1400/07/24
موضوع: فقه المسجد (مسجد طراز انقلاب اسلامي)/ ضرورت تطور فقه و تکامل آن / بیان سخنانی به مناسبت آغاز امامت امام زمان#
اولین روز بعد از شهادت امام عسکری×، آغاز امامت امام عصر# است، اگرچه روز شهادت، روز انتقال امامت است، اما بهجهت اینکه روز شهادت محترم است و باید محترم بشماریم، لذا روز بعد شهادت را روز آغاز امامت امام عصر# معرفی میکنیم و باید این روز را ارج نهیم و گرامی بداریم چون در طول تاریخ بشریت روزیکه بنای حرکت هدایتی با یک نفر گذاشته شود و این حرکت هم تا آخر عمر دنیا ادامه داشته باشد فقط مربوط به امروز است. آغاز امامت امام عصر# معلوم است(روز شهادت امام عسکری× و روز پساز شهادت است)، اما پایان آن، پایان عمر دنیاست؛ یعنی در رجعت پساز ظهور هم امام عصر# امام است؛ در رجعت حضرات معصومین^ هم برمیگردند و در آنجا حضور دارند، اما چون امامت آنها منقضی شده، بهعنوان امام حضور ندارند، بلکه امامت از آن امام عصر# خواهد بود و پایان آن هم پایان عمر دنیاست.
چند جملهای در این جلسه بهجهت اهمیت مسأله عرض میکنیم و سپس بحث فقه را پی خواهیم گرفت. بهطور معمول یکی از وظائف امامت، انتقال امامت به امام بعدی است. خیلی از اوقات این انتقال امامت و رهبری بستری برای وقوع خیلی از حوادث از سوی برخی افراد ضعیف الایمان و سودجو میشود که بهدنبال توطئه و فتنه میگردند. خیلی از اوقات حوادثی در این انتقال به وجود میآید.
در روایت مشهوری ماجرای شهادت امام عسکری× و امامت امام عصر# و علائم آن است. شیخ صدوق& این روایت را در «کمالالدين و تمام النعمة» نقل میکند.
شیخ صدوق& در اینجا از شخصی به نام ابو الأدیان بصری نقل میکند که وی اینگونه میگوید:
«كُنْتُ أَخْدُمُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ^ وَأَحْمِلُ كُتُبَهُ إِلَى الْأَمْصَارِ؛ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ فِي عِلَّتِهِ الَّتِي تُوُفِّيَ فِيهَ×، فَكَتَبَ مَعِي كُتُباً وَقَالَ: امْضِ بِهَا إِلَى الْمَدَائِنِ؛ فَإِنَّكَ سَتَغِيبُ خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً وَتَدْخُلُ إِلَى سُرَّ مَنْ رَأَى يَوْمَ الْخَامِسَ عَشَرَ وَتَسْمَعُ الْوَاعِيَةَ فِي دَارِي وَتَجِدُنِي عَلَى الْمُغْتَسَلِ!
قَالَ أَبُو الْأَدْيَانِ: فَقُلْتُ: يَا سَيِّدِي! فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَمَنْ؟
قَالَ×: مَنْ طَالَبَكَ بِجَوَابَاتِ كُتُبِي فَهُوَ الْقَائِمُ مِنْ بَعْدِي.
فَقُلْتُ: زِدْنِي.
فَقَالَ×: مَنْ يُصَلِّي عَلَيَّ فَهُوَ الْقَائِمُ بَعْدِي.
فَقُلْتُ: زِدْنِي.
فَقَالَ×: مَنْ أَخْبَرَ بِمَا فِي الْهِمْيَانِ فَهُوَ الْقَائِمُ بَعْدِي.
