1401/07/12
موضوع: فقهالمسجد (مسجد تراز انقلاب اسلامي)/الباب الثاني: امکانیات المسجد /دلالة الروايات: القسم الاول من الطائفة الاولی
قبلاً در باب «دور المسجد في تعليم المجتمع»؛ بیان کردیم که در این مبحث بهدنبال بیان نقش مسجد در آموزش جامعه هستیم. کلام بدین جا رسید که چه آموزشی در مسجد یا تحت اشراف آن برای مسجد تراز انقلاب اسلامی و تمدنساز بایسته است. آیا مقصود از آن مطلقالعلم است، یا علم الدین؟
اقوال و ادلهای این دو را بیان کردیم. ازجمله ادلهای که برای آن بیان کردیم روایات بود که میتوان به آن تمسک نمود. دراینباره سه طایفه روایت وجود دارد.
از طریق قرآن نتوانستیم راجح بودن مطلقالعلم را اثبات کنیم، چراکه قرآن، علم دین را راجح معرفی میکند؛ علامه طباطبایی& نیز در «تفسیر المیزان»، ذیل آیه {قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ}[1] ؛ فرمودند: «العلم وعدمه مطلقان لكن المراد بهما بحسب ما ينطبق على مورد الآية العلم بالله وعدمه فإن ذلك هو الذي يكمل به الإنسان وينتفع بحقيقة معنى الكلمة ويتضرر بعدمه، وغيره من العلم كالمال ينتفع به في الحياة الدنيا ويفنى بفنائها»[2] ؛ علم داشتن و نداشتن هر دو مطلق آمده است و نفرموده، علم به چه چيز؛ لکن برحسب مورد آيه، مراد از آن علم بهخداوند است [نه مطلق علوم]، چون علم بهخداوند است كه انسان را به كمال [اخروی و دنیوی] مىرساند و [در حوزهی حیات جامعه] نافع بهحقیقت معناى كلمه میباشد و نداشتن آن نیز ضرر مىرساند؛ [هیچ شکی در این نیست که اهل انتفاع از علم، افضل از اهل خسارت برای علم نداشتن هستند]؛ اما علوم ديگر مانند مال هستند كه تنها در زندگى دنيا به درد انسان مىخورد و با فناى دنيا فانى مىگردد.
دراینباره نمیتوانیم به قرآن استناد کنیم، زیرا دستمان خالی است؛ پس باید بهسراغ روایات برویم؛ همانطور که پیشتر نیز بیان کردیم، سه طایفه از روایات، قابلیت استدلال برای بحث ما را دارند که دلیلیت آنها را باید احراز کنیم.
الاولی: الاخبار التي تدل علی الزام الناس بتعلم العلم.
طایفه نخست: آن دسته روایات و اخباری است که مردم را به علمآموزی ملزم میکند. روایت «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ»[3] ؛ بخشی از طایفهی نخست است. اینکه طلب العلم را الزام میکند، حتماً رجحان دارد و ممکن است با اثبات این الزام به وجوب برسد.
الثانية: الاخبار التي تدل علی فضل العلم و فضل تعلمه.
طایفه دوم: آن دسته از روایاتی است که بر فضیلت علم و علمآموزی دلالت میکند.
این دسته از روایات انسان را الزام نکرده است؛ اما از باب اینکه فضیلت و ارزش دارد، بدان توصیه نموده است.
الثالثة: الاخبار التي تدل علی فضل مقام العلماء و عظمتهم.
طایفه سوم: روایاتی است که بر ارزش جایگاه علما و بزرگی آنها دلالت میکند.
طایفه نخست نیز به سه دسته تقسیم میشود:
القسم الاول: الاخبار التي وردت بالفاظ الوجوب والفرض؛ روایاتی است که با لفظ «فرض» و «وجوب» واردشده است.
القسم الثاني: الاخبار التي وردت بلفظ الامر او ما شابهه وتبين لنا وجوب التعلم؛ روایاتی است که با لفظ «امر» و شبیه به آن آمده است و وجوب یادگیری را بهما نشان میدهد.
القسم الثالث: الاخبار الناهية عن ترک التعلم؛ روایاتی است که از ترک علمآموزی نهی میکند.
