1401/02/19
موضوع: فقهالمسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)/امكانيات المسجد /الثانی: التعلیم التربوی
باب دوم از فقهالمسجد را به بررسی و شناخت امکانیات المسجد اختصاص دادیم. یکی از ظرفیتهایی که مسجد در آن میتواند نقشآفرینی کند، حوزهی تعلیم است؛ اما مسئلهی بعدی که در این رابطه باید بدان پرداخت، جهت تعلّم جامعه از مسجد و آموزشهای مسجدی است.
درست است که این دو (تعلیم و تعلّم) به یک جا میرسند و مردم در مسجد آموزش داده میشوند؛ اما نتیجهی آن این است که بخش آموزش جامعه، بخش مسجدی میشود. اگر بخواهیم از نگاه فقهی آنرا بررسی کنیم باید بدانیم که فقه، مسئلهی محوری است؛ پس باید مسئلهی تعلّم را نیز بررسی کنیم و ببینیم که آیا تعلّم جامعه در مسجد با نگاه دینی یا به نحو مطلق، همانگونه که در تعلیم صحبت کردیم رجحان دارد یا خیر؟
چون تعلّم، وظیفهی جامعه و افراد آن است؛ و در فقه، بنا بر آنچه فقها بیان کرده و نوشتهاند، یادگیری مسائل مبتلابه بر انسان واجب است.
پس ناچاریم مقداری پیرامون تعلّم، مفهوم و اقسام آن بحث کنیم و ببینیم که کدام قسم از اقسام تعلّم راجح است که از مسائل مبتلابه انسان میباشد و باید آنرا یاد بگیرد که آیا مطلق التعلّم راجح است یا تعلّم با عنوان دیگری رجحان دارد؟
بهجهت اینکه این تعلّمِ راجح برای انسان، مقدمهای برای انجام واجب و ترک حرام است؛ ازاینرو واجب یا مستحب میشود، وگرنه خودش این جهت را ندارد.
بهتعبیری دیگر، علم دو طرف دارد؛ 1- جانب التعلیم؛ 2- جانب التعلّم.
دربارهی جانب التعلیم صحبت کردیم و گفتیم که به دو قسم، مطلق التعلیم و تعلیم دینی تقسیم میشود.
تعلّم چیست؟
اگرچه تعلیم و تعلّم از واژگان عربی میباشند؛ اما در فارسی نیز کاربرد دارند و به یادگیری و آموختن ترجمهشدهاند. فرهنگهای فارسی، همانند دهخدا، تعلّم را به یادگیری و آموختن معنا کردهاند؛ یعنی کسیکه چیزی را یاد میگیرد[1] ؛ و تعلیم را بهمعنای یاددهی و آموزش دادن معنا کردهاند.[2]
یکی از مسائلی که در علم روانشناسی بدان پرداخته میشود، مسئلهی تعلّم و یادگیری است. علم النفس و علماء النفس (روانشناسی) بر اساس اصطلاحات خودشان دربارهی این موضوع بحث کردهاند. از آنجا که بخشی از آن به بحث ما مربوط میشود ما نیز آنرا بیان میکنیم.
علمای روانشناسی، تعلّم و یادگیری را اینگونه معنا کردهاند، میگویند: تعلّم و یادگیری عبارت است از آن حالت و تغییری که در نفس انسان ایجاد میشود و در رفتار انسان ظهور و بروز پیدا میکند.[3]
انسان پیش از تعلّم در نقطهی مجهول است و با تعلّم، از آنجا بهسمت نقطهی معلوم حرکت میکند. این حرکت، تغییری در نفس انسان میگذارد که آن تغییر بهوجود آمده، سبب تغییر در رفتار ثابت او میشود، نه اینکه فقط بخواهد در رفتار لحظهای وی تغییر ایجاد کند.
اینکه رفتار ثابت شخصیتی انسان تغییر پیدا میکند؛ همانند آنجایی است که انسان تاکنون به ارزش بالای تواضع پی نبرده باشد؛ اما اکنون نسبت به آن آگاهی پیدا میکند و با دانستن آن، در رفتارش اثر میگذارد؛ یا از بدی حسد، ناآگاه بوده؛ اما اکنون میداند که دوری از حسد رفتار خوبی است و این در رفتارش اثرگذار است.
در کسب معلومات نیز همینگونه است؛ مثلاً کسیکه از فضای علمی دور گشته و وارد فضای عادی بدون رشد در جامعه شده است، انسانی عادی میشود؛ حتی مدتی که میگذرد ادبیات و حرف زدنش نیز عادی میشود؛ اما اگر وارد فضای علمی بشود دوباره حرف زدنش تغییر میکند. پس معلوم میشود که تعلّم، در نفس انسان اثر میگذارد؛ و این، همان معنایی است که روانشناسان برای تعلّم بیان کردهاند.
