استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

درس فقه

1400/11/16

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامی)/ کلیات فقه المسجد /الأمر السادس: اختلاف مراتب المساجد في مقدار فضل الصلاة (تحقیقی پیرامون دعای ماه رجب)

 

از آن جا که خواندن این دعا در بین نمازگزاران مرسوم شده است و در کنار آن اشکال و شبهاتی هم وجود دارد؛ لذا ضروری دانستم نکاتی را پیرامون آن عرض کنم.

این دعا در مفاتیح‌الجنان نقل‌شده و اصل آن مربوط به سید ابن طاووس در «اقبال»[1] است. ایشان در «اقبال» بخشی از حدیث را نقل کرده است. اصل حدیث، ماجرا و داستانی است که ذیل آن دعا واردشده است.

در بخشی از عبارت سید در «اقبال» این گونه آمده است:

«روى أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبُرْسِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ شَيْبَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ الْعَلَوِيُّ الْعَبَّاسِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عِمْرَانَ الْبَرْقِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْهَمْدَانِيِّ، قَالَ: أَخْبَرَنِي مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ عَنْ مُحَمَّدٍ السَّجَّادِ فِي حَدِيثٍ طَوِيل‌»؛ خود سید می‌فرماید که اصل حدیث طولانی است؛ ازاین‌رو همه را نیاورده است.

در ادامه این گونه دارد،

قَالَ: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِاللَّهِ × جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا رَجَبٌ عَلِّمْنِي [فِيهِ‌] دُعَاءً يَنْفَعُنِي اللَّهُ بِهِ، قَالَ: فَقَالَ لِي أَبُو عَبْدِاللَّهِ×، اكْتُبْ: {بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ}[2] ، وَقُلْ فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ رَجَبٍ صَبَاحاً وَمَسَاءً وَفِي أَعْقَابِ صَلَوَاتِكَ فِي يَوْمِكَ وَلَيْلَتِك‌»؛ به امام صادق گفتم: آقاجان فدایتان بشوم! این ماه رجب است، دعایی به من بیاموزید که نافع باشد؛ سپس امام صادق× فرمودند: بنویس: {بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ}؛ و در هر روز از ماه رجب، صبح و شام این دعا را بخوان و پس از هر نماز در روز و شب بخوان. از این بیان دانسته می‌شود که حضرت این دعا را املاء فرموده‌اند و راوی آن را نوشته‌ است.

به ذیل روایت که می‌رسیم، راوی می‌گوید:

«ثُمَّ مَدَّ أَبُو عَبْدِاللَّهِ× يَدَهُ الْيُسْرَى فَقَبَضَ عَلَى لِحْيَتِه وَدَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ وَهُوَ يَلُوذُ بسباحته [بِسَبَّابَتِهِ‌] الْيُمْنَى، ثُمَّ قَالَ بَعْدَ ذَلِك‌»؛ امام صادق× دستشان را بالا بردند؛ دست چپشان را به لحیه[3] گرفتند و با انگشت اشاره ی دست راست به سمت راست و چپ می‌برد. سپس امام× این دعا را خواند: «يَا ذَا الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ يَا ذَا النَّعْمَاءِ وَالْجُودِ يَا ذَا الْمَنِّ وَالطَّوْلِ حَرِّمْ [شبابي و] شَيْبَتِي عَلَى النَّار».

انگشت سباحه می‌گویند؛ چون با آن تسبیح می‌گویند[4] و به آن سبّابه می‌گویند؛ چون با این دست و انگشت فحش می‌دهند[5] ؛ به آن انگشت مسبّحه[6] و سُبحه[7] نیز گفته‌اند که از باب تسبیح است.

سید پس ‌از این بیان می‌فرماید: «وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى لِحْيَتِهِ وَلَمْ يَرْفَعْهَا إِلَّا وَقَدِ امْتَلَأَ ظَهْرُ كَفِّهِ دُمُوعاً».

در حدیث دیگری هم آمده که امام× به هنگام خواندن دعا، دست خود را بر لحیه‌اش گذاشت و دست از آن بر نداشت تا این که پشت دستشان از اشک‌های چشمشان پر شد. امام× این دعا را با حالت تضرّع و گریه تلاوت نمودند.

