1400/12/02
موضوع: فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامی)/ امکانیات المسجد /الأول: امكانية المسجد لتعليم المجتمع - الدليل على جواز التعليم في المسجد (بیان حدیث پنجم و ششم)
دربارهی امکانیات و ظرفیتهای مسجد مباحثی مطرح شد. یکی از این مباحث، بهکارگیری ظرفیت مسجد برای آموزش جامعه بود تا اینکه مسجد بتواند در این امر کمک به آموزش جامعه داشته باشد؛ البته مقصود، مطلق تعلیم است و اختصاص به آموزش دینی ندارد.
از ادلهی جواز اینکار، عدم المنع بود؛ مبنی بر اینکه منعی برای بهکارگیری مسجد برای تعلیم وارد نشده است؛ از همینرو، در مقام استدلال چندین روایت را بیان کردیم.
اکنون در مقام استدلال به بیان چند روایت دیگر میپردازیم:
حدیث پنجم
این روایت، حدیث نبوی است که از طریق عامه نقلشده است؛ روایت اینگونه دارد:
عَنْ رَسُولِ اللَّهِ|: «مَن جاءَ مَسجِدي هذا لَم يَأتِهِ إلّا لِخَيرٍ يَتَعَلَّمُهُ أو يُعَلِّمُهُ فَهُوَ بِمَنزِلَةِ المُجاهِدِ في سَبيلِ اللّهِ، ومَن جاءَ لِغَيرِ ذلِكَ فَهُوَ بِمَنزِلَةِ الرَّجُلِ يَنظُرُ إلى مَتاعِ غَيرِهِ»[1] .
رسول خدا| فرمودند: هر کسیکه به مسجد من بیاید - ظاهراً مسجدالنبی مراد است- [به مسجد] نمیآید مگر برای اینکه خیری را یاد بگیرد یا خیری را یاد بدهد (هدفش از آمدن به مسجد یا این است که متعلم و دانشجو باشد یا اینکه معلم باشد و به دیگران بیاموزد)؛ او بهمنزلهی مجاهد درراه خداست -اکنون جهاد او در اینجا جهاد علمی میشود و جهاد در میدان، جهاد نظامی میشود؛ اما کار تعلیم و تعلم او در مسجد بهمنزلهی مجاهد فی سبیل الله است- و هر کس برای این هدف (تعلیم خیر یا تعلیم خیر) نیامده باشد، مانند کسی است که به بازار میآید و به متاع دیگری نگاه میکند- نه فروشنده است و خریدار.
یعنی اگر به مسجد آمدید؛ ولی هدفتان از این آمدن برای تعلم یا تعلیم نبود؛ مانند کسی هستید که دیگران بهره میبرند و از ظرفیت مسجد استفاده میکنند؛ اما شما تنها نگاه میکنید.
بیان استدلال به روایت
این حدیث، مانند حدیث چهارم به بیان اجر معلم و متعلم تصریح دارد. نکته مهم در این روایت مطابق نقل عامه این است که حضرت این فرد را بهمنزله مجاهد فی سبیل الله معرفی میکند؛ یعنی کسیکه «جاءَ مَسجِدي هذا لَم يَأتِهِ إلّا لِخَيرٍ يَتَعَلَّمُهُ أو يُعَلِّمُهُ»، بهمنزلهی مجاهد است.
پس آنچه که از این روایت قابلبرداشت است این است که بهکارگیری مسجد برای تعلیم جایز است، زیرا علاوهبر اینکه پیامبر منعی نکرده، بلکه فرمود: کسیکه برای چنین کاری به مسجد بیاید این اجر و پاداش را نیز دارد.
عنوان دلیل را، مبنی بر آنچه که دلالت بر نبودِ منع برای تعلیم و تعلم در مسجد بکند، عدم المنع قراردادیم. در مقام استدلال، برخی از روایات به عدم المنع اشاره کردند؛ و روایاتی را که تاکنون بیان کردیم بهطریقاولی عدم المنع را میرساند؛ علاوهبراین، تشویق به تعلیم در مسجد نیز از آنها برداشت میشود؛ البته این ترغیب به تعلیم نیز به نحو مطلق است.
علت بیان این روایات در اینجا این است که ما در مقام استدلال بر جواز مطلق التعلیم هستیم.
