استاد سيد ابوالفضل طباطبایی

درس فقه

1400/08/23

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: فقه‌المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامی)/کلیات مسجد / هویت مسجد (بیان مطالبی از امام حسن عسکری× به مناسبت روز ولادت آن حضرت)

 

روز هشتم ماه ربیع‌الثانی، ولادت امام حسن عسکری× است.

به همین مناسبت، برای تبرک جستن حدیثی را از وجود نورانی امام حسن عسکری× که جنبه اخلاقی دارد در ابتدای درس بیان می‌کنیم؛ زیرا همه‌ی آن‌چه را که در سایر علوم به‌ویژه فقه می‌خوانیم، مقدمه‌ای برای فهم کلمات حضرات معصومین^ است.

امام حسن عسکری× فرمودند: «مَنْ‌ أَنِسَ‌ بِاللَّهِ‌ اسْتَوْحَشَ‌ مِنَ‌ النَّاسِ‌، وَعَلَامَةُ الْأُنْسِ بِاللَّهِ الْوَحْشَةُ مِنَ النَّاس‌‌»[1] ؛ فرمود: هرکس كه انس باخدا پیدا کند از مردم استیحاش[2] پیدا می‌کند (وحشت دارد).

در ذیل روایت فرمود: «وَعَلَامَةُ الْأُنْسِ بِاللَّهِ الْوَحْشَةُ مِنَ النَّاس‌»؛ و نشانه‌ی انس به‌خدا، استیحاش داشتن از مردم است؛ یعنی هر کس که انس باخدا دارد نشانه و علامتش وحشت از مردم است.

در این حدیث دو جهت متقابل بیان‌شده و تحقق یکی را نشانه دیگری دانسته‌اند؛ و آن دو جهت عبارت‌اند از:

1- انس بالله. 2- استیحاش از مردم.

یکی در جهت تقرب و جلو رفتن است؛ و دیگری در جهت ابتعاد، عقب آمدن و دور شدن است. قرب و بعد متقابل‌اند، یکی نشانه‌ای برای دیگری است؛ رفتن به یک‌سو، نشانه‌ی دور شدن از دیگری است؛ و آن دو انس بالله و استیحاش از مردم است؛ یعنی هرچه انس بالله بیشتر شود؛ استیحاش از مردم هم باید بیشتر و انس با آن‌ها کمتر شود. استیحاش ضد انس است.

شکی در این نیست که موضوع این روایت، ترغیب به برقراری دوستی و انس باخداست.

این روایت نیازمند تحلیل و فهم دقیق و درستی است؛ زیرا اگر تحلیل درستی انجام نشود امکان سوءاستفاده از آن وجود دارد. لذا چند سؤال درباره‌ی این حدیث مطرح است:

     آیا برقراری انس با مردم منافاتی با برقراری انس با خداوند دارد؟

آن‌جا که در روایت می‌فرماید: هرکه انس باخدا دارد استیحاش از مردم خواهد داشت، آیا منافات دارد؟ درحالی‌که سفارش‌های زیادی به همراهی و هم‌نشینی ‌با مردم شده است. خداوند نیز می‌فرماید: من پیغمبرم را برای مردم و بندگانم فرستادم[3] تا در میان آن‌ها به تعلیم و تزکیه بپردازند[4] . همه‌چیز ازجمله نعمت‌ها را برای مردم آفریدم؛ اما امام× در این‌جا فرمود: هرکسی که انس باخدا داشت از مردم استیحاش دارد. مگر منافات این دو در چیست؟

     آیا انس باخدا عامل برای استیحاش از مردم است، یا بالعکس؟

سؤال دوم این است که برفرض که آن دو باهم تقابل داشتند و فهم درستی هم از حدیث داشتیم؛ آیا انس باخدا سبب دوری از مردم می‌شود یا دوری از مردم سبب انس باخدا می‌شود؟ سبب و مسبب کدام است؟ یعنی ابتدا باید از مردم دور بشویم تا به‌خدا مأنوس شویم، یا به‌خدا مأنوس بشویم تا از مردم دور می‌شویم؟ کدام مقدم بر دیگری است؟