در ترجمه‌ مفاتیح که اکنون مشهور است؛ این‌چنین بیان‌شده که امام× در پایان دعا به هنگام خواندن «يَا ذَا الْجَلَال»؛ دست به محاسن گرفت؛ بنابراین ابتدای دعا را تا اینجا عادی می‌خوانیم؛ سپس دست به محاسن می‌گیریم.

اما تعبیر سید در «اقبال» این است که ابتدا امام× آن را املاء کرد و فرمود: اكْتُبْ: {بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ}؛ سپس به آخر دعا که رسید، دست به لحیه گرفت و با انگشت راست اشاره کرد؛ و «دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ»؛ یعنی این دعا را از اول تا آخر دوباره خواند؛ یعنی امام× ابتدا دعا را املاء فرمود و سپس دست به لحیه‌ی خود گرفتند و این دعا را خواندند، «ثُمَّ قَالَ بَعْدَ ذَلِك» بعد از خواندن این دعا گفتند: «يا ذَا الْجَلالِ وَالإِكْرامِ يا ذَا النَّعْماءِ وَالْجُودِ، يا ذَا الْمَنِّ وَالطَّوْلِ، حَرِّمْ شَيْبَتِي عَلَى النّارِ (شَبَابِي عَلَى النّارِ)»[8] .

از عبارت سید استفاده می‌شود که امام× در قرائت این دعا غیر از املاء آن، از اول تا به آخر دعا نیز دست به لحیه داشت و به راست و چپ اشاره می‌کرد و دعا را می‌خواند؛ اما در برخی از روایات به‌ویژه در اصل حدیث، این‌گونه بیان‌ نشده است؛ اصل حدیث؛ جامع‌تر است و این بخش دعا در ذیل آن وجود دارد؛ سید نیز فرمود: «فِي حَدِيثٍ طَوِيل».

اصل حدیث را در کتب روایی[9] به‌ویژه در کتب رجالی نقل کرده‌اند. از جمله «رجال کشی» قدیمی‌ترین کتب رجالی است که به آن اشاره کرده است[10] ؛ دیگران نیز همانند «قاموس الرجال» مرحوم تستری[11] ، «تنقیح المقال» مرحوم مامقانی[12] و بسیاری از رجالیون همانند علامه مجلسی&[13] از رجال کشی نقل کرده‌اند.

در رجال کشی این‌چنین آمده است:

«طَاهِرُ بْنُ‌ عِيسَى‌ الْوَرَّاقُ‌، قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَيُّوبَ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو الْحَسَنِ صَالِحُ بْنُ أَبِي حَمَّادٍ الرَّازِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ الشَّحَّامِ‌‌»[14] ؛ در رجال کشی با اقبال مقداری تفاوت وجود دارد؛ در این جا محمد بن سنان از مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ الشَّحَّامِ ذکر کرده است؛ اما در اقبال محمد بن سنان از محمد بن زید نقل کرده است که لقب محمد در آن جا مُحَمَّدٍ السَّجَّادِ بود.

در اقبال «عَنْ مُحَمَّدٍ السَّجَّادِ» و در رجال کشی «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ الشَّحَّامِ» است؛ برخی منابع دیگر «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْد» به طور مطلق آمده است[15] ؛ و در برخی دیگر «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ السَّجَّاد»[16] آمده است؛ اما همه اتفاق بر این دارند که این چند عنوان یک نفر است؛ البته «شَحَّامِ» را ترجیح داده‌اند به اینکه «مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ السَّجَّاد» است و گفته‌اند شَحَّامِ، محرّف سَجَّادِ است؛ یعنی سجاد بوده و شحّام خوانده ‌شده است؛ سپس مُحَمَّدِ بْنِ زِيَاد، محرّف زید است.[17] ازاین‌رو در برخی از نسخه‌ها نیز «محمد بن ذکوان» آمده است که همان مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ السَّجَّاد باشد که مقصود همان مُحَمَّدٍ السَّجَّادِ است که در اقبال سید آمده و خلاصه ‌شده است و باید مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ السَّجَّاد می‌بود که حذف‌شده و اسم خودش و جدش را آورده است.[18] پس همه ی این چند نفر یک راوی هستند.