در این روایت حضرت فرمود: تعلم خیر یا تعلیم خیر. خیر را به «الذي يفيدک» معنا کردیم؛ یعنی آنچه برای شما فایده دارد. فایده ممکن است دنیایی، غیردینی و از مسائل اجتماعی باشد؛ مانند آداب آپارتماننشینی که هم برای خود انسان و هم برای دیگران مفید واقع میشود؛ ازاینرو منعی بر تعلیم آنها در مسجد نیست.
حدیث ششم
این روایت طولانی است؛ ولی به مقداری که مورد استدلال است اشاره میکنیم.
روایت اینگونه دارد:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا[2] ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ: «كُنْتُ جَالِساً فِي مَسْجِدِ الرَّسُولِ | إِذَا أَقْبَلَ رَجُلٌ فَسَلَّمَ، فَقَالَ: مَنْ أَنْتَ يَا عَبْدَ اللَّهِ؟ قُلْتُ: رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ.
فَقُلْتُ: مَا حَاجَتُكَ؟ فَقَالَ لِي: أَ تَعْرِفُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ×؟
فَقُلْتُ: نَعَمْ، فَمَا حَاجَتُكَ إِلَيْهِ؟ قَالَ: هَيَّأْتُ لَهُ أَرْبَعِينَ مَسْأَلَةً أَسْأَلُهُ عَنْهَا فَمَا كَانَ مِنْ حَقٍّ أَخَذْتُهُ وَمَا كَانَ مِنْ بَاطِلٍ تَرَكْتُهُ ...»[3] .
ابوحمزه ثمالی میگوید: در مسجد پیامبر| نشسته بودم که فردی وارد شد؛ پس سلام کرد. پرسید: شما چه کسی هستید؟ گفتم: مردی از اهل کوفه هستم. گفتم: حاجت تو چیست؛ به من گفت: ابا جعفر محمد بن علی× را میشناسی؟ گفتم: بله، میشناسم. با ابا جعفر× چهکار داری؟ گفت: چهل سؤال آماده کردهام و میخواهم ابا جعفر× را پیدا کنم و از او بپرسم؛ پس هر آنچه که حق باشد میگیرم و هر آنچه که باطل باشد رها میکنم.
[حدیث ادامه دارد و بیشتر سؤالها دربارهی مسائل و فروعات حج است.]
بیان استدلال به روایت
این روایت را برای استدلال بر جواز مطلق التعلیم فی المسجد یا بهکارگیری امکانیات مسجد برای مطلق تعلیم استفاده کردیم. با توجه به سؤالاتی که پیرامون حج و مسائل دینی پرسیده شد؛ پس باید جواز تعلیم دینی از آن استفاده کنیم؛ اما ما مدعی هستیم که افزون بر تعلیم دینی میتوان برای مطلق التعلیم نیز از آن استفاده نمود.
سائل، چهل مسئله جمع کرده، مستقیم به مسجد آمده و در پی امام باقر× میگردد. وی آگاهی داشته مبنی بر اینکه مسجد پایگاهی است که میتواند امام× را در آنجا پیدا کند.
از روایت دانسته میشود که اولاً: پایگاه تعلیمی امام باقر× مسجد بوده است؛ ثانیاً: هنگامیکه سائل به مسجد آمد، ابوحمزه نیز او را پیش امام× راهنمایی کرد؛ امام باقر× و ابوحمزه نیز از او استفسار نکردند؛ -نپرسیدند که سؤالات تو، سؤالات دینی است یا غیردینی؛ اگر سؤالات دینی است مرحبا و اگر غیردینی است جای دیگری برو- بلکه ابوحمزه او را نزد امام× راهنمایی میکند.
با اینکه آگاهی داشتند بر اینکه او سؤال دارد؛ اما او را استفسار نکردند که در چه موضوعاتی سؤال داری؟
این برخورد دلالت بر اصل جواز سؤال (مرتبهای از تعلّم) و جواب (مرتبهای از تعلیم) در مسجد دارد و منعی از این کار نیز وجود ندارد.
اگر در تعلیم تفصیل وجود داشت و ناچار به تقسیم تعلیم در مسجد بودیم؛ یعنی في المسجد يجوز التعليم الديني ولا يجوز التعليم غيرالديني؛ باید امام ابتدا دراینباره از او سؤال میکرد و این عدم الاستفسار، دلیل بر جواز است.
