلم، شهید ثانی است.[1]
ایشان در مقام استدلال برای ادعای خویش دو وجه را در «منية المريد» بیان کردهاند:
وأما دليل العقل فنذكر منه وجهين:
1. أن المعقولات تنقسم إلى موجودة ومعدومة.
امور معقولاتی که موجود هستند و آنهاییکه معدوماند و «العقول السليمة تشهد بأن الموجود أشرف من المعدوم بل لا شرف للمعدوم أصلا ثم الموجود ينقسم إلى جماد و نام و النامي أشرف من الجماد ثم النامي ينقسم إلى حساس و غيره و الحساس أشرف من غيره ثم الحساس ينقسم إلى عاقل و غير عاقل و لا شك أن العاقل أشرف من غيره ثم العاقل ينقسم إلى عالم و جاهل و لا شبهة في أن العالم أشرف من الجاهل فتبين بذلك أن العالم أشرف المعقولات و الموجودات و هذا أمر يلحق بالواضحات»[2] ؛ و عقول سليمى كه خالى از هر نوع دستبردهای نارواست حکم میکند که موجود، اشرف از معدوم است، بلكه شرافت و وجاهتى براى معدوم نیست، سپس موجود هم بر دو قسم است: جماد و نامى، نامى اشرف از جماد است؛ حیوان و گیاهان از چوب و سنگ برترند؛ نامى نیز به رشد کنندهی حساس و غير حساس تقسيم ميشود؛ یعنی موجودات نامی مانند حیوان صاحب اراده است و باارادهی خود حرکت میکند؛ اما گیاه از حس و ارادهای برخوردار نیست؛ حساس، بر غير حساس شرافت و برتری دارد؛ بهنحوی حیوان از گیاه برتر است؛ ازهمینرو گیاه را برای حیوان هزینه میکنیم. حساس نیز به عاقل و غير عاقل تقسیم ميگردد؛ البته برخی به حیوان و انسان، یا ناطق و غیر ناطق تقسیم کردهاند؛ اما شهید به عاقل و غیر عاقل تقسیم کرده است؛ یعنی انسان عاقل است و حیوان عاقل نیست؛ عاقل [خردمند] بر غير عاقل اشرف است، عاقل نیز يا عالم است و يا غير عالم؛ عالم برتر از غير عالم است [كه جاهل باشد]، درنتیجه این پنج مرحله آشكار شد كه: عالم اشرف موجودات و معقولات است؛ یعنی عاقل، عالم است و این امری بدیهی و روشن است.
هنگامیکه عالم بهخاطر برخورداری از علم اشرف موجودات شد؛ پس درحقیقت مرحوم شهید& با این بیان عقلی میخواهد بفرماید که علم دارای شرافت است و استحباب شرعی و رجحان عقلی دارد.
همانگونه که آگاهی دارید، اینجا در استناد بهحکم عقل، عقل باید یک استدلال عقلی شامل صغری و کبری درست کند که کبرای قضیه «کلّ ما حکم به العقل، حکم به الشرع» باشد؛ وقتی این علم شرافت پیدا کرد، میگوییم بهحکم عقل رجحان دارد و بنا بر «کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع»، شرع نیز به رجحان و استحباب آن حکم میکند. پس علم، رجحان عقلی و استحباب شرعی دارد.
این وجه نخست شهید ثانی و بیان اول ایشان در مقام استدلال به عقل بر رجحان تعلم مطلقالعلم است.
2. «و الثاني أن الأمور على أربعة أقسام: قسم يرضاه العقل و لا ترضاه الشهوة و قسم عكسه و قسم يرضيانه و قسم لا يرضيانه فالأول كالأمراض و المكاره في الدنيا و الثاني المعاصي أجمع و الثالث العلم و الرابع الجهل»[3] ؛ وجه دوم آنكه امور بر چهار دسته تقسیم شدهاند: بخشى موجب رضایت عقل است و شهوت از او ناراضی است، بخشى مورد رضایت شهوت است و عقل آنرا نمیپسندد، بخشى هر دو بهوجود او رضایت دارند و بخشى هر دو از او ناراضیاند.
