1400/12/16
موضوع: فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامی)/ امکانیات المسجد /الأول: امكانية المسجد لتعليم المجتمع - الدليل على جواز التعليم في المسجد (الدليل على جواز الاستفادة من امكانية المسجد لتعليم الدين)
بحث ما دربارهی امکانیات المسجد و بهکارگیری آنها در امور ضروری جامعه اسلامی بود.
بهکارگیری امکانیات المسجد در امر تعلیم جامعه را به دو گروه تقسیم کردیم:
1. مطلق التعليم
2. تعليم الدينی؛ یعنی تعلیم مسائل و معارف دینی
بخش نخست، هم تعلیم دینی و هم غیردینی را در برمیگرفت؛ ادلهی چهارگانهای را اقامه کردیم که بر جواز بهکارگیری ظرفیت مسجد برای مطلق التعلیم دلالت میکرد؛ البته بهشرط اینکه با شأن مسجد تناسب داشته باشد؛ ازاینرو در مورد آموزش آنچه که جامعه بدان نیاز دارد، میتوان از ظرفیت مسجد استفاده کرد.
تعلیم الدین و اینکه بهکارگیری امکانیات مسجد برای اینکار آیا جایز است یا نه؟ آن چیزی است که دربارهاش باید در بخش دوم صحبت کنیم.
بهتعبیر دیگر، «هل يوجد دليل يدلّ علی جواز تعليم الدين في المسجد أو بالاستفادة من إمکانيات المسجد أو لا؟»؛ آیا دلیلی بر جواز تعلیم دین در مسجد یا بهکارگیری امکانیات المسجد برای این کار یافت میشود یا خیر؟ یعنی آیا میتوان از ظرفیت مسجد برای تعلیم دین، قرآن، فقه، تفسیر و کلام بهره برد یا نه؟
در اینجا دو مرحله دلیل برای جواز این کار در مسجد اقامه میکنیم:
مرحله اول: دلیل جواز بهکارگیری ظرفیت مسجد برای آموزش دین
هر چهار دلیلی که در بخش نخست بر جواز بهکارگیری امکانیات مسجد برای مطلق التعلیم اقامه شد، بر جواز تعلیم دین و معارف دینی در مسجد و استفاده از امکانیات آن برای مطلق التعلیم دلالت میکند.
چگونگی این دلالت از دو جهت است:
1. تعليم الدين جزء من مطلق التعليم
هنگامیکه ما مطلق التعلیم را جایز دانستیم و آنرا با چهار دلیل ثابت کردیم؛ بنابراین تعلیم دین جزئی از مطلق التعلیم است و آن ادلهی اربعه (منظور غیر از کتاب، سنت، عقل و اجماع است) نیز بر آن دلالت میکند.
گفتیم، هرگونه تعلیمی که با شأن مسجد تناسب داشته باشد، جایز است؛ و تعلیم دین ازجملهی این موارد است که میتوان امکانیات مسجد را برای آن بهکار گرفت. پس تعلیم دین جزئی از بخش نخست بوده و خارج از آن نیست که بخواهیم دلیل جداگانهای برای آن ذکر کنیم. اسلام نیز با تعلیم هر آنچه که جامعه بدان نیاز دارد و متناسب با شأن مسجد است مخالفتی ندارد؛ از آن جمله، فقه، تفسیر، احکام و مسائل گوناگون است؛ ازاینرو نیاز به دلیل جدیدی ندارد.
2. آن ادله، از باب قیاس اولویت بر جواز تعلیم دین دلالت میکند
هنگامیکه بر جواز آموزش خط، نوشتن و ریشهکنی بیسوادی در مسجد دلیل اقامه کردیم؛ پس بهطریقاولی تعلیم دینی در مسجد جایز خواهد بود، زیرا چند نکته برای استدلال در قیاس اولویت لازم داریم:
نکتهی اول: داشتن یک اصل و یک فرع در قیاس اولویت
بهعنوانمثال، در موضوع احترام به والدین به این آیه مثال میزنند: {لَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ}[1] ؛ اف به پدر و مادر نگویید. این اصل است و فرع آن، ضرب الوالدین است؛ یعنی اف گفتن، جایز نیست؛ بنابراین، ضرب بهطریقاولی حرام است.
نکتهی دوم: اصل و فرع از یک سنخ باشند.
در قیاس اولویت اصل و فرعی میخواهیم که از یک سنخ باشند؛ یعنی اگر در {لَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ}؛ حکم حرمت است، در لاتضربهما نیز باید حکم حرمت باشد و نمیتوان گفت که حکم در آنجا حرمت است و اینجا باید وجوب باشد.
نکتهی سوم: ملاک حکم در فرع، اقوی از ملاک حکم در اصل باشد.
{لَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ}؛ اصل است و فرع آن لاتضربهما است؛ ازاینرو میگویند، در لاتضربهما ملاک باید اقوی از {لَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ} باشد که همینگونه نیز هست؛ یعنی ملاک حرمت ضرب، اقوی از اف گفتن و بیتوجهی کردن به والدین است.
