1401/07/11
موضوع: فقهالمسجد (مسجد تراز انقلاب اسلامي)/الباب الثاني: امكانيات المسجد /مرور مطالب سال گذشته
با شروع مبحث فقهالمسجد در سال گذشته، مباحث متعددی را بیان کردیم و از نگاه فقه بدان پرداختیم؛ هدف ما از مطرح کردن فقهالمسجد، تبیین مکانت مسجد و نقش آن در تمدن نوین اسلامی بود.
شکی در بودن مسجد بهعنوان جزئی از پازل تمدن نوین اسلامی نیست و نمیتوانیم جزئیت مسجد را در جدول تمدن اسلامی منکر شویم؛ چراکه دست یافتن به تمدن اسلامی بدون توجه به مسجد، ممکن نیست و این را در سال گذشته ثابت کرده و بیان نمودیم. ازهمینرو علاوه بر آنچه که فقها در کتب فقهی خود دربارهی مسجد بیان فرمودهاند ما نیز دو عنوان دیگر را بهبحث فقهالمسجد افزودیم که عبارتاند از:
1. هوية المسجد؛
2. امکانيات المسجد.
هویت؛ یعنی شناسنامه مسجد و آنچه که مسجد برای آن بناشده است[1] . امکانیات مسجد نیز یعنی ظرفیتهای مسجد[2] .
در ظاهر این دو عنوان، عنوان فقهی نیستند؛ اما در سال گذشته ثابت کردیم که اینها عناوینی فقهی هستند و باید در فقهالمسجد بهویژه مسجد تراز انقلاب اسلامی یا مسجد تمدنی یا تمدنساز مطرح بشوند.
هویت را اینچنین معنا کردیم: «الهدف الاساس الذي بني المسجد لأجله»[3] ؛ هدفی که اساس ساخت مسجد برای آن است. هویت مسجد را نیز از قرآن و روایات استنباط کردیم و این عنوان را از آنها انتزاع و برداشت نمودیم.
سؤال: علت مطرح کردن هوية المسجد در فقهالمسجد چیست؟
فقهالمسجد، احکام مسجد و «ما يحدث في المسجد»؛ یعنی آنچه از امکانیات مسجد بهکار گرفته میشود را عهدهدار است و ما حکم جواز یا عدم آن اعمال و برنامههایی که در مسجد اجرا میشود را از آن میخواهیم.
اگر توانایی استنباط و استخراج هویت مسجد را از منابع فقهی، قرآنی و روایی بهدست بیاوریم، هر چه گفتیم هویت مسجد است و دیگر فعالیتها، برنامهها و هر آنچه که با این هویت تطبیق کند و منافاتی با هویت مسجد نداشته باشد، جایز خواهد بود؛ اما هرجایی که منافات با هویت مسجد داشت، آنجا یا جایز نیست و یا اینکه جوازش نیاز بهدلیل خاص دارد؛ یعنی هر چه که تطبیق کرد نیاز بهدلیل خاصی در آنجا ندارد، همین تطبیق با هویت کفایت میکند؛ اما آنچه که با هویت تطبیق نکرد؛ «إما نقول بعدم جوازه أو نبحث عن وجود الدليل الخاص و نص خاص يدل علی جواز» یا میگوییم که جایز نیست؛ و یا بهدنبال وجود دلیلی خاص و نصی خاص از جهت فقهی که بر جواز دلالت کند، هستیم؛ پس دلیل فقهی بودن این عناوین مشخص میشود.
بنابراین علت بیان هویت مسجد در فقهالمسجد این است که وقتی بر ابعاد هویت مسجد شناخت پیدا کردیم میتوانیم بگوییم، مسجدی که به این اندازه از هویت مسجد نرسد بههیچوجه مسجد حقیقی نیست، اگرچه شرعاً و عرفاً صیغهی وقف و خطبهی مسجد را بر آن خوانده باشند؛ و تملک صورت گرفته است؛ اما مسجد حقیقی قرآنی، فقهی و تمدنی نیست، زیرا هویت مسجد را ندارد! بر این موضوع مسائلی بار میشود که سال گذشته به آن پرداختیم؛ مانند مسجد ضرار که پیامبر’ دستور به تخریب آن دادند، چراکه بههیچوجه با هویت وحدت و انسجام امت اسلامی[4] از سوی مسجد سازگاری نداشت؛ ازاینرو پیامبر دستور به تخریب آن داد.[5]
سال گذشته ده بُعد از ابعاد هویتی مسجد را بررسی نمودیم که عبارت بودند از:
1. الارتباط بالله عزوجل[6] :
مسجد، ارتباطدهندهی مردم با خدای عزوجل است؛ یعنی مسجد ساختهشده تا مردم در این مکان با خدای عزوجل ارتباط داشته باشند.