بخش نخست مانند بيماريها و سختیهاى دنیاست؛ عقل میگوید تحملکن تا زندگیات آباد شود، امید به آینده داشته باش؛ اما شهوت میگوید برای چه میخواهی این سختیها را تحملکنی؟! دوم: مانند گناهان كه از انسان سر ميزند؛ سوم: مانند علم و دانش که هم شهوت میپسندد و میگوید باسواد میشوی و در جامعه مورد اعتماد قرار میگیری و بهرهای از دنیا میبری و عقل نیز میپسندد؛ چهارم: مانند جهل و نادانى.
بیان سوم: ایشان در ادامه بیان دیگری دارد و میفرماید: «فمنزل العلم من الجهل بمنزلة الجنة من النار فكما أن العقل و الشهوة لا يرضيان بالنار كذا لا يرضيان بالجهل و كما أنهما يرضيان بالجنة كذا يرضيان بالعلم فمن رضي بالعلم فقد خاض في جنة حاضرة و من رضي بالجهل فقد رضي بنار حاضرة»[4] ؛ اکنونکه علم جزء سومین قسم شد؛ عقل و شهوت نیز آنرا تأیید میکنند؛ بدان، جایگاه علم در برابر جهل همانند جایگاه بهشت در برابر جهنم است؛ و ميگویيم: همانطور كه عقل و شهوت به سوختن در آتش دوزخ رضایت نميدهند تا انسان در آتش معذب باشد، همچنين بهجهل و نادانى نیز راضى نیستند؛ همچنانکه هر دو به نعمت بهشتى راضیاند، به علم و حكمت هم خوشحالند؛ بنابراين کسیکه علم بیاموزد، وارد بهشتِ از پیش آماده شده میشود و کسیکه جهل را بپسندد مانند کسی است که اکنون در آتش حاضر است؛ جاهل در جهلش جهنمی است و عالم با علمش بهشتی است.
بیان چهارم: ایشان در ادامه میفرماید: «ثم من اختار العلم يقال له بعد الموت تعودت المقام في الجنة فادخلها و للآخر تعودت النار فادخلها»[5] ؛ آنكه علم و دانش را برگزید و دنبالهروی علم بود، پس از مرگش به او گويند: برگشتى به مقام بهشتى خود كه در دنيا آنرا برگزيده بودى، زیرا علم، بهشت دنیاییات بود، اکنون وارد بهشت شو؛ و به آنکه در دنيا جهل و نادانى را انتخاب كرده گويند: برگشتى به مقام دنيوى خود، اينك داخل جهنم شو.
مرحوم شهید& علت اینکه علم، بهشت و جهل، آتش است، اینچنین میفرماید: «و الدليل على أن العلم جنة و الجهل نار أن كمال اللذة في إدراك المحبوب و كمال الألم في البعد عن المحبوب فالجراحة إنما تؤلم لأنها تبعد جزء من البدن عن جزء و المحبوب من تلك الأجزاء هو الاجتماع و الإحراق بالنار أشد إيلاما من الجرح لأن الجرح لا يفيد إلا تبعيد جزء معين عن جزء معين و النار تغوص في جميع الأجزاء و تقتضي تبعيد بعض الأجزاء عن بعض. و إذا تقرر ذلك فكلما كان الإدراك أغوص و أشد و المدرك أشرف و أكمل و المدرك أبقى و أنقى فاللذة أشرف و لا شك أن محل اللذة هو الروح و هو أشرف من البدن و أن إدراك العقل أغوص و أشرف و أما المعلوم فلا شك أنه أشرف لأنه هو الله رب العالمين و جميع مخلوقاته من الملائكة و غيرهم و جميع تكليفاته و أي معلوم أشرف من ذلك»[6] ؛ برای اینکه کمال لذت در درک محبوب است. اوج لذت عاشق هنگامی است که به محبوبش برسد. مثلاً هنگامیکه میان جزئی از بدن انسان فاصله بیفتد، و بدنش دچار زخم یا جراحتی شود، دردناک میشود، زیرا میان جزئی از بدن او فاصله افتاده است. انسان دوست دارد هنگامیکه بدن جراحتی برمیدارد و جزئی از بدن بریده میشود، انسان علاقه دارد آن جزء به بدنش بچسبد. در امور معنوی نیز اینگونه است و انسان همراهی با بهشت را دوست دارد؛ آن هنگام که علم، بهشت شد، به هراندازه که درک انسان عمیقتر و با قوس بیشتری باشد آن مُدرَک نیز بافضیلت تر و از ارزش بیشتری برخوردار خواهد بود.