در ما نحن فیه همین بحث وجود دارد. یک اصل داریم که مطلق التعلیم است و قد اثبتنا انه جائزٌ بالادلّة؛ فرع مطلق التعليم، تعليم الدين است. ازاینرو، در اینجا میگوییم که حکم هر دو از یک سنخ است و جایز میباشد.
علاوهبراین، در فرع نیز باید اقوی باشد. ما بیان داشتیم که در اصل، کلّ ما يحتاجة المجتمع ولائقا بالمسجد؛ فيجوز تعلّمه وتعليمه في المسجد ومن امکانية المسجد؛ هنگامیکه جایز بودن مطلق تعلیم را گفتیم؛ بهطریقاولی ملاک اقوی است و تعلیم دین نیز ممّا يحتاجة المجتمع است، بلکه نیاز جامعه نسبت به دین اقوی است؛ بنابراین، ملاک نیز اقوی است. پس ثابت میشود که دلیل اصلی که بر جواز مطلق تعلیم دلالت میکرد بهطریقاولی بر جواز تعلیم دین در مسجد یا استفاده از امکانیات آن دلالت میکند.
تاکنون بر مرحله اول (الادلّة الماضيه) دو گونه استدلال اقامه کردیم:
1. «تعليم الدين داخل في مطلق التعليم»؛ تعلیم دین خودش داخل در مطلق تعلیم هست؛ چیز جدیدی نیست. پس ادله گذشته، تعلیم دین را نیز در برمیگیرد.
2. استدلال دوم از باب قیاس اولویت و بهطریقاولی بود، زیرا ارکان قیاس اولویت در اینجا وجود دارد.
مرحله دوم: روایاتی که حکایت از قرار دادن مساجد بهعنوان مدارس در سیرهی پیامبر’ و ائمه معصومین^ میکند.
برای تقویت جواز تعلیم دین در مسجد به روایاتی از سیرهی اهلبیت^ اشاره میکنیم.
پیامبر| و اهلبیت^ مساجد را مدارس قرار میدادند و آنچه که ممکن بود در آن تعلیم داده شود تعلیم میدادند؛ اما آنچه که تعلیم آن در مساجد ممکن نبود، به جهت اینکه با عبادت در آن در تزاحم بود آنها را در مکتبخانههای تحت اشراف مساجد تعلیم میدادند و مکتبخانهها نیز تحت مدیریت مساجد بود که آنها نیز مصداقی از همان امکانیات المساجد بهشمار میآید.
پس مکتبخانههایی را برای انجام تعلیم در کنار مساجد درست کردند؛ ازاینرو روایاتی وجود دارد که از قرار دادن مساجد بهعنوان مدارس در سیرهی پیامبر’ و ائمهی معصومین^ حکایت میکند؛ که در ذیل به برخی از آن روایات اشاره میکنیم:
روایت اول:
روایت از منابع برادران عامه است که شیعیان نیز از آنرا از منابع آنها نقل کردهاند؛ بهعنوانمثال، شهید در «منية المريد» این روایت را از منابع آنها نقل کرده است.[2]
روایت اینگونه دارد:
عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ عَمْرٍو. قَالَ: «خَرَجَ رَسُولُ اللهِ صلىالله عليه وسلم، ذَاتَ يَوْمٍ، مِنْ بَعْضِ حُجَرِهِ. فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ، فَإِذَا هُوَ بِحَلْقَتَيْنِ، إِحْدَاهُمَا يَقْرَؤُونَ الْقُرْآنَ، وَيَدْعُونَ اللهَ، وَالأُخْرَى يَتَعَلَّمُونَ وَيُعَلِّمُونَ. فَقَالَ النَّبِيُّ صلىالله عليه وسلم: كُلٌّ عَلَى خَيْرٍ، هَؤُلاَءِ يَقْرَؤُونَ الْقُرْآنَ، وَيَدْعُونَ اللهَ، فَإِنْ شَاءَ أَعْطَاهُمْ، وَإِنْ شَاءَ مَنَعَهُمْ، وَهَؤُلاَءِ يَتَعَلَّمُونَ، وَيُعَلِّمُونَ، وَإِنَّمَا بُعِثْتُ مُعَلِّمًا، فَجَلَسَ مَعَهُمْ»[3] .
روزى پيامبر خدا’ از يكى از حجرههاى خود بيرون آمد و داخل مسجد شد و با دو حلقه روبرو شد: يك حلقه قرآن مىخواندند و خدا را ياد مىكردند و حلقه ديگر به يادگرفتن و یاددادن سرگرم بودند. پيامبر’ فرمود: همه اينها در كار خيرند. اينان به تلاوت قرآن مشغولاند و دعا مىكنند. اگر خدا بخواهد به ايشان عطا مىكند و اگر بخواهد بازمیدارد؛ و آنان به آموختن و فراگرفتن سرگرماند- در برخی از منابع مانند سنن دارمی[4] تعبیر «يَتَعَلَّمُونَ الْفِقْهَ- أَوْ الْعِلْمَ»؛- دارند؛ یعنی فقه و احکام دینی را یاد میدهند و یاد میگیرند؛ و من آموزگار برانگيخته شدم، پس با آنان نشست.