کشی از وی تعبیر به «مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ الشَّحَّامِ» کرده است؛ در روایات می‌گوید: «رَآنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ × وَأَنَا أُصَلِّي فَأَرْسَلَ إِلَيَّ وَدَعَانِي فَقَالَ لِي: مِنْ أَيْنَ أَنْتَ؟ قُلْتُ: مِنْ مَوَالِيكَ. قَالَ: فَأَيُّ مَوَالِيَّ؟ قُلْتُ: مِنَ الْكُوفَةِ. فَقَالَ: مَنْ تَعْرِفُ مِنَ الْكُوفَةِ؟ قُلْتُ: بَشِيرَ النَّبَّالِ وَشَجَرَةَ؛ قَالَ: وَكَيْفَ صَنِيعَتُهُمَا إِلَيْكَ؟ قُلْتُ: وَمَا أَحْسَنَ صَنِيعَتَهُمَا إِلَي قَالَ: خَيْرُ الْمُسْلِمِينَ مَنْ وَصَلَ وَأَعَانَ وَنَفَعَ مَا بِتُّ لَيْلَةً قَطُّ وَاللَّهِ وَفِي مَالِي حَقٌّ يَسْأَلُنِيهِ ثُمَّ قَالَ: أَيُّ شَيْ‌ءٍ مَعَكُمْ مِنَ النَّفَقَةِ؟ قُلْتُ: عِنْدِي مِائَتَا دِرْهَمٍ قَالَ: أَرِنِيهَا فَأَتَيْتُهُ بِهَا فَزَادَنِي فِيهَا ثَلَاثِينَ دِرْهَماً وَدِينَارَيْنِ، ثُمَّ قَالَ: تَعَشَّ عِنْدِي فَجِئْتُ فَتَعَشَّيْتُ عِنْدَهُ قَالَ: فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْقَابِلَةِ لَمْ أَذْهَبْ إِلَيْهِ فَأَرْسَلَ إِلَيَّ فَدَعَانِي مِنْ غَدِهِ فَقَالَ: مَا لَكَ لَمْ تَأْتِنِي الْبَارِحَةَ قَدْ شَفَقْتَ عَلَيَّ قُلْتُ: لَمْ يَجِئْنِي رَسُولُك‌ فَقَالَ: أَنَا رَسُولُ نَفْسِي إِلَيْكَ مَا دُمْتَ مُقِيماً فِي هَذِهِ الْبَلْدَةِ أَيَّ شَيْ‌ءٍ تَشْتَهِي مِنَ الطَّعَامِ؟ قُلْتُ: اللَّبَنَ فَاشْتَرَى مِنْ أَجْلِي شَاتاً لَبُونا‌»؛