     آیا مقصود از استیحاش از مردم، همان در انزوا قرار گرفتن و منزوی شدن از جامعه است؟

سومین سؤال این است که استیحاش از مردم یعنی چه؟ آیا مقصود در انزوا و دور شدن از مردم است؟ یعنی آیا مقصود این است که از مردم دور شدیم و خلوتی را در خانه برگزینیم یا مانند افرادی همچون خواجه ربیع در عالم قبر وارد شویم و در قبر بخوابیم تا باخدا مأنوس شویم؟

     آیا استیحاش از مردم؛ یعنی استیحاش از همه مردم و همه خلق به‌صورت عام؟

چهارمین سؤال این است که آیا «اسْتَوْحَشَ‌ مِنَ‌ النَّاس»؛ استیحاش از مردم، مطلق الناس را در برمی‌گیرد؟ یعنی آیا همه‌ی مردم، حتی مؤمنین و اولیای الهی هم مدنظر است؟ یعنی هرکه انس به‌خدا داشت باید «اسْتَوْحَشَ‌ مِنَ‌ النَّاس»؛ از همه فراری باشد تا باخدا مأنوس شود؟ یا در این‌جا مقصود بعض الناس است؟

سؤالات دیگری را هم می‌توان ذیل این حدیث مطرح کرد. البته پیش ‌از پاسخ به این سؤالات، نکته‌ای را هم باید ملاحظه بفرمایید و آن نکته این است که این روایت امام عسکری× در یکجا عین همین روایت (البته صدر روایت تنها آمده است) و درجایی دیگر با مقداری اختلاف از امیرمؤمنان× نیز در غررالحکم نقل‌شده است.

امیرمؤمنان علی× فرمود: «مَنِ‌ اسْتَوْحَشَ‌ مِنَ‌ النَّاسِ‌ أَنِسَ‌ بِاللَّهِ‌ سُبْحَانَه»[5] ؛ هرکسی استیحاش از مردم پیدا کند؛ به‌خدا انس می‌گیرد.

با تأمل در چند نکته در این روایت می‌توانیم پاسخی برای این پرسش‌ها پیدا کنیم:

نکتهی اوّل: انس باخدا یکی از مراتب کمال‌یابی انسان به‌خداست؛ یک پله از کمال‌جویی انسان به‌خدا همین انس است؛ مطلق الانس، این انس حقیقی است که در وجود انسان قرار دارد؛ لذا یک وجه از این‌که انسان را انسان نامیده‌اند این است که انسان زود مأنوس می‌شود؛ این انس هم یک انس دقیقی است؛ انس هم نه‌فقط انس عادی، بلکه همانند انس انسان با مردمک چشم خودش هست که همه‌جا را با آن می‌بیند. انسان با خداوند و مقدسات هم از همین قبیل انس است. مردمک چشم عامل دیدن برای انسان است، به‌گونه‌ای که اگر چشم انسان مردمک نداشته باشد؛ امکان دیدن وجود ندارد؛ زیرا انعکاس نور انجام نمی‌شود. از همین‌رو می‌گویند: اگر انسان در مسیر کمال‌یابی بسیار بزرگ شود؛ همان‌گونه که خودش همه عالم را با مردمک چشمش می‌بیند؛ خدا نیز با چشم او همه عالم را می‌بیند؛ یعنی انسان چشم (عَيْنُ‌اللَّه‌)، گوش (أُذُنُ‌اللَّه) و زبان خداوند (لِسَانُ‌اللَّه) می‌شود.

امیرمؤمنان علی× عَيْنُ‌اللَّه و لِسَانُ‌اللَّه است؛ یعنی این‌که علی× در کمال، به‌اندازه‌ای باخدا مأنوس شده که خدا هم از چشم علی می‌بیند و از زبان علی سخن می‌گوید.

