1401/08/07
موضوع: فقهالمسجد (مسجد تراز انقلاب اسلامي)/ الباب الثاني: امكانيات المسجد /الثاني: التعليم التربوي (حول رجحان تعلم العلم) الادلة في المقام -الثاني: الاستدلال بالاخبار (خلاصة الاستدلال بالأخبار)
«من خلال عدة جلسات قد تحدثنا حول الاستدلال بالأخبار وذكرنا الطوائف المتنوعة منها وذكرنا ميزتها واشكالاتها؛ وبالنتيجه لم نحصل على صلاحيتها للدليلية وللدلالة على المدعى الا على القول بحجية الروايات التي ذكرناها ذيل الطائفة الثانية من الروايات التي كان تدل على فضل العلم وفضل تعلمه وقد مضي آنفا.
لأنه وان ورد عنوان العالم فيها بشكل مطلق ومن دون قيد ظاهري ولفظي؛ ولكنه قد عثرنا علة قرائن عددية حاليه ومقاميه وفي بعضها لفظية، التي كانت توجب انصراف اللفظ من الاطلاق الى التقييد».
خلاصه استدلال
طی جلسات متعددی دربارهی استدلال به اخبار بحث نمودیم و سه طایفه از روایات را با مزایا و اشکالات آنها بیان کردیم؛ درنتیجه، صلاحیت این روایات را برای دلیلیت و دلالت بر مدعا (رجحان تعلم مطلقالعلم) بهدست نیاوردیم، مگر به حجیت برخی از روایات که در ذیل طایفه دوم گفتیم که بر فضیلت علم و تعلم آن دلالت میکرد[1] ؛ البته آن روایات مرسل بود و اشکال سندی داشت؛ اما دلیلیت مجموع روایات را نتوانستیم ثابت کنیم، زیرا با اینکه عنوان «عالم» در آنها بهطور مطلق و بدون قید ظاهری و لفظی آمده بود؛ اما قرائن فراوانی ازجمله؛ قرائن حالیه، مقامیه، لفظیه، ظاهریه و خفیه را یافتیم که موجب انصراف لفظ روایات از اطلاق به تقیید میشد؛ یعنی از ابتدا اطلاق نداشته است.
پس خلاصهی الاستدلال این است که ما نتوانستیم از آیات و روایات دلیلی بر رجحان تعلم مطلقالعلم پیدا کنیم.
بررسی موضوع از نگاهی دیگر
با توجه به اینکه نتوانستیم از آیات و روایات دلیلی بر رجحان تعلم مطلقالعلم پیدا کنیم باید نگاه و توجه دیگری بهموضوع داشته باشیم و آن نگاه این است که:
«نعم لم نستطع أن نقول بدلالة الروايات كما لم نستطع أن نقول بدلالة الكتاب على المدعى.
لكن هناك نقطة مهمة لابد من الالتفات اليها في مقام الاستدلال وهي عدم العثور على ما يمنعنا من تعلم مطلق العلم أو يمنعنا من تعلم علم خارج عن الدين».
اگرچه نتوانستیم بگوییم که آیات و روایات بر رجحان تعلم مطلقالعلم دلالت میکنند؛ اما نکتهی مهمی که در اینجا وجود دارد و ناچاریم در مقام استدلال به آن توجه کنیم این است که در برابر عدم دلالت آیات و روایات بر مدعا، هیچ دلالتی از آیات و روایات مبنی بر منع تعلم مطلق علم یا منع یادگیری علم خارج از دین نیز نیافتیم.
«نعم قد شجعتنا الأخبار على تعلم العلم الديني؛ و أما بالنسبة الى مطلق العلم فهي ساكتة!».
البته اخبار ما را بر یادگیری علم دینی تشویق کرده و دربارهی فراگیری مطلق علم ساکت است!
با بررسی آیات و روایات دلیلی بر رجحان تعلم مطلق العلم نیافتیم و از سویی دیگر مانع یا نهیی از آنها دربارهی تعلم مطلق العلم نیز پیدا نکردیم و اخبار نسبت به این موضوع ساکت است.
إن قيل: «ان الأمر بالشي يقتضي النهي عن ضده! قلنا: ان مطلق تعلم العلم قسيما لتعلم العلم الديني وليس ضدا له كي نقول باقتضاء النهي عن ضده!»
اشکال: اگر کسی اشکال کند به اینکه، اینجا به چه چیزی امر شده است؟ آیا روایات به یادگیری علم دینی تشویق میکند؟ آیا مقصود از امر به «اطلب العلم» نیز همانند «طلب العلم فريضة»؛ علم دینی است؟ آیا این امر به شیء مقتضاي نهي از ضد آن هست؟ آیا اقتضای امر به یادگیری علم دین نهی از علم غیردینی میکند؛ یعنی علم غیردینی را یاد نگیرید؟
جواب: درست است که امر بهشیء مقتضاي نهي از ضد آن هست؛ اما در اینجا ضد نیست، بلکه علم، به دو قِسم میشود؛ یکی مطلق العلم و دیگری علم دینی؛ دو قِسم نیز نسبت به همدیگر قسیم هستند و نسبت به مقسم، قِسم هستند. علم دینی، ضد علم غیردینی (مطلق العلم) نیست تا بگوییم امر بهشیء اقتضای نهی از ضد میکند؛ چراکه مفروض ما نیز از قبل همین بوده و ثابت کردهایم که مقصود از علمی که در مطلق العلم از آن سخن گفته میشود، علمی است که مخالفت دین با آن حاصل نشده باشد و ضدیت با دین نداشته باشد، بلکه امر، علمی است که از خارج یاد گرفته میشود و با دین هم ضدیت ندارد.