در پايان سخن، شهید ثانی& میفرماید: «فإذن قد تطابق العقل و النقل علی شرف العلم و ارتقاء محلّه فإذا قد تطابق العقل و النقل على شرف العلم و ارتفاع محله و عظم جوهره و نفاسة ذاته و لنقتصر من المقدمة على هذا القدر»[7] ؛ عقل و نقل بر شرافت علم، جاه، مقام، بزرگى جوهر و نفاست ذات علم و دانش اتفاقنظر دارند. بههمین اندازه از فضل علم در مقدمهی كتاب بسنده میکنیم.
جمعبندی
میگوییم شهید ثانی& در اینجا با آوردن دو وجه، دلیل عقلی بر رجحان تعلم علم اقامه نمود که در ظاهر بیان شافی و وافی خوب و مفیدی است؛ اما قابل مناقشه و تکمیل شدن نیز هست، زیرا وجه نخست را در پنج مرحله بیان نمود. معقولات را به موجود و معدوم، [موجود] نامی و جامد، [موجود] حساس و غیر حساس، [موجود] عاقل و غیر عاقل و [موجود] عالم و جاهل تقسیم کرد. همه این تقسیمات پنجگانه از مستقلات عقلیه است؛ یعنی عقل آنرا بهطور مستقل درک میکند؛ عقل درک میکند که معقول، یا معدوم است یا موجود؛ موجود نیز یا نامی است یا جماد، نامی هم یا حساس است و یا غیر حساس، عقل همهی اینها را درک میکند؛ «کلها مستقلات العقليه مما يستقلّ بها العقل هذا يفيد دليلية العقل»؛ پس همهی اینها مستقلات عقلیه است و عقل بهطور مستقل آنرا درک میکند و این دلیلیت عقل را افاده میکند؛ اما به این بیان شهید ثانی اشکالی وارد است و آن اشکال این است که ایشان در وجه نخست نتیجهای نگرفت که علم شرافت دارد. در پایان وجه نخست فرمود: «تبين بذلك أن العالم أشرف المعقولات والموجودات»؛ عالم، اشرف معقولات است. اینکه این علم رجحان دارد را نتیجه نگرفت، عقل بر رجحان عقلی حکم میکند و «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» را نفرمود.
باید فرمایش شهید را اینگونه تکمیل کنیم: هنگامیکه علم اشرف معقولات شد؛ عالم اشرف موجودات شد و علم اشرف معقولات شد؛ پس باید بگوییم: «يحکم العقل باستحسانه»؛ شاید مرحوم شهید& بهبیان دوم خود ارجاع داده باشد تا درنتیجه آنرا بیان کند؛ اما در هر صورت این بیان قابل تکمیل است.
این بیان، بیان درستی است و این استدلال نیز استدلال درستی است، زیرا همهی مقدماتش، مستقلات عقلیه است و روندش نیز روند درستی است، درنتیجه عقل، هم به استحسان علم و هم به حسن تعلم آن حکم میکند و به شکل مطلق نیز هست. هر چه جزء دانایی باشد، تعلمش رجحان دارد؛ و «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» میگوید: وجه نخست بهعنوان اولیهاش استحباب شرعی و رجحان عقلی دارد.
