استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

درس فقه

1400/12/09

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامی)/ امکانیات المسجد /الأول: امكانية المسجد لتعليم المجتمع (الدليل على جواز التعليم في المسجد)، الثاني: سيرة النبي| والأئمة المعصومين^ (بيان قصة هشام بن الحکم مع عمرو بن عبيد وتأييد الامام الصادق×)

 

بحث در فقه‌المسجد با موضوع به‌کارگیری امکانیات مسجد برای تعلیم جامعه بود.

مسجد تمدن ساز و در طراز انقلاب اسلامی، آن مسجدی است که بتواند با استفاده از امکانیات خود در مسیر تعلیم جامعه بهره بگیرد و مفید واقع بشود.

ادله‌ای را برای اثرگذاری مسجد در بخش آموزش اقامه کردیم که به نمونه‌هایی از سیره‌ی حضرات معصومین^ و پیامبر اسلام’ اشاره کردیم.

ادامه روایت هشام بن الحکم

بحث رجالی

در ادامه‌ی پرداختن به نمونه‌هایی از سیره‌ی ائمه‌ی معصومین^ به ماجرای هشام بن الحکم با عمرو بن عبید رسیدیم که هشام شرح مباحثه خود با عمرو بن عبید را برای امام صادق× بیان می‌کرد و ایشان نیز مهر تأیید بر کار هشام زدند و از اقدام او اظهار خوش‌حالی کردند.

این روایت در رجالی کشی، کافی و جاهای گوناگون[1] آمده است؛ البته سند ابتدای کافی و رجال کشی باهم تفاوت دارد؛ اما در اصل قصه باهم مشترک هستند.

سند روایت در کافی این‌گونه است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، قَالَ: كَانَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِاللَّهِ×.[2]

سند روایت در رجال کشی نیز این‌گونه است:

مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَزِيدَ الْفِيرُوزَانِيُّ الْقُمِّيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ حَمَّادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، قَالَ: حَدَّثَنِي يُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، قَالَ: كَانَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ×.[3]

بحث رجالی درباره‌ی یونس بن یعقوب

سند هر دو (کافی و رجال کشی) به یونس بن يعقوب بن قیس می‌رسد. وی مکنّی به أبو علي الجلاب البجلي الدهني و خواهرزاده معاویه بن عمار است که از بزرگان بوده و از امام صادق و امام کاظم‘ روایت کرده است. یونس بن یعقوب از امام کاظم× وکالت داشته و در زمان امام رضا× و در مدینه از دنیا رفته است.

درباره‌ی عقیده‌ی او گفته‌اند که وی به عبدالله بن افطح گرایش پیدا کرد و فطحی مذهب شد؛ اما سپس به امام رضا× رجوع کرد[4] ؛ اما این‌ها چیزی از وثاقت ایشان کم نمی‌کند، چراکه برخی از رجالیون همچون سید بحر العلوم درباره‌ی افرادی که فطحی مذهب بوده‌اند و برگشته‌اند، می‌فرماید:

«إن هؤلاء، و ان كانوا فطحية فاسدي العقيدة إلا أنهم ثقات في النقل معتمد عليهم في الرواية»[5] ؛ گرچه عقیده‌شان فاسد بود؛ ولی در نقل حدیث ثقه بودند.

بنابراین، بحثی بین علمای رجال هست که تلازمی بین دلالت فساد عقیده افراد بر نادرستی نقل حدیث از سوی آن‌ها نیست؛ البته حدیث فاسد العقیده صحیح نمی‌شود؛ اما این راوی موثق است، از باب این‌که مورداطمینان است و دروغ نقل نمی‌کند.