سؤال: آیا سؤالکردن سائل در مسجد تنها تبادر به مسائل دینی ندارد؟
میگوییم: خیر، اینچنین به ذهن انسان تبادر نمیکند، زیرا در روایات از مسائل گوناگون پرسش شده است؛ بهعنوان نمونه، شخصی نزد امیرمؤمنان× آمد و از کوچکترین عددى كه بر اعداد از 1 - 9، بدون كسر، قابلتقسیم باشد از ايشان پرسيده شد.[4] سؤال از کسرهای نهگانه، مسئلهی دینی نیست.
پس مسجد تنها اختصاص به سؤالکردن از مسائل دینی ندارد. در کتاب «السماء والعالم» بحارالانوار[5] دربارهی کیفیت خلقت و کیفیت تشریح آن آمده است. در «توحید صدوق» نیز روایاتی در باب کیفیت تشریح؛ یعنی علم پزشکی وجود دارد[6] .
بنابراین تفاوتی میان تعلیم دینی و غیردینی در بهکارگیری از ظرفیت مسجد وجود ندارد.
توضیح «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا» در کتاب کافی
در این حدیث یک نکته وجود دارد که چندین بار بیانشده است؛ هنگامیکه مرحوم کلینی از «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا» روایت نقل کی کند؛ آنها افراد مشخصی هستند و این تعبیر تنها در کتاب کافی وجود دارد و از ابداعات مرحوم کلینی است؛ البته برخی از تعابیر مانند «بَعْضِ أَصْحَابِنَا»، «قَالَ أَصْحَابُنَا» و امثال اینها حتی در کتب عامه نیز وجود دارد؛ اما چنین تعبیری (تعبیر «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا»)، نه پیش از مرحوم کلینی و نه پس از ایشان، در کتابهای حدیثی شیعه وجود ندارد.
تعبیر «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا» بیش از 300 مورد در کافی واردشده است؛ اما این عدهی کلینی، سبب ارسال نمیشود. چون عده برای کلینی معلوم بوده و افرادش مشخص هستند، ولی ایشان نامشان را نیاورده است.[7]
بهعنوان نمونه، شیخ صدوق& نیز در «عيون أخبار الرضا×» با تعبیر «بِالْأَسَانِيدِ الثَّلَاثَةِ»[8] ؛ با سندهای سهگانه روایت نقل میکند و مشخص است که این سه طریق سند کدام هستند؛ اینها دلیل بر ارسال حدیث نیست.
البته «بَعْضِ أَصْحَابِنَا» و «قَالَ أَصْحَابُنَا» دلیل بر ارسال است؛ اما «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا» که اختصاص به مرحوم کلینی دارد بر ارسال دلالت نمیکند؛ زیرا این عده از دو حال خارج نیستند:
1. «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا» هم برای مرحوم کلینی و هم برای ما معلوم است، زیرا خودش نام آنها را بیان کرده و به آن تصریح کرده است و در مشیخهاش نیز آورده است.
2. «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا» تنها برای مرحوم کلینی معلوم است و ما نسبت به آنها اطلاعی نداریم.
علت اینکه میگوییم برای ما معلوم نیست؛ ولی برای کلینی معلوم بوده است؟
جناب کلینی دو جا به «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا» تصریح کرده است.
1. در کتاب کافی و در مشیخه به آنها اشارهکرده است؛
2. در کتابی به نام «الرجال» که کمتر از آن نامبرده میشود و شناختهشده هم نیست آورده است که این کتاب امروزه در دسترس نیست؛ اما نجاشی به آن تصریح میکند و آنرا از آثار مرحوم کلینی نام میبرد.[9] در «الذريعة»[10] و کتابهای دیگر[11] نیز تحت عنوان کتاب رجال ثقة الاسلام کلينی[12] ، با عنوان «رجال الشيخ الصدوق محمد بن يعقوب الکليني&» از آن نامبرده شده است؛ ازاینرو ایشان به «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا» یا در کتاب الرجال خودش تصریح کرده و یا اینکه در مشیخه کافی آنها را نامبرده است.
قسم نخست که در کتاب کافی و در مشیخه به آنها اشارهشده، سیزده نفر هستند که به سه طایفه تقسیم میشوند:[13]
طایفه نخست: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى»؛ عدهای که از «أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى» روایت میکنند پنج نفر هستند که عبارتاند از:
1. أبو جعفر محمّد بن يحيى العطّار القميّ.
2. عليّ بن موسى بن جعفر الكمندانيّ.
3. أبو سليمان داود بن كورة القميّ.
4. أبو عليّ أحمد بن إدريس بن أحمد الأشعريّ القميّ، (المتوفّى سنة 306).