ثُمَّ مَنَعَتْنِي هَيْبَتُهُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَمَّا فِي الْهِمْيَانِ وَخَرَجْتُ بِالْكُتُبِ إِلَى الْمَدَائِنِ وَأَخَذْتُ جَوَابَاتِهَا وَدَخَلْتُ سُرَّ مَنْ رَأَى يَوْمَ الْخَامِسَ عَشَرَ كَمَا ذَكَرَ لِي× فَإِذَا أَنَا بِالْوَاعِيَةِ فِي دَارِهِ وَإِذَا بِهِ عَلَى الْمُغْتَسَلِ وَإِذَا أَنَا بِجَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ أَخِيهِ بِبَابِ الدَّارِ وَالشِّيعَةُ مِنْ حَوْلِهِ يُعَزُّونَهُ وَيُهَنُّونَهُ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: إِنْ يَكُنْ هَذَا الْإِمَامُ، فَقَدْ بَطَلَتِ الْإِمَامَةُ؛ لِأَنِّي كُنْتُ أَعْرِفُهُ يَشْرَبُ النَّبِيذَ وَيُقَامِرُ فِي الْجَوْسَقِ وَيَلْعَبُ بِالطُّنْبُور.
فَتَقَدَّمْتُ فَعَزَّيْتُ وَهَنَّيْتُ فَلَمْ يَسْأَلْنِي عَنْ شَيْءٍ ثُمَّ خَرَجَ عَقِيدٌ فَقَالَ: يَا سَيِّدِي! قَدْ كُفِّنَ أَخُوكَ، فَقُمْ وَصَلِّ عَلَيْهِ.
فَدَخَلَ جَعْفَرُ بْنُ عَلِيٍّ وَالشِّيعَةُ مِنْ حَوْلِهِ يَقْدُمُهُمُ السَّمَّانُ وَالْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ قَتِيلُ الْمُعْتَصِمِ الْمَعْرُوفُ بِسَلَمَةَ فَلَمَّا صِرْنَا فِي الدَّارِ إِذَا نَحْنُ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ عَلَى نَعْشِهِ مُكَفَّناً، فَتَقَدَّمَ جَعْفَرُ بْنُ عَلِيٍّ لِيُصَلِّيَ عَلَى أَخِيهِ فَلَمَّا هَمَّ بِالتَّكْبِيرِ خَرَجَ صَبِيٌّ بِوَجْهِهِ سُمْرَةٌ بِشَعْرِهِ قَطَطٌ بِأَسْنَانِهِ تَفْلِيجٌ فَجَبَذَ بِرِدَاءِ جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ وَقَالَ: تَأَخَّرْ يَا عَمِّ! فَأَنَا أَحَقُّ بِالصَّلَاةِ عَلَى أَبِي فَتَأَخَّرَ جَعْفَرٌ وَقَدِ ارْبَدَّ وَجْهُهُ وَاصْفَرَّ، فَتَقَدَّمَ الصَّبِيُّ وَصَلَّى عَلَيْهِ وَدُفِنَ إِلَى جَانِبِ قَبْرِ أَبِيهِ×. ثُمَّ قَالَ: يَا بَصْرِيُّ هَاتِ جَوَابَاتِ الْكُتُبِ الَّتِي مَعَكَ. فَدَفَعْتُهَا إِلَيْهِ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: هَذِهِ بَيِّنَتَانِ، بَقِيَ الْهِمْيَانُ!
ثُمَّ خَرَجْتُ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ وَهُوَ يَزْفِرُ فَقَالَ لَهُ حَاجِزٌ الْوَشَّاءُ يَا سَيِّدِي مَنِ الصَّبِيُّ لِنُقِيمَ الْحُجَّةَ عَلَيْهِ، فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا رَأَيْتُهُ قَطُّ وَلَا أَعْرِفُهُ!
فَنَحْنُ جُلُوسٌ إِذْ قَدِمَ نَفَرٌ مِنْ قُمَّ فَسَأَلُوا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَعَرَفُوا مَوْتَهُ فَقَالُوا: فَمَنْ نُعَزِّي؟ فَأَشَارَ النَّاسُ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ وَعَزَّوْهُ وَهَنَّوْهُ وَقَالُوا: إِنَّ مَعَنَا كُتُباً وَمَالًا فَتَقُولُ مِمَّنِ الْكُتُبُ وَكَمِ الْمَالُ؟
فَقَامَ يَنْفُضُ أَثْوَابَهُ وَيَقُولُ: تُرِيدُونَ مِنَّا أَنْ نَعْلَمَ الْغَيْبَ!