یونس بن یعقوب این‌گونه نقل می‌کند:

كَانَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِاللَّهِ× جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، مِنْهُمْ: حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ، وَمُحَمَّدُ بْنُ النُّعْمَانِ، وَهِشَامُ بْنُ سَالِمٍ، وَالطَّيَّارُ، وَجَمَاعَةٌ فِيهِمْ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَهُوَ شَابٌّ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ×: «يَا هِشَامُ! أَ لَا تُخْبِرُنِي كَيْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ وَكَيْفَ سَأَلْتَهُ؟ فَقَالَ هِشَامٌ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنِّي أُجِلُّكَ وَأَسْتَحْيِيكَ وَلَا يَعْمَلُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ×: إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْ‌ءٍ فَافْعَلُوا! قَالَ هِشَامٌ: بَلَغَنِي مَا كَانَ فِيهِ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَجُلُوسُهُ فِي مَسْجِدِ الْبَصْرَةِ فَعَظُم‌ ذَلِكَ عَلَيَّ فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ وَدَخَلْتُ الْبَصْرَةَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فَأَتَيْتُ مَسْجِدَ الْبَصْرَةِ فَإِذَا أَنَا بِحَلْقَةٍ كَبِيرَةٍ فِيهَا عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَعَلَيْهِ شَمْلَةٌ سَوْدَاءُ مُتَّزِراً بِهَا مِنْ صُوفٍ وَشَمْلَةٌ مُرْتَدِياً بِهَا، وَالنَّاسُ يَسْأَلُونَهُ، فَاسْتَفْرَجْتُ النَّاسَ فَأَفْرَجُوا لِي؛ ثُمَّ قَعَدْتُ فِي آخِرِ الْقَوْمِ عَلَى رُكْبَتَيَّ، ثُمَّ قُلْتُ: أَيُّهَا الْعَالِمُ، إِنِّي رَجُلٌ غَرِيبٌ! تَأْذَنُ لِي فِي مَسْأَلَةٍ؟ فَقَالَ لِي: نَعَمْ.

فَقُلْتُ لَهُ: أَ لَكَ عَيْنٌ؟ فَقَالَ: يَا بُنَيَّ! أَيُّ شَيْ‌ءٍ هَذَا مِنَ السُّؤَالِ وَشَيْ‌ءٌ تَرَاهُ كَيْفَ تَسْأَلُ عَنْهُ!

فَقُلْتُ: هَكَذَا مَسْأَلَتِي، فَقَالَ: يَا بُنَيَّ سَلْ وَإِنْ كَانَتْ مَسْأَلَتُكَ حَمْقَاءَ.

قُلْتُ: أَجِبْنِي فِيهَا؟ قَالَ لِي: سَلْ.

قُلْتُ: أَ لَكَ عَيْنٌ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ: أَرَى بِهَا الْأَلْوَانَ وَالْأَشْخَاصَ.

قُلْتُ: فَلَكَ أَنْفٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أَشَمُّ بِهِ الرَّائِحَةَ.

قُلْتُ: أَ لَكَ فَمٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أَذُوقُ بِهِ الطَّعْمَ.

قُلْتُ: فَلَكَ أُذُنٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ: أَسْمَعُ بِهَا الصَّوْتَ.

قُلْتُ: أَ لَكَ قَلْبٌ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أُمَيِّزُ بِهِ كُلَّ مَا وَرَدَ عَلَى هَذِهِ الْجَوَارِحِ وَالْحَوَاسِّ.

قُلْتُ: أَ وَلَيْسَ فِي هَذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًى عَنِ الْقَلْبِ؟ فَقَالَ: لَا. قُلْتُ: وَكَيْفَ ذَلِكَ وَهِيَ صَحِيحَةٌ سَلِيمَةٌ؟