حرکتی که انسان با یادگیری از نقطهی مجهول به نقطهی معلوم سیر میکند، زمانبر است؛ ازاینرو گفتهاند که تعلّم، مسئلهای تدریجی است[4] . مسئلهی تربیت نیز اینگونه است و یکباره و دفعی نیست[5] . آن یادآوری است که بهیکباره و دفعی رخ میدهد. اینجا تعلّم است و آنجا تذکر است؛ یعنی آدم گاهی از اوقات چیزی را میدانسته؛ اما یادش نیست و از آن غافل شده است و اکنون یا خود انسان متذکر آن میشود یا اینکه دیگری به او تذکر میدهد. این یادآوری، یکباره در ذهن انسان حضور پیدا میکند و آنچه را که میدانسته، بازخوانی میشود.
البته برخی از اوقات تذکر با تعلّم تطبیق میکند و از آن به علم حضوری و علم حصولی تعبیر میکنند. علم حصولی آن است که حاصل میشود و علم حضوری آن است که در ذهن انسان حاضر میشود. عرفا و فلاسفه دربارهی علم حضوری بحثها کردهاند.[6]
علم حضوری و علم حصولی در حقیقت عبارةٌ اُخرایِ تعلّم و تذکر است؛ البته در باب آن زمانیکه باهم تطبیق میکنند.
سؤال: روانشناسان، چرا تعلّم را به آن اثر و تغییر حاصل در نفس و ظهور آن در رفتار انسان معنا کردهاند؟
جواب: در ادبیات، تعلّم را از باب تفعّل گفتهاند که معنای غالب آن مطاوعه است؛ یعنی پذیرش و قبول آن اثری است که از تعلیم در انسان ایجاد میشود.[7]
همانگونه که بیان شد، علم دو جنبه دارد: 1- تعلیم؛ 2- تعلّم.
در تعریف تعلّم، روانشناسان گفتهاند: اثری است که در نفس حاصل میشود؛ اما این تغییر نفسی و روانی در رفتار ما ظهور پیدا میکند؛ چون از باب تفعّل است؛ یعنی از باب مطاوعه و بهمعنای قبول کردن و پذیرش آن اثری است که معلم در وجود انسان بهسبب تعلیمش میگذارد. این حرف، نمیتواند سخن غلطی باشد، چراکه بنا بهنظر آنها تعلّم، قبول اثر التعليم في شخصية الانسان است که در رفتار آنها ظهور و بروز میکند.
پس اگر قول روانشناسان را بپذیریم که تعلّم، آن اثری است که حاصل میشود و آن اثر را نیز معلم بهسبب تعلیمش میگذارد. ما در تعلّم، غیرازاین اثر، به نقش مؤثر و مسبب (معلم) نیز باید قائل شویم؛ یعنی ما باید نقش معلم را در تعلّم ببینیم، چراکه اگر نقش معلم نباشد، تعلّم اطلاق نمیشود، یا حداقل مصداق کامل تعلّم نخواهد بود؛ مگر اینکه معنای معلم را وسیع بدانیم و بگوییم، اگر کسی کتابی بخواند، آن کتاب نیز معلم او میشود. بهطور طبیعی تأثیر انسان از معلمش نیز بهصورت تدریجی است.
اگر اینگونه بیان کنیم، این حالت قبولی که ایجاد میشود، همهجا نخواهد بود، بلکه گاهی از اوقات است؛ چراکه بهطور طبیعی زمانبر و تدریجی است و انسان باید در کلاس درس حاضر شود تا در وجود او اثر بگذارد و خارج از آن نیز در رفتار انسان تأثیرگذاری داشته باشد.
سؤال: ثمره این بحث (اختلاف بین التعلّم و التذکر) چیست؟ آیا یادآوری غیر از یادگیری است؟ ارتباط آن با بحث مانحن فیه چیست؟
جواب: ثمرهاش این است که آنچه مورد ابتلای انسان است، تعلّم آن واجب است همانگونه که فقها این وجوب را فرمودهاند؛ تعلّم نیز بهصورت طبیعی بهمرورزمان ایجاد میشود و معلم در آن نقش دارد.