2. الارتباط بالآخرة[7] :
مسجد، پایگاهی برای ارتباط انسان با آخرت و معاد باوری است.
3. الايمان بالله و الاجتناب عن الشرک به[8] :
مسجد، عهدهدار فراهم کردن زمینهی ایمان بهخدا و ابتعاد (دوری) از شرک و کفر مردم است و اگر نتواند این وظیفه را انجام دهد از مسجدیت میافتد.
4. تقوی الله[9] :
مسجد، پایگاهی برای تأسیس و ایجاد تقوا در دل مردم است.
5. حبّ الله[10] :
مسجد، پایگاهی برای ایجاد تحبيب الله في القلوب المجتمع است؛ یعنی مسجد جایگاهی است که خدا را در دل مردم محبوب میکند و مردم خدا را دوست بدارند که مبحث فقهی آنرا نیز بیان نمودیم.
6. هوية الحضور والاجتماع[11] :
مسجد برای اجتماع و حضور مردم در آن بناشده است. مسجدی که درش بسته باشد و کسی در آن حضور پیدا نکند از مسجدیت میافتد، زیرا مسجد در روز قیامت از تنها گذاشتن و حضور نیافتن در آن بهخداوند شکایت میکند[12] .
7. هوية التربية المجتمع الشاملة للجميع[13] :
مسجد، هویت تربیتی برای جامعه دارد و باید مرکز تربیت باشد.
8. هوية وحدة و الانسجام للامة الاسلامية[14] :
مسجد، باید پایگاه وحدت؛ یعنی توحید و وحدتآفرین باشد و مسلمانان را در یک صف قرار دهد.
9. الاتجاء الی المسجدحين نزول البلاء[15] :
مسجد برای این بناشده تا ملجأ و پناهگاهی برای مردم بههنگام نزول بلایا (اعم از بلایای مادی، فرهنگی و غیره) باشد که به او پناه ببرند. بحث کرونا و تعطیلی مساجد در آن زمان را مطرح کردیم که مصداقی از این هویت مسجد بود.
10. هوية الطهارة[16] :
مسجد، مکانی پاک برای پاکسازی و تطهیر جامعه است.
اینها ده هویتی بود که برای مسجد بیان نمودیم.
البته ممکن است برخی پس از بررسی و جستجو دراینباره به ابعاد دیگری از هویت مسجد پی ببرند و به اینها اضافه کنند که هیچ مانعی ندارد؛ اما آنچه بهنظر میرسد این است که ابعاد رئیسیهی هویت مسجد، همین مواردی است که بیان کردیم.
دومین عنوانی که در بحث فقهالمسجد بهدلیل اهمیتش به آن پرداختیم، موضوع امکانیات المسجد بود؛ یعنی مسجد برای کمک به بخشهای گوناگون جامعه از چه ظرفیتهایی برخوردار است. ظرفیت مسجد؛ یعنی اینکه خدا در جامعه اهدافی را دارد و آنها را بیان کرده است و مسجد میتواند در تحقق این اهداف مؤثر بوده و نقشآفرینی نماید؛ یعنی دور المسجد في الاهداف السامية للمجتمع: نقش مسجد در اجرای اهداف بلند الهی که برای جامعه پیاده شده است.
تفاوت هویت مسجد با امکانیات المسجد در این است که؛ هویت مسجد را در غیر مسجد نمیتوانید پیدا کنید و اگر در جایی دیگر باشد ناقص است؛ یعنی هنگامیکه سخن از وحدت میکنیم، پایگاه اصلی آن مسجد است، زیرا مسجد، بیتالله است و برای همهی مردم میباشد؛ اما اگر دفتر حزب شد، دفتر حزب برای اعضای آن حزب است و مکانی برای وحدت امت، جامعه و مسلمین نخواهد شد.
تفاوت امکانیات المسجد با هویت مسجد در این است که جایی دیگر نیز این ظرفیت را دارد و میتوان از آنجا هم استفاده نمود؛ اما اگر در مسجد باشد افضل است، زیرا مسجد قداست و طهارت مکان دارد و به علت داشتن ارزشهای مهمی که دارد از جذابیت برخوردار است؛ بنابراین میتوان اینگونه گفت: امکانیات (ظرفیت) مسجد، سقف هدف گزاری مسجد است و هویت مسجد، کف آن است.[17]
اگر مسجدی هویت نداشته باشد؛ «فليس بمسجد»؛ اما اگر به ظرفیت موجود در مسجد نرسیم کسی نمیگوید مسجد از مسجدیت افتاد، بلکه میگویند از همهی ظرفیت آن استفاده نشده است و از مسجد حقیقی بودن ساقط نمیشود.