قَالَ: فَخَرَجَ الْخَادِمُ فَقَالَ: مَعَكُمْ كُتُبُ فُلَانٍ وَفُلَانٍ وَفُلَانٍ وَهِمْيَانٌ فِيهِ أَلْفُ دِينَارٍ وَعَشَرَةُ دَنَانِيرَ مِنْهَا مَطْلِيَّةٌ، فَدَفَعُوا إِلَيْهِ الْكُتُبَ وَالْمَالَ وَقَالُوا: الَّذِي وَجَّهَ بِكَ لِأَخْذِ ذَلِكَ هُوَ الْإِمَامُ. فَدَخَلَ جَعْفَرُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَى الْمُعْتَمِدِ وَكَشَفَ لَهُ ذَلِكَ فَوَجَّهَ الْمُعْتَمِدُ بِخَدَمِهِ فَقَبَضُوا عَلَى صَقِيلَ الْجَارِيَةِ فَطَالَبُوهَا بِالصَّبِيِّ فَأَنْكَرَتْهُ وَادَّعَتْ حَبْلًا بِهَا لِتُغَطِّيَ حَالَ الصَّبِيِّ فَسُلِّمَتْ إِلَى ابْنِ أَبِي الشَّوَارِبِ الْقَاضِي وَبَغَتَهُمْ مَوْتُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ يَحْيَى بْنِ خَاقَانَ فَجْأَةً وَخُرُوجُ صَاحِبِ الزِّنْجِ بِالْبَصْرَةِ فَشُغِلُوا بِذَلِكَ عَنِ الْجَارِيَةِ فَخَرَجَتْ عَنْ أَيْدِيهِمْ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»[1] .
میگوید: من خادم امام عسکری× بودم، خدمت من هم در بخش معینی بود نامهرسان امام× و امین ایشان در بخش نامهرسانی به شهرهای گوناگون بودم؛ معلوم میشود که نامهرسان راههای دور هم بودهاست نه راه نزدیک و داخل شهر!
وی میگوید: در آن زمانیکه امام مسموم شد و در همان وضعیت هم به شهادت رسید پیش امام رفته و بر امام× وارد شدم، ایشان نامههایی نوشت و به من فرمود: این نامهها را بگیر و به مدائن برو! فرمود شما ۱۵ روز غایب میشوی و اینجا نیستی، رفتوبرگشت تو ۱۵ روز به طول میانجامد، وقتی به سامرا رسیدی، ناله و فریاد در خانهی من میبینی که نشان از غم است، بدن مرا بر روی مغتسل میبینی که دارند غسل میدهند.
ابو الأدیان میگوید: تا این را از امام شنیدم، خودم را جمع کرده و گفتم: مولای من! اگر این حالت پیشآمد چه کسی بعد از شما امام است، ما دنبال چه کسی راه بیفتیم!؟
[نکته قابلتأمّل در اینجا این است که امام× دارد خبر از شهادت خودش در روزهای آینده میدهد، ولی این شخص خودش را گم نمیکند، در حالیکه بهطور طبیعی این شخص باید هیجانزده بشود و بگوید: و وانفساه! وا اماماه! اما خودش را گم نکرد و پرسید که امام بعد از شما کیست، درست است که به شهادت رسیدن امام مصیبت عُظمایی است، اما اعظم از این مصیبت بی امام و رهبر بودن و راه را گم کردن است؛ لذا مشخص میشود که ابو الأدیان انسانی بابصیرت، عاقل و فهیمیده بودهاست، درک میکرده،] بلافاصله سوال کرد که اگر این وعده شما رخ داد بعد از شما دنبال چه کسی باشیم و از چه کسی تبعیت کنیم؟ حضرت عسکری× امام پساز خود را معرفی نکرد، (این خودش دلیل بر این است که امام× ۲ وظیفه نسبتبه امام بعد از خودش داشت: 1- معرفی امام بعد از خودش؛ 2- دور نگهداشتن محل اختفا و پوشش وی که اگر دیگران بفهمند و بدانند که او امام بعدی است او را شهید میکند؛ لذا ایشان را نشان نمیدهد؛ بلکه نشانههایی را بیان میکند) امام× شروع کرد و نشانههایی برای امام پساز خود بیان کرد (بعضیها که محرم بودند امام کودک را به آنها معرفی کرد و نشان داد، ولی به برخی از آنها هم اگرچه نامحرم نبودند، ولی امام را به آنها نشان نداد، حال یا مصلحت امام بود، یا مصلحت جامعه و غیره بود، درهرصورت امام را نشان نداد، اما وقتیکه جناب أحمد ابن اسحاق که وکیل امام× در قم بود محضر امام رسید و صحبتی درباره امامت داشت، بعد از آن احمدبن اسحاق سؤال کرد که امام بعد از شما کیست؟ آنجا دارد که امام عسکری× داخل خانه شد و بعد از چند لحظه بیرون آمد در حالیکه غلامی به دوش داشت و همچون پاره ماهی در شب ۱۴ بود). در اینجا ابو الأدیان میگوید: سؤال کردم که اگر این حالت برایم رخ دهد، امام بعد از شما چه کسی است؟ امام× ۳ نشانه بیان میکند:
امام× فرمود: هر کس که جواب نامهها را از تو طلب کرد امام بعد از من است.