قَالَ: يَا بُنَيَّ! إِنَّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَكَّتْ فِي شَيْ‌ءٍ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ رَدَّتْهُ إِلَى الْقَلْبِ فَيَسْتَيْقِنُ الْيَقِينَ وَيُبْطِلُ الشَّكَّ. قَالَ هِشَامٌ: فَقُلْتُ لَهُ: فَإِنَّمَا أَقَامَ اللَّهُ الْقَلْبَ لِشَكِّ الْجَوَارِحِ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: لَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَإِلَّا لَمْ تَسْتَيْقِنِ الْجَوَارِحُ؟ قَالَ: نَعَمْ. فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا مَرْوَانَ! فَاللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَيَتَيَقَّنُ بِهِ مَا شُكَّ فِيهِ وَيَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَشَكِّهِمْ وَاخْتِلَافِهِمْ لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَحَيْرَتَهُمْ وَيُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَشَكَّكَ. قَالَ: فَسَكَتَ وَلَمْ يَقُلْ لِي شَيْئاً؛ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ، فَقَالَ لِي: أَنْتَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ؟ فَقُلْتُ: لَا. قَالَ: أَ مِنْ جُلَسَائِهِ؟ قُلْتُ: لَا. قَالَ: فَمِنْ أَيْنَ أَنْتَ؟ قَالَ: قُلْتُ: مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ، قَالَ: فَأَنْتَ إِذاً هُوَ ثُمَّ ضَمَّنِي إِلَيْهِ وَأَقْعَدَنِي فِي مَجْلِسِهِ وَزَالَ عَنْ مَجْلِسِهِ وَمَا نَطَقَ حَتَّى قُمْتُ. قَالَ: فَضَحِكَ أَبُوعَبْدِ اللَّهِ× وَقَالَ: يَا هِشَامُ! مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا؟ قُلْتُ: شَيْ‌ءٌ أَخَذْتُه‌ مِنْكَ وَأَلَّفْتُهُ، فَقَالَ: هَذَا وَاللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي {صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ‌}[6] »[7] .

وی می‌گوید: جمعى از اصحاب كه حمران و ابن نعمان و ابن سالم و طيار در ميانشان بودند خدمت امام صادق× بودند و جمع ديگرى در اطراف هشام بن حكم كه تازه‌جوانی بود، نيز حضور داشتند، امام صادق× فرمود: اى هشام! گزارش نمي‌دهى كه (در مباحثه) با عمرو بن عبيد چه كردى و چگونه از او سؤال نمودى؟ عرض كرد: جلالت شما مرا مي‌گيرد و شرم دارم و زبانم نزد شما بکار نمي‌افتد. امام صادق× فرمود: چون به شما امرى نمودم به‌جای آوريد. هشام عرض كرد: وضع عمرو بن عبيد و خبر مباحثات و مناظراتی که در مسجد بصره داشت به من رسيد، این برای من سنگین آمد که او می‌نشیند و ما جوابش را ندهیم، به سویش رهسپار شدم، روز جمعه‌اى وارد بصره شدم و به مسجد آن‌جا رفتم، جماعت بسيارى را ديدم كه حلقه‌زده و عمرو بن عبيد در ميان آن‌هاست، جامه‌ی پشمینه‌ی سياهى به کمربسته و عبایى به دوش انداخته و مردم از او سؤال مي‌كردند، از مردم راه خواستم، به من راه دادند تا در آخر مردم به‌زانو نشستم: آنگاه گفتم: اى مرد دانشمند! من مردى غريبم، اجازه دارم مسئله‌ای‌ بپرسم؟ گفت: آرى. گفتم: شما چشم داريد؟ گفت: آرى، گفتم: با آن چه‌کار مي‌كنيد؟ گفت: با آن رنگ‌ها و اشخاص را مي‌بينم.

گفتم: بينى داريد؟ گفت: آرى. گفتم: با آن ‌چه مي‌كنى؟ گفت: با آن بو می‌کنم.

گفتم: دَهَن داريد؟ گفت: آرى. گفتم: با آن‌ چه مي‌كنيد؟ گفت: با آن مزه را مي‌چشم.

گفتم: گوش داريد؟ گفت: آرى. گفتم: با آن ‌چه مي‌كنيد؟ گفت: با آن صدا را مي‌شنوم.