اگر در هویت مسجد به ده بُعد اشاره نمودیم؛ در امکانیات و ظرفیت مسجد نیز میتوان به موارد بیشتری اشاره نمود که مسجد توانایی نقشآفرینی در قسمتهای گوناگون را داشته باشد.
در مباحث سال گذشته بُعد مهم «دور المسجد في تعليم المجتمع»؛ نقش مسجد در آموزش[18] را مطرح نمودیم که امسال نیز آنرا ادامه خواهیم داد تا به دیگر ابعاد امکانیات المسجد برسیم.
مسجد میتواند محور و اساسی برای آموزشهای گوناگون ازجمله: آموزشهای قرآنی، دینی، فقهی، تربیتی، عسکری (نظامی)، اقتصادی، سیاسی و ... باشد؛ مؤیدات و نمودهای تاریخی فراوانی را از عصر پیامبر|، صحابه و ائمه معصومین^ دربارهی نقش مسجد برای این امور بیان کردیم. بعدها نقش مسجد را تقلیل داده و مدرسه را از مسجد جدا نمودند وگرنه اصل آموزش در مسجد بوده است. البته این اتفاق زمانی افتاد که تعلیم همهی امور برای همهی بخشها در مسجد ممکن نبود؛ بنابراین مسجد را به بزرگسالان اختصاص داده و آموزش کودکان و اطفال را به مکانی دیگر منتقل نمودند؛ مثلاً مکتبخانههایی را در کنار مسجد یا زیر نظر مسجد تأسیس نمودند[19] .
پس هنگامیکه از نقش مسجد در آموزش جامعه سخن به میان میآید، مقصود آموزش در مسجد و ما یتعلق به است و ممکن است مدرسه یا دانشگاه، حوزه علمیه، پایگاه نظامی و بسیجی که زیر نظر مسجد باشد را در بربگیرد. این مباحث پیشتر بیانشده بود و برای قرار گرفتن در فضای ذهنی آنرا مطرح نمودیم.
در پایان بحث سال گذشته به نقش مسجد در تعلیم و آموزش جامعه اشاره کردیم و گفتیم که چه علمی را میشود در مسجد آموزش داد یا مسجد عهدهدار آن است؛ اینکه آیا این آموزش، شامل مطلقالعلم است یا فقط علم دین را شامل میشود؟ بیان کردیم که بهتر است بدانیم آن علمی که توصیه به یادگیری در تعلیم و تعلم آن شده کدام علم است؛ یعنی هنگامیکه فرمودهاند: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ»[20] ؛[21] مقصود از این علم کدام علم است؟ این فرمایش «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ» باید راجح باشد؛ و این «اطلبوا العلم» که توصیه و امر به آموختن آن کردهاند باید راجح باشد؛ اما اینکه از نیاموختن و در جهل ماندن نهی نمودهاند مقصود جهل مرجوح است.
اما اینکه علم راجح کدام علم است؟ در اینجا وارد بحث دانستن علم راجح شدیم که آیا مقصود، مطلقالعلم است یا علم دیگر؟
دو منهج[22] در اینجا وجود دارد:
1. المنهج الاول: رجحان مطلق التعلم و هو الاستحباب.
معتقد به اینکه مطلقالعلم و هر آنچه که آموختنی است رجحان دارد. بهطور طبیعی عالم بر جاهل رجحان دارد. اکنون این عالم، علم فیزیک، علم شیمی، علم ریاضی، علم هندسه، علم فقه و ... خوانده باشد بر جاهل ترجیح دارد؛ البته شکی در افضل المرتبه و اعلی مرتبه عالم فقیه از سایر علما نیست؛ اما دیگر علوم نیز از رجحان برخوردار هستند.
افراد گوناگونی همچون صاحب جواهر[23] ، شهید مطهری[24] ، شهید ثانی در «منیة المرید»[25] معتقد به منهج اول بودند و عبارات ایشان را نیز خواندیم و بیان نمودیم که مطلقالعلم را راجح میدانند، گرچه علم فقه و دین از رجحان ویژهای برخوردار است.
2. المنهج الثاني: عدم رجحان مطلق التعلم و هو الاباحة.