روایات طایفه نخست، به سهگونه ما را الزام میکند:
1. الاخبار التی وردت بالفاظ الوجوب والفرض؛ روایاتی که با الفاظ «وجوب» و «فرض» وارد شده است.
2. الاخبار التی وردت بلفظ الامر او ما شابهه و تبين لنا وجوب التعلم؛ روایاتی که با لفظ «امر» و شبیه به آن وارد شده و وجوب تعلم را برای ما تبیین کرده است؛ مانند: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّين»[4] ؛ که امر بر وجوب دلالت میکند.
3. الاخبار الناهية عن ترک التعلم؛ روایاتی که ما را از ترک تعلم و یادگیری نهی کرده است.
قسم نخست از طایفه اول را که نزدیک به سی روایت است بیان کردیم که بسیاری از آنها از منابع شیعه نقل شد و سند آنها نیز مورد بررسی قرار گرفت و بیان کردیم که این روایات بهتنهایی قابلاعتماد نیستند؛ اما از باب قاعدهی «ضم الاحاديث»[5] که با ضمیمه کردن آنها به یکدیگر به حد استفاضه میرسد و در آن هنگام دیگر نیازی نیست که حتماً بررسی سندی را انجام بدهیم و میتوان به آنها منحیثالمجموع از حیث سندی اعتماد نمود.
بررسی روایات از حیث دلالت
آیا روایات دسته نخست بر مطلوب ما که رجحان مطلق تعلم العلم یا تعلم مطلقالعلم است دلالت میکند یا خیر؟
«لا شک في أنّ دلالة هذه الروايات ليست واضحة»؛ شکی نیست که دلالت مجموعهی این روایات بر مدعا واضح نیست. مدعا رجحان مطلق تعلم علم است. پس بهجهت واضح نبودن بر مطلوب دلالت نمیکند، زیرا عدم وضوح آنهم این است که اقوال متعددهای در ذیل همین روایات وجود دارد: مقصود از «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ» کدام علم است؟ آیا مقصود مطلقالعلم است یا انواع العلم؟
جناب غزالی در کتاب «احیاءالعلوم» پس از نقل چند حدیث میگوید: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: "طَلَبُ العلم فريضة على كل مسلم" وقال أيضاً صلیالله عليه وسلم: "اطلبوا العلم ولو بالصين" واختلف الناس في العلم الذي هو فرض على كل مسلم فتفرقوا فيه أكثر من عشرين فرقة ولا نطيل بنقل التفصيل ولكن حاصله أن كل فريق نزل الوجوب على العلم الذي هو بصدده فقال المتكلمون هو علم الكلام إذ به يدرك التوحيد ويعلم به ذات الله سبحانه وصفاته وقال الفقهاء هو علم الفقه إذ به تعرف الْعِبَادَاتُ وَالْحَلَالُ وَالْحَرَامُ وَمَا يُحَرَّمُ مِنَ الْمُعَامَلَاتِ وما يحل وعنوا به ما يحتاج إليه الآحاد دون الوقائع النادرة وقال المفسرون والمحدثون هو علم الكتاب والسنة إذ بهما يتوصل إلى العلوم كلها وقال المتصوفة المراد به هذا العلم فقال بعضهم هو علم العبد بحاله ومقامه من الله عز وجل»[6] ؛ رسول خدا ’ فرمودند: طلب علم بر هر مسلمانی واجب است؛ و همچنین فرمودند: علم را طلب کنید ولو در چین باشد؛ و مردم در علمی که بر هر مسلمانی فرض شده است اختلاف کردهاند و در این افتراق به بیش از بیست فرقه رسیدهاند. کلام را طولانی نمیکنم؛ اما برخی وجوب را بر آن علمی ذکر کردهاند که خودشان درصدد آن بودهاند؛ مثلاً متکلمین به آن علم کلام گفتهاند، زیرا بهواسطهی آن، توحید درک میشود و بهخدای عزوجل علم پیدا میکند. فقها گفتهاند: علم فقه است، زیرا بهسبب آن عبادات و حلال و حرام و آنچه از معاملات که حلال و حرام شمرده است شناخته میشود. مفسرین و محدثین میگویند: علم کتاب و سنت است، زیرا بهواسطهی آنها انسان به سایر علوم میرسد. متصوفه گفتهاند: مقصود از آن همین علمی است که ما داریم و علم باطنی ماست. همینطور دیگران نیز حرفهایی را بیان کردهاند که دیگر به آنها نمیپردازیم.