این جمله معروف که می‌گویند جوانی کنار خانه‌ی خدا، چشم‌چرانی و نگاه به‌نامحرم می‌کرد؛ علی× آنجا بود؛ به‌صورت طرف زد؛ تعزیرش کرد؛ او در پی اعتراض و شکایت پیش خلیفه دوم رفت و گفت: تو خلیفه مسلمین هستی و کنار کعبه علی× با من این‌چنین کرد؛ خلیفه دوم به او گفت: علی× بی‌جهت این‌کار را نکرده است؛ علی× را صدا زدند؛ ایشان آمد؛ از ایشان پرسید که چرا او را زدی؟ امیرمؤمنان× فرمود: او چشم‌چرانی کرده، من هم تعزیر و تنبیهش کردم؛ عمر بن خطاب گفت: ای جوان! «فَقَدْ رَاکَ عَينُ اللَّهِ وَضَرَبَکَ يدُ اللَّهِ»[6] چشم خدا تو را دید و دست خدا تو را زد.[7]

آری این‌گونه انسان به‌جایی می‌رسد که عَيْنُ‌اللَّه، لِسَانُ‌اللَّه و يَدُاللَّه می‌شود؛ این نهایت انس است.

هنگامی‌که این انسان باخدا مأنوس شد؛ یعنی با نور مأنوس شد که {اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ}[8] ؛ از عالم خاکی رهاشده و به‌مرحله کمال می‌رسد به‌گونه‌ای که دیگر از او جدا نمی‌شود. به‌نور علاقه پیداکرده و دیگر علاقه‌ای به خاک نخواهد داشت؛ اگر در خاک هم هست، از خاک نور می‌بیند.

نکتهی دوم: انس دارای مراتب فراوانی است؛ یکی نیست که یا باشد و یا نباشد. انسان در هر مرتبه‌ای (قوی یا ضعیف) می‌تواند انس پیدا کند؛ لذا همان‌گونه که درصد رفاقت انسان با دوستانش فرق می‌کند؛ در انس باخدا نیز همین است. برخی در درجه‌ی انس باخدا به مرتبه‌ی یک می‌رسند و برخی دیگر نیز به مرتبه‌ی 10 یا 100 می‌رسند؛ بنابراین، انس باخدا، انس ظاهری نیست، بلکه انس قلبی است.

در روایت دیگری از پیغمبر اکرم’ این‌چنین آمده که حضرت فرمودند: «اَلْقَلبُ ثَلاثَهُ اَنْوَاعٍ: قَلْبٌ مَشْغولٌ بِالدُّنْيَا، وَقَلْبٌ مَشْغولٌ بِالْعُقْبَی، وَقَلْبٌ مَشْغولٌ بِالْمَوْلَی. وَاَمَّا الْقَلْبُ الْمَشْغولُ بِالدُّنْيَا لَهُ الشِّدَّهُ وَالْبَلاءُ، وَاَمَّا الْقَلْبُ الْمَشْغولُ بِالْعُقْبَی فَلَهُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَی، وَاَمَّا الْقَلْبُ الْمَشْغولُ بِالْمَوْلَی فَلَهُ الدُّنْيَا وَالْعُقْبَی وَالْمَوْلَی»[9] ؛ قلب سه گونه است: قلبی که به‌دنیا مشغول است؛ قلبی که به‌آخرت مشغول است و قلبی که مشغول به‌خدا است؛ سپس در نتیجه‌اش می‌فرماید: قلبی که وابسته به‌دنیا باشد، همیشه دچار سختی و گرفتاری است؛ آن دلی که مشغول به‌آخرت است درجات بالایی دارد؛ اما آن قلبی که مشغول به مولی شد، این دل، هم دنیا و هم عقبی و هم خداوند را دارد؛ این مراتب انس است. دل برخی به‌دنیا هست؛ اما از خدا غافل نیست. کسی بهشت می‌خواهد؛ اما از خدا غافل نیست و بهشت را در اهتمام انس به‌خدا می‌بیند. ازاین‌رو انس مراتبی دارد: برخی باخدا مأنوس می‌شوند؛ اما انس آن‌ها بانام و یاد خداوند است و همیشه «يَااللَّهُ، يَااللَّهُ، يَااللَّه» می‌گویند؛ عده‌ای با نعمت‌های خداوند مأنوس می‌شوند و همیشه از آن‌ها (مانند نعمت سلامتی) یاد می‌کنند؛ برخی با کلام خدا (قرآن) مأنوس می‌شوند و همیشه از قرآن سخن می‌گویند؛ برخی دیگر نیز با احکام خدا مأنوس می‌شوند و همیشه مشغول نماز هستند و همه‌ی عمرشان را روزه می‌گیرد؛ عده‌ای دیگر نیز انس بالاتری دارند و با اولیای خدا مأنوس می‌شوند؛ دلداده‌ی پیغمبر’ و علی× و اولیای الهی هستند؛ اما برخی تنها با خود خدا مأنوس می‌شوند که فرمود: «مَنْ‌ أَنِسَ‌ بِاللَّهِ‌ اسْتَوْحَشَ‌ مِنَ‌ النَّاسِ‌»[10] .