بنابراین، اگر انسان با پیشرفت علم و فناوری بهجایی برسد که به او بگویند، برای اینکه همهی مسائل را یاد بگیرید، ما تراشهای را در مغز شما میگذاریم که آن تراشه، همهی معلومات را در ذهن شما ایجاد میکند و دیگر نیازی به کلاس رفتن و یادگیری نیست؛ حال سؤال این است که آیا این مصداق تعلّم هست یا خیر؟ اگر گفتیم که در اینجا تعلّم، همان علم حصولی است و باید بهتدریج ایجاد شود و نقش مؤثر و عنصر تعلیمدهنده (معلم) در آن بسیار است، دیگر به آن تعلّم گفته نمیشود؛ اما اگر گفتیم هدف، انتقال معلوم به انسان و رسیدن وی به آن نقطه است؛ حرکت از مجهول به معلوم نیز زمانبر است؛ اما حاصل شدن یا نشدن این حرکت زمانی، تأثیری برای ما نداشته باشد؛ اگر اینچنین گفتیم، باز این سؤال مطرح میشود که آن تعلّم راجح که یادگیری مسائل مبتلابه انسان واجب است، کدام است؟
اگر گفتند که بر شما واجب است که مسائل مبتلابه را یاد بگیرید؛ مثلاً در این حال کسی آمد و گفت با یک عمل جراحی این تراشه را در مغز میگذارند و شما همهچیز را یاد میگیرید دیگر نیازی به رفتن به مدرسه نیست؛ آیا این عمل جراحی نیز از باب مقدمه برای تعلّم واجب میشود؟
اینجا باب گستردهای از فقه و تعلّم مسجدی باز میشود که آیا رجحان مربوط به ذات التعلّم است، یا اینکه مربوط به تعلّم با عنوان خارجی است؟ یعنی تعلّم راجح، آنجایی است که با دین پیوستگی داشته باشد و عنوان خارجی به آن تعلق بگیرد؛ یعنی اینکه آیا مقدمه واجب، مقدمه حرام، مقدمه استحباب باید باشد یا اینکه این ذات تعلّم و آگاهی داشتن خودبهخود مستحب میشود؟
سؤال: آیا آگاهی داشتن مستحب است! یا اینکه آگاهیهای دینی داشتن مستحب است؟!
اگر گفتیم که آگاهیهای دینی مستحب است و خودِ آگاهی مستحب نیست، در این صورت، خود ذات علم محکوم بهحکم اباحه میشود و ذات تعلّم و علم مباح میشود؛ اما اگر گفتیم که ذات تعلّم، خودش رجحان دارد؛ در این صورت، خودِ ذات تعلّم مستحب میشود و مباح نیست. پس همینکه انسان با هر علمی چیزی یاد بگیرد خود این کار مستحب خواهد بود.
در اینجا بحثهای دیگری نیز مطرح میشود؛ ازجمله اینکه اگر ذات تعلّم مباح باشد و بهتعبیری دیگر، رجحان پیدا کند؛ در این صورت، علم، به علم نافع و علم ضار تقسیم میشود؛ علم نافع مستحب میشود و تعلّم راجح مربوط به علم نافع خواهد بود. علم ضار، رجحان ندارد؛ و علم غیر ضار و غیر نافع هم رجحان نخواهد داشت.
تا اینجا دو عنوان را مطرح کردیم:
1. اینکه آیا ذات التعلّم رجحان دارد یا مطلق العلم؟
2. علم نافع رجحان دارد؛ نه علم ضار.
پس باید دراینباره بحث بشود که آیا واجبات و فرایض مسجدی که اهتمام به تعلیم و تعلّم آن برای مردم واجب است، ذات العلم را هم در برمیگیرد یا علم النافع است که با عنوان دیگر تحقق پیدا میکند؟
این بحث، بحثِ مفصلی است که ابتدا باید مناهج و آرای فقها را دید تا ببینیم که فقها دربارهی رجحان تعلّم چه گفتهاند؟ سپس بهسراغ ادله برویم و ببینیم که آیات، روایات و عقل دراینباره چه میگویند و درنتیجه، چون روایات علم نیز فراوان است بحث مفصلی در اینجا مطرح میشود.
فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)
الدرس الخامس والثمانون (7شوال 1443)
الباب الثاني: امكانيات المسجد
الثاني: التعليم التربوي
مما تکلمنا حوله اجمالا في امکانيات المسجد، عبارة عن دوره في تعليم المسائل التربوية للمجتمع للبلوغ الى مستوى الحضارة الاسلامية.
ولكن ينبغي أن نتحدث حوله في جانب آخر من البحث وهو جانب التعلم.
لأن التعليم عبارة عن جانب مرتبط بالعلم، واما الجانب الآخر هو تعلم العلم وهو وظيفة المجتمع وأفراده.
ومن الواضح أن المسائل التي يبتلي به الانسان واجب عليه تعلمه من دون شك. فلابد من البحث حول مفهوم التعلمز
ولاشك في أن التربية بحاجة الی العلم في كلا جانبيه من التعلم والتعليم.
نعم قد تحدثنا حول تعليم العلم وقلنا أن العلم ينقسم الى قسمين: الأول: العلم المطلق. الثاني: العلم المقيد بالدين.
واما هنا نتحدث عن التعلم وحقيقته لغتا وشرعا وأقسامه واحكامه وامكانه في المسجد وما يتعلق به.