درهرصورت این مطالب حکایت از این میکند که دلالت این روایات واضح و روشن نیست و خودمان باید این روایات را بررسی کنیم و علت عدم وضوح را بشناسیم، زیرا نمیخواهیم بهعنوان یک مقلد حرفی را که برخیها همچون غزالی گفتهاند بیان کنیم، بلکه میخواهیم ببینیم آیا این روایات میتواند دلالت بر مدعای ما بکند یا نمیتواند؟ اینمطلب واضح نیست و ما هم قبول داریم که وضوح دلالی ندارد، «لأن المفردة التي كانت مشتركة بين جميع الروايات والنصوص هي عبارة عن مفردة (العلم) في (طلب العلم فريضة) وفي مقام الدلالة لابد من الالتفات والفحص عن معني هذه المفردة وهي العلم؟»؛ زیرا آن واژهای که بین همهی این روایات -(20-30 روایت) که درباره طلب علم وجود دارد- مشترک است واژهی «العلم» است که در «طلب العلم، اطلبوا العلم» مشترک است.
در مقام دلالت باید ببینیم که اصل این علم چیست و به چه چیزی گفته میشود؟ در قرآن و روایات از علم به چه چیزی تعبیر شده است؟ یعنی بر چه چیزی اطلاق شده است تا بگوییم که آنچه واجب شده آیا این علم است؟ آیا آنها بر مدعای ما دلالت میکند یا خیر؟
از نگاه قرآن و روایات، مفرده «الْعِلْم»، در سه معنا بهکاررفته است؛ البته مقصودمان واژهی «الْعِلْم» بدون قرینه و قید است. هنگامیکه در «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ»؛ واژهی «الْعِلْم» مطلق و بدون قرینه آورده شده، در سه معنا بهکاررفته است:
الأول: مطلقالعلم.
الثاني: علم الدين؛ اي المعارف الدينية.
الثالث: العلم الذي اقترن بالعمل.
نخستین برداشت این است که علم را بهمعنای مطلقالعلم میدانند که ادعای ماست و در برخی جاها از واژهی «العلم»، ارادهی مطلقالعلم شده است.
برخی دیگر نیز از واژهی «العلم»، ارادهی علم دین و معارف دینی کردهاند و معتقدند آنچه از آیات و روایات که اراده شده، احکام و حقایق دینی است.
سومین چیزی که از علم اراده شده، علم مقترن با عمل است. گفتهاند: علم؛ اما مقصودشان علمی است که به آن عمل کنیم؛ علمی که با خشیت (خداترسی) و اخلاق همراه باشد؛ یعنی علم بهضمیمهی اخلاق، خشیت و معنویت. بررسی مصادیق این سه مفصل خواهد بود.
سهگونه علم در قرآن و روایات آمده است. «فبعد هذه المقدمة يجب أن نبحث عن مراد المعصوم من استعمال مفردة العلم؟»؛ پسازاین مقدمه باید از این بحث کنیم که مراد معصوم ^ از واژهی «العلم» در «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ» چیست؟ و کدام معنا را اراده کرده است؟
راهکار علمی آن این است: ما دلیلی به نام «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ» داریم که با تنوع اختلاف در نقل وجود دارد؛ پس از بررسی سندی دانستیم که آنها بهصورت یکبهیک قابلیت اعتماد ندارند، بلکه منحیثالمجموع و با ضمیمه شدن به همدیگر میتوانیم به صدورشان از معصوم اعتماد کنیم؛ اما اینکه آیا بر مدعای ما دلالت میکنند یا خیر؟ باید احتمالات را بررسی کنیم:
بناء على الاحتمال الأول فتدل على رجحان تعلم مطلقالعلم؛ يعني اذا وردت مفردة العلم في حديث (طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ)؛ يعني تدل على أنه يجب عليك واجبا تعيينيا تعلم مطلقالعلم أيا كان العلم من العلم الديني و غيره:
احتمال نخست این است که بگوییم بر رجحان تعلم مطلقالعلم دلالت دارد؛ یعنی یادگیری همهی علوم بر مسلمانان واجب است؛ افزون بر اینکه هنوز بر صحت یا عدم صحت دلالت این کلام در خارج بحث است؛ یک تعارض درونی نیز دارد و آن اینکه طلب العلم بر یک انسان تکلیف میکند، و او مکلف میشود که همهی علوم را یاد بگیرد؛ اما آیا وی توانایی انجام این کار را دارد؟! او بههیچعنوان اینچنین توانایی را ندارد که همهی علوم را یاد بگیرد، زیرا این تکلیف ما لایطاق است؛ «و التكليف لابد و أن يكون مقدورا للمكلف و اذا كان خارجا عن قدرة المكلف فمستحيل و لايصدر من حكيم»؛ و تکلیف باید در توانایی مکلف باشد و اگر خارج از توانایی او باشد غیرممکن خواهد شد و این کار از خدای حکیم صادر نمیشود؛ پس احتمال اول نادرست است.