گفتم: شما قلب داريد؟ گفت: آرى. گفتم: با آن ‌چه مي‌كنيد؟ گفت: با آن هر چه بر اعضاء و حواسم درآید، تشخيص مي‌دهم. گفتم مگر باوجوداین اعضاء از قلب بى‌نيازى نيست؟ گفت: نه، گفتم: چگونه؟ با آن‌که اعضاء صحيح و سالم باشد (چه نيازى به قلب دارى)؟ گفت پسر جانم هرگاه اعضاء بدن در چيزى كه ببويد يا ببيند يا بچشد يا بشنود ترديد كند، آن‌را به قلب ارجاع دهد تا ترديدش برود و يقين حاصل كند، من گفتم: پس خدا قلب را براى رفع ترديد اعضاء گذاشته است؟ گفت: آرى، گفتم: قلب لازم است وگرنه براى اعضاء يقينى نباشد. گفت: آرى.

گفتم: اى ابا مروان! (عمرو بن عبيد) خداى تبارک‌وتعالی كه اعضاء تو را بدون امامى كه صحيح را تشخيص دهد و ترديد را مُتيقَّن كند وانگذاشته است، چگونه است که این‌همه مخلوق را در سرگردانى و ترديد و اختلاف واگذارد و براى ايشان امامى كه در ترديد و سرگردانى خود به او رجوع كنند قرار نداده است؛ درصورتی‌که‌ براى اعضاء تو امامى قرار داده كه حيرت و ترديدت را به او ارجاع دهى؟

او ساكت شد و به من جوابى نداد، سپس به من متوجه شد و گفت: تو هشام بن حكمى؟ گفتم: نه. گفت: از هم‌نشين‌هاى او هستى؟ گفتم: نه. گفت: اهل كجائى؟ گفتم: اهل كوفه. گفت: تو همان هشامى! سپس مرا در آغوش گرفت و به‌جای خود نشانيد و خودش ازآنجا برخاست و تا من آنجا بودم سخن نگفت.

حضرت صادق× خنديد و فرمود: اين را چه كسى به تو آموخت؟ عرض كردم: آنچه از شما شنيده بودم منظم كردم، فرمود: به خدا سوگند اين مطالب در صحف ابراهيم و موسى‘ هست.

شرح روایت

    1. هشام در زمان امام صادق× جوان بوده و در زمان امام کاظم× کامل‌تر شده است؛ درهرصورت از راویانی است که در مناظرات کلامی و اعتقادی ید طولایی داشته و در حقیقت این‌گونه افراد، شمشیر اعتقادی برای امام صادق× بودند.

    2. در تاریخ، بین مسجد کوفه و مسجد بصره رقابتی به‌ویژه در امر تعلیم وجود داشته است. ماجرای سؤالات مرد شامی از امیرمؤمنان× را در مسجد کوفه نقل کردیم.

    3. مکان این بحث در مسجد بوده و حضرت خودشان از هشام می‌پرسند که با سؤالاتت با عمرو بن عبید چه کردی؟ [چه بلایی بر سر عمرو بن عبید آوردی] و سپس خوشحال می‌شوند.

    4. مطالبی که در روایت بود، هیچ‌کدام احکام نبودند، بلکه همه‌ی آن‌ها حرف‌های علمی بود که نتیجه‌ی آن نتیجه‌ی عقیدتی است؛ و این در حالی است که همه‌ی این سؤالات در مسجد انجام‌شده است؛ یعنی مسجد مرکزی برای بررسی مسائل علمی، اعتقادی و مجموعه‌ای از مباحث بوده که یک نمونه‌اش این روایت است و امام صادق× نیز این کار را تأیید کرده‌اند.

پس آرام‌آرام به این نتیجه می‌رسیم که مساجد در زمان پیامبر’ و اهل‌بیت^ مراکزی تعلیمی بوده‌اند[8] .