امام صادق × مرا دید که نماز می‌خواندم؛ کسی را به دنبال من فرستاد و فرمود فلانی بیاید؛ به من گفت از کجایی‌؟ گفتم: از موالیان شما هستم؛ فرمود: کدام موالی‌؟ گفتم: از کوفه‌ام؛ فرمود: از کوفه چه کسی را می‌شناسی؟ گفتم: بشیر و شجره را می‌شناسم (این دو برادر بوده‌اند)؛ فرمود: رفتار این دو با تو چگونه بوده است؟ گفتم: رفتارهای خوبی داشته‌اند؛ فرمود: بهترین مسلمان کسی است که ارتباط داشته باشد و یاری کند و خیرش به دیگران برسد؛ من هیچ شبی نخوابیده‌ام مگر اینکه در اموالم حقی برای خدا بوده است و می‌دانم خدا از من سؤال می‌کند. حضرت پرسيد: چقدر پول براى خرجى به همراه دارى؟ عرض كردم: دويست درهم؛ فرمود: آن را نشانم بده؛ نشان دادم، (هنگامی‌که امام× دید) سى درهم و دو دينار روی آن پول گذاشت و به من داد؛ سپس فرمود: شام را با ما بخور؛ بنابراین پیش امام شام خوردم؛ سپس برگشتم و رفتم. شب (سال) بعد که شد نزد ایشان نرفتم - مراد از «قابله»؛ یا شب بعد از است یا سال آینده؛ یعنی سال آینده که رفتم پیش امام نرفتم؛ سال آینده به نظر درست‌تر باشد؛ چراکه اصطلاح «قابله» به سال اطلاق می‌شود[19] - پس کسی که نزد امام× بود مرا دعوت کرد و رفتم؛ فرمود شما را چه شد که شب قبل پیش ما نیامدی؟ درحالی‌که شما با ما مهربانی کرده بودی. گفتم دنبال من نفرستادید؛ حضرت فرمود: من نماینده ی خودم هستم؛ تا زمانی که در این شهر هستی شما را دعوت می‌کنم که مهمان ما باشی؛ بعد فرمود: چه غذایی دوست داری؟ گفتم: شیر دوست دارم؛ امام× به خاطر من یک گوسفند شیرده خرید. از امام× درخواست کردم و گفتم: دعایی به من بیاموزید که برای من مفید باشد؛ امام× فرمود: بنویس و همان دعا را بیان کردند و آخرش هم دارد که امام دستان خود را بالا بردند و این جا ندارد که امام× لحیه‌اش را گرفت؛ سپس فرمود: «يَا ذَا الْمَنِّ وَالطَّوْلِ يَا ذَا الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ يَا ذَا النَّعْمَاءِ وَالْجُودِ ارْحَمْ شَيْبَتِي مِنَ النَّار»[20] . اینجا «إِرْحَمْ» است و در نسخه‌های دیگر «حرّم»[21] است؛ سپس امام× دست بر روی لحیه گذاشت و «لَمْ يَرْفَعْهُمَا إِلَّا وَقَدِ امْتَلَأَ ظَهْرُ كَفَّيْهِ دُمُوعاً» اینجا دستش پر از اشک شد تا آن را برداشت.

نسخه کامل حدیث در «رجال الکشی» بیان‌شده است.[22] صاحب «تنقیح القمال» نیز روایت را در ذیل بشیر نبّال آورده است[23] و مرحوم مجلسی هم در «زادالمعاد» از محمد بن ذکوان نقل کرده[24] و باز همین دعا در آنجا وجود دارد.

نقد و اشکال

اشکال اول

اخیراً یکی از اساتید حوزه علمیه قم که به فضل هم شناخته می‌شود؛ (ایشان فردی انقلابی و اهل تحقیق است)، مطلبی درباره ی این دعا فرموده‌اند که بنده ضروری دانستم نکته‌هایی را پیرامون آن بیان کنم.

پیرو سؤالی که در حرم حضرت معصومه ÷ از ایشان درباره ی این دعا می‌شود، ایشان بیاناتی را فرموده‌اند:

به نظر می‌آید که راوی این دعا دقیق نبوده است؛ زیرا هنگامی‌که خواسته مطلب را به امام× نسبت دهد؛ «يَلُوذُ بِسَبَّابَتِةِ» می‌گوید؛ یعنی امام× با انگشت سبابه اشاره کرد؛ درحالی‌که ریشه‌ی سبابه همان‌طور که اشاره شد، از سب است؛ امام× هم که با انگشتش سب نمی‌کند و فحش نمی‌دهد؛ پس بنابراین مناسب بود که حواس راوی در اینجا جمع می‌بود و اگر انسان دقیقی می‌بود باید «يَلُوذُ بِسَبّاحَتِه/ بمُسَبِّحَته» می‌گفت؛ یعنی امام با انگشتی که تسبیح می‌کند اشاره کرد تا احترام و شأن امام رعایت شود.

ایشان برای اثبات این مطلب به برخی از روایاتی استناد می‌کنند که کلمه ی سبابه در آن هست؛ در ماجرای حدیث ثقلین هنگامی‌که «حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ ... وَجَمَعَ‌ بَيْنَ‌ سَبَّابَتَيْه‌» است؛ جناب سلمان فارسی «مُسَبِّحَة» را به‌جای «سَبَّابَه» گفته است[25] ؛ اما در نقل خلیفه ثانی و دیگران «سَبَّابَه» آمده است.[26]