ما هي حقيقة التعلم؟
ان مفردة (التعلم) تستعمل في اللغة الفارسية والعربية، والمراد منها: تعلم شيء، أو تعلم مفهوم. كما يقال بالفارسية: (يادکيري وآموختن) [8] . كما أنه يقال للمفردة (التعليم) (ياد دهی وآموزش دادن) [9] .
وبما أن مفهوم التعلم من المفاهيم المتدالة في تربية النفس، فعلماء النفس اهتموا بتعريفه ضمن اصطلاحاتهم وقالوا: ان التعلم عبارة عن التغيير والحالة التي تتواجد في الأعمال الصادرة عن الانسان الثابتة في شخصيته.
لأن الانسان قبل التعلم لايرف شيئا فهو كان على جهل منه، واما بسبب تعلمه انتقل من الجهل ونقطة مجهولة الى العلم ونقطة شفافة وبيضاء.
فهذه الحالة هي نتيجة تعلمه.
نعم هذه الحالة قد تحصل في نفس الانسان في الوضع العادي تدريجا وقد يمكن حصولها فورا ودفعة من دون تدريج ومرور زمان.
ويعبر عن هاتين الحالتين بالعلم الحصولي والحضوري.
وبما أن العلم من باب (تفعل) والمعنى الغالب في تلك الباب (المطاوعة) أي القبول، فلابد من القول بأن التعلم عبارة عن قبول أثر التعليم في شخصية الانسان.
بناء على ذلك يوجد هنا دور للمعلم والشخص الذي يعلمه العلم، لأن التغيير والقبول يحصل بسبب وعامل ولا تحصل من دون سبب.
نعم قد يمكن القول بحصول التغيير والقبول بسبب تعلمه من دون التلمذ عند الغير؛ يعني يمكن حصول التغيير وحالة القبول في نفس الانسان وظهوره في اعماله بسبب تذكره لا بسبب تعلمه عند الغير.
لكنه المهم أن هذا يعتبر التذكر لا التعلم ويوجد الفرق بين التعلم والتذكر، (آموختن ويادآوري)
نعم قد يمكن تطبيق التذكر على التعلم في بعض الموارد ولكنه ليس تاما في جميع الموارد.
سوال: ما هي الثمرة بين هذين النوعين من التغيير الحاصل بسبب التعلم والتغيير الحاصل بسبب التذكر؟
ان الثمرة في أن التعلم غالبا يطلق على العلم الحصولي الذي ملازما للتدريج ومرور الزمن، واما التذكر لا يحتاج الى مرور الزمن والتدريج.
فلو فرضنا أنه ارتقى التكنولوجي الى امكان القاء المعلومات في ذهن الانسان دفعة ومن دون مرور الزمن وتدريج التعلم، فهل هو داخل في وجوب تعلم المسائل التي يتبليه الانسان ويحتاجه في حياته أو لا؟
فالثمرة تظهر هنا.
فهنا يجب البحث حول عنوان التعلم الراجح في المجتمع ما هو؟
هل التعلم الرجح هو ذات العلم؟ أو العلم الذي يعرض عليه عنوان في الشرع؟
يعني لو قلنا بوجوب تعلم المسائل الضرورية للانسان وقلنا أن التعلم الراجح الذي تعلق به الوجوب هو تعلم ذات العلم من دون تعلق عنوان آخر، فاذا فرضنا امكان نقل المعلومات الضرورية الى ذهن الانسان دفعة واحدة من دون تدريج، فيصدق عليه عنوان التعلم الرجح ولا يحتاج الى شيء آخر.
ومثلا لا كان النقل المعلومات الى عملية جراحية فيمكن القول بوجوبها مقدمة لوجوب تعلم المسائل الضروريه.
وأمالة قلنا بأن التعلم الراجح لايشمل ذات العلم بل لابد من أن يعنوان بعنوان آخر فلا يجب القول بوجوبه العملية الجراحية.
فالعنوان الأول ينطبق عليه تعلم مطلق العلم وأما العنوان الثاني ينطبق عليه العلم النافع والعلم الضار.
ومن الواضح لو قلنا بوجوب مطلق التعلم؛ يعني يجب علی الناس مطلق التعلم يعني تعلم مطلق العلم. وبعد القول بالوجوب مطلقا، لابد من القول بوجوب تهيئة الأرضية للتعلم لأفراد المجتمع.
ولا شك في أن واجبات والفرائض المسجدية، الاهتمام بتعليم الناس .
فهنا يوجد منهجان بين الفقهاء : المنهج الأول: رجحان مطلق التعلم وهو الاستحباب. المنهج الثاني: عدم رجحان مطلق التعلم وهو الاباحة.
وعلى الثاني يتوقف الاستجباب على أمر آخر.