احتمال اول در «طَلَبُ الْعِلْمِ» پذیرفتنی نیست؛ مگر اینکه در آن تصرفاتی را انجام بدهیم. همانگونه که بیان کردیم، بنا بر احتمال اول مراد از واژهی «الْعِلْم» مطلق علوم بود و ما نمیتوانستیم همهی علوم را یاد بگیریم، زیرا تکلیف ما لا یطاق میشود؛ بنابراین نمیتوانیم بپذیریم که مقصود از «طَلَبُ الْعِلْمِ»، یعنی یادگیری همهی علوم واجب است، مگر اینکه در یکی از دو طرف حدیث تصرف کنیم، یا در مفردهی «الْعِلْم» تصرف کنیم و یا اینکه در واژهی «فَرِيضَةٌ» تصرف داشته باشیم و بگوییم که مقصود از فریضه در اینجا وجوب و الزام نیست، بلکه مقصود استحباب است؛ یعنی یادگیری همهی علوم برای ما رجحان و استحباب دارد و حال آنکه این خلاف ظاهر است، چراکه فریضه در وجوب تصریح دارد و علاوهبراین در وجوب عینی نیز ظهور دارد.
اولاً و بالذات، ظهور فریضه در وجوب عینی است؛ یعنی هرکسی خودش باید به این امر بپردازد؛ و وجوب کفایی نمیشود؛ زیرا انصراف از معنای ظاهر بدون وجود قرینه، تکلف و تعسف دارد.
فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)
الدرس الثالث: (7 ربيع الأول 1444)
دلالة روايات القسم الأول من الطائفة الأولى
کما قلنا من قبل أن رجحان تعلم مطلق العلم يحتاج الى دليل يدل عليه.
أما الاستدلال علی رجحانه بکتاب الله عزوجل فالحق أن لسان الكتاب في فضل تعلم مطلق العلم؛ هو لسان الاطلاق؛ لكنه بحسب الانطباق على مورد الآيات في كتاب الله عزوجل لايمكن التمسك باطلاقها، بل لابد من القول باختصاصها بعلم الدين.
كما قال السيد الطباطبايي& في تفسيره (الميزان):
«وقوله: {قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ}[7] ؛ العلم وعدمه مطلقان لكن المراد بهما بحسب ما ينطبق على مورد الآية العلم بالله وعدمه فإن ذلك هو الذي يكمل به الإنسان وينتفع بحقيقة معنى الكلمة ويتضرر بعدمه، وغيره من العلم كالمال ينتفع به في الحياة الدنيا ويفنى بفنائها»[8] .
وأما الاستدلال بالروايات والنصوص على رجحان تعلم العلم أو رجحان تعلم العلم الديني فكثيره جدا بل هي طوايف.
الاولی: الاخبار التي تدل علی الزام الناس بتعلم العلم.
الثانية: الاخبار التي تدل علی فضل العلم وفضل تعلمه.
الثالثة: الاخبار التي تدل علی فضل مقام العلماء وعظمتهم.
اما الطائفة الاولی فهي کذلک تنقسم الی ثلاثة اقسام:
القسم الاول: الاخبار التي وردت بالفاظ الوجوب والفرض.
القسم الثاني: الاخبار التي وردت بلفظ الامر او ما شابهه وتبين لنا وجوب التعلم.
القسم الثالث: الاخبار الناهية عن ترک التعلم.
ففي المباحث الماضية قد تعرضنا للقسم الأول من الطائفة الاولي فقط من جهة السند وبقي البحث فيها حول دلالتها علي المطلوب وعدم دلالتها.