عرضكردم: نشانه دیگری هم به من بدهید.
امام× فرمود: هر کس که بر بدن من نماز بخواند.
گفتم: نشانه سومی، امام× فرمود: «مَنْ أَخْبَرَ بِمَا فِي اَلْهِمْيَانِ فَهُوَ اَلْقَائِمُ بَعْدِي» هر کس که از درون همیان خبر بدهد که میان آن چیست!
ابو الأدیان میگوید: دیگر هیبت امام× مانع شد که بپرسم داخل همیان چیست، یا سؤال دیگری از حضرت داشته باشم.
وی میگوید: نامههای امام را گرفته، از ایشان خداحافظی کردم و با دلی غمبار به سمت مدائن حرکت کردم، جواب نامه را گرفتم و بعد از ۱۵ روز همانطور که امام× به من وعده داده بود به سامرا برگشتم، آنگونه که امام برایم گفته بود، دیدم که ناله و افغان از خانه امام× بلند است و بدن ایشان روی مغتسل قرار دارد. [از اینجا مهم است، دید فتنهای رخ دادهاست - عرض کردم که در انتقال امامت حوادثی به وجود میآید اینجا هم حادثهای است - میگوید: دیدم برادر امام عسکری و فرزند امام هادی‘ که معروف به جعفر کذّاب است دم در خانه امام عسکری× ایستادهاست و شیعیان هم دور او جمع شده و به او تهنیت و تعزیت میگویند، هم تبریک امامت و هم تسلیت شهادت امام عسکری× را به او میگویند.
وی میگوید: تا این صحنه را دیدم در وجود خودم گفتم، اگر او قرار است امام باشد، دیگر امامت باطل شد، چون او امام برحقّی نیست و در مسیر خودش قرار ندارد، بهجهت اینکه او را میشناختم، او اهل شرب خمر بود و قصر کوچکی هم داشت که در آن جا قمار میکرد اهل نوازندگی بود، این را گفتم و جلو رفته و او را تعزیت و تهنیت گفتم؛ در ذهنم نشانههایی که امام عسکری× برای امام پس از خودش بیان کرد وجود داشت، هیچکس از من سوالی نکرد و چیزی نپرسید.
بعداز تعزیت و تهنیت برگشتم، عقید خادم امام عسکری را دیدم که لحظهی شهادت امام× کنار ایشان بود، رو به جعفر کذّاب کرد و گفت: يا سيدى! برادرت كفن شده، برخيز و بر او نماز بگذار.
(با خود گفتم: او دارد واقعاً امامت را برعهده میگیرد!) جعفر کذّاب هم بلند شد در حالیکه شیعیان دورش را گرفته بودند و چند نفر وی را همراهی میکردند، داخل خانه شد، ما هم داخل خانه شدیم، به آنجاییکه بدن امام× قرار داشت، رسیدیم، دیدیم بدن حضرت کفن شدهاست، جعفر کذّاب جلو رفت تا بر جنازهی امام× نماز بخواند، بقیه هم پشت سرش ایستادند، چون خواست اللّه اكبر بگويد، ناگهان كودكی گندمگون و مجعّد مو(طبقهبندیشده) و پيوسته دندان(دندانهای فراخ) از اطاق بيرون آمد و رداء جعفر را عقب كشيد و با هیبتی فرمود: «تَأَخَّرْ يَا عَمِّ فَأَنَا أَحَقُّ بِالصَّلَاةِ عَلَى أَبِي»، عمو عقب برو (اینجا جای تو نیست) من سزاوارترم تا بر بدن پدرم نماز بخوانم.