    5. اصل این است که مدارس در مساجد یا زیر نظر مساجد بوده‌اند. علت کاربرد واژه‌ی مکتب نیز بدین‌جهت است که این موضوع ریشه در تاریخ اسلام دارد.[9]

گاهی در مسجد برخی از آموزش‌ها مزاحم نماز بوده است؛ بنابراین مکتبی را در کنار مسجد برای تعلیم تأسیس کردند و پیش از قرآن، تعلیم خط نیز می‌دادند.

به‌گونه‌ای که در ابتدا آموزش قرآن برای بزرگ‌سالان بود و پیغمبر’ قرآن را به آن‌ها یاد می‌دادند؛ اما بعدها عده‌ای از طرف پیغمبر’ در زمان نزول قرآن در مسجد و در مکتب‌خانه‌های کنار مسجد به بچه‌ها تعلیم خط (نوشتار) می‌دادند.[10]

فراگیری علم در مسجد، میان اصحاب پیغمبر’ انجام می‌شد؛ برای نمونه، «محجّة البيضاء» که تصحیح احیاءالعلوم غزالی است؛ در آنجا این‌گونه نقل می‌کند، می‌گوید:

«وروى مكحول عن عبد الرحمن بن غنم أنه قال: حدثني عشرة من أصحاب رسول اللّه’ قالوا: إنّا کُنّا نُدرسُ العِلْمَ فِی مَسْجدِ قُبا إذا خَرجَ عَلينا رسول الله’ فقال: تَعَلَّمُوا مَا شِئْتُم، أَنْ تَعْلَمُوا فَلَنْ يَأْجُرَكُمُ اللَّهُ حَتَّى تَعْمَلُوا»[11] ؛ مکحول از عبدالرحمن بن غنم روایت کرده که گفت، ده ‌نفر از اصحاب رسول خدا’ گفته‌اند: ما علم را در مسجد قبا درس می‌خواندیم که ناگاه پیامبر| بر ما وارد شد؛ سپس فرمود: هر چه می‌خواهید یاد بگیرد؛ فقط بدانید که هر چه یاد می‌گیرید باید به آن عمل کنید، چراکه اگر عمل نکنید اجری نخواهید داشت.

پیامبر’ در اینجا تنها نصیحت کردند و از علم‌آموزی در مسجد منعی نکردند.

 

فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)

الدرس السادس والسبعون (26رجب 1443)

الباب الثاني: امكانيات المسجد

الأول: امكانية المسجد لتعليم المجتمع

الدليل على جواز التعليم في المسجد

الثاني: سيرة النبي والأئمة المعصومين^ (قصة هشام بن الحکم مع عمرو بن عبيد وتاييد الامام الصادق×)

مما يدل على جواز الاستفادة من امكانية المسجد لتعليم المجتمع في الأمور التي يحتاجها الانسان، قصة هشام مع عمرو بن عبيد وتأييد الامام الصادق×.

رواها الكليني:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، قَالَ: كَانَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِاللَّهِ× جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، مِنْهُمْ: حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ، وَمُحَمَّدُ بْنُ النُّعْمَانِ، وَهِشَامُ بْنُ سَالِمٍ، وَالطَّيَّارُ، وَجَمَاعَةٌ فِيهِمْ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَهُوَ شَابٌّ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ×: «يَا هِشَامُ! أَ لَا تُخْبِرُنِي كَيْفَ صَنَعْتَ بِعَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ وَكَيْفَ سَأَلْتَهُ؟ فَقَالَ هِشَامٌ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنِّي أُجِلُّكَ وَأَسْتَحْيِيكَ وَلَا يَعْمَلُ لِسَانِي بَيْنَ يَدَيْكَ.