وهنا نبدأ بالبحث حول دلالة الروايات.
لاشك في أن دلالة هذه الروايات ليست واضحة ولا تدل علي المطلوب.
بل الأقوال الكثيرة موجودة فيها كما أشار اليه البعض.
يقول الغزالي في كتابه «احياء العلوم»:
«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: "طَلَبُ العلم فريضة على كل مسلم" وقال أيضاً صلیالله عليه وسلم: "اطلبوا العلم ولو بالصين" واختلف الناس في العلم الذي هو فرض على كل مسلم فتفرقوا فيه أكثر من عشرين فرقة ولا نطيل بنقل التفصيل ولكن حاصله أن كل فريق نزل الوجوب على العلم الذي هو بصدده فقال المتكلمون هو علم الكلام إذ به يدرك التوحيد ويعلم به ذات الله سبحانه وصفاته وقال الفقهاء هو علم الفقه إذ به تعرف الْعِبَادَاتُ وَالْحَلَالُ وَالْحَرَامُ وَمَا يُحَرَّمُ مِنَ الْمُعَامَلَاتِ وما يحل وعنوا به ما يحتاج إليه الآحاد دون الوقائع النادرة وقال المفسرون والمحدثون هو علم الكتاب والسنة إذ بهما يتوصل إلى العلوم كلها وقال المتصوفة المراد به هذا العلم فقال بعضهم هو علم العبد بحاله ومقامه من الله عز وجل.
وقال بعضهم: "هو العلم بالإخلاص وآفات النفوس وتمييز لمّة الملك من لمة الشيطان".
وقال بعضهم: "هو علم الباطن وذلك يجب على أقوام مخصوصين هم أهل ذلك، وصرفوا اللفظ عن عمومه"»[9] .
بناء على ذلك أن الروايات من حيث الدلالة واضحة الدلالة.
لماذا؟
لأن المفردة التي كانت مشتركة بين جميع الروايات والنصوص هي عبارة عن مفردة (العلم) في (طلب العلم فريضة) وفي مقام الدلالة لابد من الالتفات والفحص عن معني هذه المفردة وهي العلم؟
لا شك في أن هذه المفردة هي التي وردت في القرآن الكريم والأخبار واستعملت في ثلاثة معاني.
يعني اذا وردت مفردة (العلم) بشكل مطلق ولم يقيد بقيد توضيحي ولا احترازي،
يحتمل فيها ثلاثة معاني:
الأول: مطلق العلم.
الثاني: علم الدين. اي المعارف الدينية.
الثالث: العلم الذي اقترن بالعمل.
فبعد هذه المقدمة يجب أن نبحث عن مراد المعصوم من استعمال مفردة العلم؟
بناء على الاحتمال الأول فتدل على رجحان تعلم مطلق العلم؛ يعني اذا وردت مفردة العلم في حديث (طلب العلم فريضة)؛ يعني تدل على أنه يجب عليك واجبا تعيينيا تعلم مطلق العلم أيا كان العلم من العلم الديني وغيره.
سؤال: هل يمكن القول بهذا؟ يعني هل يمكن القول بوجوب عيني تعلم مطلق العلوم على الانسان المسلم؟
كيف يمكن القول بهذا في حين أن هذا تكليف بما لا يطاق! لأن الانسان المسلم لا يقدر علي تعلم جميع العلوم ومطلق العلم! والتكليف لابد وأن يكون مقدورا للمكلف واذا كان خارجا عن قدرة المكلف فمستحيل ولايصدر من حكيم.
بناء على ذلك لا يكن القول بالاحتمال الأول فريضة العلم الا على القول بالتصرف في معني الفريضة ودلالتها، أو التصرف في دلالة مفردة العلم.
يعني لو نريد الخروج من هذه المعضلة فيجب القول بأن (الفريضة) التي وردت في الحديث استعملت بمعنى الرجحان أي الاستحباب لا الوجوب.
يعني نتصرف في معنى الفريضة ونفهم منه الاستحباب.
ولكنه من الواضح عدم صحة القول بهذا الاحتمال وعدم امكان القول به، لأن الفريضة ظاهر في الوجوب العيني وانصرافه عن المعنى الظاهر من دون وجود قرينة تكلف وتعسف!