مشهور فقها معتقدند به اینکه علم الدین راجح است. علمایی همانند مرحوم علامه طباطبایی در «تفسیر المیزان»[26] مباحث بسیاری دراینباره داشتند که آنها را بیان کردیم. آیتالله جوادی آملی[27] نیز بحث مفصلی دربارهی علم دینی داشتند. کتابهای جدیدی نیز در این باب نوشتهشده که برخی از آنها را نیز معرفی کردیم[28] .
خلاصه به این نتیجه رسیدیم که باید برای علم دو قسم تصور کنیم:
1. علم توصیفی
2. علم تنفیذی.
در فارسی به علم توصیفی، علم توصیهای یا سفارشی گفته میشود؛ میگوید: بروید علم بیاموزید.[29]
اما علم تنفیذی، علم دستوری است که در مرحلهی اجرا و بهکارگیری در جامعه مورداستفاده واقع میشود.[30] روشنتر اینکه علم توصیفی آن علمی است که در مرحلهی نظریهپردازی است و دربارهی عناصر تشکیلدهنده، آثار و چگونه ایجاد شدن آن بحث میکنند؛ مثلاً در آزمایشگاه دربارهی موادی مانند شراب که حرمت شرعی دارد بحث و آزمایش میکنند، اینکه آیا این شراب برای درمان برخی از بیماریها نفعی دارد یا خیر؟ آزمایشگاههایی نیز برای آن تأسیس میشود. یا دربارهی شکافت اتم و آثار پیرامونی این امر مباحثی ایجاد میشود که آیا از این اتم میتوان در ساخت بمب برای نابودی دنیا استفاده نمود یا خیر؟ نظریهپردازی اینچنینی اشکالی ندارد؛ اما اگر از این مرحله فراتر رفت و خواست که این علم در اختیار جامعه قرار بگیرد تا مردم آنرا اجرا کنند؛ یا اگر انرژی هستهای صلحآمیز نباشد، اسلام و دین در اینجا نقشآفرینی میکنند؛ همانطور که گفتیم در قسم اول رابطه و علاقهای بین دین و آنها نیست؛ یعنی دین، نمیتواند نقشی در بودن یا نبودن این آزمایشگاه داشته باشد و جایی نداریم که اسلام دستور به بستن آزمایشگاهی داده باشد؛ مثلاً دربارهی شراب، آزمایشگری بیاید و دربارهی نفع یا عدم آن سخنرانی کند، کسی از او جلوگیری نمیکند؛ اما اگر قرار شد که این حرام شرعی، نسخهای برای درمان بیماری بشود و پزشک آنرا برای بیمار تجویز نماید، اینجا نقش دین و اسلام پدیدار میشود و از آن جلوگیری میکنند.
پس علوم در مرحلهی اولِ تخصص است؛ لذا به عرف واگذارشده و عرف نیز به یادگیری این تخصص رو میآورند؛ اما در مرحلهی بهکارگیریِ آن در جامعه باید مَقسَم ایجاد بشود؛ یعنی هنگامیکه علم در جامعه بیاید میگوییم: «اما دينیٌ، اما غير ديني»؛ در جامعه میگوییم آیا این علم، علمِ نافع است یا علمِ ضارّ است. اگر علمِ ضارّ شد، میگوییم: «فهو حرام» و اگر علم نافع شد میگوییم: «فهو جائز»، بلکه مستحب است و در برخی از جاها واجب میشود. مثلاً مردم به نجاری نیاز دارند و نجاری هم نیست؛ نجاری برای مردم علم نافع است؛ پس بهصورت کفایی بر مردم واجب میشود که برخی از آنها به یادگیری این علم بپردازند.
بنابراین علم در مرحلهی نظریهپردازی و دانستن راجح است؛ اینکه بداند خمر برای برخی از بیماریها نافع است رجحان دارد؛ اما پسازاین مرحله و در مرحلهی اجرا و عمل به آن باید بدانیم که این علم با دین منافات دارد یا خیر؟ آیا برای جامعه ضرر دارد یا خیر؟ اگر به مرحلهی توصیفی رسیدیم میتوانیم بگوییم «لا دخل لها في حياة الانسان»؛ یعنی دین در آن ورود پیدا نمیکند و تا مرحلهی نظریهپردازی، بحث و بررسی با آن مشکلی ندارد. اینها امور تخصصیِ عرفی است و خارج از دخالت دین میباشد؛ همانند ستارهشناسان در علم نجوم و مسائل گوناگونی که در پیرامون آن هست؛ آنها نحوهی شکلگیری کهکشانها را در فضا بررسی میکنند؛ اما اگر از چینش ستارگان پی بهبرخی حوادث ببرند در اینجا جواز یا عدم آن در شرع مشخص میشود و هنگام استفاده از آن در جامعه دین نقشآفرینی میکند و جایگاه علم دین در اینجا مشخص میشود.