ابو الأدیان میگوید: جعفر با این هیبت و این جمله فرزند خردسال (چندساله) بدون هیچ عکسالعملی عقب رفت. [قدرت امام× این است که ولو طفلی پنجساله باشد، اما وقتی با هیبت خطاب میکند که عمو! به عقب برو، او بیاختیار عقب میرود] دیدم که رنگش رخسارش تغییر کرد و زرد شد.
این فرزند خردسال جلو ایستاد و بر بدن پدر بزرگوارش امام عسکری نماز خواند؛ سپس بدن وی را در کنار قبر پدر بزرگوارش امام هادی‘ دفن کردند.
[از این مطلب برمیآید که حضرت تا هنگام دفن جنازه پدر در آنجا حضور داشته و همراه جنازه بودهاست. بعد از اینکه بدن امام عسکری× دفن شد،]
سپس فرمود: «يَا بَصْرِيُّ هَاتِ جَوَابَاتِ الْكُتُبِ الَّتِي مَعَكَ فَدَفَعْتُهَا إِلَيْه»، ای مرد بصری! جواب نامههایی را که از مدائن آوردهای به من بده! میگوید: من ناخودآگاه جوابها را در اختیار این فرزند قرار دادم و با خودم گفتم: دو نشانه انجامشده است، یکی بر بدن امام نماز خواند و دیگر اینکه جواب نامهها را مطالبه کرد. [بعد با خودش گفت همیان ماندهاست، عجله نکرد! یکی از نکاتی که از این روایت قابلاستفاده است این است که در راه رسیدن بهحقیقت هرگز نباید عجله کرد، با دیدن یک نشانه نباید راه افتاد، بلکه باید تأمل بیشتر نمود]
وی میگوید: سپس نزد جعفر بن على رفتم كه داشت ناله و فرياد ميكرد و از دست آن كودك ميناليد.
حاجز وشاء رو به جعفر کرد و گفت: يا سيدى! این بچهای که شما را کنار زد و نمازخواند که بود تا ما بر او اقامه دليل كنيم که چرا با وجود شما او نماز خواند، جعفر کذّاب گفت: بهخدا! من تاكنون نه او را ديدهام و نه او را ميشناسم.
[این مطلب نشان از آن دارد که امام× فرزند خود را به جعفر کذّاب هم نشان نداده بود، زیرا فقط امام وی را به افراد محرم و مورد اطمینان نشان میداد؛ مثلاً زمانیکه میخواست فرزند خود را به احمدبن اسحاق نشان بدهد، فرمود: «يَا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ! لَوْ لَا كَرَامَتُكَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَ وَعَلَى حُجَجِهِ مَا عَرَضْتُ عَلَيْكَ ابْنِي»، ای احمد بن اسحاق! اگر تو در نزد خداوند ارزش نداشتی و مورد اعتماد نزد ما حجج الهی نبودی من این فرزند را به تو نشان نمیدادم؛ یعنی این سری از اسرار الهی است؛ لذا جعفر گفت من او را نمیشناسم].
میگوید: ما هنوز نشسته بودیم که گروهی از قم آمدند و از امام عسکری× سؤال کردند (از شهادت امام خبر نداشتند) خبر به آنها رسید، وقتی فهمیدند که امام× از دنیا رفته، گفتند: «فَمَنْ نُعَزِّي؟» تعزیت و تسلیت را باید به چه کسی بگوییم؟ آنهایی که آنجا بودند گفتند آن کس که دم در ایستاده برادرش جعفر است، به او سلام کردند و او را تسلیت دادند و بهامامت تهنیت گفتند و اظهار داشتند كه ما نامهها و اموالی از قم آوردهایم به ما خبر بده (که نشان از این است هر وقت خدمت امام عسکری میرسیدیم امام به ما نشانهها را میگفت و ما هم تحویل حضرت میدادیم، شما هم به ما نشانه بده) بگو این نامهها مال کیست و مال چند است؟ و این اموال چقدر است تا تحویل شما بدهیم.