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ×: إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْ‌ءٍ فَافْعَلُوا! قَالَ هِشَامٌ: بَلَغَنِي مَا كَانَ فِيهِ عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَجُلُوسُهُ فِي مَسْجِدِ الْبَصْرَةِ فَعَظُم‌ ذَلِكَ عَلَيَّ فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ وَدَخَلْتُ الْبَصْرَةَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فَأَتَيْتُ مَسْجِدَ الْبَصْرَةِ فَإِذَا أَنَا بِحَلْقَةٍ كَبِيرَةٍ فِيهَا عَمْرُو بْنُ عُبَيْدٍ وَعَلَيْهِ شَمْلَةٌ سَوْدَاءُ مُتَّزِراً بِهَا مِنْ صُوفٍ وَشَمْلَةٌ مُرْتَدِياً بِهَا، وَالنَّاسُ يَسْأَلُونَهُ، فَاسْتَفْرَجْتُ النَّاسَ فَأَفْرَجُوا لِي؛ ثُمَّ قَعَدْتُ فِي آخِرِ الْقَوْمِ عَلَى رُكْبَتَيَّ، ثُمَّ قُلْتُ: أَيُّهَا الْعَالِمُ، إِنِّي رَجُلٌ غَرِيبٌ! تَأْذَنُ لِي فِي مَسْأَلَةٍ؟ فَقَالَ لِي: نَعَمْ.

فَقُلْتُ لَهُ: أَ لَكَ عَيْنٌ؟ فَقَالَ: يَا بُنَيَّ! أَيُّ شَيْ‌ءٍ هَذَا مِنَ السُّؤَالِ وَشَيْ‌ءٌ تَرَاهُ كَيْفَ تَسْأَلُ عَنْهُ!

فَقُلْتُ: هَكَذَا مَسْأَلَتِي، فَقَالَ: يَا بُنَيَّ سَلْ وَإِنْ كَانَتْ مَسْأَلَتُكَ حَمْقَاءَ.

قُلْتُ: أَجِبْنِي فِيهَا؟ قَالَ لِي: سَلْ.

قُلْتُ: أَ لَكَ عَيْنٌ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ: أَرَى بِهَا الْأَلْوَانَ وَالْأَشْخَاصَ.

قُلْتُ: فَلَكَ أَنْفٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أَشَمُّ بِهِ الرَّائِحَةَ.

قُلْتُ: أَ لَكَ فَمٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أَذُوقُ بِهِ الطَّعْمَ.

قُلْتُ: فَلَكَ أُذُنٌ؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهَا؟ قَالَ: أَسْمَعُ بِهَا الصَّوْتَ.

قُلْتُ: أَ لَكَ قَلْبٌ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: فَمَا تَصْنَعُ بِهِ؟ قَالَ: أُمَيِّزُ بِهِ كُلَّ مَا وَرَدَ عَلَى هَذِهِ الْجَوَارِحِ وَالْحَوَاسِّ.

قُلْتُ: أَ وَلَيْسَ فِي هَذِهِ الْجَوَارِحِ غِنًى عَنِ الْقَلْبِ؟ فَقَالَ: لَا. قُلْتُ: وَكَيْفَ ذَلِكَ وَهِيَ صَحِيحَةٌ سَلِيمَةٌ؟