جواب از اشکال اول

نکته‌ای که در مقام جواب به محضر این محقق بزرگوار عرض می‌کنم این است که اصل سبابه از ریشه ی سب است[27] ؛ یعنی حین الوضع این لغت را از این ریشه وضع کرده‌اند؛ اما این اختصاص به این روایت ندارد که راوی دقیق نباشد؛ بلکه در روایات متعدد به صورت‌های گوناگونی آمده است. خود همین روایت نسخه‌بدل دارد (سباحه[28] ، مسبحه[29] ، سبابه[30] آمده است). در تعبیری هم که به امام و پیغمبر نسبت داده شد، اختلاف است.[31] برخی‌ها فرموده‌اند: «جَمَعَ‌ بَيْنَ‌ سَبَّابَتَيْه‌»[32] ؛ بین دو انگشت سبابه را جمع کرد و سپس اصرار نیز کرده‌اند بر این که بین سبابه و وسطی جمع نکرده است که یکی بزرگ‌تر و یکی کوچک‌تر باشد.[33] برخی گفته‌اند: «ضمّ سبّابتيه»[34] ؛ دو انگشت را به هم چسباند.

تعابیر دیگری نیز در روایات وجود دارد و آمده است.

علاوه بر این، راوی در این جا سبابه را به امام نسبت می‌دهد؛ اما در برخی از روایات که از راوی عادی نیست و از معصوم^ می باشد، در آن جا نیز سبابه آمده است.[35]

به‌عنوان نمونه در برخی منابع که امیرمؤمنان × روایت پیغمبر’ را نقل می‌کند، «جَمع بَين سَبّابتيه»[36] ؛ را به کار می برد؛ بنابراین اگر کاربرد واژهی سبابه، جسارت و توهین به امام بود؛ امیرمؤمنان به کار نمی‌برد. پس دانسته می‌شود که این‌چنین نیست؛ زیرا درست است که سبابه حین الوضع از ریشه ی سب بوده است؛ اما اکنون و پس از به‌کارگیری بی‌شمار به‌عنوان نامی برای یکی از انگشتان تبدیل‌شده است؛ فی الحال هنگامی‌که فردی واژه ی سبابه را می‌شنود یا به کار می‌برد؛ به‌هیچ‌وجه موضوع سب به ذهنش نمی‌آید، بلکه انگشت اشاره، تنها چیزی است که به ذهن انسان تبادر می‌کند؛ بنابراین هنگامی‌که این‌چنین شد؛ به کار بردن این لفظ (سبابه) مشکلی ندارد.

مؤیدات روایی

این نوع از گفتار در روایات حجةالوداع هم به کار برده شده است.

به عنوان مثال، در روایت این گونه دارد:

«...وَ خَطَبَ رَسُولُ اللَّهِ| آخِرَ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا لِلنَّاسِ، ثُمَّ دَخَلَ بَيْتَهُ فَلَمْ يَخْرُجْ حَتَّى قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا: كِتَابَ اللَّهِ وَأَهْلَ بَيْتِي، فَإِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ كَهَاتَيْنِ- وَجَمَعَ بَيْنَ سَبَّابَتَيْهِ- لَا كَهَاتَيْنِ- وَجَمَعَ بَيْنَ سَبَّابَتِهِ وَالْوُسْطَى- لِأَنَّ إِحْدَاهُمَا قُدَّامَ الْأُخْرَى فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَا تَضِلُّوا وَلَا تُوَلُّوا» [37] .

علاوه بر این روایت در حدیثی هم که محمد بن عبدالله از امام رضا× نقل کرده نیز این‌چنین است؛ و با این که در آنجا اشاره به «جَمَعَ بَيْنَ السَّبَّابَتَيْن‌» کرده؛ اما امام رضا× فرمود: «صَدَق»؛ بله شما درست می‌فرمایید.

روایت این گونه دارد:

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ لِلرِّضَا ×: «وَأَنَا أَسْمَعُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ عَنْ آبَائِهِ^ أَنَّهُ قَالَ لِبَعْضِهِمْ: إِنَّ فِي بِلَادِنَا مَوْضِعَ رِبَاطٍ يُقَالُ لَهُ قَزْوِينُ وَ عَدُوّاً؛ يُقَالُ لَهُ: الدَّيْلَمُ، فَهَلْ مِنْ جِهَادٍ أَوْ هَلْ مِنْ رِبَاطٍ؟ فَقَالَ: عَلَيْكُمْ بِهَذَا الْبَيْتِ فَحُجُّوهُ فَأَعَادَ عَلَيْهِ الْحَدِيثَ فَقَالَ: عَلَيْكُمْ بِهَذَا الْبَيْتِ فَحُجُّوهُ أَ مَا يَرْضَى أَحَدُكُمْ أَنْ يَكُونَ فِي بَيْتِهِ يُنْفِقُ عَلَى عِيَالِهِ مِنْ طَوْلِهِ يَنْتَظِرُ أَمْرَنَا فَإِنْ أَدْرَكَهُ كَانَ كَمَنْ شَهِدَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ| بَدْراً وَ إِنْ‌ مَاتَ‌ مُنْتَظِراً لِأَمْرِنَا كَانَ كَمَنْ كَانَ مَعَ قَائِمِنَا× هَكَذَا فِي فُسْطَاطِهِ وَ جَمَعَ‌ بَيْنَ السَّبَّابَتَيْنِ وَ لَا أَقُولُ هَكَذَا وَ جَمَعَ بَيْنَ السَّبَّابَةِ وَ الْوُسْطَى فَإِنَّ هَذِهِ أَطْوَلُ مِنْ هَذِهِ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ× صَدَقَ‌»[38] .

در حدیث دیگری نیز پیامبر’ در حجةالوداع فرمود:

«فَإِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِي اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ كَإِصْبَعَيَّ هَاتَيْنِ وَجَمَعَ بَيْنَ سَبَّابَتَيْهِ، وَلَا أَقُولُ كَهَاتَيْنِ وَجَمَعَ بَيْنَ سَبَّابَتَهُ وَالْوُسْطَى‌»[39] .

همچنین در روایات دیگری که کمال‌الدین از قول جابر بن عبدالله انصاری و از امیرمؤمنان علی× نقل کرده نیز این‌چنین است:

حَدَّثَنَا بِهِ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ السُّكَّرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَكَرِيَّا الْجَوْهَرِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ^، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ’:‌ «إِنِّي مُخَلِّفٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ، كِتَابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي، فَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ، كَهَاتَيْن‌ وَضَمَّ بَيْنَ سَبَّابَتَيْهِ، فَقَامَ إِلَيْهِ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ وَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ!| مَنْ عِتْرَتُكَ؟ قَالَ|: عَلِيٌّ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَالْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»[40] .

بنابراین، عنوان و واژه ی «سبابه» یک اصطلاح است و نشانه ی بی‌دقتی راوی نمی باشد.

نقد دوم

ایشان فرموده‌اند: در ذیل حدیث که «ثُمَّ مَدَّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ× يَدَهُ الْيُسْرَى فَقَبَضَ عَلَى لِحْيَتِهِ وَدَعَا بِهَذَا الدُّعَاء وَهُوَ يَلُوذُ بِسَبَّابَتِهِ الْيُمْنَى‌» آمده است؛ منظور همین ترجمه ی معروف که بین مردم مرسوم است درست است؛ زیرا این فهم باید فهم عربی باشد. هنگامی‌که می‌خواهیم عبارت روایت را معنا کنیم باید با فهم عربی بفهمیم نه با فهم عجمی و فارسی.

عرب، هنگامی‌که می‌گوید: «دَعَا ... وَهُوَ يَلُوذُ»؛ مرادش این نیست که دعا را دومرتبه از ابتدا خوانده است، بلکه همین عبارت را خوانده است و این برداشتی که از ابتدا خوانده‌اند، برداشت فارسی است.

مؤید ما هنگامی است که عرب می‌گوید: «وَكَتَبَهُ فُلَانٌ»؛ این که عطف به قبل می‌کند؛ معنایش این نیست که از اول تا آخر نوشته است، بلکه معنایش (برخلاف فارسی) این است که تنها همین امضا را انجام داده است.

هنگامی‌که در درس ایشان اشکال می‌شود مبنی بر این که شیخ طوسی& نیز در «مصباح المتهجد» این‌چنین آورده است؛ ایشان می‌فرمایند: شیخ نیز عرب نبوده، بلکه عجم بوده است.

و درهرصورت ایشان می‌خواهند نتیجه بگیرند که روش و ترجمه‌ی مرسومِ دعا درست است و اشکالی به این‌ها وارد نیست.

ما عرض کردیم که این ترجمه نادرست و ناتمام است و از اول دعا باید دست به لحیه گرفته ‌شود.