5. أبو الحسن عليّ بن إبراهيم بن هاشم القميّ.
طایفه دوم: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِي»؛ عدهای که از «أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِي» روایت میکنند چهار نفر هستند که عبارتاند از:
1. أبو الحسن عليّ بن إبراهيم بن هاشم القميّ.
2. محمّد بن عبد اللّه بن أذينة.
3. أحمد بن عبد اللّه بن أميّة.
4. عليّ بن الحسين السعدآبادي.
طایفه سوم: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَاد»؛ عدهای که از «سَهْلِ بْنِ زِيَاد» روایت میکنند چهار نفر هستند که عبارتاند از:
1. أبو الحسن عليّ بن محمّد بن إبراهيم بن أبان الرازيّ، المعروف بعلّان الكلينيّ.
2. أبو الحسين محمّد بن أبي عبد اللّه جعفر بن محمّد بن عون الأسديّ الكوفيّ، ساكن الريّ.
3. محمّد بن الحسن بن فروخ الصفّار القمّيّ، المتوفّى سنة 290 ه، مولى عيسى بن موسى بن جعفر الأعرج.
4. محمّد بن عقيل الكليني.
روایت بیانشده در مانحن فیه، منقول از طایفه دوم است؛ یعنی عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا (أبو الحسن عليّ بن إبراهيم بن هاشم القميّ، محمّد بن عبد اللّه بن أذينة، أحمد بن عبد اللّه بن أميّة و عليّ بن الحسين السعدآبادي) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِي میباشند. پس دانسته شد که در عبارت «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا» ارسال وجود ندارد.
قسم دوم که در کتاب رجال خود از آنها نام برده و میدانیم که مرحوم کلینی از آنها آگاهی داشته است؛ اما برای ما معلوم نیست؛ لکن بهجهت عظمت شخصیت ایشان، روایت را رد نمیکنیم؛ اما چون شناختی از آنها نداریم -هرچند که نزد مرحوم کلینی شناختهشده بوده- با آنها معامله مرسل میکنیم؛ یعنی هرکجا که به «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا» تصریح نشده یا اینکه تصریحشده؛ اما بهدست ما نرسیده است؛ با آن معامله مرسل میکنیم؛ البته ارسال مرحوم کلینی با ارسال دیگران هموزن نیست.
فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)
الدرس الثالث والسبعون (19 رجب 1443)
الباب الثاني: امكانيات المسجد
الأول: امكانية المسجد لتعليم المجتمع (الدليل على جواز التعليم في المسجد)
استكمالا لما ذكرنا من الأحاديث التي تدل على عدم المنع من استفادة امكانيات المسجد لمطلق تعليم المجتمع:
الحديث الخامس:
عَنْ رَسُولِ اللَّهِ|: «مَن جاءَ مَسجِدي هذا لَم يَأتِهِ إلّا لِخَيرٍ يَتَعَلَّمُهُ أو يُعَلِّمُهُ فَهُوَ بِمَنزِلَةِ المُجاهِدِ في سَبيلِ اللّهِ، ومَن جاءَ لِغَيرِ ذلِكَ فَهُوَ بِمَنزِلَةِ الرَّجُلِ يَنظُرُ إلى مَتاعِ غَيرِهِ»[14] .
ففي هذا الحديث كذلك صرح ببيان اجر المعلم والمتعلم في المسجد واعتبره بمنزلة المجاهد في سبيل الله، فاتضح حكم جواز الاستفادة من المسجد وامكانياته لمطلق التعليم.
الحديث السادس: (اربعون سؤالاً في المسجد)
مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوب، عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ: «كُنْتُ جَالِساً فِي مَسْجِدِ الرَّسُولِ | إِذَا أَقْبَلَ رَجُلٌ فَسَلَّمَ، فَقَالَ: مَنْ أَنْتَ يَا عَبْدَ اللَّهِ؟ قُلْتُ: رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ.
فَقُلْتُ: مَا حَاجَتُكَ؟ فَقَالَ لِي: أَ تَعْرِفُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ×؟
فَقُلْتُ: نَعَمْ، فَمَا حَاجَتُكَ إِلَيْهِ؟ قَالَ: هَيَّأْتُ لَهُ أَرْبَعِينَ مَسْأَلَةً أَسْأَلُهُ عَنْهَا فَمَا كَانَ مِنْ حَقٍّ أَخَذْتُهُ وَمَا كَانَ مِنْ بَاطِلٍ تَرَكْتُهُ ...»[15] .