پس بسیار واضح و روشن است که حلقه تعلیم دین (تعلیم فقه و قرآن) در مسجد وجود داشته است؛ البته شاید حلقهی اول، قرآن میخواندهاند و حلقهی دوم، تفسیر قرآن و یا احکام قرآن را یاد میگرفتهاند.
ازاینرو پیامبر’ فرمود: «وَإِنَّمَا بُعِثْتُ مُعَلِّمًا»؛ من آموزگار برانگيخته شدم. حضرت نفرمود که من معلم خارج مسجد هستم؛ سپس کنار گروهی نشستند که مشغول تعلیم و تعلم دین بودند.
این مطلب بهصراحت دلالت بر این میکند که بهکارگیری مسجد و امکانیات آن در بحث تعلیم و تعلّم دین ثابت است و دلالت آن نیز واضح میباشد.
فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)
الدرس التاسع والسبعون (4شعبان 1443)
الباب الثاني: امكانيات المسجد
الثاني: امكانية المسجد لتعليم الدين
مما تكلمنا حوله في امكانية المسجد أولا، أنه هل يمكن الاستفادة من امكانية المسجد لمطلق تعليم المجتمع أو لا؟
بعد البحث والنظر في ذلك واقامة الدليل قلنا بأن يجوز ويدل عليه الأدلة المتعددة كما ذكرناها تفصيلا.
وأما ثانيا نتحدث حول جواز الاستفادة من امكانية المسجد لتعليم دين الله وتبليغه للمجتمع، فهل يجوز أو لا؟
وبعبارة اخري هل يوجد دليل يدل على الجواز أو لا؟
الدليل على جواز الاستفادة من امكانية المسجد لتعليم الدين:
الأول: دلالة دليل الجواز لمطلق التعليم على جواز تعليم الدين بنفس دلالة السابقة وبطريق أولى.
بناء على ما قلنا في جواز الاستفادة من امكانية المسجد لمطلق التعليم، وأثبتنا أن جائز بالأدلة، فلا نحتاج هنا الى دليل آخر، لأن نفس الأدلة تدل على جواز تعليم الدين أولا.
يعني لو جاز مطلق التعليم في المسجد وعلي امكانية المسجد، فتعليم الدين داخل في مطلق التعليم؛ وبعبارة اخرى أن تعليم الدين جزء من مطلق التعليم.
بناء على هذا التوجيه، أن جواز تعليم الدين لايحتاج الى الدليل أصلا.
لأن الدليل الأول يشمله بلا شبهة.
هذا أولا.
وأما ثانيا: أن الدليل المذكور يدل على جواز تعليم الدين بطريق أولى.
لأنه لو قلنا بجواز مطلق التعليم من المسجد بسبب تلك الأدلة فلابد من القول بدلالتها على تعليم الدين بطريق أولى.
لأن تعليم الدين أخص من مطلق التعليم واذا دلت الأدلة على العام فيدل قطعا وبلا ريب على الخاص؛ لكنه بشرط عدم المنع وعدم الاستثناء.
وان ما نحن فيه من هذا القبيل؛ لأن الدليل قد على العام وهو جواز مطلق التعليم، والمفروض عدم المنع والاستثناء.
فبذلك قد ثبت جواز الاستفادة من امكانية المسجد لتعليم الدين.
الثاني: الروايات التي تحكي عن سيرة النبي الأعظم والائمة المعصومين في جعلهم المساجد مدارس.
1. ماروي في سنن ابن ماجة عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ عَمْرٍو. قَالَ: «خَرَجَ رَسُولُ اللهِ صلىالله عليه وسلم، ذَاتَ يَوْمٍ، مِنْ بَعْضِ حُجَرِهِ. فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ، فَإِذَا هُوَ بِحَلْقَتَيْنِ، إِحْدَاهُمَا يَقْرَؤُونَ الْقُرْآنَ، وَيَدْعُونَ اللهَ، وَالأُخْرَى يَتَعَلَّمُونَ وَيُعَلِّمُونَ. فَقَالَ النَّبِيُّ صلىالله عليه وسلم: كُلٌّ عَلَى خَيْرٍ، هَؤُلاَءِ يَقْرَؤُونَ الْقُرْآنَ، وَيَدْعُونَ اللهَ، فَإِنْ شَاءَ أَعْطَاهُمْ، وَإِنْ شَاءَ مَنَعَهُمْ، وَهَؤُلاَءِ يَتَعَلَّمُونَ، وَيُعَلِّمُونَ، وَإِنَّمَا بُعِثْتُ مُعَلِّمًا، فَجَلَسَ مَعَهُمْ»[5] .