بیان چند نکته

    1. در ذیل روایت «قَبَضَ عَلَى لِحْيَتِهِ وَدَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ وَهُوَ يَلُوذُ بِسَبَّابَتِهِ‌ الْيُمْنَى»؛ این جا امام× دست به لحیه گرفت و به همین ترتیب دعا کرد؛ درحالی‌که با انگشت سبابه راست اشاره می‌کرد؛ «ثُمَّ قَالَ بَعْدَ ذَلِك‌».

سؤال این جا است که منظور از «دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ» کدام است؛ آیا منظور صدر دعاست (يَا مَنْ أَرْجُوهُ ...)، یا منظور ذیل دعاست (يَا ذَا الْجَلَالِ وَالْإِكْرَام‌ ...)؟

«دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ»؛ یعنی دعایی که خوانده‌ام؛ چون اگر بگوییم ذیل دعاست، «ثُمَّ قَالَ بَعْدَ ذَلِك‌»؛ یعنی چه؟ و اگر بگوییم صدر دعاست؛ پس معنا این‌چنین است که امام× از ابتدا خوانده و پس ‌از این که دوباره دعا را خواند؛ آن هنگام اشاره به «ذَا الْجَلَالِ وَالْإِكْرَام ...» کرده است.

    2. اینکه اگر ثُمَّ قَالَ بَعْدَ ذَلِك‌»؛ و «دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ»؛ نباشد؛ بازهم مطلب ایشان ‌اثبات‌شدنی نیست؛ چون عبارت «دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ»؛ آیا اشاره به آینده و دعایی است که می‌خواهم بخوانم یا به دعایی اشاره دارد که خوانده‌ام و آن را املاء کرده ام؟ ظن غالب به حالت دوم است.

    3. ما دو مقام داریم: 1- مقام املاء و تعلیم 2- مقام قرائت.

در مقام املاء امام× بیان کرده و راوی آن ها را نوشته است و سپس خود امام خوانده‌اند.

بنابراین، این مطلب نیز بیان می‌کند که امام× از ابتدا خوانده است.

    4. اگر گفتیم شیخ طوسی عجم است و فهم عربی ندارد؛ باید در اجتهاد او نیز تردید کنیم. بله! اگر بگوییم که فهم او درست نبوده است؛ در یک مورد اشکال ندارد؛ ولی اگر فهم او را به عجم بودن نسبت بدهیم؛ این به همه ی فقه تسری پیدا می‌کند؛ یعنی همه‌جا برداشت عجمی دارد؛ درحالی‌که فهم عربی در حد لازم از شرایط اجتهاد است.

    5. ایشان گفته‌اند در مفاتیح‌های عربی نیز این‌گونه است که مانند روش مرسوم گفته‌اند.

باید توجه داشت که عرب‌ها فارسی را ترجمه کرده‌اند؛ چون شیخ عباس فارسی نوشته است؛ بنابراین قابل استناد نیست.

ذیل روایت که اشاره کردن با انگشت باشد در برخی نسخ نیامده است؛ ازاین‌رو اصل دعا اهمیت دارد و اصراری به اشاره کردن نیست؛ ولی اگر اشاره کردن می‌خواهد باشد؛ نباید فقط در قسمت پایانی دعا باشد، بلکه باید از ابتدای دعا باشد.