علم دینی، تنها تدریس فقه، توحید، نبوت و معاد نیست، بلکه علم دینی، مطلق آن علومی است که «لا يضرّ بالدين و لا يمنعه الدين»؛ ضرری به دین نمیزند و دین نیز از [یادگیری و عمل به] آن منع نکرده است، بلکه برای جامعه نافع نیز هست؛ حتی اگر مسئلهای باشد که خارج از دین قرار داشته باشد و دین، تکفل آنرا بر عهده نداشته باشد، زیرا دین و قرآن کتاب علم نیست. در هویت مسجد نیز بیان کردیم که تعلیم، جزء هویت مسجد نیست، بلکه از امکانیات مسجد بهشمار میآید. علمآموزی، هویت مسجد نیست؛ یعنی مسجد برای علمآموزی بهمردم ساخته نشده است، بلکه برای هدایت مردم بناشده است؛ البته گاهی لازمهی هدایت، علمآموزی هست.
برای اثبات علم دینی به اینصورت ادلهای را بیان کردیم که بیشتر آن از روایات بود؛ روایات نیز سه طایفه بودند.[31] به طایفه نخست از روایات پرداختیم که خود به سه طایفه از روایات تقسیم میشد[32] ؛ بهویژه روایاتی از مرحوم کلینی و دیگران که آنرا نقل کرده بودند و در باب فریضه و فرض بودن علم بود.[33]
روایات طایفه نخست (الاخبار التي تدل علی الزام الناس بتعلم العلم) بود که مردم را به علمآموزی ملزم میکند. این الزام گاهی با لفظ فریضه است، مانند «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ...»؛ گاهی هم با لفظ وجوب و امر آمده است و گاهی نیز نهی از ترک تعلم کرده است.
در پایان سال گذشته توانستیم روایاتی را که با لفظ «فرض» آمده بود بحث کنیم؛ و بیان کردیم که این روایات با سی نسخه مختلف در کتب شیعه و سنی نقلشده است. آنچه را که در منابع شیعه آمده خواندیم و بحث سندی آنرا نیز انجام دادیم و به این نتیجه رسیدیم که هرکدام از این روایات بهتنهایی سند معتبری ندارد تا بتوان به آن اعتماد نمود؛ اما از باب قاعدهی ضم الاحادیث؛ هنگامیکه احادیث را در کنار هم قرار میدهیم، میبینیم که در بیشتر روایات «طلب العلم فريضة» آمده است؛ بنابراین انسان به این نکته میرسد که اصل این حدیث از معصوم صادر شده است؛ اما در نقل آن تفاوتهایی وجود دارد که این را بحث نمودیم و بیان کردیم.
نظریه استاد: لذا به مجموع روایات میتوان اعتماد نمود؛ ولی بهصورت جداگانه قابلیت اعتماد ندارند.
فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)
الدرس الثاني: (6 ربيع الأول 1444)
فقهالمسجد (تلخيص المباحث الماضية)
قد قدمنا في العام الدراسي الماضي مباحث عديدة حول المسجد من منظار الفقه، وكنا بصدد تبيين مكانة المسجد ودورها في الحضارة الاسلامية الجديدة.
لأنه لاشك في أن المسجد جزء من جدول الحضارة الاسلامية ولا يمكن البلوغ الى الحضارة الاسلامية من دون الالتفات الى المسجد.
لذلك قد أضفنا في فقهالمسجد اضافة الى ما ذكره الفقهاء في كتبهم، عنوانين مهمين وهما: هوية المسجد وامكانيات المسجد.
أما العنوان الأول فهو هوية المسجد حسب ما استنبطنا من الآيات والروايات، ذكرنا عشرة موارد من هوية المسجد؛ يعني استخرجنا عشر محورا من القرآن والأحاديث التي بنيت المساجد لأجلها.
والهدف الأساس من جعل عنوان هوية المسجد وذكر عدة محاور مرتبطة معها؛ انما هو تبيين أساس بناء المسجد؛ لأنه اذا بينا المحور الأصلي والهدف الأساس من بنائه، نتمكن من القول بأن كلما ينطبق على هوية المسجد فيجوز اجراوءها وتنفيذها فيه أو فينا يتعلق به ولايحتاج الى نص خاص للجوازه.
مضافا الى ذلك أنه بعد أن تعرفنا على هوية المسجد يعني تعرفنا على الهدف الذي بني المسجد لأجله‘ ففي الحقيقة تعرفنا على اللبنة الأولى في مستوى المسجد في الاسلام ونتمكن من القول بأن المسجد الذي لم يبلغ الى هذا المستوى فليس مسجدا حقيقيا ينطبق على هويته؛ وان كان يطلق عليه عنوان المسجد شرعا وعرفا!