میگوید: تا این را گفتند، جعفر بلند شد و درحالیکه عبایش را تکان میداد گفت: اینها از ما علم غیب میخواهند.
تا این را گفتند، عقید خادم بیرون آمد و گفت: نامههای فلانی و فلانی با شماست، همیانی هم که هزار دینار در آن است در میان اموال شما قرار دارد که ۱۰ دینار آن سابیده و صاف شدهاست! پس این افراد نامهها و همیان را به خادم تحویل دادند و به این خادم گفتند: آن کس که تو را فرستاده تا این نامهها و اموال را از ما بگیری! او امام است. جعفر بن على نزد معتمد خليفه رفت و موضوع را به وی گزارش داد، معتمد، خدّام خود را به دنبال صيقل جاريه و عقیل خادم فرستاد آنها را ببرند تا بتوانند کشف ماجرا کنند.
(از اینجا غیبت صغرای امام× شروع میشود) هم عقیل خادم و هم صيقل جاريه منکر ماجرا شدند و درحقیقت توریه نمودند. اینها از دست آنان نجات پیدا کردند. امام× هم که غائب شد.
چند پیام و برداشت از این روایت میتوانیم داشته باشیم:
1. این ماجرا بیانگر این است که امروز، روز مهمی است، روز آغاز امامت امام عصر# است، آن امام حیّ و زندهای که امامتش تا آخر دنیا ادامه دارد. امروز روز مهمی است.
2. اینکه در انتقال رهبری و امامتها، فتنهها رخ میدهد. لذا اولین فتنه در دوران غیبت، فتنهی جعفر کذّاب است؛ یعنی آن فتنهای که همزمان با شهادت امام عسکری× و آغاز امامت امام عصر# رخ میدهد فتنه جعفر کذّاب است که فتنه مهمی هم بوده، بهگونهای که اگر بصیرت افرادی همچون ابو الأدیان نبود و نیز اگر نشانههایی که امام عسکری× رای معرفی امام بعد از خود بیان نکرده بود، معلوم نبود که چه بر سر شیعه میآمد.
3. نکتهی دیگری که از این روایت میتوان استفاده کرد این است که در فتنهها نباید عجله کرد؛ باید صبر نمود، نباید هیجانی بشویم، باید ببینیم کار به کجا میرسد تا موضع درست را انتخاب کنیم.
4. نکتهی دیگری که از این روایت میتوان استفاده کرد این است که با شنیدن خبرهای ناگوار، مانند خبر شهادت امام× نباید هیجانی رفتار کنیم، بلکه باید عاقلانه رفتار کنیم، درست است که امام از دست دادن (همانگونه که قبلاً هم اشاره کردیم) مصیبت عُظمایی است، اما بی امام ماندن مصیبتش شدیدتر و دردناکتر است.
5. نکتهی دیگر اینکه در پیدا کردن حقیقت هم نباید عجله کرد، امام× ۳ نشانه بیان میکند، با دیدن 2 نشانه عجله نکرد، صبر کرد تا نشانهی سوم هم محقق شود. بنابراین درمورد نشانههای ظهور هم نباید عجله کرد، تا ۱ نشانه را دیدیم نباید عجله کنیم.
6. باز نکتهی دیگری که از این روایت به دست میآید این است که در حوادث باید بر خدا توکل نمود، چون خدای عزّوجلّ، هم دینش و هم امام و رهبر جامعه را هدایت و حمایت میکند؛ همانگونه که در دورهای ائمه معصومین^ انجامشده، در دوران غیبت امام عصر# هم مراجع تقلید و بزرگان دین مورد عنایت خداوند متعال قرار گرفتهاند.
چه کسی میدانست که بعد از امام راحل+ شخصیتی مثل مقاوم معظم رهبری سالیان سال در ظلّ عنایات خداوند متعال میتواند رهبری این جامعه را بهعهده بگیرد، و با حمایتهای و رهنمودهای ایشان بود که عالم اسلام رشد نمود و محور مقاومت پدیدار گشت و رشد نمود. اینها از عنایات خاصه الهی است.