نعم، ان الرجل لما هيأ أربعين سوالات جاء الى المسجد ودله ابوحمزة الثمالي على أبي جعفر الباقر× وسأله عن مسائله في موضوع الحج وأجابه.
نعم كانت أسئلته حول الحج ولكنه قبل أن يبين موضوع مسائله جاء الى المسجد والامام الباقر× لم يسأله عن موضوع أسئلته بل أعد نفسه للاجابة، وأجابه عن الجميع.
بناء على ذلك أن عدم استفسار الامام× عن موضوع الأسئلة، دليل على عدم المنع من مطلق التعليم والتعلم في المسجد.
هنا نقطة مهمة في اسناد روايات الكافي وهي وجود اصطلاح «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا» وبما أن هذا الاصطلاح ورد كثيرا في الكافي بلسان الكليني، ينبغي أن نتحدث عنه في مورد ونشرح ما هو المراد منه وهل يوجب ارسال الحديث أو لا؟
نقول: لا شكي في أن هذا الاصطلاح «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا» خاصّة بروايات الكافي يعني أبدعها وأسسها الكليني ولم نعثر عليه لا في الكتب المتقدمة عليه ولا في الكتب المتأخرة عنه.
نعم عثرنا في بعض الكتب على بعض الاصطلاحات وهو «بَعْضِ أَصْحَابِنَا»، و «قَالَ أَصْحَابُنَا»، وحتّى عند العامة موجود.
وهذا «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا» قد ورد في الكافي أكثر من ثلاثمائة مورد. ولكنا نعلم أنّ ذلك لا يوجب إرسال هذه الروايات لأن عدد هؤلاء العدة معلوم وخاصة عند الكليني وتفصيل ذلك:
عبارة: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا» عند الشيخ الكليني:
إنّ هذه العبارة على قسمين:
1. قسم منها معلوم عندنا، بأشخاص وأفراد معروفين، وأحوالهم معلومة.
أمّا كيف علمنا ذلك؟ إمّا بتصريح الكليني في مشيخة الكافي، أو في رجاله الذي افتقد.
2. وقسم آخر غير معلوم إما لأجل أنه لم يذكر أسماءهم في الكافي، أ لأجل أنه ذكرهم في رجاله لكنّه صار مفقودا، أما نظراً إلى جلالة الكليني لا نشكّ في كون هؤلاء معلومين عند الكليني.
أمّا علّة إيراد هذه العبارة عن الكليني إمّا لعدم التكرار فيما لو ذكرهم سابقاً، وإمّا من جهة التزام الكليني بالاختصار.
أمّا العدّة المعلومة في القسم الأوّل: على حسب ما صرّح النجاشي والعلامة في رجاليهما قالا: بأن العدّة المعلومة ثلاث طوائف.
الطائفة الأولى: ما رواه عن العدّة، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى فهم خمسة أفراد.
1. محمّد بن يحيى
2. عليّ بن موسى الكمندانيّ
3. داود بن كورة
4. أحمد بن إدريس
5. عليّ بن إبراهيم بن هاشم[16] .[17]
الطائفة الثانية: ما رواه عن العدّة عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِي، فهنا أربعة أفراد:
1. عليّ بن إبراهيم
2. علي بن محمّد بن عبد اللّه بن أذينة
3. أحمد بن عبد اللّه بن أميّة
4. عليّ بن الحسين.[18]
الطائفة الثالثة: ما رواه عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَاد، فهم أيضاً أربعة أفراد:
1. عليّ بن محمّد بن علّان
2. محمّد بن أبي عبد اللّه
3. محمّد بن الحسن
4. محمّد بن عقيل الكليني.[19]
وبالخلاصة:
فرواية الكليني «عَنْ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا» مجموعهم ثلاثة عشرة، وأكثر هؤلاء من مشايخ الإجازة للكليني.
أمّا القسم الآخر، أي في غير هؤلاء الثلاثة، فغير معلوم ما المراد من العدّة منه فيهم.
الآن أي ذكر «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا» ولم يكن من هؤلاء الثلاثة فكيف نتعامل معها؟
الجواب: يمكن القول من ناحية عظمة الكليني أنّهم معروفون عنده حتى ولو لم يكونوا معروفين عندنا، فإذا ما عرفناهم لا نرد الحديث، بل نقول أنّه مرسل.