فهنا نلتفت الى أبعاد هوية المسجد التي استخرجناها من المباني وبيناها من خلال البحث في العام الدراسي الماضي؛ وهذه أمور ظاهرية وباطنية وهي أمور ليست مرتبطة بمبنى المسجد بل مرتبطة بتربية الانسان المسجدي الحضاري.
أبعاد هوية المسجد
الأول: الارتباط بالله عزوجل.
الثاني: الارتباط بالآخرة.
الثالث: الايمان بالله والاجتناب عن الشرك به.
الرابع: تقوى الله.
الخامس: حب الله.
السادس: هوية الحضور والاجتماع.
السابع: هوية تربية المجتمع الشاملة للجميع.
الثامن: هوية الوحدة وانسجام الأمة الاسلامية.
التاسع: الالتجاء الى المسجد حين نزول البلايا
العاشر: هوية الطهارة.
نعم هذه عناوين عشرة موثرة في تربية المجتمع فرديا واجتماعيا وباطنيا وظاهريا ودنيويا وأخرويا و...
وأما العنوان الثاني وهو امكانيات المسجد
والمقصود منها انما هو ما يمكن الاستفادة من المسجد لأجله؛ لأن موضوعات المسجد تنقسم الى قسمين:
القسم الأول: الذي بني المسجد لأجله ولا لغيره.
القسم الثاني: الذي يمكن بلوغ المجتمع اليه من خلال المسجد أو الافعال التي يمكن تنفيذها في المسجد ولاباس بالاستفادة من المسجد لتلك الامور.
ولاشك في أن هذه الأمور أكثر وأكثر موردا من هوية المسجد.
ولاريب في أنه لابد للمسجد الحضاري أو المسجد الذي يريد المجتمع تحقيق الاسلام الحضاري منه أو يريد المجتمع جعله مبدأ لتحقيق الاسلام الحضاري، أن يستفاد من جميع امكانياتة وقابلياته من دون التوقف على هويته.
لأن الهوية عبارة عن الأهداف الأساسية من بناء المسجد ولكن الله عزوجل جعل في المسجد امكانيات عدة وقابليات متوفرة لتحقيق الاسلام الحضاري وتاسيس المجتمع المثالي.
وأضف الى ذلك أن ينبغي الالتفات الى أن الفرق بين الهوية والامكانية؛ عبارة عن أن الهوية يعني ما لا يمكن تحقيقه الجامع الا في المسجد؛ ومن طلبه في غير المسجد لا يبلغ الى منتهاه.
وأما الامكانية فهي عبارة عما يمكن تحققيها من المسجد ومن غيره؛ ولكن الاستفادة من المسجد لأجل الوصول اليه أفضل لأفضلية المكان وقدسية المكان وتاثيره في قدسية العمل وطهارة الموضوع.
لذلك بدأنا بالبحث حول امكانيات المسجد وتحدثنا حول دورة في تعليم المجتمع ما يحتاجه أهله.
يعني مما ينبغي الاستفادة من المسجد ودورة وامكانياته لصالح المجتمع الاسلامي والانساني، هو الاستفادة منه امكانيات المسجد لتعليم ما يحتاجه المجتمع وللبلوغ الى مستوى الحضارة الاسلامية.
ومن هذا الباب دخلنا في البحث حول العلم الذي ينبغي تعلميه للمجتمع هل هو مطلق العلم ومطلق التعلم أو العلم الديني؟
فقدمنا مباحث هامة حول عنوان التعلم الراجح في المجتمع ما هو؟
هل التعلم الرجح هو ذات العلم؟ أو العلم الذي يعرض عليه عنوان في الشرع؟
فقلنا بوجود منهجين بين الفقهاء: المنهج الأول: رجحان مطلق التعلم وهو الاستحباب. المنهج الثاني: عدم رجحان مطلق التعلم وهو الاباحة.
المنهج الأول لصاحب الجواهر والشهيد الثاني في منية المريى والشهيد المطهري وغيرهم.
والمنهج الثاني هوالذي قاله مشهور الفقهاء وغيرهم من العلماء.
وقدمنا أقوال الباحثين حول هذين المنهجين وأدلتهم والاحتالات التي تكون موجودة في المقام.
ولا شك بأننا لا نستطيع القول بملاكية احدى الاحتمالات المذكورة في تعريف العلم الديني، لأنه سيستلزم مشاكل عديدة لا يمكن حلها.