بیان دوم شهید اشکالی دارد: برخی از مقدمات بیانشده از سوی شهید& مستقلات عقلیه نیست؛ مانند این مطلب که جایگاه علم نسبت بهجهل مانند جایگاه بهشت نسبت به آتش و دوزخ است و این حکم عقلی و از مستقلات عقلیه نیست و نیاز بهبیان شرع دارد. این تعبیر مرحوم شهید که علم مانند بهشت است و بهشت در برابر دوزخ است یا آنکه علم و دانش را برگزید و دنبالهروی علم بود، پس از مرگش به او میگويند: برگشتى به مقام بهشتى خود كه در دنيا برگزيده بودى، اکنون وارد بهشت شو و به آنکه در دنيا جهل و نادانى را انتخاب كرده گويند: برگشتى به مقام دنيوى خود، اينك داخل جهنم شو، این تعبیر نیاز بهبیان شارع دارد، زیرا از مستقلات عقلیه نیست. پیشتر گفتیم که استدلال عقلی باید برای ما صغری بسازد تا کبرای قضیه بتواند بر آن بار بشود و کبرای ما «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» است؛ اما بیان دوم به بعد شهید ثانی& زمینه را برای اجرای کبرای کلی فراهم نمیکند.
شهید در ذیل بحث نکتهای داشت که فرمودند: اینکه علم، اشرف معقولات شد، هر چه عمیقتر شود، آنچه از او درک میشود ارزشمندتر است و رجحان پیدا میکند. شاید از این کلام شهید بتوان کمک گرفت و از بیان سوم و چهارم ایشان دست برداریم و نیاز به آن نداشته باشیم و پس از آن جزء مستقلات عقلیه شود؛ این احتمال وجود دارد.
سؤال از شهید ثانی: شما نتیجه گرفتید که علم، اشرف معقولات است؛ اما شرافت علم از کجا آمده است؟ اگر بگویید شرافت علم را خدا قرار داده است، دیگر از مستقلات عقلیه نیست و بهبیان شارع نیاز دارد؛ اما اگر مرادتان این باشد که علم اشرف است و شرافتش نیز برای کشف از واقع است، کلام شما (شهید ثانی) قابل دفاع است و این همان سخنی است که ما در ابتدا بدان اشاره کردیم که علم بهدلیل عقلی و بهحکم عقل شرافت دارد؛ علم، رجحان عقلی دارد، زیرا برای ما کشف از واقع میکند و تاریکی را از پیش روی ما برمیدارد و با نور خویش راه را برای ما نشان میدهد. اکنون اینچنین است؛ پس علم از باب کاشفیت و طریقیت بهواقع رجحان عقلی دارد؛ اگر نظر مرحوم شهید& این باشد، حرف درست و قابل دفاعی است؛ اما اگر مقصود ایشان اکتساب شرافت علم از جهت خارجی باشد، آنجا در کلام ایشان باید تأمل نمود.
بنابراین ما این نتیجه را «صحت استدلال بهدلیل عقل و تماميت اين دليل بر رجحان تعلم مطلقالعلم» را با این بیان ثابت کردیم؛ یعنی «مطلق ما يُطلَقُ عليه عنوان العلم»؛ بهوسیله عقل، یادگیری هر چیزی را که عنوان علم بر آن اطلاق شود ثابت کردیم و این در حالی است که نتوانستیم آنرا بهوسیلهی آیات و روایات اثبات کنیم.
با عنوان ملازمه «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» روشن شد، همانطور که تعلم مطلقالعلم رجحان عقلی دارد، بهناچار استحباب شرعی نیز دارد و خواهد داشت.
البته روشن است وقتیکه میگوییم مطلق تعلم، رجحان عقلی دارد یا استحباب شرعی دارد، مقصود از آن مطلق تعلم در همهی جهات نیست، بلکه با دو شرط یادگیری آن اشکال ندارد:
1. «أن يكون نافعاً و من مصاديق العلم النافع»؛ بهشرط اینکه برای جامعه و سعادت آن منفعت داشته باشد و ضرری به حیات بشری نزند، زیرا اگر علم ضار باشد باید بهدنبال عنوان دیگری بگردیم؛ پس استحبابش ازاینجهت است.