پس فرض بر این است که بینشان ضدیت وجود نداشته باشد؛ بنابراین اینجا امر بهشیء مقتضای نهی از ضد آن نمیکند، زیرا ضدی وجود ندارد؛ یعنی سالبه بهانتفاع موضوع است؛ علاوهبراین، پیامبر اکرم’ و امامان معصوم^ در مقام تبیین و آموزش اقسام علم دیگر (علم غیردینی) در این روایات نبودهاند و منعی نیز رخ نداده است، زیرا در مقام بیان همهی جوانب علوم نبودهاند؛ همچنین حکم تعلم مطلق العلم نیز بیان نشده است و تنها رجحان تعلم علم دین ثابتشده است [و آنها نیز حکمش را تبیین کردهاند].
گاهی امام× در مقام بیان این است که همهی جوانب تعلم علم را بیان نماید؛ پس واجب است که همه را بیان کند؛ اما اگر در مقام بیان همهی جوانب علوم نبود، بلکه تنها در مقام تشویق مردم بر یادگیری علم دینی بود؛ آن موضوع را روشن میکند و نسبت به بقیهی علوم ساکت میماند.
سؤال: چرا پیامبر’ و امام× متعرض قسم دیگر علم (مطلق العلم) نشده است؟
یعنی امام معصوم^ و پیامبر’ روایاتی را بیان کردهاند که ما را بر آموختن علم دین تشویق کرده است و در مقام این نیز نبودهاند که جوانب سایر علوم را بیان کنند؛ اما سؤال این است که چرا جوانب سایر علوم را بیان نکردهاند؟
پاسخ این است که: برای اینکه عقل رجحان مطلق العلم را درک کرده و فراگیری آنرا تأیید مینماید و مردم را برای آموختن آن تشویق میکند؛ اما علم دینی نیازمند تشویق دینی از لسان شارع در قرآن کریم و آیات آن دارد.
عقل، حکم به فراگیری همهی علوم کرده است؛ اما علم دین و حکم به یادگیری آن از لسان شارع بیانشده است و دربارهی مطلق العلم سکوت کرده است.
«بناء على ذلك»؛ بنابراین دوباره میگوییم:
1. در روایات، دلیلی بر رجحان مطلق العلم پیدا نکردیم.
2. در روایات و آیات منعی از تعلم مطلق علم پیدا نکردیم.
3. امام معصوم× و پیامبر’ نیز در مقام بیان همهی جوانب نبودهاند، و تنها مردم را به یادگیری علم دین تشویق کردهاند.
4. علت متعرض نشدن امام معصوم× و پیامبر’ بهبیان همهی جوانب علوم این بوده که عقل مطلق العلم را درک میکرد و حکم به یادگیری آن مینمود؛ ازاینرو، اگر جایی امام معصوم × نسبت بهمطلق علم مطلبی بیان کرده است؛ امر ایشان، امر ارشادی بوده است؛ یعنی ایشان ارشاد بهحکم عقل میکرده است؛ بنابراین نیازمند بهدلیل جدید نبوده است.
بنابراین تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که آیات و روایات بر مدعا (رجحان تعلم مطلق العلم) دلالت نمیکنند. البته منعی هم از سوی شارع بیان نشده است، و گرنه ادامه بحث جایی نداشت. حال که روایات منعی نکرده و امام معصوم× نیز در مقام بیان همهی جوانب علوم نبوده است؛ بنابراین باید بهسراغ استدلال به عقل رفت.
استدلال به عقل
با بررسی آیات و روایات به این نتیجه رسیدیم که دلالت آنها بر مدعا ناقص و غیر کافی است؛ و استدلال به عقل برای ما باقی میماند. پس باید بر رجحان تعلم مطلق العلم به عقل استدلال کنیم و ببینیم که عقل دراینباره چه حکمی میکند؛ یعنی آیا عقل بر مدعا دلالت میکند یا خیر؟
همانطور که گفتیم، عقل مطلق العلم را درک میکند و به رجحان آن حکم مینماید؛ اما آنچه را که در استدلال به عقل باید بررسی کنیم چگونگی دلالت عقل بر مدعاست.
در ابتدای بحث گفتیم که وقتی علما بحثی را شروع میکنند، ابتدا بهسراغ دلیل عقلی میروند و پس از آن بهدلیل کتاب و سنت میپردازند؛ اما همانگونه که وعده داده بودیم، ما برعکس عمل کردیم؛ یعنی ابتدا بهسراغ دلیلت آیات و روایات رفتیم و هنگامیکه از آیات و روایات دلیلی بر رجحان تعلم مطلق العلم نیافتیم، اکنون بهسراغ استدلال به عقل میرویم. ازاینرو سومین دلیل بر رجحان تعلم العلم، استدلال به عقل است.