نکتهی سوم: در مسیر کمال‌یابی و رسیدن به‌خداوند هیچ‌چیزی غیر از او اعتبار ذاتی ندارد؛ همه آلیّت دارند؛ تنها اعتبار خدا ذاتی است و همه‌چیز در مسیر خداوند است؛ اگر ارتباط با مردم در مسیر خدا باشد قیمت دارد و الا قیمتی ندارد.

شهید مطهری& در جمله‌ای درباره‌ی این‌که کار برای خود، یا مردم و یا خدا باشد، این‌گونه می‌گوید: «این‌که گفته می‌شود کار برای خدا یعنی کار برای خلق، راه خدا و خلق یکی است و برای خدا یعنی برای خلق، وگرنه کار برای خدا منهای خلق سخن نادرستی است. ازنظر اسلام راه، راه خداست و بس و مقصد خداست نه چیز دیگر، اما راه خدا از میان خلق می‌گذرد. کار برای خود کردن نفس‌پرستی است، کار برای خلق کردن بت‌پرستی است، کار برای خدا و برای خلق کردن شرک و دوگانه‌پرستی است، کار خود و کار خلق برای خدا کردن توحید و خداپرستی است. در روش توحیدی اسلامی کارها باید به‌نام خدا آغاز شود. آغاز کردن کار به‌نام خلق، بت‌پرستی است و به‌نام خدا و خلق، شرک و بت‌پرستی است و تنها به‌نام خدا توحید و یگانه‌پرستی است»[11] .

نکتهی چهارم: انس با مردم هیچ‌گاه به‌طور مطلق تأیید نشده و هیچ‌گاه به‌طور مطلق تکذیب هم نشده است، بلکه باید هدفمند و در مسیر صحیح باشد.

پس منافات انس با مردم و انس باخدا در این است که اگر انس با مردم، انسان را از مسیر خدا جدا کند این انس منافات دارد و اگرنه منافاتی ندارد.

نکتهی پنجم: زمانی‌که انسان در مسیر کمال قرار می‌گیرد هر چه رشد او بیشتر می‌شود از تعلق به پایین‌تر حذر می‌کند.

امام× می‌فرماید: «مَنْ‌ أَنِسَ‌ بِاللَّهِ» کسی‌که خدا را داشت دیگر از تعلق به‌مردم جدا می‌شود. منظور از «اسْتَوْحَشَ‌ مِنَ‌ النَّاسِ» این نیست که سلام مردم را جواب نمی‌دهد، بلکه دیگر دل‌بستگی به‌مردم ندارد و تنها دل‌بستگی او به‌خداست. اگر ارتباطی هم با مردم دارد تعلق به‌خدا دارد. لذا این‌چنین أنسی با مردم دستور اسلام است. وقتی انسان توانست با خداوند انس بگیرد تازه می‌فهمد که متعلق بودن به‌دنیا و ما فیها کم‌قیمت است؛ لذا دل‌بستگی خود را از دنیا و اهل آن کم می‌کند و این همان استیحاش از مردم است.