2. «لا يكن مما خالفه الدين و الشرع»؛ دلیلی بر حرمت و یا کراهت این علم و یا وجوب ترک آن از سوی شارع نداشته باشیم، زیرا در صورت بودن این دلیلها تابع آن حکم (حرمت، کراهت و وجوب ترک) هستیم و اگر دلیلی نبود بهعنوان اولیه استحباب شرعی و رجحان عقلی دارد.
«فكل علم نافع راجح عقلاً و مستحب شرعاً لو لا يكون على خلافه دليل من الشارع»؛ پس هر علم نافعی رجحان عقلی و استحباب شرعی دارد، درصورتیکه دلیلی از سوی شارع بر خلاف آن نباشد.
فقهالمسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)
الدرس الثالث عشر: (4 ربيع الثاني 1444)
الباب الثاني: امکانيات المسجد
الاستدلال بالعقل على رجحان مطلق التعلم
کما قلنا في الدرس الماضي أنه لا شك في أن العلم راجح تعلمه عند العقل، لأنه مما يكشف الواقع للانسان؛ يعني أن العلم يخرج الانسان من الظلمة ومن الخيال والتوهم الى الواقع. لأن العلم عبارة عن الضوء الذي يضيء للانسان طريقه؛ وهو النور الذي يغلب على الظلمة. فحكم العقل برجحان العلم واضح.
كما قلنا أن الشهيد الثاني& ممن يقول برجحان تعلم مطلق العلم وهو قد استدل بالعقل على قوله ببيانين واليكم نص بيانيه في الاستدلال:
يقول في الفصل السابع في دليل العقل على فضل العلم:
«وأما دليل العقل فنذكر منه وجهين: أحدهما أن المعقولات تنقسم إلى موجودة ومعدومة والعقول السليمة تشهد بأن الموجود أشرف من المعدوم بل لا شرف للمعدوم أصلا.
ثم الموجود ينقسم إلى جماد ونام والنامي أشرف من الجماد.
ثم النامي ينقسم إلى حساس وغيره والحساس أشرف من غيره.
ثم الحساس ينقسم إلى عاقل وغير عاقل ولا شك أن العاقل أشرف من غيره.
ثم العاقل ينقسم إلى عالم وجاهل ولا شبهة في أن العالم أشرف من الجاهل فتبين بذلك أن العالم أشرف المعقولات والموجودات وهذا أمر يلحق بالواضحات.
والثاني أن الأمور على أربعة أقسام: قسم يرضاه العقل ولا ترضاه الشهوة وقسم عكسه وقسم يرضيانه وقسم لا يرضيانه.
فالأول كالأمراض والمكاره في الدنيا والثاني المعاصي أجمع والثالث العلم والرابع الجهل.
فمنزل العلم من الجهل بمنزلة الجنة من النار فكما أن العقل والشهوة لا يرضيان بالنار كذا لا يرضيان بالجهل وكما أنهما يرضيان بالجنة كذا يرضيان بالعلم فمن رضي بالعلم فقد خاض في جنة حاضرة ومن رضي بالجهل فقد رضي بنار حاضرة.
ثم من اختار العلم يقال له بعد الموت تعودت المقام في الجنة فادخلها
وللآخر تعودت النار فادخلها.
والدليل على أن العلم جنة والجهل نار أن كمال اللذة في إدراك المحبوب وكمال الألم في البعد عن المحبوب فالجراحة إنما تؤلم لأنها تبعد جزء من البدن عن جزء والمحبوب من تلك الأجزاء هو الاجتماع والإحراق بالنار أشد إيلاما من الجرح لأن الجرح لا يفيد إلا تبعيد جزء معين عن جزء معين والنار تغوص في جميع الأجزاء وتقتضي تبعيد بعض الأجزاء عن بعض.