استدلال بهدلیل عقل واضح است؛ هیچ شکی در راجح بودن علم نزد عقل نیست، چراکه علم، واقع را برای انسان کشف کرده و او را از ظلمت جهل به نور علم هدایت میکند. علم همان نوری است که راه را به انسان نشان میدهد؛ بنابراین عقل بهطور طبیعی به رجحان «نور علی الظلمة» و «برجحان الواقع علی الخيال و التوهم» حکم میکند و هیچ شکی در این نیست. پس عقل به رجحان تعلم مطلق العلم حکم میکند.
شهید ثانی & شبیه همین بیان را دارند و اگر خاطرتان باشد در ابتدای بحث گفتیم، ازجمله علمای قائل به رجحان تعلم مطلقالعلم، شهید ثانی است که به تعلم علم فتوا داده است.[2] استدلال شهید ثانی نیز استدلال عقلی بود که عبارت و کیفیت استدلال ایشان را در جلسه بعد بررسی خواهیم نمود.
فقهالمسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)
الدرس الثاني عشر: (07/08/1401؛ برابر با 3 ربيع الثاني 1444)
فقه المسجد (الاستدلال بالروايات علی رجحان تعلم العلم)
خلاصة الاستدلال بالأخبار:
من خلال عدة جلسات قد تحدثنا حول الاستدلال بالأخبار وذكرنا الطوائف المتنوعة منها وذكرنا ميزتها واشكالاتها؛ وبالنتيجه لم نحصل على صلاحيتها للدليلية وللدلالة على المدعى الا على القول بحجية الروايات التي ذكرناها ذيل الطائفة الثانية من الروايات التي كان تدل على فضل العلم وفضل تعلمه وقد مضي آنفا.
لأنه وان ورد عنوان العالم فيها بشكل مطلق ومن دون قيد ظاهري ولفظي؛ ولكنه قد عثرنا علة قرائن عددية حاليه ومقاميه وفي بعضها لفظية، التي كانت توجب انصراف اللفظ من الاطلاق الى التقييد.
لفتة نظر:
نعم لم نستطع أن نقول بدلالة الروايات كما لم نستطع أن نقول بدلالة الكتاب على المدعى.
لكن هناك نقطة مهمة لابد من الالتفات اليها في مقام الاستدلال وهي عدم العثور على ما يمنعنا من تعلم مطلق العلم أو يمنعنا من تعلم علم خارج عن الدين.
نعم قد شجعتنا الأخبار على تعلم العلم الديني؛ وأما بالنسبة الى مطلق العلم فهي ساكتة!
ان قيل : ان الأمر بالشي يقتضي النهي عن ضده! قلنا: ان مطلق تعلم العلم قسيما لتعلم العلم الديني وليس ضدا له كي نقول باقتضاء النهي عن ضده!
لأن العلم ينقسم الى قسمين: العلم المطلق والعلم الديني. فهذان قسيمان وليسا ضدين. فلا يقتضي الأمر بأحدهما النهي عن الآخر. وهذا هوالمفروض وأننا قد أثبتنا ذلك في المباحث الماضية بأن مقصودنا من مطلق العلم هو العلم الذي لايخالفه الدين ولم يمنع منه وليس مضادا للدين وللمعارف الدينية.
مضافا الى ذلك أن النبي| أو الامام× ما كانوا في مقام نفي تعلم ساير أقسام العلم غير علم الدين. بل كانوا في مقام تشجيع الناس على تعلم علم الدين فقط.
سؤال: لما لم يتعرض النبي أو الامام للقسم الآخر من العلم يعني مطلق العلم؟
الجواب: لأن رجحان مطلق العلم كان يعرفه العقل ويويده ويشجع الناس عليه وأما علم الدين فكان يحتاج الى التشجيع الديني من لسان الشارع في القرآن الكريم والروايات.
بناء على ذلك أن رجحان مطلق العلم فمفوض الى العقل ولابد للاستدلال عليه من المراجعة الى حكم العقل والدليل العقلي. وهو واضح.
ونحن كذلك قد وعدنا في أول البحث بأننا لا نقدم الاستدلال بالعقل بل نوخرهم الى بعد الاستدلال بالكتاب والسنة.
الاستدلال بالعقل:
لا شك في أن العلم راجح تعلمه عند العقل؛ لأنه مما يكشف الواقع للانسان؛ يعني أن العلم يخرج الانسان من الظلمة ومن الخيال والتوهم الى الواقع. لأن العلم عبارة عن الضوء الذي يضيء للانسان طريقه؛ وهو النور الذي يغلب على الظلمة. فحكم العقل برجحان العلم واضح.
كما قلنا أن الشهيد الثاني ممن يقول برجحان تعلم مطلق العلم وهو قد استدل بالعقل على قوله ببيانين.