پس استیحاش از خود مردم نیست، بلکه از دل‌بستگی و تعلق به آنان به‌عنوان عاملی است که او را از خداوند بازمی‌دارند.

و حال‌آنکه فرزند فاطمه بنت الحسین÷ می‌گوید: «كَانَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ بِنْتُ الْحُسَيْنِ÷ تَأْمُرُنِي أَنْ أَجْلِسَ إِلَى خَالِي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ× فَمَا جَلَسْتُ‌ إِلَيْهِ‌ قَطُّ إِلَّا قُمْتُ‌ بِخَيْرٍ قَدْ أَفَدْتُهُ إِمَّا خَشْيَةً لِلَّهِ تَحْدُثُ فِي قَلْبِي لِمَا أَرَى مِنْ خَشْيَتِهِ لِلَّهِ تَعَالَى أَوْ عِلْمٍ قَدِ اسْتَفَدْتُهُ مِنْهُ»[12] ؛ مادرم به من سفارش می‌کرد که هم‌نشین دایی خود باشم و کنار او بنشینم؛ هیچ‌گاه نشد کنار او بنشینم، مگر این‌که به‌هنگام بلند شدن از نزد او یک خوبی به‌دست آوردم؛ و آن خوبی، یا دانشی بود که از او یاد می‌گرفتم، یا اگر حرف هم نمی‌زد، به او را نگاه می‌کردم؛ او در دلش خشیت الهی بود و این خداترسی او در دل من نیز ایجاد می‌شد. نشستن با این‌گونه انسان‌ها عین انس باخداست.

نکتهی ششم: پرواضح است هر چه که انس انسان با خداوند بیشتر شود لذت آن بیشتر فهمیده می‌شود و هرکسی که لذت برتر را چشید؛ دیگر به لذّت‌های اندک رضایت نمی‌دهد؛ (انسانی که عسل خورد دنبال شکر نمی‌گردد.) بنابراین، ثمره‌ی انس با خداوند استیحاش از مردم است.

در روایت دیگری نیز از امیرمؤمنان علی× این‌گونه منقول است که حضرت فرمود: «ثَمَرَةُ الْأُنْسِ بِاللَّهِ الِاسْتِيحَاشُ مِنَ النَّاسِ»[13] ؛ ثمره‌ی انس با خداوند این است که با انس گرفتن به او، دیگر دل را متعلق و دل‌بسته‌ی به‌مردم نمی‌کنید.

نکتهی هفتم: بسیار روشن است که هرگز در اسلام انزوا و گوشه‌گیری نداریم، بلکه انزوای مؤمن ـ در عین حضور میان مردم ـ انس با خداوند است.

پس مقصود از استیحاش از مردم نیز به‌معنای انزوا نیست، بلکه فارغ شدن از تعلق و دل‌بستگی به‌مردم است.

نکتهی هشتم: انس با اولیای خداوند مقدّمه‌ی انس با خداوند است. پس منظور از استیحاش، مطلق مردم نیست؛ بلکه استیحاش از مردم غیر از اولیای با خداوند است؛ زیرا انس با اولیا الله همان انس با خداوند است.

نمی‌توان گفت، انس با امیرمؤمنان× با انس با خداوند منافات دارد؛ چون‌که سبب و زمینه‌ی انس با خداوند را به‌وجود می‌آورد.

علاوه‌براین، نحوه و چگونگی مأنوس شدن باخدا را باید از این بزرگان یاد بگیریم.

در برخی تعابیر عرفانی این‌گونه واردشده که: «علامة الأنس باللّه الوحشة من جميع الخلق إلا الأولياء، فإن الأنس بهم أنس به»؛ چون انس با آن‌ها انس باخدای عزوجل است.