وإذا تقرر ذلك فكلما كان الإدراك أغوص وأشد والمدرك أشرف وأكمل والمدرك أبقى وأنقى فاللذة أشرف ولا شك أن محل اللذة هو الروح وهو أشرف من البدن وأن إدراك العقل أغوص وأشرف وأما المعلوم فلا شك أنه أشرف لأنه هو الله رب العالمين وجميع مخلوقاته من الملائكة وغيرهم وجميع تكليفاته وأي معلوم أشرف من ذلك.
فإذا قد تطابق العقل والنقل على شرف العلم وارتفاع محله وعظم جوهره ونفاسة ذاته ولنقتصر من المقدمة على هذا القدر»[8] .
نعم ان الشهيد الثاني قد قدم بيانين في مقام الاستدلال بدليل العقل على رجحان تعلم العلم، وهما وان كان بيانا شافيا ومناسبا للمقام ولكنه قابل للمناقشة؛ اما من جهة تمامية الاستدلال أو من جهة نفس الدلالة .
أما الأول فهو قد بين المقدمات وكلها من مستقلات العقلية يعني مما يدركه العقل مستقلا ويحكم به، وهذا يفيد لدليلية العقل.
ولكنه يحتاج الى تتمة في الاستدلال وهو أنه رحمه الله ببيانه قد أثبت شرافة العلم، ولم يحكم باسحسانه وحسن تعلمه؛ فاذا لابد من القول باستحسانه؛ يعني بما كان العلم من أشرف المعقولات فيحكم العقل باستحسانه وحسن تعلمه مطلقا.
وأما البيان الثاني فقد كان بعض مقدماته ليس مما يديركه العقل مستقلا وليس من مستقلات العقل.
مثلهذا المقدمات: فمنزل العلم من الجهل بمنزلة الجنة من النار فكما أن العقل والشهوة لا يرضيان بالنار كذا لا يرضيان بالجهل وكما أنهما يرضيان بالجنة كذا يرضيان بالعلم فمن رضي بالعلم فقد خاض في جنة حاضرة ومن رضي بالجهل فقد رضي بنار حاضرة.
ثم من اختار العلم يقال له بعد الموت تعودت المقام في الجنة فادخلها
وللآخر تعودت النار فادخلها.
ومعلوم أن ما لم يكن مما يستقل العقل في ادراكه لا يوجب تاسيس الكبري الكلية وهي قاعدة ملازمة العقل والشرع في الحكم(كلما حكم به العقل حكم به الشرع).
نعم كما قلنا بعض بيانه الثاني ما لايستقل به العقل ولكن للعقل حصة ودور في دركه. وفي ذل بيانه الثاني قد ركز على موضوع درك العقل وعمق دركه وصرح بأن ما كان دركه أعمق هو اشرف، ومن الواضح أن العلم أشرف لأنه يسبب الدرك العميق.
ولكنه هنا سوال أخر: من أين شرف العلم؟ ومما اكسب االعلم الشرف؟
لو قال الشهيد بأن شرف العلم من جهة كاشفية الواقع فالاستدلال تام كما قلنا به آنفا وفي بداية الاستدلال بالعقل. وأما كان مراد الشهيد اكتساب شراف العلم من جهة خارجة عن الكشف فيحتاج الى التأمل.
فالحاصل:
أننا قد أثبتنا صحة الاستدلال بدليل العقل وتماميته على رجحان تعلم مطلق العلم يعني تعلم ما يطلق عليه عنوان العلم، ولم نقدر على اثبات صحة الاستدلال بدليل الكتاب والسنة!ز
ولكن من الواضح كما بيناه من قبل أن مطلق العلم الذي قلنا باستحباب تعلمه ليس مطلقا من جميع الجهات، بل مشروط بشرطين: وقد بيناهما سابقا: بأن تعلم العلم راجح عقلا ومستحب شرعا بالعنوان الأولي بشرط أن لا يكون دليلا من الشرع على كراهيته أو حرمته أو وجوبه.
وبشرط أن يكون نافعا ومن مصاديق العلم النافع. ولا يكن مما خالفه الدين والشرع.
فكل علم نافع راجح عقلا ومستحب شرعا لو لا يكون على خلافه دليل من الشارع.