بل لابد من القول بتقسيم العلم الى علمين:
1- علم توصيفي. 2- علم تنفيذي (؟) بالفارسية: (توصيهاي يا دستوري).
يعني أن العلماء يتحدثون في بعض الجهات من العلم عن أوصاف العلم وكيفية القواعد فيها وكيفية الوصول من المعلوم الى المجهول‘ مثل قواعد علم محاسبة الاعداد (علم رياضيات) او (علم الهندسة) أو علم الفيزيا، أو علم الكيمياء أو علم الاقتصاد وغيرها.
يعني يتحدث العلماء والمتخصصين حول ماهية العلم وماهية قواعدها وضوابطها وكيفية حل القضايا فيها.
يتحدث العلماء عن كشف وجود رابطة بين عناصر الدخيلة في العلم من العلة والمعلول في بعض العلوم كاختبارات علم الكيمياء في مراكز خاصة.
مثلا عن كيفية علم هندسة البناء أو غيره من جانب المهندس أو الطباخ في علم الطبخ أو تجربة الطبخ؛ يعني يتحدث عن التغييرات التي تحصل بين عناصر المواد الغذائية حين الطبخ وبعد الطبخ، أو عن ماهية سياقة السفينة وعلم سايقة السفينة أو الطيارة و ...
هذه العلوم والبحث حولها هي امور تخصصية عرفية لا دخل للدين في التدخل فيها.
يعني تعليم هذه الأمور خارج عن مسولية الدين، بل أنها مفوضة الى العرف الذي يستفيد من العقل الذي جعله الله في وجود الانسان وأمره بالتعقل فيما يري ويسمع ويحتاج الى تسخيرها.
لانريد القول بأن هذه الأمور لا دخل لها في حياة الانسان، بل لابد من القول بتدخلها في حياة البشر ولكنه لا يحتاج الى تدخل الدين، لأنها يمكن الوصول اليها من طريق العرف والعقل.
وكذلك علم الطب والذي يعالج به الانسان نفسه ومجتمعة لاشك في أن الدين لا يتدخل في ماهية هذا العلم وكيفية تاسيس الفيروسات وتاثيرها في البدن الانسان أو الحيواني وفي كيفية حصول النتائج حين العلاج وبعد العلاج واماتة الفيروس أو تضعيفها وغيرها.
لأن هذه الموارد كذلك امور تخصصية عرفية خارجة عن تدخل الدين فيها.
أو مثل علم النجوم والمقصود ماهية علم النجوم وكيفية تشكيل الكهكشانات؛ وليس المقصود منها احكام النجوم.
هذا أولا وهو الذي قد لقب بالعلم التوصيفي.
وأما ثانيا يتحدث العلماء والمتخصصين حول تنفيذ قواعد العلم في حياة البشر من تنفيذ قواعد علم الاقتصاد من التجارة أو تصنيعات جديدة أو علم الطب أو استعمال المواد الغذائية في حياة الانسان أو الاعتماد على علم النجوم في طريق سعادة البشر وتنفيذ أعمالة الواجبة.
نعم لاشك في هذه الجانب يتدخل الدين بشكل واضح وصريح.
يعني في طريق تنفيذ قواعد العلم في حياة البشر لابد من موافقة هذه القواعد العلمية مع القواعد الدينية. وبدونها لايمكن التنفيذ.
يعني أن الأوامر التي تصدر من مراكز العلوم التجربية (العملية مثل علم الطب والكيمياء) أو العلوم النظرية العقلية المحضة لابد من تطبيقها على القواعد الدينية القطعية.
نعم قد يتحدث مثلا في علم الطب بأن الخمر يفيد لبعض الأمراض الطبيعية النفسية، ويتحدث حول كيفية تاثير الخمر والمواد الموجودة فيه في علاج المرض المعين، وهذا يمكن أن يكون صحيحا أو غير صحيح ولا نتحدث عن صحتها أو عدم صحتها.
ولكن اذا يوصي الطبيب والعالم في الطب للانسان المريض بشرب الخمر، فهنا يأتي دور الدين وتدخله في تنفيذ هذه التوصية العلمية وعلى فرض تطيق هذه التوصية على القواعد الدينية فيمكن القول بجوازها وأما في فرض عدم التطبيق فلايجوز.
فبالنتيجة لا يتدخل الدين في القسم الأول من البحث بل يتدخل في القسم الثاني.
بناء علی ذلک أنه لايوجد في القسم الاول مقسم من العلم الذي يمكن تقسيمه الى الديني وغير الديني، بل يتصف بالعلم فقط.
وأما في القسم الثاني يمكن تصور المقسم وتقسيمه الى الديني وغير الديني.