قَالَ: يَا بُنَيَّ! إِنَّ الْجَوَارِحَ إِذَا شَكَّتْ فِي شَيْ‌ءٍ شَمَّتْهُ أَوْ رَأَتْهُ أَوْ ذَاقَتْهُ أَوْ سَمِعَتْهُ رَدَّتْهُ إِلَى الْقَلْبِ فَيَسْتَيْقِنُ الْيَقِينَ وَيُبْطِلُ الشَّكَّ. قَالَ هِشَامٌ: فَقُلْتُ لَهُ: فَإِنَّمَا أَقَامَ اللَّهُ الْقَلْبَ لِشَكِّ الْجَوَارِحِ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْتُ: لَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَإِلَّا لَمْ تَسْتَيْقِنِ الْجَوَارِحُ؟ قَالَ: نَعَمْ. فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَا مَرْوَانَ! فَاللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَيَتَيَقَّنُ بِهِ مَا شُكَّ فِيهِ وَيَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَشَكِّهِمْ وَاخْتِلَافِهِمْ لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَحَيْرَتَهُمْ وَيُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَشَكَّكَ. قَالَ: فَسَكَتَ وَلَمْ يَقُلْ لِي شَيْئاً؛ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ، فَقَالَ لِي: أَنْتَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ؟ فَقُلْتُ: لَا. قَالَ: أَ مِنْ جُلَسَائِهِ؟ قُلْتُ: لَا. قَالَ: فَمِنْ أَيْنَ أَنْتَ؟ قَالَ: قُلْتُ: مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ، قَالَ: فَأَنْتَ إِذاً هُوَ ثُمَّ ضَمَّنِي إِلَيْهِ وَأَقْعَدَنِي فِي مَجْلِسِهِ وَزَالَ عَنْ مَجْلِسِهِ وَمَا نَطَقَ حَتَّى قُمْتُ. قَالَ: فَضَحِكَ أَبُوعَبْدِ اللَّهِ× وَقَالَ: يَا هِشَامُ! مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا؟ قُلْتُ: شَيْ‌ءٌ أَخَذْتُه‌ مِنْكَ وَأَلَّفْتُهُ، فَقَالَ: هَذَا وَاللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي {صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ‌}[12] »[13] .

سند الحديث في رجال الكشي بهذا الطريق:

«مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَزِيدَ الْفِيرُوزَانِيُّ الْقُمِّيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ حَمَّادٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، قَالَ: حَدَّثَنِي يُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ، قَالَ: كَانَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ× ...»[14] .

بناء على ذلك تويد الروايات العديدة أن المساجد كانت مراكز لتعليم المجتمع من عهد رسول الله و بعده.

كما روى مكحول عن عبد الرحمن بن غنم أنه قال: «حدثني عشرة من أصحاب رسول اللّه’ قالوا: إنّا کُنّا نُدرسُ العِلْمَ فِی مَسْجدِ قُبا إذا خَرجَ عَلينا رسول الله’ فقال: تَعَلَّمُوا مَا شِئْتُم، أَنْ تَعْلَمُوا فَلَنْ يَأْجُرَكُمُ اللَّهُ حَتَّى تَعْمَلُوا»[15] .


[1] - با اندک تفاوتی در امالی صدوق، ص589؛ تقریب المعارف، ج1، ص5؛ علل الشرائع، ج1، ص193؛ کمال الدین، ج1، ص207؛ بحارالانوار، ج58، ص248؛ احتجاج طبرسی، ج2، ص367.
[2] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص169.
[3] إختيار معرفة الرجال المعروف بـ رجال الكشي، الشيخ الطوسي، ج1، ص271.
[4] رجال النجاشي، النجاشي، أبو العبّاس، ج1، ص446.
[5] الفوائد الرجالية (رجال السيد بحر العلوم)، السيد بحر العلوم، ج4، ص125.
[6] سوره اعلى، آيه 19.
[7] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص169.
[8] - برای مطالعه‌ی بیشتر در این عرصه به‌سراغ تاریخ جدایی مدارس از مساجد بروید؛ (ارتباط مسجد و مدرسه؛ فرهنگ کوثر، مهر 1377، شماره 19 (‌4 صفحه - از 22 تا 24، از 96 تا 96).).
[9] - الکتاتیب فی الحرمین الشریفین و ما حولهما، ص11.
[10] - الکتاتیب فی الحرمین الشریفین و ما حولهما، ص12.
[11] المحجة البيضاء، الفيض الكاشاني، ج1، ص134.
[12] سوره اعلى، آيه 19.
[13] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص169.
[14] إختيار معرفة الرجال المعروف بـ رجال الكشي، الشيخ الطوسي، ج1، ص271.
[15] المحجة البيضاء، الفيض الكاشاني، ج1، ص134.