[1] أعلام الدين في صفات المؤمنين، الديلمي، حسن بن محمد، ج1، ص313.
[2] - استیحاش، از ریشه «وحش» است؛ یعنی آن ترسی که موجب ابتعاد (دوری) شود (کتاب العین، ج3، ص263؛ فرهنگ ابجدی، ص70.).
[3] - فاطر: 35/24؛ نحل: 16/36.
[4] - جمعه: 62/2؛ حدید: 57/25.
[5] غرر الحكم و درر الكلم، التميمي الآمدي، عبد الواحد بن محمد، ج1، ص639.
[6] - اصل داستان این‌گونه است: در ایام مراسم حجّ جوانی وارد خانه خدا شد که صورتش سرخ بود، وقتی علّت را از او پرسیدند.گفت: علی بر صورتم سیلی زده است. خلیفه دوم آن جوان را به‌حضور خود طلبید و ماجرا را پرسید.جوان پاسخ داد: علی به صورتم سیلی زد.منتظر ماندند تا آنکه حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام وارد خانه خدا شد، خلیفه پرسید:ای علی بن ابیطالب، آیا شما این جوان را سیلی زدید که صورتش سرخ شد؟حضرت فرمود: آری.خلیفه پرسید: چرا؟امام علی علیه‌السلام پاسخ داد: «رَأَیتُهُ ینْظُرُ حُرُمَ الْمُسْلِمینَ»؛ او را دیدم که به نوامیس مسلمانان با چشم گناه آلود نگاه می‌کرد.وقتی خلیفه پاسخ حضرت را شنید، به آن جوان گفت:از پیش من دور شو.«فَقَدْ رَاکَ عَینُ اللَّهِ وَ ضَرَبَکَ یدُ اللَّهِ»، همانا چشم خدا تو را دید و دست خدا تو را زد. (دانشنامه امام علی علیه‌السلام، ج1، ص964.).
[7] - این داستان با اختلاف عباراتی در روایات آمده است؛ مثلاً «فِي حَدِيثِ عُمَرَ إِنَّ رَجُلًا كَانَ يَنْظُرُ فِي الطَّوَافِ إِلَى حَرَمِ الْمُسْلِمِينَ فَلَطَمَهُ عَلِيٌّ× فَاسْتَعْدَى عَلَيْهِ فَقَالَ: ضَرَبَكَ بِحَقٍّ أَصَابَتْهُ عَيْنٌ مِنْ عُيُونِ اللَّهِ»، (بحارالانوار، ج39، ص340؛ کنزالعمال، ج5، ص462؛ الرياض النضرة في مناقب العشرة، ج3، ص164)؛ و در کنز العمال این گونه دارد: «عن الحسن أن رجلا مر على رجل يكلم امرأة فرأى ما لم يملك نفسه فجاء بعصا، فضربه حتى سالت الدماء، فشكا الرجل ما لقي إلى عمر بن الخطاب فأرسل عمر إلى الرجل فسأله، فقال: يا أمير المؤمنين، إني رأيته يكلم امرأة فرأيت منه ما لم أملك نفسي، فتكلم عمر ثم قال: وأينا كان يفعل هذا، ثم قال للرجل: اذهب عين من عيون الله أصابتك» (کنزالعمال، ج5، ص462، ح13620.).
[8] سوره نور، آيه 35.
[9] تحرير المواعظ العددية، المشكيني، الشيخ علي، ج1، ص245.
[10] أعلام الدين في صفات المؤمنين، الديلمي، حسن بن محمد، ج1، ص313.
[11] جهان بینی توحیدی، مطهری، مرتضی، ج1، ص83.
[12] الإرشاد، الشيخ المفيد، ج2، ص140.
[13] غرر الحكم و درر الكلم، التميمي الآمدي، عبد الواحد بن محمد، ج1، ص328.