مثلا: أن الدين لا يقول بتعطيل المختبرات الخاصة بالعلوم التجربية والحسية وغيرها ولايعطل العلمليات الحسية لاستخراج الخمر وتاثيره في علاج الحيوان الانسان وعلاج الفيروسات و...
وانما يتدخل ويمنع من استخدام هذه النتائج فضلا عن صحتها أو عدم صحتها في حياة البشر.
فهنا ياتي تقسيم العلم الى العلم الديني وغير ديني.
لان العلم في تلک المرحلة امور تخصصية عرفية مفوض الی العرف والعقلاء امرها. ولا يتدخل في الدين؛ لان الدين ياتي دورة في حيات البشر لا قبله؛ وانما الدين متکفل لتامين سعادة البشر في الحيات الدنيوية والاخروية؛ فکل ما يرتبط بحياته يتدخل فيه الدين نفيا وايجايا.
واما بعد بلوغه مرحلة الحيات العملية فياتي دور الدين وهناک مقسم کبير في تقسيمات العلم الی ديني وغير ديني وراجح ومرجوح وممنوع وفريضة.
فمقتضی التحقيق في العلم الديني وبيان المقصود منه في کلام العلماء والفحول کالسيد الطباطبايي والشيخ جوادي الآملي والشهيد المطهري وغيرهم (اعلی الله مقامهم)؛ ان العلم في ماهيتة واوصافه الذاتية علم وتخصص مفوض الی اهله؛ ولا منافاة بينه وبين الدين؛ واما في مقام الاستفادة من العلم في ساحة المجتمع فالملاک هناک عبارة عن تطبيق قواعده بقواعد الدين اي الاسلام؛ فما ينطبق علی خطوط الحمراء في الدين فهو يمکن اطلاق العلم الديني عليه؛ واما ما لاينطبق علی الدين فهو علم ممنوع تعليمه وتعلمه.
بناء علی ما قلنا فکل علم لاينافي الدين ولا يتجاوز الخطوط الحمراء الدينيه فهو من توصيات الدين تعلمه وتعليمه الا ما خرج عن هذه القاعده بسبب منافاته مع الدين.
بعباره اخری کل علم لايضر بحيات الانسان بل ينفع بحياته بملاکات الدين فهو راجح.
هذا مقتضی التعقل في ماهية العلم وماهية الدين وتصوير المقسم في تقسيم العلم الی ديني وغيره؛ واما الاستدلال علی رجحانه بکتاب الله عزوجل فالحق فيما قاله السيد الطباطبايي في الميزان؛ بانه لايمکن الاستدلال عليه بکتاب الله؛ لان العلم في کتاب الله هو العلم الديني الی يتعلق بحيات الانسان لا قبله.
واما الآيات التي تامرنا بالتفکر والتعقل في خلق السموات والارض وجميع ما خلقه الله وفي جميع الآيات الآفاقية والانفسية؛ فهي وان کانت العلوم المرتبطة بها غير علم الدين ولکنه امربها للاستخدام في حيات البشر والوصول الی خالق هذه الامور وتوحيد الخالق؛ وهو موثر في حيات الانسان والمجتمع ولا تدل علی رجحان تعلم مطلق العلم.
وأما الاستدلال بالروايات والنصوص علي رجحان تعلم العلم أو رجحان تعلم العلم الديني فهو بحث تفصيله كثيرة جدا.
لأن الاخبار والنصوص کثيرة جدا بل هي طوايف وقد تعرضنا للبعض وبقي الآخرون.
الاولی: الاخبار التي تدل علی الزام الناس بتعلم العلم.
الثانيه: الاخبار الی تدل علی فضل العلم وفضل تعلمه.
الثالثه: الاخبار التی تدل علی فضل مقام العلماء وعظمتهم.
اما الطايفة الاولی فهي کذلک تنقسم الی ثلاثة اقسام:
القسم الاول: الاخبار التي وردت بالفاظ الوجوب والفرض.
القسم الثاني: الاخبار التي وردت بلفظ الامر او ما شابهه وتبين لنا وجوب ا لتعلم.
القسم الثالث: الاخبار الناهية عن ترک التعلم.
فبدأنا بالبحث حول القسم الأول من الطائفة الأولى.
وهي عدة روايات حسب ما ذكره الکليني في كتابه وأسس کتابا بعنوان (کتاب فضل العلم) وجعل فيه بابا بعنوان «بَابُ فَرْضِ الْعِلْمِ ووُجُوبِ طَلَبِهِ والْحَثِّ عَلَيْهِ» وذکر فيه عدةاحاديث.