[1] اقبال الأعمال (ط- القدیمة)، ج2، ص644؛ اقبال الاعمال (ط- الحدیثة)، ج3، ص211.
[2] سوره حمد، آيه 1.
[3] - مقصود در اینجا «چانه» است؛ ر.ک: لسان العرب، ج15، ص243؛ التحقیق، ج10، ص178-179؛ مجمع البحرین، ج1، ص373؛ مصباح المنیر، ج2، ص551.اگرچه برخی‌ها ریش معنی کردند؛ اما اعتباری ندارد؛ زیرا دعای معصوم برای عموم است نه جنسیت خاصی؛ ازاین‌رو لحیه همان چانه است.
[4] - مقدمةالادب، ص37؛ النهایة فی غریب الحدیث و الأثیر، ج2، ص332.
[5] - مصباح المنیر، ج2، ص262.
[6] - مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص173؛ مقدمةالادب، ص37.
[7] - جمهرة اللغة، ج1، ص278؛ لسان العرب، ج2، ص474.
[8] إقبال الأعمال - ط القديمة، السيد بن طاووس، ج2، ص644.
[9] - بحارالانوار، ج95، ص390؛ با تفاوت در کافی، ج2، ص584؛ جمال الأسبوع، ص378؛ زاد المعاد، ج1، ص16.
[10] - رجال کشی، ج2، ص667.
[11] - قاموس الرجال، ج9، ص260 و 274.
[12] - تنقیح المقال (رحلی)، ج3، ص118.
[13] - مرآة العقول، ج12، ص459؛ بحارالانوار، ج92، ص360.
[14] إختيار معرفة الرجال المعروف بـ رجال الكشي (مع تعليقات مير داماد الأسترآبادي)، الشيخ الطوسي، ج2، ص665.
[15] - قاموس الرجال، ج5، ص397.
[16] - مشکاة الانوار، ص106؛ مستدرک الوسائل، خاتمه ج9، ص45؛ مکاتیب الائمة علیهم‌السلام؛ ج4، ص265؛ رجال طوسی، ص283.
[17] - ر.ک: قاموس الرجال، ج9، ص275.
[18] - ر.ک: تنقیح المقال (رحلی)، ج3، ص116؛ قاموس الرجال، ج9، ص260؛ معجم الرجال الحدیث، ج17، ص84.
[19] - ر.ک: لسان العرب، ج11، ص537؛ جمهرة اللغة، ج1، ص372.
[20] إختيار معرفة الرجال المعروف بـ رجال الكشي (مع تعليقات مير داماد الأسترآبادي)، الشيخ الطوسي، ج2، ص668.
[21] - اقبال الاعمال (ط- الحدیثة)، ج3، ص211؛ مرآةالعقول، ج12، ص459؛ بحارالانوار، ج95، ص391؛ زادالمعاد، ص17.
[22] - رجال کشی، ج2، ص665.
[23] - تنقیح المقال (رحلی)، ج1، ص176؛ تنقیح المقال (ط- الحدیثة)، ج12، ص367.
[24] - زادالمعاد، ص16.
[25] - «...كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَإِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ كَهَاتَيْنِ وَ جَمَعَ بَيْنَ مُسَبِّحَتَيْهِ وَ لَا أَقُولُ كَهَاتَيْنِ وَ جَمَعَ بَيْنَ الْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَى فَتَسْبِقَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَا تَزِلُّوا وَ لَا تَضِلُّوا وَ لَا تَقَدَّمُوهُمْ فَتَضِلُّوا»؛ (کافی، ج2، ص415؛ مرآةالعقول، ج11، ص232؛ با اندک تفاوتی در كتاب سليم بن قيس الهلالي‌، ج2، ص613).
[26] - الأصول الستة عشر (ط - دارالحدیث)، ص293؛ کمال الدین، ج1، ص244؛ غایة المرام (بحرانی)، ج2، ص340.
[27] - التحقیق، ج5، ص13؛ مصباح المنیر، ج2، ص262.
[28] - الأصول الستة عشر (ط- دار الحديث)، ص294.
[29] - كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص616.
[30] - البرهان فی تفسیر قران الکریم، ج1، ص63؛ بحار الانوار، ج21، ص405.
[31] - ر.ک: غایة المرام (بحرانی)، ج2، ص304 و ص321.
[32] إقبال الأعمال - ط القديمة، السيد بن طاووس، ج1، ص455.
[33] - تفسیر قمی، ج2، ص447؛ الغیبة للنعمانی، ص43؛ اقبال الاعمال (ط - الحدیثة)، ص ج2، ص242.
[34] معاني الأخبار، الشيخ الصدوق، ج1، ص91.
[35] - تفسیر قمی، ج1، ص3- 4.
[36] كتاب سليم بن قيس، الأنصاري، محمد باقر، ج1، ص414.
[37] كتاب سليم بن قيس، الأنصاري، محمد باقر، ج1، ص414.
[38] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج5، ص22.
[39] إقبال الأعمال - ط القديمة، السيد بن طاووس، ج1، ص455.
[40] كمال الدين و تمام النعمة، الشيخ الصدوق‌، ج1، ص244.