الدرس العاشر (اليوم التاسع من شهر ربيع الاول 1443)
المقدمه الثالثه: في ضرورة تطور الفقه و تكامله
تتمة الجهة الثانية: التطور و التكامل في أدوار الفقه.
بمناسبة ذكرى السنوية لأول يوم من امامة الامام المهدي# في اليوم التاسع من شهر ربيع الأول بعد استشهاد أبيه الامام العسكري× أقرء حديثا في الموضوع:
يقول الشيخ الصدوق&:
وَحَدَّثَ أَبُو الْأَدْيَانِ قَالَ: «كُنْتُ أَخْدُمُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ^ وَأَحْمِلُ كُتُبَهُ إِلَى الْأَمْصَارِ؛ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ فِي عِلَّتِهِ الَّتِي تُوُفِّيَ فِيهَ×، فَكَتَبَ مَعِي كُتُباً وَقَالَ: امْضِ بِهَا إِلَى الْمَدَائِنِ؛ فَإِنَّكَ سَتَغِيبُ خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً وَتَدْخُلُ إِلَى سُرَّ مَنْ رَأَى يَوْمَ الْخَامِسَ عَشَرَ وَتَسْمَعُ الْوَاعِيَةَ فِي دَارِي وَتَجِدُنِي عَلَى الْمُغْتَسَلِ!
قَالَ أَبُو الْأَدْيَانِ: فَقُلْتُ: يَا سَيِّدِي! فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَمَنْ؟
قَالَ×: مَنْ طَالَبَكَ بِجَوَابَاتِ كُتُبِي فَهُوَ الْقَائِمُ مِنْ بَعْدِي.
فَقُلْتُ: زِدْنِي.
فَقَالَ×: مَنْ يُصَلِّي عَلَيَّ فَهُوَ الْقَائِمُ بَعْدِي.
فَقُلْتُ: زِدْنِي.
فَقَالَ×: مَنْ أَخْبَرَ بِمَا فِي الْهِمْيَانِ فَهُوَ الْقَائِمُ بَعْدِي.
ثُمَّ مَنَعَتْنِي هَيْبَتُهُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَمَّا فِي الْهِمْيَانِ وَخَرَجْتُ بِالْكُتُبِ إِلَى الْمَدَائِنِ وَأَخَذْتُ جَوَابَاتِهَا وَدَخَلْتُ سُرَّ مَنْ رَأَى يَوْمَ الْخَامِسَ عَشَرَ كَمَا ذَكَرَ لِي× فَإِذَا أَنَا بِالْوَاعِيَةِ فِي دَارِهِ وَإِذَا بِهِ عَلَى الْمُغْتَسَلِ وَإِذَا أَنَا بِجَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ أَخِيهِ بِبَابِ الدَّارِ وَالشِّيعَةُ مِنْ حَوْلِهِ يُعَزُّونَهُ وَيُهَنُّونَهُ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: إِنْ يَكُنْ هَذَا الْإِمَامُ، فَقَدْ بَطَلَتِ الْإِمَامَةُ؛ لِأَنِّي كُنْتُ أَعْرِفُهُ يَشْرَبُ النَّبِيذَ وَيُقَامِرُ فِي الْجَوْسَقِ وَيَلْعَبُ بِالطُّنْبُور.
فَتَقَدَّمْتُ فَعَزَّيْتُ وَهَنَّيْتُ فَلَمْ يَسْأَلْنِي عَنْ شَيْءٍ ثُمَّ خَرَجَ عَقِيدٌ فَقَالَ: يَا سَيِّدِي! قَدْ كُفِّنَ أَخُوكَ، فَقُمْ وَصَلِّ عَلَيْهِ.
فَدَخَلَ جَعْفَرُ بْنُ عَلِيٍّ وَالشِّيعَةُ مِنْ حَوْلِهِ يَقْدُمُهُمُ السَّمَّانُ وَالْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ قَتِيلُ الْمُعْتَصِمِ الْمَعْرُوفُ بِسَلَمَةَ فَلَمَّا صِرْنَا فِي الدَّارِ إِذَا نَحْنُ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ عَلَى نَعْشِهِ مُكَفَّناً، فَتَقَدَّمَ جَعْفَرُ بْنُ عَلِيٍّ لِيُصَلِّيَ عَلَى أَخِيهِ فَلَمَّا هَمَّ بِالتَّكْبِيرِ خَرَجَ صَبِيٌّ بِوَجْهِهِ سُمْرَةٌ بِشَعْرِهِ قَطَطٌ بِأَسْنَانِهِ تَفْلِيجٌ فَجَبَذَ بِرِدَاءِ جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ وَقَالَ: تَأَخَّرْ يَا عَمِّ! فَأَنَا أَحَقُّ بِالصَّلَاةِ عَلَى أَبِي فَتَأَخَّرَ جَعْفَرٌ وَقَدِ ارْبَدَّ وَجْهُهُ وَاصْفَرَّ، فَتَقَدَّمَ الصَّبِيُّ وَصَلَّى عَلَيْهِ وَدُفِنَ إِلَى جَانِبِ قَبْرِ أَبِيهِ×. ثُمَّ قَالَ: يَا بَصْرِيُّ هَاتِ جَوَابَاتِ الْكُتُبِ الَّتِي مَعَكَ. فَدَفَعْتُهَا إِلَيْهِ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: هَذِهِ بَيِّنَتَانِ، بَقِيَ الْهِمْيَانُ!
ثُمَّ خَرَجْتُ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ وَهُوَ يَزْفِرُ فَقَالَ لَهُ حَاجِزٌ الْوَشَّاءُ يَا سَيِّدِي مَنِ الصَّبِيُّ لِنُقِيمَ الْحُجَّةَ عَلَيْهِ، فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا رَأَيْتُهُ قَطُّ وَلَا أَعْرِفُهُ!
فَنَحْنُ جُلُوسٌ إِذْ قَدِمَ نَفَرٌ مِنْ قُمَّ فَسَأَلُوا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَعَرَفُوا مَوْتَهُ فَقَالُوا: فَمَنْ نُعَزِّي؟ فَأَشَارَ النَّاسُ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ وَعَزَّوْهُ وَهَنَّوْهُ وَقَالُوا: إِنَّ مَعَنَا كُتُباً وَمَالًا فَتَقُولُ مِمَّنِ الْكُتُبُ وَكَمِ الْمَالُ؟
فَقَامَ يَنْفُضُ أَثْوَابَهُ وَيَقُولُ: تُرِيدُونَ مِنَّا أَنْ نَعْلَمَ الْغَيْبَ!
قَالَ: فَخَرَجَ الْخَادِمُ فَقَالَ: مَعَكُمْ كُتُبُ فُلَانٍ وَفُلَانٍ وَفُلَانٍ وَهِمْيَانٌ فِيهِ أَلْفُ دِينَارٍ وَعَشَرَةُ دَنَانِيرَ مِنْهَا مَطْلِيَّةٌ، فَدَفَعُوا إِلَيْهِ الْكُتُبَ وَالْمَالَ وَقَالُوا: الَّذِي وَجَّهَ بِكَ لِأَخْذِ ذَلِكَ هُوَ الْإِمَامُ. فَدَخَلَ جَعْفَرُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَى الْمُعْتَمِدِ وَكَشَفَ لَهُ ذَلِكَ فَوَجَّهَ الْمُعْتَمِدُ بِخَدَمِهِ فَقَبَضُوا عَلَى صَقِيلَ الْجَارِيَةِ فَطَالَبُوهَا بِالصَّبِيِّ فَأَنْكَرَتْهُ وَادَّعَتْ حَبْلًا بِهَا لِتُغَطِّيَ حَالَ الصَّبِيِّ فَسُلِّمَتْ إِلَى ابْنِ أَبِي الشَّوَارِبِ الْقَاضِي وَبَغَتَهُمْ مَوْتُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ يَحْيَى بْنِ خَاقَانَ فَجْأَةً وَخُرُوجُ صَاحِبِ الزِّنْجِ بِالْبَصْرَةِ فَشُغِلُوا بِذَلِكَ عَنِ الْجَارِيَةِ فَخَرَجَتْ عَنْ أَيْدِيهِمْ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»[2] .